ارسالها: 7673
#1
Posted: 3 Sep 2012 10:49
یک عروس و هزار داماد 1
هرچی به این خونواده ام گفتم که من عاشق کامران هستم و می خوام بااون ازدواج کنم به گوشش نرفت که نرفت . من بچه بزرگ خونواده بودم . 22 سالم بود خیلی هم خوشگل بودم . موهای سرم تا پایین کمرم می رسید . صورتم گرد ولی یه خورده درشتبود . همه افسوس بینی قلمی منو می خوردند . چشا و مژه های درشتی داشتم و علاوه بر خوشگلی جذاب هم بودم . نتونستم دانشگاه قبول شم . علتش هم این بود که از 15 سالگی عاشق کامران شده بودم . اون 3 سال ازم بزرگتر بود . رفت سربازی و بر گشت و پدرش هم واسش یه مغازه سوپری باز کرد . می خواستیم با هم ازدواج کنیم تا این که سر و کله فرشاد پیدا شد . اون یه هشت سالی بزرگتر از من بود. فوق لیسانس رشته فیزیک بود و داشت دکتراشو می گرفت و استاد دانشگاه هم بود و از بد شانسی عاشق من شده بود و خانواده منم طرفدار اون بودند . با این که خیلی جوون خوبی بود و منطقی ولی در این یه مورد یعنی خواستن من منطقی نبود . هزار بار بهش گفتم نمی خوامش ولی قبول نمی کرد . بد جوری به پر و پای من و کامران می پیچید . واسهما جاسوس گذاشته بود . حتی یه بار به دروغ بهش گفتم که من دختر نیستم و کامران دختری منو گرفته و حالا نمی دونم حرفمو باور کرد یا نه گفت این چیزا واسه من مهم نیست . چند بار کامران بیچاره رو زده بودند . با خودم گفتم به درک فوقش سر خطبه عقد بگم نه نمی خوام .. من و کامران عاصی شده بودیم . نمی شد که مغازه و خونه زندگیشو ول کنه بره یه شهر دیگه . یه داداش داشت که حدود ده سال ازش کوچیکتر بود و درس می خوند و اگه من وعشقم با هم فرار می کردیم خونواده اش گرفتار می شدند. فرشاد عرصه رو بر من تنگ کرده بود و من درمانده شده بودم . با همه این مشکلاتمن و کامران که بدون هم نفس کشیدن هم واسه مون سخت بود تصمیم به فرار گرفتیم . یه پیکان داشت که نو نبود. ولی باهاش می شد صد و بیست تا رو رفت . باهم قرار گذاشتیم که فرار کنیم و بریم به یه شهر دیگه .. ما در مدت 7سال دوستی خودمون هنوز عشقو با هوس آلوده نکرده بودیم . عشق ما یک عشق پاک و آسمونی بود . اما فرشاد که رسیدن به من چشاشو کور کرده بود و اجازه فکر کردن بهش نمی داد حاضر بود دست به هر کاری بزنه تا منو از عشقم جدا کنه . غافل از این که این یک گناه بزرگه . دختر که قحط نبود . کاش می رفت عاشق یکی دیگه می شد . خواستیم بریم شمال . از جاده هراز رفتیم . این بار به جای این که کار آگاههای خصوصی و گماشتگان فرشاد بیان تعقیب خودش با یه ماشین مدل بالای خارجی اومده بود تعقیب ما . به هر کلکی بود چند بار از دستش در رفتیم . معلوم نبود این پلیس راه کجا بود که این فرشادو جریمه اش نمی کرد و ماشینشو نمی خوابوند . هرچند کامران هم مث دیوونه ها می روند . فرشاد نزدیک شده بود . کامران انگاری که عزرائیل دیده باشه یه لحظه گازو زیاد کرد و فرمون از دستش خارج شد و از جاده منحرف شدیم . کمربندمو نبسته بودم واسه همین خیلی سریع درماشینو باز کرده خودمو انداختم بیرون ولی کامران نتونست خودشو نجات بده و سقوط کرد . اون جونشو از دست داد و من با دست و پایی گچگرفته و سری شکسته و بدنی کوفته و زخمی ودلی شکسته تر و زخمی تر از همه اینها زنده موندم . کینه و نفرت نمی ذاشت که من به زندگیم ادامه بدم . فرشاد یک قاتل بود . اون ناخواسته قتل کرده بود . اون یه عاشق کور و احمق بود که با این حال بازم ازم می خواست که باهاش ازدواج کنم ومن نمی تونستم به کسی که عشقمو ازم گرفته بله رو بگم . روز به روز داغ از دست دادن کامران منو بیشتر می سوزوند . این زخمکهنه تر می شد . خونواده ام نصیحتم می کردند . فرشاد پاچه خواری می کرد . خونه و زمین و ماشین به اسمم می کرد تا باهام ازدواج کنه . من زن شخصیت مهمی می شدم. پولدار دکتر جنتلمن خوش تیپ و با کلاس .. اما قاتلی که عشق منو ازم گرفته بود و منو به خاک سیاه نشونده بود . اون خوشبختی رو ازم گرفته بود و من تا آخر عمر باید این شکنجه رو تحمل می کردم تصمیم عجیبی گرفتم . من که زندگیم رویا ها و آرزوهام خراب شده بود باید به این زبون نفهم درسی می دادم که اون دنیا هم به یادش بمونه .تصمیم گرفتم که باهاش ازدواج کنم ولی انتقام سختی ازش بگیرم . هیچوقت بهش وفادار نمونم . سراسر زندگیم با خیانت باشه . بچاپمش . اونو به خاک سیاه بنشونم . کاری کنم که مرگ واسش آرزو باشه .ولی یواش یواش . اول خودم میرم دنبال کیف و تفریح خودم بعد مرگ تدریجی رو نثارش می کنم . اون قبول کرده بود که من دختر نیستم پس نباید دوشیزه به خونه بخت می رفتم . این قدم اول بود که می تونستم یه خورده خودمو خنک کنم . باید یکی رو گیر می آوردم که منو بگاد . حتی اگه شده بار دارم کنه. واسه همین از فرشاد دو سه ماه مهلت خواستم . یه خورده مهربون تر باهاش بر خوردمی کردم تا بتونم زمان بخرم و اونو هم خوشحال و خرش کنم . من می خواستم مال کامران باشم و نشد ولی حالا میخوام که مال همه باشم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#2
Posted: 3 Sep 2012 10:49
یک عروس وهزار داماد 2
ببین فرشاد من واسه ازدواج با تو علاوه بر مهلتی که تعیین کردم چند تا شرط دارم . مهمترین شرطشم طرز لباس پوشیدن منه . اگه نمی تونی باهاش بسازی از همین حالا بگو که جنگ اول به از صلح آخر .. ضمنا به اندازه سال تولدم باید سکه مهریه امکنی . هرچند مهریه خوشبختی نمیاره . اینا همش به خاطر اینه که من میخوام مطمئن شم که تو منو دوست داری ازم جدا نمیشی و به عشق پاکمون پایبندی . اینارو که می گفتم فرشاد مثل خر کیف می کرد و می گفت هزارو سیصد و پنجاه و پنج تا سکه طلا کمه و من گردش می کنم و دوهزار سکه طلا می کنم .. هرجورم که دوست داری تو مهمونی و خیابون بگرد . فقط مراقب منکرات باش . دو نفر که عاشق هم باشن و بینشون علاقه و تفاهم حاکم باشه و اعتماد متقابل داشته باشن این چیزا براشون مهم نیست .. من پیش خودم حساب کردم که اگه نتونم اون مرد مناسبی رو که میخوام پیدا کنم تا کیرشو وارد کوسم کنه و دختریمو بگیره خودم به طور مصنوعی وارد کار شم و داغ پاره کردن بکارتمو به دل فرشاد بذارم تازه یه بار هم بهش گفته بودم که دختر نیستم واسه تاکید بیشتر و این که فکر نکنه دفعه پیش دروغ گفتم یه بار دیگه هم این موضوع رو پیش کشیدم . -فرشاد جان تو خودت خوب می دونی که من کامران رو خیلی دوست داشتم حالا قسمت نبوده خواست خدا بوده هرچی بوده بازی سر نوشت اونو از من گرفته .. زندگی مال زنده هاست و باید زندگی کرد و خوش بود و تو هم تکیه گاه منی . ما قصد داشتیم ازدواج کنیم حساب این روزارو نمی کردم . بهت هم گفتم من دختر نیستم . امیدوارم با این مسئله یه جوری کنار بیای . -اون دفعه هم بهت گفتم برام مهم نیست . من دوستت دارم عاشقتم خوبی و راحتی تو رو می خوام . هنوز خیلی مونده که فرشادت رو بشناسی . فرشاد تو مرده . یه آدم دموکراته . حالیشه که داره چیکار می کنه .منطق سرش میشه .. تو دلم گفتم یه منطقی نشونت بدم که حتی تو دیوونه خونه هم راهت ندن . توباهام این طور رفتار کردی ؟/؟ عشق منو ازم گرفتی ؟/؟ نابودم کردی ؟/؟ یه آپارتمان صدو پنجاه متری و یه زمین دویست متری و یه ماشین پژو به اسمم کرد -عزیزم تو نمی ترسی اینارو به اسم من کردی بهت نه بگم ؟/؟ -نه می دونم حالا که دیگه هیچ مانعی بر سر راهمون نیست تو مال منی .. این حرفش لجمو در آورد به کامران من می گفت مانع .. برام ثروت و مال و منال هیچ ارزشی نداشت ومن فقط می خواستم انتقام بگیرم . وجودم پر از خشم و کینه بود . .وقتی بهم گفت شب جمعه عروسی یکی از همکاراشه خیلی خوشحال شدم و اون بیشتر از من خوشحال شد وقتی بهش گفتم که میخوام باهاش بیام .باید هر طوری که شده اون مردی رو که می خواستم توی این مجلس تورش می کردم . خوب موقعی هم بود . تازه چند روز از پایان دوره پریودم می گذشت و من راحت می تونستم آب کیر هرکی رو که دوست دارم جذب کنم . اون وقت باید صبر می کردم بار دار شم و بعد هم با یه عشوه گری زود خودمو مینداختم تو دام دکتر فرشاد که تا اون موقع درسش تموم شده بود . اصلا نیازی نبود که ازدواج کنم بهش کوس بدم . هر وقت مطمئن می شدم از یکی دیگه بار دارم می گفتم که نیاز دارم که باهاش حال کنم و قال قضیه رو می کندم وبعدا عروسی می کردیم . طوری باید رفتار می کردم که همیشه تشنه من باشه . همیشه . کارمو بلد بودممی دونستم چیکار کنم . عروسی همکار فرشاد در یکی از تالار های بزرگ شهر برگزا رمی شد یه جایی تو نارمک . با یه پیرهن یه سره آستین حلقه ای تنگ و چسبون و سینه چاک به رنگ قرمز گوجه ای و با یه میکاپ شیطانی طوری وارد مجلس شدم که چشم همه رو خیره کرده بودم همه نگاهها به دنبال من بود . نیمی از سینه هامو بیرون انداخته بودم و باسن بر جسته ام طوری به پیر هنم چسبیده بود که که برشهای کون و خط نازک شورتمو نشون می داد . از شونه ها یعنی از همون گردن تا تقریبا وسطای کمرم لخت بود . بازو به بازوی فرشاد گام بر می داشتم و اونم از این که مالکو صاحب اختیار منه خیلی خوشحال بود . یکی یکی مردا رو زیر چشمی می پاییدم تا ببینم با کدومشون میشه راحت تر کنار اومد . دیدم بیشتر از بیست نفر در همون بررسی اول داوطلب منن . یکیشونو خوش تیپ تر از بقیه دیدم باموهایی بور و چشایی آبی و اندامی ورزیده و کت و شلوارشیکی که تنش بود . چند بار نگاهمونو به سوی هم انداختیم . حس کردم که اون اهلشه . وقتی که با کامران بودم اهل خیانت نبودم ما اونفدر با هم خوب و صمیمی بودیم که خیلی از خصلتهای مردارو واسم توضیح می داد . وقتی بهش می گفتم تو اینارو از کجا می دونی نکنه خودتم تو این خطایی . به عشق من قسم خورد که به من خیانت نکرده و نمی کنه و اگه این اطلاعات مردونه را داره علتش برخورد و نشست و بر خاست با دوستاییه که همچین ویژگیهایی دارن . وقتی که اون آقا خوشگله دید که توجه زیادی بهش دارم اومد جلو و گفت استاد تبریک میگم حالا بدون دعوت ازدواج می کنی ؟/؟ما فامیلا رو فراموش کردی -فرشاد جان افتخار آشنایی با چه کسی رو دارم ؟/؟-کامران خان یکی از همکاران و همکلاس و دوست قدیممهو یه نسبت فامیلی هم داریم که از دبی دعوت نامه هم داره که بره به ایرونی های اونجا درس بده این چند روزه رومهمون مان .. وفتی اسم کامرانو آورد بدنم لرزید . اون همنام عشق بر باد رفته من بود.. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 3650
#3
Posted: 8 Sep 2012 23:56
یک عروس و هزار داماد 3
خیره به هم نگاه می کردیم . وقتی به رسم تجدد با هم دست دادیم اون دستای منو تو دستای خودش فشرد . لبخندش نشون می داد که جذب من شده ولی غرور خاصی رو تو چهره اش دیدم . اگه کامران من زنده بود محال بود که بهش توجهی داشته باشم . ولی حالا لازمش داشتم . منتظر بهانه ای بودم تا یه خورده بهش پشت کنم و اون بر جستگی کونمو از پشت پیراهن چسبونم نشون بدم و قسمتی از پاهای لختمو که تو حرکت و با باز شدن چاک دامن لباسم مشخص می شد تو دیدش بندازم . ازش فاصله گرفتم و وقتی مطمئن شدم خوب بر اندازم کرده به عقب وسمت او بر گشتم . فرشاد معلوم نبود کجا غیبش زده . مثل این که دوست داشت راحتم بذاره تا نشون بده که چقدر هوامو داره . من وکامران در کنار هم رفتیم یه گوشه ای . اون از کارش می گفت از این که دکترای ادبیات داره و قراره بره دبی و از اونجا هم به امریکا تا به ایرانیانی که هنوز ایرانشونو ندیدند ادبیات درس بده و اونا رو با زبان فارسی آشنا کنه و تو مدارس ایرانیان تدریس کنه . در هر حال فکر کنم دوست نداشت تو ایران خودمون بمونه و تجارت رو ترجیح داد . -ببینم با همسرتون میرین ؟/؟ -نه -بعدا بهتون ملحق میشه ؟/؟ -نه من اصلا زن ندارم . دردسر میخوام چیکار -یعنی میگی من دردسرم ؟/؟ -راستش نه شما خیلی زیبا ودوست داشتنی هستین . اگه یه زنی مث شما داشتم نمی شد گفت دردسر . دستمو گرفت . تو چشای خوشگلش نگاه کردم . با نگاهمون داشتیم راز دلمونو بهم می گفتیم و نیاز هامونو ولی اونو بر زبون نمی آوردیم . نیاز من اول انتقام بود و شاید هم سکس و نیاز اون فقط سکس بود و سکس . اینو از نگاه ملایم ولی هیز اون به خوبی فهمیدم . یه التماس خاصی داشت . -شما با پدر و مادرتون زندگی می کنین ؟/؟ -هم آره هم نه . ولی یه آپارتمان مجردی دارم که خب سپردمش به بابا اینام که وقتی رفتم خارج اونو اجاره اش بدن --دکتر شما باید خیلی شیطون باشین . چون هرمجردی که آپارتمان مستقل داره یه خورده هم آره -خیلی رک حرف می زنین . خب منم باید یه سری تحقیقات انجام بدم همکارام میان و میرن واگه بخوام این کارا رو در خونه پدریم انجام بدم آسایش اونا رو بهم می زنم .-منم خیلی به ادبیات و اشعار و کتاب علاقمندم .-اتفاقا من یک کتابخانه نفیس دارم با کتابایی که حالا دیگه پیدا نمیشه . با تر جمه هایی اصل از گذشته که حالا اونا رو با سانسور ترجمه اش می کنند . اینا حتی به رمانهای خارجی هم رحم نمی کنند . من فرداشب پرواز دارم اگه مایل باشین می تونین بهم افتخار بدین و از کلبه محقر ما و کتابخونه اش یه بازدیدی بکنین . شاید نظرتونو جلب کرد .. تو دلم گفتم کتابخونه شو ولش صاحب خونه اش که نظر منو خیلی جلب کرده . -سعی می کنم حتما بیام ولی دوست دارم که اون ساعتی رو که میام تنها باشین تا راحت تر بتونین در مورد این آثار نفیس باهام صحبت کنین . -اطاعت میشه بانوی زیبا .بیصبرانه منتظر شما هستم -میشه این قدر ادبی صحبت نکنی -ولی کاش خیلی زودتر از فرشاد باهات آشنا می شدم . -خب چیکار می کردی ؟/؟ -تقاضای ازدواج . -تو که خیلی از من رک گو تری . -حالا کجاشو دیدی . من مرد عمل هم هستم . حالا تو بگو جوابت چی بود ؟/؟ -اگه ایرادی نداره اینو وقتی که صبح اومدم خونه ات بهت میگم . درضمن در این مورد که من میخوام بیام از کتابخونه نفیست دیدن کنم به کسی چیزی نمیگی حتی به فرشاد . -توی چشام نگاه کرد و گفت هرچی تو بگی . حواسم هست . ترجیح دادیم دیگه زیاد دور و بر هم نباشیم که واسه بقیه مخصوصا فرشاد جلب توجه نشه . شماره موبایلها رو رد و بدل کردیم و البته آدرسشو هم گرفتم . -می دونی من تا صبح خوابم نمی بره . آشنایی با پری روی زیبایی مث شما واسم یه نعمتیه -شما که خیلی خوش تیپید و زن و دختر واستون قحط نیست . فقط حواستون باشه من فردا واسه علاقه ام به زبان و ادبیات و فرهنگ ملیه که می خوام بیام خونه تون . -مگه غیر از این هم می تونست باشه ؟/؟ .. در هرحال با کلمات با هم بازی و تفریح می کردیم ولی به خوبی زبون همو می فهمیدیم و می دونستیم که از همدیگه چی می خوایم ولی خیلی محترمانه . ولی باید تو خونه شون خیلی بی پروا تر رفتار می کردیم و حس می کردم که دارم به خواسته ام می رسم . راستش دیگه مهمونی واسم لطفی نداشت من داشتم به هدفم می رسیدم . فقط واسه کامران بیشتر دلبری می کردم تا بیشتر بیخوابی بکشه و اونوتشنه ترش کنم . خیلی تو کوک من بود .. ولی من بیشتر به فرشاد توجه می کردم تا اونو همیشه آماده و همیشه زن ذلیل و خرکرده حفظش کنم . عشق اول من کامران خیلی از خصلتهای مردا رو واسم گفته بود . از این که یه زنو مخصوصا یه زن خوشگل و آماده رو می بینن حاضرن دست به هر کاری بزنن تا به وصالش برسن و من همه اینا رو در نگاه استاد کامران می دیدم . می دونستم تو خونه شون تنها چیزی رو که نمی بینم همون کتابه . البته نه این که کتابخونه ای نباشه ولی من و اون باید چیزای دیگه ای رو به هم نشون می دادیم . فردا صبح اومد و یه مانتویی تنم کردم که زیرش یه دامن و بلوز سکسی و خیلی فانتزی پوشیده بودم . سعی کردم خیلی به خودم برسم و یه عطر هوس انگیز هم به خودم بزنم که دلشو ببرم . اون تو یه آپارتمان صد و پنجاه متری زندگی می کرد . وقتی درو به روم باز کرد یه چهره بشاش تر و خوش قیافه تر از روز قبل دیدم . پوست صورتش سرخ و سفید تر و چشاش آبی تر شده بود . سبیلشو تراشیده بود که خیلی بهش میومد و جوونترش کرده بود . یک ربدوشامبر خوشگل جیگری تنش کرده بود که یک جنتلمن واقعی نشونش می داد . منم به محض این که وارد خونه شدم مانتومو در آوردم که کم نیارم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#4
Posted: 8 Sep 2012 23:57
یک عروس و هزار داماد 4
خیلی با شکوه شدی شکوه !-چشمای پرشکوهتون با شکوه می بینن . برام آب میوه آورد . خونه قشنگی داشت . دامن کوتاه و بلوز تنگی تنم بود . دامنم یه دامن چرم مشکی گرونقیمت و بلوزم هم یه بلوز نخی قرمز که فقط یه خورده از سینه هامو نشون می داد . دیگه نیازی نبود چکمه امو در آرم . فضا ی اون قسمت از خونه انگار یه فضای رستورانی بود که می شد با کفش هم بود . جفت پاهامو گذاشتم رو هم تا دامن کوتاه و پاهای لخت و چکمه خوشگلمو بیشتر و بهتر ببینه . اونم فقط چشمشو به همونجا دوخته بود . ربدوشامبرش نمی ذاشت که متوجه شم که آیا کیرش شق کرده یا نه . عطر وسوسه انگیزی هم که به خودم زده بودم روش اثر گذاشته بود -بوی بهشت میاد -ببینم مگه بهشت هم رفتی ؟/؟ نکنه از بس با خانومای خوشگل بودی همه جا رو بهشت می بینی .. -هیچ بهشتی مثل با تو بودن نیست خوش به حال فرشاد . راستش من بهش حسودیم میشه -اوههههه شما مردا . جون به جونتون کنن بازم به یکی قانع نیستین . -ولی اگه من یه خانومی مث شما رو داشتم قانع بودم . -جون من ؟/؟ -هم به جون عزیز شما و هم به جون خودم . -حالا بریم این کتابخونه رو بهم نشون بده خیلی مشتاقم که ببینمش -حالا اونو میشه بعدا دید . حتی حاضرم اینجا رو اجاره ندم و کلیدشو بدم دست شما سر فرصت هر وقت که خواستین بیایین و باز دید کنین -حالا مگه چشه -خب میشه چیزای دیگه رو دید -مثلا چی اتاقارو ؟/؟ اتاق خوابو ؟/؟ -تقریبا یه همچین چیزایی -ببینم بهم نگفتین اگه مثلا فرشادی نبود و من ازتون تقاضای ازدواج می کردم چی جواب می دادین ؟/؟ -براتون مهمه ؟/؟ وقتی بهم نزدیک شد دلم توسینه به شدت می تپید و تنم می لرزید . داشتم کنترلمو از دست می دادم یه لحظه به یاد کامران افتاده بودم اگه اون الان زنده بود باید به جای این کامران می بود ولی اون واسه همیشه رفته بود . یعنی اون حالا داره می بینه که من دارم چیکار می کنم ؟/؟ همه این کارها به خاطر اونه , به خاطر اینه که انتقام بگیرم ولی باید اعتراف کنم که خودمم خیلی خوشم میاد حداقل واسه اون دقایقی که می خوام در اختیار یکی دیگه باشم دارم با تمام وجود لذت می برم -به نظر شما جواب من چی می تونه باشه .. بهم نزدیک تر شد چشای خوشگلشو تو چشای من دوخت و گفت یه چیزایی از نگات می خونم -پس هرچی می خونی درسته . دستشو گذاشت رو صورتم موهای سرمو داد کنار با انگشتش آروم رولبم کشید ویهو لبشو گذاشت وسط سینه هام و از اونجا یواش یواش رسید به پاهام منو بغلم کرد و برد طرف اتاق خواب . تعجبی نکردم که با وجود مجرد بودن چرا یه تخت دو نفره تو اتاق خوابشه . به خوبی متوجه شده بودم که رو این تخت خیلی ها رو گاییده .. منتظر بودم که خیلی سریع هم خودشو و هم منو لخت کنه .. ولی اون این کارو نکرد . هیجان زده بود و با این هیجانش منو هم به هیجان آورده بود . نمی دونم چرا داشت این جوری می کرد . پاشنه چکمه منو گذاشت تو دهنش و اونو لیس می زد چشای قشنگش از هوس برق می زد . خیلی به هوس اومده بودم . سست شده بودم . آخه من که تجربه سکس نداشتم و حالا که تصمیم گرفته بودم خودمو در اختیار یکی دیگه قرار بدم به بی حسی بی نهایت رسیده بودم . به زحمت غرور و متانت خودمو حفظ می کردم که حرفم خریدار داشته باشه . نمی دونم چرا کوس منو زود تر نمی خوره ولی راستش خیلی خوشم میاد که این دکتر خوش تیپ طوری ازم لذت می بره که نرم نرمک حتی با این چکمه ها داره حال می کنه و می خواد بهترین استفاده رو بکنه و بیشترین لذتو ببره . -کامی جون .. عزیزم عشق من هنوز از چکمه ها سیر نشدی ؟/؟ زیپ هر دو تا رو باز کرد و آروم انداختشون یه گوشه ای . رسیده بود به جورابم . حالا زبونشو می کشید رو جورابم -کامی کااااامی چیکارم می کنی .. این قدر ازم خوشت اومده و به هوست آوردم که به همه جام علاقه پیدا کردی ؟/؟ --نمی تونی تصور کنی که چقدر هوستو دارم -منم همین طور عشق من . کامی من ! گاهی دلم می خواست کامی خودمو مجسم کنم که داره منو میگاد ولی فکر می کردم که شاید این یک توهین به او باشه یعنی به عشق در خاک خفته ام .. هرکاری چه مجاز و چه غیر مجازش برای بار اول خیلی سخته و من مطمئن بودم که دفعه دیگه خیلی راحت می تونم به یه غریبه دیگه کوس بدم . خوب که به چهره دکتر کامران نگاه کردم و دقیق شدم تازه متوجه شدم که یه خورده به کامران مرحوم منم شباهت داره . ولی خب عشق من چشاش آبی نبود . روز قبل به این مسئله دقت نکرده بودم . وقتی دهنشو باز می کرد و می خندید منو یاد اون می انداخت . لبها و ابروهاش و کشیدگی صورتش . حالا دیگه خیلی راحت تر می تونستم خودمو در اختیارش بذارم . جورابمو از پاهام در آورد اونو گذاشت تو دهنش و بعدشم یه گوشه ای انداخت . دامن چرم منو هم می لیسید . انگار دیگه از پرواز منصرف شده بود چون این جوری که اون پیش می رفت گاییدن من تا شب هم طول می کشید من که خیالم نبود و نیازی هم نبود که به کسی جواب پس بدم ولی هوس داشت منو می سوزوند . دوست داشتم زودتر خاکستر شم . زود تر غرق سیل هوس کامی خوشگله بشم و یه کیری به این فرشاد بزنم که اون سرش ناپیدا باشه . یه کیری که دیگه هیچوقت هوس نکنه که بین دو تا عاشق جدایی بندازه .. وقتی که دامن منو هم در آورد دیگه حس کردم دارم به اون آرزویی که دارم می رسم به اون لحظه انتقام . هرچند این تازه اولشه ولی دلم خنک می شد . کیف می کردم . می تونستم این رضایتو داشته باشم که تونستم عقده هامو خالی کنم و هیچوقت نتونم یه همسر خوب برای شوهری باشم که ازش نفرت دارم . این دیوونه هم ول کن نبود . هرچند دوست داشتم زود تر بیفته رو کون و کوسم ولی از اینکه داشت شورتمو بو می کرد و اونو لیس می زد و می مکید و مثل یه آدامس تو دهنش می جوید خیلی خوشم میومد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#5
Posted: 8 Sep 2012 23:58
یک عروس و هزار داماد 5
چقدر از این کارش لذت می بردم . بازم فکرم رفت پیش از دست رفته ام . چی می شد اگه با اون از این کارا می کردم .فقط یه نموره .. درهر حال اگر هم از این کار ها می کردم بازم می رسیدم به یه همچین روز هایی . -همه جات پر شکوهه .. خیلی دوست داشتنی هستی .. -درش بیار شورتمو .. -چه عجله ای داری دوست نداری بیشتر حال کنیم و بهت حال بدم ؟/؟.. می خواستم بهش بگم چرا . می خواستم بهش بگم تنم در حال سوختن و التماسه . میخواستم بگم که اولین سکس من باید داغترینشون می بود و من خودمو تو بغل معشوقم مینداختم ولی وضعم این طور شده که به عشق انتقام اسیر هوس شدم . شورتمو کشید پایین و سرشو فرو برد لای کونم . زبونشو رو سوراخ کوس و کونم کشید . بایه دستش کونمو از وسط باز کرد و با دست دیگه سوتینمو در آورد . حالا من لخت مادر زاد بودم و اونم با ربدوشامبر ش انگار یادش رفته بود که میخواد سکس کنه . اونو من واسش باز کردم . وقتی یه سره از تنش در اومد هیچی اون زیر نداشت . کیرش یهو زد بیرون . مثل صورتش سرخ و سفید بود . گوشتی و درشت .. دو دستی رفتم طرف کیرش و اونو محاصره اش کردم میون دستام قرار دادم و گذاشتمش تو دهنم . تجربه ای در این کارا نداشتم ولی چند بار تماشای فیلم و شنیدن ماجراهای سکسی از دوستان باعث شد که یه خورده به خودم بجنبم . تازه عشقبازی از اون کاراییه که آدم خودش در عمل قرار بگیره خود به خود اوسا میشه .. کامی با ناله هایی آروم فقط چشاشو باز و بسته می کرد . لحظاتی بعد اون شروع کرد به لیسیدن کوسم . حس کردم که نمی تونم یه جا بند شم . دوست داشتم به سرعت بدوم جیغ بکشم و یه جوری هوسمو خالی کنم .. شایدم یه زن موقع سکس می خواد این جوری به دنیا نشون بده که چقدر لذت می بره و با این که چه فشار شیرینی رو تحمل می کنه . کامی منو بر گردوند . من پشت به اون قرار داشتم . سوراخ کون منو با یه کرمی چربش کرد و سر کیر کلفتشو رو سوراخ کونم قرار داد و بهش فشار می آورد -کامی چیکار می کنی مگه نمی خوای کوسمو بکنی ؟/؟ -دختر دیوونه شدی ؟/؟ حالا میخوای مارو از گردن آویزون کنن ؟/؟ -کامی خواهش می کنم . می دونم تو هم مثل بقیه مردا دوست داری کیرتو بفرستی به یه جای تنگ و حال کنی . هر چند ساعتی که دوست داشته باشی در اختیارتم . هر کاری دوست داری باهام انجام بده .. میخوام کوسمو بکنی . کیرتو فرو کنی تو کوسم . -شوخیت گرفته ؟/؟ تو میخوای با فرشاد ازدواج کنی . حالا گفتم امروز یه حالی با هم بکنیم ..-کامی خواهش می کنم رو من منت بذار . با من از جلو حال کن .. -تو مگه دختر نیستی ؟/؟ -چرا هستم ولی به فرشاد گفتم که نیستم . در اینجا تمام حقیقتو براش بیان نکردم . فقط اینو گفتم که فرشاد کاری کرده که بین من و اون که دوستش دارم جدایی بیفته و من به دروغ بهش گفتم که دختری من توسط عشق من گرفته شده و اونم شرایط منو قبول کرد . حالا اگه تو این کارو نکنی من مجبورم به طور مصنوعی با وسیله ای چیزی دختری خودمو بگیرم . -من که دارم قاطی می کنم --من دارم حقیقتو بهت میگم کامی . در هر حال من به عنوان یه دختر نمی تونم با فرشاد ازدواج کنم . اون قبول کرده که من یه زنم . منم می خوام با تو حال کنم . این تو باشی که منو به این فیض می رسونه . لذت ببرم .. -مطمئن باشم که این یه پاپوش نیست -تو چشام نگاه کن . فکر می کنی من این قدر پست باشم . تازه مگه خودت نگفتی که حاضری باهام ازدواج کنی بر فرض اگرم پاپوش بود خونه پرش ما به هم می رسیدیم ولی قول و قرار های بین من و فرشاد گذاشته شده -در هر حال سر در نمیارم تو که دوستش نداری اون که بین شما جدایی انداخته پس چرا قبول کردی باهاش ازدواج کنی اونی که دوستش داشتی یا داری الان کجاست چرا سعی نمی کنی دوباره اونو به دست بیاری ؟/؟ -کامی من حوصله این فلسفه بافی ها رو ندارم میخوام برم -کجا خوشگله .. من تا حالا پرده پاره کنی نداشتم . میخوام ببینم چه حالی میده . گل از گلم شکفت . این قسمت قضیه به خیر گذشت . قسمت سنگین ترش آب توی کوس ریختن بود . مغز خر باید می خوردم تا در اون قسمت راضیش می کردم که آب کیرشو تو کوسم خالی کنه .. از این که نقشه ام با موفقیت داره پیش میره احساس لذتی در من به وجود اومد که هوس منو زیاد تر کرد . حریصانه کیرشو گرفتم تو دستم و اونو به کوسم مالیدم -مثل این که خیلی عجله داری . من دوست دارم از روی هوس تو بغل من و زیر کیر من باشی نه از روی خشم .. -باور کن از رو هوسه ازت خوشم میاد . اذیتم نکن بذار تو کوسم خواهش می کنم .. سرشو گذاشت رو سینه هام و گفت پس بذار منم حالی بکنم و بعدا -حالتو بکن هر جور دوست داری حالتو بکن . فقط حالمو نگیر .. آشوب وهیجان خاصی در من ایجاد شده بود . هروقت دیگه ای بود دوست داشتم کلی باهاش حال کنم و بعدش منو بگاد ولی اون لحظه فقط کیرشو می خواستم که بره تو کوسم . می ترسیدم که باهاش یکی به دو کنم . قسمت اصلی و مهم ترش ریختن آب توی کوس بود و مهمتر از همه بار دار شدن . وقتی نوک کیرشو روی کوس خودم احساس کردم حس کردم که دنیارو بهم دادن . دیگه داشتم به آرزوهای جدیدم می رسیدم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#6
Posted: 8 Sep 2012 23:59
یک عروس وهزار داماد 6
خیلی هیجان زده بودم . اون روز ها این بزرگترین آرزوی زندگی من بود می خواستم یه چیزی رو از دست بدم درحالی که احساس می کردم با ازدست دادن آن خیلی چیز ها به دست میارم . وقتی نوک کیر کامی رو رو کوس خودم احساس کردم خودمو یه خورده به طرفش حرکت دادم تا یه خورده اونو هم وادار به تحرک کرده بهش نشون بدم که چقدر واسه این کار حریصم . بالاخره حرکت شروع شد . چشامو بسته بودم . هیچ هراسی نداشتم . لذت می بردم . هم از نظر جسمی و جنسی لذت می بردم و هم از نظر روحی . حس می کردم که دارم آروم می گیرم . کیر لحظه به لحظه بیشتر فرو می رفت تو کوسم و من لحظه به لحظه بیشتر کیف می کردم . کامی داشت واسه خودش یه چیزایی می گفت . گاه بلند و گاه زیر لب .. داشت از لذت و هوس خودش می گفت . از تنگی کوس من ولی من در سکوت داشتم به روزای خوب و آینده ای که بتونم عقده هامو خالی کنم فکر می کردم . یه لحظه درد شدیدی رو حس کردم ولی این درد واسم شیرین بود . این دردو که احساس کردم خودمو بیشتر به طرفش کشوندم . می خواستم مطمئن شم که بکارتم داره جر می خوره . دیگه این فرشاد نیست که میخواد جرم بده به یه نقطه ای رسیده بودم که دیگه جلوتر از اون نمی تونستم برم . دیگه هیچ فاصله ای بین ما نبود . نوک کیرش داشت به یه جاهایی می خورد که راستی راستی دردم گرفته بود . با شوق و ذوق فراوون گفتم کامی یه دقیقه کیرتو بکش بیرون می خوام خاطرم آسوده شه . -شکوه . عزیزم بغلای کیرم خونی شده .. -می خوام ببینم . خودم کیف کنم . لذتشو ببرم . حال کنم . -چشم عزیز با شکوه من . کیرشو کشید بیرون و به صورتم نزدیک کرد . دوست داشتم اون کیر خونین رو بذارم تو دهنم ولی پیش خودم گفتم شاید اونوقت از بوسیدنم چندشش بشه پشیمون شدم . در عوض اون هم خودشو هم منو تمیز کرد -عزیزم حالت خوبه ؟/؟ -سرت که گیج نمیره ؟/؟ -نه نه .. واسه چی . من تا هر وقت که بخوای در خد مت تو هستم . زیر کیر تو . هر کاری که دوست داری هر جوری که دلت میخواد و بهت حال میده و می تونی کیف کنی باهام رفتار کن و کیف کن .. خودم می تونستم دختری خودمو بگیرم ولی این جوری حالش بیشتر بود . این جوری بیشتر احساس لذت می کردم . من تو رو به روز سیاه می نشونم فرشاد . تو من و عشق منو نابود کردی . هر کاری هم کنم فقط من تو رو می تونم نابود کنم . ولی زجر کشت می کنم . کاری می کنم که هزاران هزاربار تو زندگیت بمیری و زنده شی . اول خودمو خنک می کنم و از یه مقطعی نقشه هامو یکی یکی پیاده می کنم . نمیذارم آب خوش از گلوت پایین بره . دنیا این جوری نمی مونه .. به خودم که اومدم دیدم کامی داره شونه هامو تکون میده -شکوه حالت خوبه ؟/؟ روبراهی ؟/؟ به چی فکر می کنی ؟/؟ -هیچی عزیزم به تو . به هیجان سکسمون . این اولین سکس جدی من در این مر حله و تا این عمق بود . درسته که هوس داشتم و خیلی هیجان زده بودم ولی شاید این سکس و استارت پر هیجان تا حدودی دل منو هم به درد می آورد . از این که دلم می خواست کامی من عشق من اونی که واسش می مردم جای این کامی قرار داشت . حس کردم قطره اشکی از درونم و از چشام در حال جاری شدنه . به زور جلو شو گرفتم . کامی دوباره کیرشو کرد تو کوسم . یه خورده دردم می گرفت و دچار سوزش بودم . ولی تمام این درد ها رو به امید روز های شیرین انتقام تحمل می کردم . چند شباهت بین صورت کامی خودم با این کامی می دیدم . چه خوب می شد از ش صاحب یه پسری می شدم که که شبیه خودش می بود . دو تا دستاشو گذاشته بود زیر کون من و در حال ور رفتن با دو تا قاچ من کیرو میذاشت تو کوس و می کشید بیرون . دیگه احساس سوزشی نداشتم . فقط لذت می بردم . حس می کردم دنیایی از آب و خیسی تو کوسم جا شده . وقتی با سوراخ کونم بازی می کرد هوسم خیلی زیاد تر می شد . خودشو رو من خم کرد و لبامو بوسید . لحظه اول سختم بود . برای چند لحظه حس کردم که کامی ناکامم داره منو می بوسه . چند لحظه ای گذشت تا از دنیای رویایی خودم به واقعیت برسم . از تماس سینه های مردونه اش با خودم کلی کیف می کردم . دقایقی گذشت تا تونستم فقط به اون لحظات و صحنه هایی که درش قرار داره فکر کنم . -عزیزم کامی نمی دونی چه حالی داره . ادامه بده .. همین جور به گاییدنم ادامه بده . خواهش می کنم . -دوستت دارم شکوه دوستت دارم . .. کامی حالا کف دستشو گذاشته بود روی کوس من و با یه حالت چنگ و چونگ باز و بسته اش می کرد -اوخخخخخخ خیلی خوشم میاد بکن بکن . کوسسسسم همین جوری می خواد . با کیرتم منو بزن . اون انگشتتم بکن تو سوراخ کونم .. واااااااییییییی عزیزم کامی کامی نههههههه ولم نکن .. ولم نکن .. عاشقتم حس کردم تو کوسم سنگین شده و یه چیزی داره ازم می ریزه -کامی ریختی تو کوسم ؟/؟ -دختر .. مثل این که میخوای شر درست کنی ها ؟/؟ -اتفاقا من دنبال این شرم . بغلم کن . منو به خودت بچسبون . یه جوری شدم . همه تنم داره می لرزه .. دیگه حس ندارم . -مثل این که ار گاسم شدی -من این چیزا حالیم نیست فقط می خوام تو بغلت بخوابم . یه چند دقیقه بعد دیدم منو بر گردوند و یه کرمی آورد و میخواست کیرشو بکنه تو کو نم .. -چیکار می کنی کامی . چراآبتو نمی ریزی تو کوسم .. -شکوه یا تو خودت داری شر میشی یا هستی یا می خوای واسمون شر درست کنی . اگه بار دار شی چی ؟/؟ -راستش این همون چیزیه که با تمام وجودم میخوام . میخوام که تو منو به این آرزوم برسونی . خواهش می کنم . ناامیدم نکن . من ازت بچه میخوام .. هر جوری شده .باید بار دارم کنی . یه بچه که باباش تو باشی . بابای خوشگل و خوش تیپی مثل تو .. حتما بچه اش هم خیلی خوش قیافه هس ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#7
Posted: 9 Sep 2012 00:00
یک عروس و هزار داماد 7
کامی خواهش می کنم بهم اطمینان کن . باور کن هیچ مسئله ای به وجود نمیاد . مگه من و تو الان با همیم و داریم حال می کنیم فرشاد چیزی فهمیده ؟/؟ مگه اون چیزی از این فهمیده که تو دختری منو گرفتی ؟/؟ -ولی این فرق می کنه . توالان باردار نیستی . هنوز باهاش ازدواج نکردی . شکمت اگه یدفعه بالا بیاد . -ببین کامی فکرمی کنی من دوست دارم واسه خودم دردسر درست کنم ؟/؟ تو مگه هنوز یه زنو نمی شناسی که چه کارا می تونه بکنه . من می تونم اونشم درست کنم . کامران شونه های منو گرفت و تو چشام نگاه کرد . -یه چیزی تو نگات هست که نه نمی تونم بگم . فقط واسه ما شر درست نکن . نمی دونم هدفت چیه و چیکار می خوای بکنی . ولی شتر دیدی ندیدی . اگه یه وقتی ازمون بار دار شدی خوب از بچه نگه داری کن ولی هیچوقت به کسی نگو باباش کیه . -تو خیلی خوبی کامی . خیلی مردی -ولی شکوه .. اینو بدون که من هیچوقت تا به حال به یه زن وابسته نبودم ولی تو یه چیز دیگه ای هستی . -یعنی فعلا به من وابسته ای ؟/؟ خیلی خوشحالم که اینو می شنوم . پاهامو به دو طرف باز کرد و پاهای خودشم همین طور . کمر منو گرفت و به طرف خودش کشوند . بین دوتا پا و کوسمو به وسط پاش چسبوند . کیرش یه بار دیگه رفت تو کوسم .با دستایی حلقه زده دور کمرهم سخت همو در آغوش گرفتیم و اون بدون این که کیرشو تو کوسم حرکت بده و ضربات رفت و بر گشتی خودشو وارد کنه درحالی که سرشو انداخته بود رو شونه ام و از کیف و خوشی زیاد آروم ناله می کرد آبشو خالی کرد تو کوسم . این اولین آب کیری بود که توی کوسم ریخته می شد . سد شکسته بود و ریزش آب شروع شده بود . آبی که تو کوسم ریخته بود آب حیات و زندگانی من بود . استاد کامران پس از این که آب کیرشو تو کوس من خالی کرد لبامو بوسید و سرمو گذاشت رو سینه ام و شروع کرد به نوازش کردنم .. -شکوه تو خیلی مرموزی . شاید به خاطر همینه که خیلی دوستت دارم ولی این پر راز و رمز بودنت دلیل بر این نمیشه که به تو اعتماد نکنم . اینو می دونم که با همه اسرارت بازم بی ریایی . یه مظلومیتی در وجودت هست که خیلی جذاب ترت می کنه و این که انگاری تو میخوای از یه چیزی دفاع کنی . -خیلی خوب احساس منو می خونی . تو منو بیشتر از خود من درک می کنی -یه چیزی به من میگه که تو داری سر یه چیزی دق دلیتو سر فرشاد خالی می کنی .. چون یه آدم در شرایط عادی کاری رو که تو داری با زندگی آینده ات انجام میدی انجام نمیده . خب اگه دوستش نداری باهاش ازدواج نکن .. -مسئله خیلی مهمتر و بالاتر از اینهاست که تو فکرشو می کنی . نمیدونم گاییدن من بود که بهش مزه می داد یا حس انسان دوستی و کمکش به من که گفت سعی می کنه تا موقعی که من بار دار نشدم به خارج از کشور نره و می تونه یه بهانه ای بیاره و یه چند هفته ای سفرشو عقب بندازه .. وای که چقدر از شنیدن این خبر خوشحال شدم از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم . کونمو به طرفش قمبل کرده و گفتم عزیزم کامی خوشگله من اگه دلت میخواد و دوست داری بکن تو کونم . خشک خشک هم بکنی اعتراضی ندارم . تو خیلی ماهی . -شکوه قشنگ من اون وقت هر روز باید بیای پیشم تا باهات حال کنم . تا وقتی که اینجام -وتا وقتی که بار دارشم . وتو هم هرروز باید تو کوسم آب بریزی . سرشو گذاشت لای کونم و با سوراخش ور رفت . اونو اول بوسید و با نوک زبونش لیسش زد . .وقتی این کارو می کرد ته دلم یه جوری می شد . زیر سینه هام و روی کوسم و تمام وجودم داشت به آتیش کشیده می شد . حس و حال خوبی داشتم . خیلی آروم شده بودم . این از اون انتقامهایی بود که خیلی خیلی شیرین تر از عفو بود . عفو در چنین موردی یعنی خود کشی . یعنی توهین به روح والای عشق ناکامم کامران .. لعنت بر تو فرشاد قاتل که اگه خونتو بخورم سیر نمی شم . استاد کامی مهربون سوراخ کونمو با یه محلولی آماده اش کرد و کیرشو یواش یواش به داخل سوراخ کونم فشار داد تا راهشو باز کنه و بره . درد پدر منو در آورده بود ولی لذت شیرین حس انتقام سبب شد که این دردو تحمل کنم . دردی که وقتی نیمی از کیر توی کونم جا گرفت و یه خورده که راه سوراخ کونم باز شد تا حدودی از یادم رفت . چشامو بسته بودم و از گاییده شدن خودم و از کون دادن لذت می بردم .حس می کردم که یه چیز دراز و قلنبه ای داره میره توی کونم و بر می گرده . این چیز کلفت وقتی که به کوسم وارد می شد بیشتر لذت می بردم هر چند از این طرف هم کیف می کردم ولی کوس دادن مستقیما رو سیستم عصبی من اثر میذاشت و لذت کون دادن علاوه بر کیف کردن خودمن بیشترش به این خاطر بود که حس می کردم کامی فوق العاده از این حرکت داره کیف می کنه و لذت می بره . -عزیزم با کیرت داری بهم آرامش میدی -اگه حس می کنی زیر همین کیر داری آروم می گیری می تونی چشاتو هم ببندی و بخوابی . من کارمو می کنم -کیف که می کنم ولی شاید سوراخ کونم بسته تر شه .. -من می میرم واسه اون کون بر جسته و سوراخ تنگت . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#8
Posted: 9 Sep 2012 00:01
یک عروس و هزار داماد 8
منم می میرم واسه اون کیر درازو کلفتت که به من جون میده . زندگی میده امید بودن و خنده های فردارو میده .. کامی از گاییدن کونم سیر نمی شد و دست بردار هم نبود . منم هر لحظه بیشتر از لحظه قبل داشتم با این حرکاتش کیف می کردم . -کامی جون راستی راستی که کون ندیده ای . -مال تو رو که می بینم فکر می کنم واقعا کون ندیده ام . -ای پسره بی حیا . .. این استاد تا می تونست با کون من حال کرد و به شکلهای مختلف منو گایید . طوری بهش حال دادم که دیگه تر جیح داد یه عذر و بهونه ای بتراشه و یه ما ه دیر تر بره خارج یا حداقل تا زمانی که تکلیف منو مشخص کنه . با این حرکاتی که از خودم پیش اون نشون داده بودم دیگه بهم اعتماد کرده بود . کاری هم به این نداشت که چرا من دوست دارم با فرشاد در بیفتم . اون فقط یه کوس مفت می خواست و یه زن با حال که باهاش حال کنه و من هر روز با یه تنوع خاصی می رفتم پیشش . براش می رقصیدم و افسونگری می کردم . اونو سر حالش می آوردم . با این که خیلی از بودن باهاش حال می کردم ولی حتی حاضر نبودم که شوهرم شه . چون زندگی عاشقونه واسم مفهومی نداشت . من می خواستم نابودی فرشادی رو ببینم که عشق منو نابود کرده حتی اگه تا آخر عمرم طول بکشه . یک ماه و نیم بعد متوجه شدم که بار دارم . این همون چیزی بود که من میخواستم . برم به خونه فرشاد در حالی که دختری منو یکی دیگه گرفته باشه و بچه از یکی دیگه داشته باشم . در حالی که باید موضوع بچه رو مخفی نگه می داشتم . کامران با این که دلش نمیومد ولم کنه ووابسته به من شده بود رفت خارج از کشور . چون دیگه یه بچه توی شکمم کاشته بود و بهترین راه این بود که تو ایران نمونه . منم باید فرشادو می فریفتم تا حداقل برای یه بار هم که شده باهام سکس داشته باشه . من به یه بهونه ای اونو کشوندم به خونه ای که واسه زندگی مشترک ما خریده بود و همه لوازمش آماده بود . اون منتظر بود تا من یه اشاره بکنم و از دواج کنیم و منم همش بهونه می آوردم که خودمو بگیرم و روحیه ام قوی تر شه و بعد . یعنی در واقع میخواستم تکلیف بار داری من معلوم شه و ببینم می تونم تو شکم خودم حرامزاده ای بکارم که پاسخی به حرامکاریهای فرشاد کثافت باشه یا نه . حالا که موفق شده بودم می تونستم اونو تو دام خودم بندازم . آخ که چه عذابی کشیدم وقتی که می خواستم خودمو در اختیار فرشاد قرار بدم . اون شب طوری خودمو آراسته بودم و لباسای تنگ و چسبون پوشیده بودم که فرشاد یه لحظه ازم چشم بر نمی گرفت و آخرشم اونو انداختم تو دام -عزیز دلم من تشنه توام . هوس دارم . نه نگو می دونم مرد با ایمان و قانون مندی هستی ولی حالا که دارم روحیه می گیرم و اعصابم آروم میشه به من نه نگو من میخوام اعصابمو از اینی که هست آروم تر کنی . من به سکس نیاز دارم اگه بخوای نه بیاری من دیگه بد تر از این میشم .. اون که خودش از حال رفته و غرق شهوت شده بود دیگه دست به کار شد و من به شدت به خودم فشار می آوردم که این زجر رو تحمل کنم . می دونستم که دفعات بعد بیشتر به این شکنجه عادت می کنم اینو به یاد آوردم که یه بچه ای تو شکممه که از اون نیست و دارم حالشو می گیرم .. واسه این که مشکوک نشه یه خورده باهاش ور رفتم . وقتی کیرشو کرد تو کوسم چشاش یه حالت ترسناکی پیدا کرده بود که ترسیدم نکنه بخواد جرم بده . سریعتر از اونچه که فکرشو می کردم توی کوس من آب ریخت و این همون چیزی بود که من می خواستم . -عزیزم نمیدونی چقدر حال کردم -ببینم تو ار ضا شدی ؟/؟ -اووووووفففففف فرشاد جون خیلی زود تر از تو ارضا شدم . نمی دونی چقدر اعصابم آرومه که می تونم این قدر زود به ار گاسم برسم . در چهره فرشاد غرور و رضایتو می دیدم . اون دیگه حس می کرد سلطان جسم و جان من شده . فقط تنها بدی این حالت این بود که من هوس کیر کرده بودم و دوست داشتم یکی غیر اون بیاد منو بگاد . یکی که اگه نسبت به اون عشقی در سینه احساس نکنم تنفری هم نداشته باشم . خیلی وسوسه شده بودم که برم با یکی دیگه حال کنم ولی خودمو قانع کردم که حداقل قبل از عقد باید یه خورده رعایت کنم که اگه گند کار در بیاد هیچ جوری نمیشه جمعش کرد . واسه رضایت من هر کاری می کرد . کوسمو لیس می زد . سوراخ کونمو .. زیر بغلمو .. از نوک پا تا فرق سرمو غرق بوسه کرده بود . شاید بعضی از حرکاتش هم تا حدودی لذت بخش بوده باشه ولی من از درون مثل یک سنگ بودم حالتی رو داشتم که حتی اگه بهم می گفتند فرشاد فردا میخواد بمیره خوشحال نمی شدم و می رفتم دعا می کردم تا چند سالی زنده بمونه و این من باشم که زجر کشش کنم و شاهد مرگ تدریجی و بالاخره دق کردن اون باشم . خلاصه دیگه راحت می تونستم بچه رو بندازم گردنش . نیازی هم نبود که همراه اون برم دکتر و یهو از زبون پزشک بپره که فلان مدته که بار داری و از این حرفا .. آخراشم میشد یه جوری مغلطه بازی در آورد . روز عروسی من فرا رسید . اون روز یه سری درد و رنجهای دیگه ای بودند که به سراغم اومدن . چقدر دلم میخواست که عشقمو جای فرشاد ببینم . در اون مجلس فتنه گری رو شروع کردم . یه لباس عروس فانتزی تهیه کردم که خیلی از قسمتهای تحریک کننده بدنمو تو دید بندازه . شاید توی همون مجلس می تونستم پنجاه تا کیر رو واسه خودم رزرو کنم . دیگه می رفتم تا با نگاههای هوس انگیز این مردا آشنا شم .. گریه ام گرفته بود چقدر نگاه کامرانی رو که جونشو در راه عشق من داده بود دوست داشتم . با همه این نگاهها تفاوت داشت . شاید هوس چیزای دیگه رو هم داشت ولی در نگاهش غلبه با عشق بود . شب زفاف مسخره ما هم به صبح عذاب رسید . یک بار دیگه باید شیطنت و فتنه گری خودمو شروع می کردم . چند روز بعد از ازدواج وقتی که فرشاد رفت سر کار و تدریس من نشستم و سبک سنگین کردم که از کجا و کدوم یک از این هوسبازانی که روز عروسی باهاشون گپ زده و آشنا شده بودم شروع کنم بهتر و بی دردسر تره .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#9
Posted: 9 Sep 2012 00:02
یک عروس و هزار داماد 9
قیافه ها با اسامی رو قاطی کرده بودم . با چند تا زن دار و بی زن آشنا شده بودم . با یه تر فند هایی چند تا شماره تلفن از اونا رو به دست آورده بودم . دوست داشتم علی الحساب با یه مجرد حال کنم که همون شماره اولی رو که تماس گرفتم دیدم صدای یه پسر جوونی اومد . راستش نتونستم بفهمم که کدوم یکی از اونایی هستند که من باهاشون رقصیدم . برام فعلا زن دار یا بی زن بودنشون مهم بود . -ببخشید با خانومتون کار داشتم -عروس خانوم ! ما که زن نداریم . چی شد که یاد ما کردی . ولی خیلی بهمون خوش گذشت . تاحالا به هر مجلس عروسی که می رفتم این عروس خانوم خودشو خیلی می گرفت و به جای این که حال بده حال می گرفت . آدم که نباید این قدر فیس و افاده ای باشه -یعنی میگی من عروس بی بند و باری هستم که به هر کی که از راه می رسه حال میدم ؟/؟ -خواهش می کنم اصلا همچین منظوری نداشتم . می خواستم بگم که خیلی خاکی هستین . -من شماره شما رو اشتباهی گرفتم . راستش یه کامپیوتر گرفته بودم البته راه اندازی شده ولی می خواستم یه خورده با بر نامه هاش بیشتر آشنا شم نمی دونستم چیکار کنم و خواستم به یکی از دوستام زنگ بزنم که ظاهرا با شما تماس گرفتم -خب یه توفیقی شد که صدای گرمتونو بشنوم و یه تجدید خاطره ای هم بشه . درهر حال اگه کاری از دست من بر بیاد در خدمتگزاری حاضرم -خواهش می کنم شما سر ور ما هستید . -جدی میگم حاضرم بیام یه خورده از ریزه کاریها رو یادتون بدم . -پس یه دقیقه اجازه بدین ؟/؟ .. رفتم بر نامه های کاری فرشاد رو دیدم و متوجه شدم که فردا از صبح تا غروب خونه نمیاد و این بهترین موقعیتیه که من و اون تنها باشیم . بهش گفتم که فردا بیاد . جوون خیلی خوش تیپ و قوی بنیه و چهار شونه ای بود و اون شب با چشای هیزش داشت منو می خورد . یکی دوبار هم که موقع رقص دستاشو گذاشته بود دور کمرم یه خورده آورده بود پایین تر و یه نوازشهایی رو هم روی کون من داشت پیاده می کرد و با این که خوشم میومد ولی سریع خودمو کنار کشیدم تا کسی مشکوک نشه . اسمش بود ماهان . صورتی هم مثل ماه داشت . از اونایی که هر دختری رو به سوی خودش می کشوند . شایدم هم سن من بود . برام فرق نمی کرد چیکاره هست . فقط همینو می دونستم که میشه روش حساب کرد و ظاهرا یه نسبت دور هم با فرشاد داشت . درهر حال نباید پیشش کم می آوردم . باید تا می تونستم به خودم می رسیدم که هم به اون حال داده باشم و هم خودم یه حالی کرده باشم . . این فرشاد هم منو عصبی کرده بود . فردا صبح رسیده بود و دلم می خواست که این فرشاد خان ما زود تر از خونه در ره و من بتونم یه خورده بیشتر به خودم برسم . ما زنا خیلی وسواسی هستیم . دوست داریم تا نقطه آخرش خودمونو خوشگل و هوس انگیز کنیم . با این که کوسم مونداشت ولی بازم یه بار دیگه روش تیغ کشیدم . با شامپو بدن تنمو نرم تر از اونچه که بود کردم . قشنگ ترین لباس زیرمو که از دبی واسم آورده بودند و یه حالت لباس خواب خیلی فانتزی و کوتاه رو داشت تنم کرده بودم . نمی دونستم که چقدر باید لفتش بدم تا با این وضعیت رودر روی ماهان قرار بگیرم . نباید این قدر خودمو مفت هم می باختم که فکر کنه خیلی راحت منو به چنگ آورده . باید غرور و اعتماد به نفس خودمو واسه آینده هم حفظ می کردم . لبامو با یه روژسرخ براق بر جسته و هوس انگیزش کرده پشت چشامو هم با پیرهن قرمزی که تا سر زانوهام می رسیدهمرنگش کرده و گونه هامو هم با روژگونه سرخ ترش کردم . پیرهنمو هم از اون مدلای چسبونش پوشیدم و یه شورت و سوتین هم رنگ پیرهن هم اون زیر ردیفش کردم . نمی دونستم حالا لباس خواب فانتزی تن کردن کار اضافیه یا نه ولی می خواستم بیشتر اونو هیجان زده اش کنم تا با هوس بیشتری طالبم باشه . این کارا رو وقتی کردم که شوهر جونم از خونه خارج شده بود . رفتم جلو آینه و یه نگاهی به بر جستگیهای باسنم انداختم . خودم که کلی کیف می کردم . مخصوصا از تماشای جفت قاچای کون در زیر پیرهن که در حال ترکیدن و ترکوندن بودند و از تماشای اون خط شورتی که کاملا مشخص بود . .. وقتی که ماهان اومد من با اون چهره آراسته و خوشبو ترین و هوس انگیز ترین عطرهایی که به خودم زدم به استقبالش رفتم . با یه شاخه گل و یه جعبه شیرینی اومد سراغم . مثل یه جنتلمن اومد بهم نزدیک شد و یه بوسه سریع از گونه هام برداشت که حس کردم صورتم داغ شده و اگه می خواست لبامو هم ببوسه حرفی نداشتم . یه پیرهن شیکی هم تنش کرده بود به رنگ جیگری که به تیپش خیلی میومد . دگمه هاشو تا وسط باز کرده بود طوری که تا زیر سینه هاش و موهای مردونه شو نشون می داد . می دونم با این کاراش می خواست دلمو ببره و موفق هم شده بود . واسش شربت آورده و از همون شیرینی که خودش آورده بود براش باز کردم . یه صحبتهای وقت تلف کنی و مجلس گرم کنی کردیم و رفتیم مثلا سر کامپیوتر . راستش من خودم تا حدودی به چم و خم کار آشنا بودم ولی حاضر بودم حتی به قیمت ناشی گری خودم یه کاری انجام بدم که یه استارتی برای شروع حال کردنمون زده باشم . ماوس رو بد تو دستم گرفته و مثلا می خواستم بگم که هنوز کار کردن با اونو وارد نیستم . هرچی هم که بهم می گفت ادا در آورده و خوب انجامش نمی دادم -ببخشید میشه یه جور دیگه عملی بهتون یاد بدم . یه عشوه ای کرده و گفتم صاحب اختیاری استاد . کف دستشو گذاشت رو پشت دستم که روی ماوس قرار داشت و دو دستی رانندگی رو شروع کردیم . من که فکرمی کردم فقط دستای اونه که داره ماوس رو حرکت میده . چون حس کردم یه برق گرفتگی خاصی در من به وجود اومده که نمی تونم خودمو تکون بدم .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#10
Posted: 9 Sep 2012 00:05
یک عروس و هزار داماد 10
دستام داشتند می لرزیدند و اون به خوبی متوجه این جریان شده بود -ببینم شما ناراحتی اعصاب دارین -چی شده مگه -یه خورده به خودتون مسلط نیستین -نه . شاید فشارم پایین اومده . آخه من بار دارم و ممکنه این کوچولوی تو شکمم خیلی داره از حق منو می خوره ولی نوش جونش . -خب این روزا که حق خوری خیلی مد شده . از این که بعضی ها مال بعضی دیگه رو میخورن دیگه این مسئله خیلی جا افتاده . -میشه چند تا مثال بزنین تا من منظورتونو بیشتر و بهتر متوجه شم . -خب هر چیزی رو نمیشه گفت . -حتی به من ؟/؟ یه جمله ای رو بهش گفته بودم که واقعا نمی تونستم انتظار جوابی رو ازش داشته باشم . بیچاره چه جوابی می تونست بهم بده . این سوالو خیلی زود ازش کرده بودم . چون هنوز دختر خاله پسر خاله نشده بودیم . ولی جواب سوال منو داد .-مثلا بعضی از زنا و شوهرا به هم خیانت می کنند . مردا میرن با زنای شوهر دار رابطه بر قرار می کنند و از اون چیزی که حق یه مرد دیگه هست استفاده می کنند . -ولی آقا ماهان این حقیه که اون مردا خودشون واسه خودشون قائل میشن و اصولا هر انسان دیگه . انسان آزاد آفریده شده . کسی متعلق به کسی نیست و این فر هنگ غلطو که با یه پیوند یه زن و مرد همیشه باید به هم متعهد باشند و دیگه خودشون و تفریحاتشونو فراموش کنند باید از بین برد .-ولی جامعه ما اونو قبول نمی کنه -جامعه از خود ما تشکیل شده حالا که قبول نمی کنه ما نباید به خودمون سختی بدیم می تونیم از لحظه ها و دقیقه های زندگی خودمون نهایت استفاده رو بکنیم . با این حرفا داشتیم مخ همدیگه رو می زدیم . خواسته همو می دونستیم ولی نمی دونستیم چه جوری شروع کنیم . لرزش دستام خوب شده بود . رفتم براش میوه آوردم . طوری راه می رفتم و باسن و پاهامو حرکت می دادم که با هر چرخش کون بر جستگی و بر آمدگیش دل ماهانو ببره . زیر چشمی که از راه دور می پائیدمش دیدم دستش رو کیرشه و نگاش به طرف من . من و اون تقریبا همرنگ پوشیده بودیم . قبل از این که بر گردم پیش ماهان و فتنه گری رو شروع کنم یه سری به اتاق خواب زدم و رفتم جلو آینه .. به ! شکوه چه باشکوه ! چی درست کردی چی ! .. خیلی از تماشای خودم لذت می بردم . اون کمر بند وسط پیرهنمو محکم تر کرده تا بازم کونم کیپ تر شه . چشای ماهان سرخ سرخ شده بود . می دونم مست نبود و چیزی هم نکشیده بود . این من بودم که اونو مستش کرده بودم و هر لحظه منتظر بهونه ای بودیم تا به طرف هم کشیده شیم . بااون صحبتایی که راجع به مرد و زن و قید و بند های اجتماعی زده بودیم با زبون بی زبونی همدیگه رو متوجه کرده بودیم که به هم تمایل داریم . دوتایی مون رفتیم کنار کامپیوتر تا آموزشو دوباره شروع کنیم . موهای بلندمو بازشون کرده و طوری افشونش کردم که یه خورده از جلو صورت و بینی اشو گرفت . سکوتی پر هیاهو بینمون ایجاد شده بود . سکوتشو از بیرون احساس می کردیم و هیاهوشو از درون . دستش دیگه با ماوس کاری نداشت . فقط سرمو موهامو نوازش می داد . صورتمو به صورتش چسبوندم . دقیقه های لذت بخشی که با صدای نفسهای آروممون منتظر رسیدن به لحظه های بعد بودیم لحظه های پر هیجان و التهابی بود که مارا در انتظار لحظه هایی پر تنش تری نگه می داشت . صورت من و اون از پهلو به هم چسبیده بود . لباشو باز کرده بود و دنبال لبام می گشت . دستشو دور کمرم حلقه زد و منم با یه حرکت اون حرکتی انجام می دادم که متوجه باشه با چراغ سبز اون منم یه حرکتی دارم تا دلش گرم تر و قرص شه . لبای من و اون رو هم قرار گرفته بود تار هایی از موهای بلندم بین لبهامون قرار گرفته با همون وضع در حال بوسیدن هم بودیم . خیلی سریع پیشرفته شد وکف دستشو گذاشت رو سینه ام . البته از پشت پیرهن . و کف دست دیگه شو گذاشت رو کمرم و از قسمت باز بالای پیرهن دستشو گذاشت داخل .. -شکوه -جووووون -میریم اتاق خواب -بریم بریم . طوری با هیجان و عجله هردومون به طرف اتاق خواب دویدیم که نزدیک بود زمین بخوریم . خودمو زودتر رسوندم به تخت و با شکم افتادم رو تشک . و چشامو بستم . یعنی ماهان جون من آماده ام که هر کاری دوست داری باهام بکنی . اول باید ناز و نوازشم کنی سر حال شم و بعدا .. اونم خوب می دونست که من چی می خوام . دستشو از زیر فرستاد اون داخل . پیراهنم تا انتهای کمر زیپ داشت . اونو کشید پایین و چشش خورد به لباس خوابم . این یه مدل جدیدش بود . می خواست زود تر به تن لختم برسه . پیرهنو از طرف پام در آورد . وقتی سرمو بر گردوندم دیدم لخت شده -اوووووه نه ماهان کی گفته تا این حد لخت شی . من می خواستم در یه حد معمول حالی کرده باشیم . -حیفه که بار دار باشی و یه حال کامل نکنی . نمی دونی که این آب کیر من چقدر ویتامین داره و برای تو که بار داری چقدر خوبه . دامنه لباس خوابم بالاتر از کونم قرار داشت -وای دختر چه کونی ساختی می خواستم حالشو بگیرم تا حشرش بیشتر بزنه بالا . ازجام بلند شده و از تخت پریدم پایین و رفتم یه طرفی و گفتم این جوری حال کردن نمی خوام .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم