ارسالها: 3650
#11
Posted: 9 Sep 2012 17:27
هرجایی 10
امیر وننه اش بتول یه ساعت بعد از رفتن اون دو تا متجاوز برگشتند . نوشته منو خوندند . اینو ار صحبتاشون فهمیدم . مادر امیر در خونه رو قفل کرد . -درو واسه چی قفل کردی ؟/؟-واسه تو عزیزم . می دونی چند وقته یه دستی به سر و گوش من نکشیدی ؟/؟ این دختره پاک هوش و حواستو برده . -فکر می کنی کریم و دوستش کارشونو کردن ؟/؟-آره امیر جون اونا کوسو رو هوا می زنن مخصوصا کوس تازه آبدیده و نوبری رو . کجای کاری . چیه ناراحتی ؟/؟ پیش وجدانت شرمنده ای ؟/؟ بابا جونم تو حرفه ما کوس و کون یعنی وسیله کاسبی مرد خودشو پابند زن نمی کنه و زن هم تابع مرد نمی شه . کوس ریخته . زن ریخته مردهم همین طور . دنیا الان رو پول می چرخه . شوهرم از کوس دادن من کیف می کرد . خودش اون جلو دفتر می نشست و واسم ژتون صادر می کرد . هر کی منو می کرد و می رفت ازم می پرسید کیرش چطور بود . یه روز سرش داد زدم و گفتم آخه مرد حسابی مگه من خط کش دارم . اصلا ولش خسته شدیم از بس این روزا فیلم بازی کردیم -فکرمی کنی شقایق همه چی رو فهمیده -آره این دونفری که من می شناسمشون مگه حرف تو دلشون می مونه . بیا زودباش خیلی نامردی امیر . حقت بود میذاشتم گشنه کنار خیابون می موندی . الان باید می رفتی کون می دادی تا نو ن می خوردی . رسمش نیست . می دونی از کی تا حالا منو نگاییدی . -تو که عادت داری می رفتی روکیر یکی می نشستی . خودمو از مخفیگاه خارج کرده و راحت تر اونا رو می دیدم . دیگه مطمئن بودم که به آشپز خونه نمیان . بتول که می رفت تا چین و چروک پیری روش بشینه یکی یکی لباساشو در آورده بود و از امیر طلب کیر می کرد .. تن و بدن بدی نداشت . یه خورده گوشتای شکمش چروک خورده بود . امیر هم با اکراه خودشو لخت کرد . حوصله نداشت . کیرش شل بود و تمایلی به گاییدن ننه قلابیش نداشت . زنی که فکر می کردم مادرشه . در حالی که یک جنده سابقه دار بود . -بیار بیار امیر کیییییرررررررتو می خوام . خیلی بی مرام شدی . بی معرفت . این رسم جوونمردی و لوطی گری نیست . -ماهمیشه غلومتیم بتول -معلومه اون کیر آویزونت مثل پستون تازه دوشیده گاومیمونه . سگ مصب مگه نگفتم من یه عمره کیر خوردم و مث یه حبه تریاک بهش عادت کردم بده به من اون لعنتی رو -چرا حالا این قدر جیغ می کشی . با این دادت اگه کیر شق کرده هم اینجا بود می خوابید . کیر امیرو گذاشت تو دهنش . چند دقیقه واسش ساک زد تا شق شد . -ببینم امیر اگه بچلونمش شیره اشو بگیرم دوباره شق می شه ؟/؟-نمی دونم ریسک نمیشه کرد .. دمر کرده کونشو به طرف امیر قمبل کرد وروزانو خم شد و نشست . بذارش داخل کوسم تا نخوابیده . آبتم که ریختی کوسسسسسمو ول نمی کنی .-بتول خیلی طول میکشه تا تو یکی رو ارضاکنم . -وظیفته . مفت می خوری می خوابی اجاره کیرتم نمی تونی بدی ؟/؟ شانس آوردی که شب و روز کیرتو قلاب نمی کنم ... خدای من شاهد چه صحنه های کثیف و رقت باری که نبودم ! کوس بتول خیلی گشاد نشون می داد و حداقل یک کیر دیگه رو هم می تونست تو خودش جابده -آهههههههه امیر بزززززن آتیششششش کن بتررررررکون . جاااااااااان .. من از زندگی بدم اومده بود و این مدل سکسو هم که می دیدم از هرچی سکس و زناشویی حالم بهم می خورد . یه آدم چقدر باید پست باشه که این قدر راحت خودشو بفروشه . امیر کون گنده بتولو گرفته بود وداده بود به طرف هوا. به هر ضربه کیرامیر کون بتول می لرزید با همه برجستگی و پت و پهن بودنش گوشت شل و آب رفته ای داشت . وایییییییی چندشم می شد امیر نامرد چه طور می تونست اونو بکنه ... بعد که باخودم فکر کردم گفتم همون طوری که منو کرد و تحویل این باند داد تا واسشون کاسبی کنم . تا یه لقمه نونی در بیارم و شریکشون شم . کار از من و محلش از اونا . نه من این زندگی رو دوست نداشتم . از مردن و خودکشی هم می ترسیدم . -جاااااااااان کیییییییررررررتو بزن به ته کوسسسسسم جررررررش بده . بکن . خدا کنه این دختره پیداش نشه . کیفمو خراب نکنه . امیر با کف دو تا دستش محکم به دو طرف کون بتول چنگ انداخته بود وکیرشو براحتی فرو می کرد تو کوس ننه قلابی خودشو درش می آورد . چند دقیقه بعد دیدم واسه چند لحظه چشاش باز و بسته شد و رفت توی خماری و قطره های منی از سوراخ کوس بتول ریخت بیرون ولی امیر همچنان به گاییدنش ادامه می داد .-وایییییییی امیر کوسسسسسمو سوزوندی هنوز آبمو نیاوردی . -رضایت بده الان دختره میاد . بتول خودشو ول کرد و از امیر جدا شد . اونو انداخت زمین و رفت روش نشست . هربلایی که دوست داشت سر کیر امیر می آورد . کوسشو آنچنان به کیر فشار می داد که انگار داره سنباده می کشه . -امیر ولم کن کارم نداشته باش . چند دور خودشو دور کیر و وسط بدن امیر گردوند . -آییییییی اومد آب جنده تو خالی شد . گل کاشتی . از هوس زیاد و خوشحالی نمی دونست چیکار کنه . دستشو گذاشته بود دور گردن پسره نزدیک بود خفه اش کنه . عرق از سر و رویش می بارید . باد پنکه بوی گند تنشو می آورد طرف من . امیرجون بیابریم حموم . -من چرابیام -بریم با هم غسل کنیم . خوب نیست نجس باشیم . برکت از بین می ره ... پاک قاطی کرده بودم . یا اونا شوخی می کردن یا من عقلمو از دست داده بودم . اونا رفتن حموم و من هم که یه کلید درو از پدر مرحومم به یاد گار داشتم قفلو باز کرده ورفتم بیرون دوباره قفل کردم . فکر کنم متوجه نشدن . چون داخل حمومشون طوری بود که اگه بمب هم می تر کید کسی نمی شنید تازه صدای آب و درجه حشریت بتول هم حواسی باقی نمی ذاشت . دودل بودم فرار کنم یا بمونم . تصمیم گرفتم عاقلانه راهموانتخاب کنم . می تونستم برگردم پیش امیر وبتول با سه راهکار . با اونا در بیفتم که شکست با من بود . با اونا در نیفتم و یه فاحشه بشم و واسشون شراکتی کار کنم که با کینه عجیبی که نسبت به اونا داشتم امان پذیر نبود . راه حل سومی هم بود که موقتا تمکین کنم و هر چی گفتند بگم چشم و سر فرصت پس از جلب اعتمادشون یه گورستونی خودمو دفن کنم . فعلا همین جا رو باید نگه می داشتم که واسم حکم چاله رو داشت و بالاخره یه جوری می شد از توش در اومد .. ادامه دارد . . نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#12
Posted: 9 Sep 2012 18:12
هرجایی 11
رفتم تواتاق خودم نشستم . دیگه جای اشک و لبخند نبود .. چشامو به حموم دوختم . امیر و مادرش با شورت از حموم اومدن بیرون . به دیدنم کمی یکه خوردن . -سلا م شقایق جون . دخترم ! امیر اومده بود حموم پشتمو لیف و کیسه بکشه . -چرا! متوجه شدم . یه ساعت پیش هم تو اتاق داشت شمارو شیاف می کرد من از یه گوشه ای همه چی رو می دیدم -پس دیگه همه چی رو فهمیدی . راستش دیگه مخفی کاری فایده ای نداره . امروز مهمونا ت اومدن ؟/؟ خوب تونستی ازشون پذیرایی کنی ؟/؟ باید خیلی خوش اخلاق باشی که خوب مشتری جلب کنی . تا گوشتت خریدار داره باید تلاشتو بکنی . امیر لالمونی گرفته بود و یه خورده هم که شده خجالت سرش می شد ولی این بتول جنده , رو که نبود سنگ پای قزوین بود . یواش یواش داشتم خیلی چیزارو می فهمیدم . دیگه بین ما رابطه بزرگی کوچیکی مفهومی نداشت . همه چی رو فقط پول تعیین می کرد .. می دونستم که به این سادگی دست از سرم بر نمی دارن . من باید جوونی و خوشبختی خودمو تباه می کردم و یه چیزی کاسب می شدم و حداقل نصف این مبلغو به اونا می دادم . در حالی که پول اجاره یه اتاق به اندازه یکی دو وعده جندگی هم نمی شد . باید عقده هامو خالی می کردم -پست فطرتا شما از انسانیت هم بویی بردین ؟/؟ آدمایی که همه چیزو تو پول می بینن . رحم و مروت تو وجودتون نیست . به یه بچه یتیم هم رحم نکردین .. مگه چند روزه که من بابا ننه امو از دست دادم . من که از شما چیزی نخواسته بودم . پس چرا بهم گفتین که من عروس شما م . چرا فریبم دادین .. امیر ! من از تو انتظار نداشتم . تو دیگه چرا . زندگی یعنی پول ؟/؟ یعنی فریب ؟/؟ که آدماش مث یه کالا از این دست به اون دست بشن ؟/؟ شماها به چی اعتقاد دارین ؟/؟ امیر واسه چی گولم زدی ؟/؟ من که از اولش دوستت نداشتم . وقتی که ناامید از همه جا دیدم کسی رو ندارم گفتم باشه عیبی نداره تو تکیه گاهم باش .. خودمو تقدیمت کردم .. نمی دونستم که از تو هم باید پول بگیرم . ببین دیگه حتی گریه هم نمی کنم . چون میدونم خدا می خواد من این طور عذاب بکشم . شاید این خواست اونه که من این طور در مانده باشم . بتول آشغال شروع کرد به حرف زدن . -این قدر منت نذار . برو خدا رو شکر کن که یه جنده دربستی . واسه خودت اتاق اختصاصی داری . خیلی دلم می خواد ببرمت یه شهر نو رو نشونت بدم . اونجا دوست و آشنا زیاد دارم . هنوز خیلی از دوستای قدیمم اونجا مشغولن . فقط دوست دارم بیای هیکل منو با اونا یعنی با همسن هام مقایسه کنی . دوست داری بری شهر نو ؟/؟ اینجا کوس و کونت تا چند سال واست سکه جمع می کنه ولی تو قلعه که رفتی همون سال اول لاشی میشی . اونجا واسه نوبرایی مث تو سر دست میشکنن . تازه ما این جا هواتو داریم . نصف پولو میدیم به تو . اونجا نون خور زیادن . این کوس بدبخت باید جور چند نفرو بکشه ؟/؟ می خوای بری جایی باید دم خیلی هارو ببینی . جنده های لاشی شده قدیمی یه خورده راحت ترن ولی خوشگلاش وای وای اگه یه موقع بخوان فرار کنن و گیر بیفتن دیگه خدا بیامرزتشون . پس قدر مارو بدون .. وقتی داشت این حرفارو می زد دوست داشتم با دستای خودم خفه اش کنم . دیگه از در و دیوار خونه بوی تعفن و لجنو احساس می کردم .. می خواستم بمیرم ولی از مرگ می ترسیدم . می خواستم فرار کنم ولی نمی دونستم کجا برم .. خیلی تنها بودم . روحم تنها بود . جسمم تنها و دلم تنها . حتی خدا هم با من نبود . خدایا من مگه چیکار کردم . من که یادمه از بچگی عبادتم تر ک نمی شد . حتی اون موقع که پریود هم نمی شدم و بالغ نبودم نماز صبحم ترک نمی شد . روسری سرم میذاشتم . بعدشم که معلوم بود . خدایا منو این جوری حفظ کردی ؟/؟ من چقدر تنهام . خدایا تو که نمی خواستی با من باشی واسه چی پدر و مادر منو ازم گرفتی . نمیدونم کی خوابم برد . ولی هر یکساعتشو ده دفعه بیدار می شدم . یه بار باتماس دستهایی که روی سرم بود و موهامو نوازش می کرد از خواب پریدم . -برو گمشو امیر چیه کیرت بلند شده ؟/؟ دیگه فرهنگ کلامی منم داشت مثل اونا می شد . برو گمشو . اگه پول داری بیا جلو آشغال . تازه بابت دفعه قبلتم بدهکاری .. برو گمشو این ورا پیدات نشه . کثافت بی غیرت برو بیرون . گورشو گم کرد و لی اشکهای چشام دوباره پیداشون شد . حتی موقع خواب هم امون ندارم . یعنی از فردا باید تو همین خراب شده بشینم و منتظر مشتری باشم ؟/؟ من این دوتای امروزو نتونستم تحمل کنم . خدایا دیگه تو صحرای محشر نباس جلومو بگیری و بگی که من گناهکارم . میگی اگه من برم خودمو بکشم میرم جهنم . پس خودکشی هم هیچی . به کی بگم بهم کار بده ؟/؟ برم وسط کوچه داد بزنم و بگم ملت اگه رختشور می خواهین من هستم اگه یکی رو می خواهین که خونه تونو جارو بکشه و بیست تومن بدین دستش من هستم . حاضرم شرافتمندانه کار کنم ولی حاضر نیستم هرزه بشم و ده برابرش در آمد داشته باشم . ولی کجا برم . توی این کوچه ها ؟/؟ میون این مردم ؟/؟تو هر گوشه ای یه معتادی افتاده و هر صدمتر یه جنده دور می زنه و تو خیلی از خونه ها هم هرزه ها دارن کاسبی می کنن و اونا دیگه باید یه سری مشتریای تقریبا ثابت داشته باشن . نمیدونم شبو چه جوری خوابیدم تا این که صبح با صدای در اتاق از خواب بیدار شدم . دیدم بتول خانوم خیلی مهربون شده تو یه سینی واسم چایی ریخته و نون و پنیری آماده کرده و گفته دخترم صبحانه اتو بخور می خواهیم بریم یه دوری بزنیم و قلعه یا شهر نو رو بهت نشون بدم ببینی تا قدر اینجارو بدونی و متوجه شی که داری تو بهشت زندگی می کنی ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#13
Posted: 10 Sep 2012 21:33
هرجایی 12
یه روز همراه بتول رفتم شهر نو . رفتیم و رفتیم و رفتیم . آخرش از بتول پرسیدم این شهر نو کجاست . خندید و گفت ما الان داخلش داریم قدم می زنیم . حالت دو تا بلوار یک طرفه رو داشت . یعنی دو تا خیابون بود به موازات هم و با صدها خانه ای که در آن وجود داشت . خونه هایی که درب بیشترشون ماشین رو نبود . بعضی جا ها می دیدم که زنا میان بیرون و هر چند لباس تنشونه ولی یه شورت توری پاشون کردن که کون لختشونو نشون می داد . چند ماه اول پس از پیروزی انقلاب بود . اون اوایلش سپاه پاسداران هم یه جایگاهی واسه خودش درست کرده بود . ظاهرا می خواست همه چی رو تحت کنترل خودش داشته باشه . این امید واری در دلم زنده شد که شاید از دست این برادران انقلابی یه کاری واسه ما بد بخت بیچاره ها ساخته باشه . دلم می خواست به اونا پناهنده شم ولی استرس داشتم . نمی دونستم کارم به کجا می کشه . اون طرف قضیه رو هنوز نمی تونستم به خوبی بخونم . شعار هایی بر در و دیوار ساختمون سپاه نوشته شده بود که یکیش این بود ای زن به تو از ف..ه این گونه خطاب است ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است ... نمی دونم چرا در همچین لجن خانه ای اسم مقدس دختر گرامی پیامبر مارو آورده بودند . بتول منو برد پیش یکی از دوستای قدیمش .اون کلی نصیحتم کرد از این که اینجا آخر و عاقبت خوشی نداره . اسمش بود ربابه .. ربابه فرتوت و در هم شکسته بود -ببین دختر من از بتول جوون ترم ولی ازبس کردن تو کوس و کونم به این روز در اومدم . بیشتر پولی رو که کاسبی می کردم باید می دادم به دور و بری هام . درسته مشتری اینجا زیاده ولی مریضی هم زیاده . بیماری زیاده انواع و اقسام آدما میان و میرن . اگه داخل خونه کوس و کونتو وا بدی می تونی لااقل به اون بکنت بگی یکی خودشو بشوره و تو هم وقت داری یه خورده رعایت کنی ولی اینجا اون اوایل و تا چند سال پیش که یه بر و رویی داشتم گاهی وقتا اصلا نمی فهمیدم چند تا کیر میاد تو کوس و کون من ومیره . دراز می کشیدم از پشت یا از جلو . میومدن و خالی می کردن و می رفتن . یه سری هم بهم می گفتن که چقدر بیحالی . ما میخواهیم بهمون حال بدی . واسه پنجاه تومن پول باید آف و اوف هم می کردم و الکی سر و صدای هوس در می آوردم . جون نداشتم غذا بخورم . خوابم معلوم نبود .عکس جوونیشو آورد و نشونم داد -این مال پنج شش سال قبله .. خیلی خوشگل بود .. ناز و تو دل برو -چی شد کارت به اینجا کشید -هیچی رو یک لجبازی . دوست پسر گرفتم و داشت باهام حال می کرد تو خونه مون که پدرم سر رسید . از خونه بیرونم نکردند ولی کتکم زدند و منم فرار کردم دیگه روی بر گشتن نداشتم غرورم اجازه نمی داد و کارم به اینجا کشید به همین سادگی . ولی همه سر نوشت منو ندارن خیلی ها واسه چیزای دیگه اومدن اینجا به دلایل دیگه .. یکی از دست نامادریش فرار کرده یکی از دست ناپدری .. یکی از دست شوهرش .. یکی به خاطر فقر و نداری اومده جنده شده اگه بشینی پای صحبت اینا خیلی چیزا دستگیرت میشه . قدر بتول خانومو بدون . اون واست یه مامان خوب میشه . می تونه یه مشتریای ناب و پول خرج کنی واست بیاره . دست هر اراذل و اوباشی رو نمی گیره بیاره خونه اش تا با تو طرف شن . تازه داخل خونه یه پول بهتری بهت میدن .الان نرخ تازه جوونایی مثل تو توی خونه چهار صد پونصد کمتر نیست ولی بهترین جنده های اینجا که اگه دم در دیده باشیشون و خیلی ملوسن دویست و دویست و پنجاه بیشتر قیمت ندارن . یعنی قیمت یه وعده گاییدنشون اینه تازه تو می خوای پولتو نصف کنی ومیرسی به همون پول اونا و اونا هم اگه پولشون چند تیکه بشه بازم در آمد تو بیشتره فقط یه فرق قضیه در اینه که اونا در روز مشتریای بیشتری دارن و ممکنه فعلا در آمد روزانه شون بیشتر باشه اما زود فرسوده میشن کوسشون زود گشاد میشه . کونشون زخمی میشه . وقتی بیفتن کسی نیست به درددلشون برسه .. در اینجا در حالی که فریاد می زد و اشکش در اومده بود گفت می دونی نرخ من چقدره حالا هر چقدر آوردمش پایین بازم طرفدار ندارم . اینجا گاییدن کون خیلی طرفدار داره . بیشتر ما جنده ها کون رو ناموس خودمون می دونیم و خیلی ها راضی نمیشن کون بدن و میگن ما بی ناموس میشیم .هر چند خیلی هاشون هم کون میدن ولی وقتی مثل من زوار در رفته میشن دیگه از این خبرای ناموسی نیست . می دونی من قیمتم چنده ؟/؟هرکی میاد اینجا و یه نگاهی بهم میندازه میگم از میخوای از جلو یعنی کوسمو بکنی پنج تومن و اگه میخوای سوار شی و بذاری تو کونم ده تومن . ده تا تک تومنی . بعضی روزا هیشکی نمیاد سراغم پس اندازم داره ته می کشه .. ربابه داشت واسه خودش حرف می زد وبتول جنده با همه بیرحمی خودش یه ده تومنی گذاشت تو دستش و منم بهش بیست تومن دادم . خیلی سیاه شده بود . حس کردم معتاد هم باشه . شایدم در اثر تغذیه بد این طور شده . به خیلی از ساختمونا سر زدیم . خانومای نجیب در این فضا دور نمی زدند و هر زنی که پاشو اینجا میذاشت جنده بود ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#14
Posted: 10 Sep 2012 21:34
هرجایی 13
تا اون لحظه یکی از دوستا و همکارای مرد بتول رو هم دیده بودیم .. رفتیم تو یه خونه دیگه .. بازم یه مرد دیگه .. بتول و اون مرد با هم می گفتند و می خندیدند .. -شقایق اگه بدونی من و این جاسم چه خاطراتی که با هم نداشتیم . من کوس ناب این منطقه بودم و جاسم هم مدتی منشی من بود وواسم ژتون می داد . دیگه هر وقت فرصتی پیش میومد کیر خودشو میذاشت تو کوس من . الان نبین وضعش این جوریه . واسه خودش برو بیایی داشت شخصیتی داشت یلی بود .. ای روز گار نامرد -ولی بتول تو رفتی و راحت شدی حالا دیگه مامان خونگی شدی و کار و بارت خوبه دیگه -ای جاسم جان . یه نون و پنیری گیرمون میاد که بخوریم . جاسم بتول رو گوشه ای کشید یه چیزایی گفت که من متوجه نشدم .. بتول هم گفت بد فکری نیست -شقایق جون الان زوده بریم خونه .. اگه موافق باشی یه یه ساعتی رو کار بکنی و یه چیزی در بیاریم بریم خونه بد نیست .. -الان چیکار کنیم اونم اینجا -هیچی می شینیم زمین شخم می زنیم .. ببین عزیز الان تو رو رو هوا میگان .. نرخ میذاریم واست سیصد تومن من و تو و جاسم نفری صد تومن می گیریم . چطوره .. -بتول خانوم ما اومدیم یه دوری بزنیم بریم خونه من طاقتشو ندارم . مسلمونی گفتن یهودی گفتن .. -خوبه خوبه یهودم دین خداست .. این قدر کفر نگو دختر . می خواستم بهش بگم که تو از سگ یهود هم بدتری که پشیمون شدم .. هیچی ... راهی نداشتم جز این که تسلیم بشم . تازه جاسم گفت که صداشو در نیاریم که اگه بقیه بفهمن ناراحت میشن -جاسم به بقیه چه مر بوطه غلط می کنن . به کوس ننه شون می خندن که ناراحت شن . این حرفا چیه .. -بتول جان خیلی وقته نیستی و از این جریانات خبر نداری الان همه چیز واسه خودش تشکیلاتی داره و همه چیز داره سندیکایی میشه .. ما قبلا هم یه تشکیلات و قوانین مخصوص خودمون رو داشتیم .. -آره عزیز گاهی می دیدی از چراغ قرمز رد می شدیم کسی خیالش نبود .. حالا همه کشیک وایستادن ببینن کی دست از پا خطا می کنیم . همه شون حق حساب می خوان -من که یک قرون از پول خودمو به این باج بگیرا نمیدم که کوفت کنن . رفتم گوشه در وایستادم و جاسم راه میرفت و می گفت تیکه ناب و اصل .. تازه پلمب باز شده و تنگ تنگه فقط سیصد تومن .. در ظرف یک دقیقه چهار تا مشتری جمع شد .. -آقا جاسم بسه دیگه مگه میخوای منو پیش خودت استخدام کنی -دختر نمیدونی چهار صد تومن چقدر پوله .. اگه بتول رضایت بده تو رو برا خودم می گیرم -اگه از کیسه خلیفه ببخشه همین کارو هم می کنه . باید خودمو آماده می کردم . بتول اومد یه چیزایی رو به من گوشزد کنه .. -ببین دختر اونجوری بهش نمی چسبی که فکر کنی داری با نامزدت حال می کنی . همین یه ساعته . از نیمتنه هم لخت نمیشی . همون لاپاتو لخت کنی بسه . بدنتو خراب نکن . کون هم سعی نکن بدی .این فقط پول کوسته . اگرم خواستی کون بدی اضافه پول بگیری وجدان داشته باش باهامون تقسیم کن .. از خودت هم صداهای الکی در بیار هی اوف اوف کن . کمرشونو محکم بگیر تا زود تر آبشون بیاد .. ببینم قرص میخوری دیگه .. -آره می خورم -خوب شد من بهشون گفتم بدون کاندومه -ولی بتول خانوم اگه من مریض شم چی -نمیشی . اینایی که دارن سیصد تومن میدن نشون میده که از اون جوونای تمیز و باحال وبالای شهری ان . ببین لفتش نمیدی .. پنج دقیقه حداکثرش ده دقیقه . بیشتر از این نمی صرفه . اگه من می خواستم واسه هر سکس یه ساعت لفتش بدم الان دیگه عاقبت به خیر نبودم . اگرم حس کردم زبون نداری و خجالت می کشی طرف رو ردش کنی پنج دقیقه که شد در می زنم و زود باش زود باش می کنم تا بتونی به بقیه هم سر ویس بدی .. -چقدر اون فضا بوی گند و لجن و تعفن می داد .. تشکهایی که شاید ماهها و بلکه سالها بود شسته نشده . بوی خون ناشی از نوار بهداشتی ها و یا آب کیر هایی که رو تشک و زمین و گوشه کنار ریخته شده بود . بوی تریاک . بوی سیگار حالم داشت به هم می خورد .. آخ که چقدر من بد بخت بودم . صد رحمت به جنده خونه بتول . اون خرابه در مقابل اینجا یه بهشت بود . جوون اولی خوش تیپ و همچین تر گل ورگل بود . بتول این سفارشو به منم کرده بود که اگه امکان داره نذارم طرف من هم از شکم لخت شه تا زود تر قال قضیه کنده شه و از شرش خلاص شیم و بهداشت هم بیشتر رعایت شه ولی تا بیام بجنبن طرف خودشو لخت کرده بود . افتاد رو من و طوری باهام حال می کرد که انگاری میخواد دوست دختر خودشو بکنه .. -بذار تو کوسسسسم اوفففففف کوسسسسم کیرتو میخواد زودباش بکن . مگه نمی بینی واسه کیرت دارم له له می زنم . طرف که حس کرد من عطش دارم فوری کیرشو فرو کرد تو کوسم . یه خورده هم خوشمم میومد . هر چه بود من یه جنده ای بودم که هنوز در ابتدای راه بودم و هنوز حال و هوای دختر بودن و شور و اشتیاق و هوس خالص داشتن تا حدودی در سرم بود . اونو محکم نگه داشتم و اونم نتونست تاب بیاره و تا می تونست تو کوسم خالی کرد . باید عادت می کردم که نباید از این سکسها لذت ببرم . چون یواش یواش باید به عنوان حرفه ام جا می افتاد و منم کارمو نباید با مسائل شخصی قاطی می کردم ... ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#15
Posted: 10 Sep 2012 21:35
هرجایی 14
نفر بعدی هم یه جوون خوش تیپی بود . بعد از این که من با کلینکس کوسمو خشک کردم می خواستم یه آبی هم بهش بزنم تا کمتر بو بده که دیدم بتول خانوم اومد و گفت دختر مگه می خوای به شوهرت کوس بدی . همینشم از سرشون زیاده . تازه حیف شد ما قیمتو کم گفتیم . واسه این آشغالا آب حروم نکن . بی انصاف عجب کیر کلفتی داشت . پاهامو داد هوا طوری کرد تو کوسم که حتی قدرت آخ گفتن رو هم نداشتم .. اشک چشام در اومده بود .. خودم رفتم رو پاهاش نشستم و بهش چسبیدم تا جلو ضربه کیرشو بگیرم . وای که چقدر سخت بود این جوری گاییده شدن . دلم خوش بود که مدت زمان کمتری گاییده می شدم . بی اختیار فریاد مامان مامان سر داده بودم . بتول از اون طرف فریاد زود باش زودباش سر داده بود . دوطرف کونمو با دستاش باز کرده بود و به زور می خواست بکنه تو کونم -من کون نمیدم . بی انصاف . دارم جر می خورم .. نه دردم گرفت داره می سوزه . رحم کن . -من سیصد تومن پول دادم باید تا دلم میخواد حالشو ببرم . جاسم و بتول وارد شدند . غریبه جاسمو با یه دست به طرفی هل داد . بتول کمک خواست و اون دو نفر دیگه که تو صف ایستاده بودند اومدن کمک و یقه اون مرد حشری کله دود کرده رو گرفته انداختنش بیرون . بازم جای شکرش باقی بود که آدمای قلدری بودند . سومی که این وضعو دیده بود خیلی مهربانانه باهام بر خورد کرد . دیگه هیچ حسی نداشتم . چشامو به سقف دوخته بودم . حتی حال گریه کردن هم نداشتم . دلم می خواست زمان زود تر بگذره . دلم می خواست زودتر از این چاه لعنتی بر گردم به چاله . حالم داشت به هم می خورد . نفرآخر بوی بد عرق می داد . یه بوی ترشیدگی که اگه من یه هفته هم حموم نمی رفتم همچین بویی نمی دادم . لب گندشو گذاشت رو لبام . فکر می کرد خیلی خوشم میومد . با سبیلای کلفتش بالای لبمو آزار می داد . نفسم بند اومده بود . بوی مونده سیگارش با گندیدگی او قاطی می شد و هرچی خورده بودم داشتم بالا می آوردم . انگار رو این یکی آخری همه جا رفته بودند . بتول و جاسم صداشون در نمیومد . جاسم که خب مشتری دیگه ای نداشت و بهش اجازه نداده بودیم که نفر پنجمو بیاره ولی بتول چرا ؟/؟ می خواستم دهن باز کنم و یه چیزی بگم ولی ترجیح داده که ساکت بمونم . دیگه هیچ احساسی نداشتم از این که کیرش داره تو کوس من حرکت می کنه . به نظرم میومد که اون داخلو یه بی حسی زده باشن . لبای مرده رو لبام شل شد . چشاش در حال باز و بسته شدن بود و منم که حس می کردم تا چند لحظه دیگه راحت میشم واسه این که آب کیرش عقب نره و هوس نکنه که بیشتر باهام حال کنه یه ناله های مصنوعی سر داده که با همون عشوه گری اول طرف کارشو کرد -جاااااااان ریختم چه حالی میده .. این قدر خوشش اومده بود که یه صدتومن هم جدا یهم انعام داد و گفت که به بقیه چیزی نگم .. وقتی که کارهمگی تموم شد و من و بتول آماده رفتن به خونه شدیم پیرزن جنده انگاری تازه یه چیزی یادش اومده باشه -جاسم فکر نمی کنی ما ارزون حساب کردیم ؟/؟ آخه به غیر از چند تایی از اون زوار در رفته ها و لاشی هاش بقیه جنده ها نمی ذارن که آبو تو کوسشون خالی کنن .. کم کمش فقط دویست تومن بابت ریختن آب توی کوس باید می گرفتیم . جاسم دو دستی زد تو سرش و گفت خب اینو از اول به من می گفتین که حواسم جفت می بود .این دفعه می دونم چیکار کنم -بیخود ارث پدر تقسیم نکنین من دیگه نیستم -دختر جون ناز نکن دیدی یه ساعت نشد که چهار صد تومن گیرت اومد . یه کار مند روزی هشت ساعت جون می کنه تازه حقوقش همینه . بنده این قدر ناشکر که نمیشه .. البته من پونصد تومن گیرم اومده بود اون صد تومنی رو رو نکرده بودم . طوری بحث می کردم که انگاری همین الان قراره که یکی دیگه روم سوار شه .. بتول از پشت سرم یه چشمکی زد که من از زیر چشمی مراقبش بوده و متوجه موضوع شدم . رفتیم خونه . اون شب خورد و خوراکمون حسابی به راه بود . پولامو همیشه تو بدنم قایم می کردم که نصفه شبی نزنن . چون به این امیر و بتول اطمینان نداشتم . چقدر تنها بودم . بتول داشت دنبال یه کیری می گشت که من تا صبح زیرش بخوابم و هر دوی ما رو به یه پولی برسونه ولی من خسته و زخمی بودم . دلم می خواست فرار کنم . برم یه جایی که دست هیشکی بهم نرسه . البته با این پس اندازی که داشتم می تونستم یه جا رو برای مدت کوتاهی اجاره کنم و یکی دو ماه هم زندگی خودمو پیش ببرم ولی اولا چه کسی به یه زن تنها جا می داد و تازه بعدش چیکار می کردم . چه کاری از دستم بر میومد . همین جنده بازی بود و همین درد سر ها . بازار و التماس از بتول خواستم که کسی رو سراغ من نفرسته -میخوام بخوابم خسته ام . قول میدم فردا سر حال باشم و از خجالت خودم و شما در بیام . من اگه خوب نخوابم نمی تونم خوب سرویس بدم . بتول که دید کمی رام شدم قول داد که به دنبال مشتری نباشه . چشمامو گذاشتم رو هم . با ناله ها و اشکهام خوابیدم .. خواب بابا و مامانمو دیدم . خیلی خوشحال شده بودم از این که اونا زنده اند و من به اشتباه فکر می کردم که اونا رو از دست دادم . وقتی که بیدار شدم حس کردم این منم که مرده ام .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#16
Posted: 10 Sep 2012 21:36
هرجایی 15
زندگی تلخ و یکنواخت من ادامه داشت . دلم می خواست بمیرم . دیگه از مردن وحشتی نداشتم . نمی تونستم و جراتشو نداشتم که خودمو بکشم . روزانه حداقل با سه نفر سکس داشتم . کم کمش نفری نیم ساعت باهام حال می کردند و اگه این بتول نبود بیشتر هم منو می گاییدن . اون که دلش به حال من نمی سوخت . از این نگران بود که ابزار کار من مستهلک نشه که اگه این طور می شد از در آمد اونم کم می شد . از بتول خواهش می کردم که شبا کسی رو سراغم نفرسته . هر چند یکی دوشب یکی رو فرستاد و کلی هم کاسب شدیم ولی دوست داشتم شب در خلوت خودم اشک بریزم و آروم بگیرم . چرا باید سر نوشت من این جور باشه . منی که می تونستم راحت تو رشته پزشکی کنکور سراسری قبول شم . چرا یهو پدر و مادر مو از دست داده و به این راه کشیده شدم . هر شب خدا رو صدا می زدم . ازش می خواستم که اگه نجاتم نمیده منو ببره به اونجایی که قبل از دنیا اومدنم بودم . ببره به دنیای عدم ونیستی .. ولی ظاهرا باید به عنوان یک بد کاره می سوختم . نه دنیا داشتم و نه آخرت . هنوز چهره دخترونه امو حفظ کرده بودم . بااین که در این مدت کوتاه با بیش از پنجاه نفر بودم ولی هنوز اون لطافتو داشتم . کوسم هنوز اون نرمی رو داشت . خیلی مراقب بودم که بار دار نشم و مرتب قرص مصرف می کردم . تا این که یکی از روزایی که هنوز مشتری سراغم نیومده بود و حوصله اشو هم نداشتم بتول با یه مرد جوون و یه پیر مردی وارد شد. ظاهرا یه مشتری پیر و یه جوون داشتم . بتول منو برد یه گوشه ای دور از چشم اون دو نفر -ببین شقایق من از وقتی که مادرت مرد در حقت مادری کردم . اوایل نسبت به من بد بین بودی ولی یواش یواش فهمیدی که جز خیر و خوبی تو هیچی نمیخوام ... یه تفی انداختم رو دیوار و به این صورت خشم خودمو نشون دادم . کثافت آشغال خودشو با مادر پاک و نجیب و مهربون و دلسوزم مقایسه می کرد . -می دونم که طاقت دوری منو نداری ولی یه پیر مرد خیلی خیلی پولداری هست که دوست داره فقط با یکی باشه که اون یکی هم با اون باشه .. آدم خیلی سختگیر و متدینیه . میگه که حاضره ثواب هم بکنه . شایدم شانس آوردی صیغه ات کرد . در هر حال می دونم که دلت میخواد پیش من بمونی ... -راستشو بگو بتول چقدر برات منفعت داره .. تا بهم نگی من از جام تکون نمی خورم . تا یه نفعی برات نداشته باشه قدم بر نمی داری . تو رو خوب می شناسم . تو رحم و وجدان و عاطفه سرت نمیشه . -خوب بلبل زبون شدی . مگه کم در حقت محبت کردم ؟/؟ در آمد یه هفته تو از در آمد دوماه یه کار مند هم بیشتره -ولی اونا با شرافت زندگی می کنند نه با هرزگی .. حالا راستشو بگو چقدر گیرت میاد . -راستش طرف تو رو یه بار از راه د وردیده . از حالت تو و چهره و اون مظلومیت تو خوشش اومده . بهشم حقیقتو گفتیم . جنگ اول به از صلح آخر . ولی گفتیم فقط دوسه مورد داشتی .. تو یه موقع بند آب ندی ها . راستش قراره واسه بردن تو پونصد هزار تومن خرج کنه . می دونی این چقدر پول میشه . دو تا قیمت خونه ما شایدم بیشتر . قراره دویست هزار من بگیرم . دویست تا تو و صد تا هم اون واسطه ای که اونو به ما معرفی کرده همون جوونه . .. راستش من حاضر بودم مفت و مجانی هم از این خراب شده در رم . شاید از این ستون به اون ستون یه فرجی می شد . ببین شقایق جون اسم و اسم فامیل این آقا هست رحیم پاک .. فقط باهاش خوب تا کن . بد اخلاقی نکن . یه شیرینی خوب هم پیشم محل داری اگه معامله رو خوب جوش بدی . بتول طوری رفتار می کرد که انگار عروسی خودشه من و آقا رحیم تنها تو یه اتاق با هم چند دقیقه ای رو گفتگو کردیم . خیلی خنده دار و مضحک و تلخ بود . من حالا باید یه خواستگار جوون می داشتم یه خونواده ای و یه بله برونی . با یه جوونی هم طراز خودم از دواج می کردم . ولی یه حالتی داشتم که انگار دارم همون کارو می کنم . رحیم پاک رو خیلی پاک و مهربون می دیدم . دستشو گذاشت زیر چونه ام و سرمو داد بالا .. -می دونم تو جای دخترمی و نباید تو رو اسیر خودم بکنم . ولی خب چه کنم که ازت خوشم اومده و منم تنهام . زن و دو تا پسرام رفتن امریکا . دوست دارن اونجا زندگی کنن . ولی من کل زندگی و سر مایه ام اینجاست . تازه به کشور خودم علاقمندم . نمی تونم تو غربت زندگی کنم . نه نمی تونم .. زنم ناراحتی قلبی داشت و پسرام اونو بردن امریکا . اونجا جراحیش کردند و حالش خوب شده ولی دیگه بر نگشته .. الان یه سالی میشه . واسشون پول می فرستم . یه بارم رفتم و بر گشتم ولی نمی تونم اونجا بمونم . پنجاه و پنج سال سنمه و از تنهایی خوشم نمیاد . وضع مالی منم خوبه . فقط اینو بهش گفتم که یکی دوماه قبل پدر و مادرمو با هم از دست دادم و دیگه هم چیزی در مورد کثافتکاریهام نگفتم . قبول کردم که باهاش برم .. سنش از سن پدر منم بیشتر بود ولی در کنارش احساس امنیت می کردم . حس می کردم که فرشته نجاتم از راه رسیده . اون واسم از شاهزاده ای با اسب سپید که بیاد و منو به آرزوهام و به رویاهای واقعیم برسونه خیلی بالاتر بود . نمی دونم چرا باورم نمی شد که دارم از اون هولفدونی و از کثافتخونه ای که همه چیزمو درش از دست داده بودم نجات پیدا می کنم .. خودمو انداختم تو بغلش . بغضم ترکید و زار زار گریستم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#17
Posted: 10 Sep 2012 21:37
هرجایی 16
به وقت خداحافظی از بتول و امیر بتول طوری اشک می ریخت و زار می زد که انگار دخترشو شوهر داده و اون داره میره به یه جای دور . دویست هزار تومن بهم داد و علاوه بر اون کرم کرد و یه پنج هزار تومن هم بهم هدیه داد . منو کشوند یه گوشه ای و گفت حقیقتش می دونم از دست من دلخوری و کینه داری ولی این رسم زمونه و قسمت ما آدماست که یه سری بد بخت میشیم و یه سری خوشبخت . راه یه سری از ما به سوی درستیه و یه سری ناپاکی . فکر کردی منم دوست دارم این جوری زندگی کنم ؟/؟ یه دنیا حرف و بد و بیراه داشتم که بهش بگم . می خواستم بگم مار مولک حالا که دویست هزار تومن پول گرفتی ادای دایه مهربون تر از مادرو در میاری ؟/؟ می خواستم بهش بگم تو آرزوهای منو زیر پات له کردی . به یتیمی که دوروز می شد پدر و مادرشو از دست داده رحم نکردی ولی انگار زبونم بسته شده بوده یه عاملی نمی ذاشت که حرف بزنم . نمی خواستم خلقمو از اینی که هست تنگ تر کنم . به خاطر همه بلاهایی که سرم اومده بود اشک از چشام جاری شد . از این خونه لعنتی نفرت داشتم دلم می خواست که با خاک یکسان شه ولی یه عاملی فقط منو تحت تاثیر قرار می داد و این که عمری رو با پدر و مادرم تو این خونه بودم . با یه دنیا امید و آرزو من باید تو بهترین رشته های دانشگاه قبول می شدم . من شاگرد اول بودم . من یه دختر نجیب بودم . مثل ابر بهار گریه می کردم ولی اون زن هرزه و کثیف اومد بغلم کرد . شاید نمی دونست واسه چی اشک می ریزم و شایدم می دونست و به روی خودش نمی آورد . خداحافظی با امیر هم درد مخصوص خودشو داشت . خدا حافظی از کسی که به اکراه قبول کرده بودم که باهاش از دواج کنم چون خودمو خیلی در مانده و تنها می دیدم ولی اون دختری منو گرفت و با همدستی بتول ازم یه فاحشه ساخت . فاحشه ای که باید همراه یه پیرمرد یا میانسال می رفت به جایی که نمی دونست کجاست . به سوی سرنوشت و آینده ای که نمی دونست چی براش رقم خورده .. از اون خونه لعنتی اومدم بیرون .. آقا رحیم رفت و رفت و رفت . خودش رانندگی می کرد . یه ماشین شیک و تمیز داشت . می دونستم اسمش چیه . داتسون بود . به رنگ نقره ای و ظاهرا ژاپنی . عکسشو تو مجله دیده بودم . نمی دونستم منو به کجا می بره . منتظر بودم که تو یکی از همین خونه های در پیتی جنوب شهر یه جایی واسم گرفته باشه . در هر حال هم بستری با یه نفر خیلی راحت تر از اینه که آدم هر ساعتی رو بخواد تو بغل یکی باشه . به خودم و به سر نوشتم فکر می کردم . رحیم هم کاری به کارم نداشت .نمی دونستم داریم کجا میریم .واسم مهم هم نبود . فقط می دونستم که از جنوب شهر داریم میریم به طرف بالا . تابلو خیابونا رو می دیدم .امام خمینی .. انقلاب و خیابان مصدق که بعدا چون گفتند مصدق ملی گراست اسمشو به ولی عصر تغییر دادن . همین جور می رفتیم بالاتر . رفتیم طرف شمال شهر . انگار اینجا یه دنیای دیگه ای بود . دنیایی که نمی شد با اون طرف شهر مقایسه اش کرد . بالاخره رسیدیم به مقصد . به جایی که من تو خوابم نمی دیدم حتی یه روزی از کنارشم رد شم . -اینجا خونه منه ببین خوشت میاد ؟/؟ لبخندی زدم و نمی دونستم چی بگم . از بس این روزا گرگ دیده بودم یه استرس خاصی داشتم . شاید باورم نمی شد که یه آدمی پیدا شده باشه که با بقیه فرق داشته باشه . یه آدم مهربون . یکی که آدمو درک کنه . هر چند اونم واسه خودش واسه این که با یکی حال کنه منو می خواست . از بیرون یه غذایی تهیه کرد و با هم خوردیم . . خونه اش یه خونه بزرگ ویلایی بود با یه حیاط بزرگ گلکاری شده . با یه نمای سنگی خیلی خوشگل و اتاقای فراوون . آقا رحیم می گفت که یه کار گر زن هر چند روز در میون واسه نظافت و جارو زدن میاد اینجا .. -من خودم می تونم همه این کارا رو انجام بدم . شما هزینه اضافی نکنین . اومد جلو و پیشونی منو بوسید و گفت تو خانوم این خونه ای خانوم که زیاد کار نمی کنه . به وقت خواب دوتایی مون رفتیم رو یه تخت دو نفره دراز کشیدیم . دلم می خواست واسش سنگ تموم بذارم . بهش حال بدم . شرمنده اش نباشم . اون شده بود فرشته نجات من . وقتی خودمو بهش چسبوندم یه شرم و حیای خاصی رو تو چهره اش دیدم . اون شاید حتی می تونست پدر بزرگ من باشه . سی و هفت سال ازم بزرگتر بود .. خودمو لخت کردم و با یه شورت و سوتین که اون موقع بهش می گفتن کرست کنارش دراز کشیدم از یه عطری که رو میز توالت اتاقش بود استفاده کردم . قبلشم یه دوش گرفته بودم و یه آرایش مختصری هم رو سر و صورتم انجام دادم و مثل یه عروس خانوم رفتم کنار رحیم خان . صورتش سرخ شده بود . قلبش به شدت می تپید . انگار مث من عادت نداشت که خلاف کنه . سرمو گذاشتم رو سینه اش و اونم دستی به موهام کشید منم دگمه های پیر هنشو یکی یکی باز کردم و دستمو گذاشتم رو سینه اش و با موهاش ور رفتم از اونجا اومدم پایین تر و و یواش یواش رسیدم به پیژامه و دستمو گذاشتم رو اون قسمتی که کیرش قرار داشت . یواش یواش حرکت کیر داخل شلوارو احساس می کردم .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#18
Posted: 10 Sep 2012 21:38
هرجایی 17
قلب رحیم همچنان به شدت می تپید . خیلی هیجان داشت . من دیگه می دونستم باید چیکار کنم . باید طوری اونو سر حالش می کردم که وابسته من شه . طعم هوس و لذت زیبایی و هیجانو باید بیشتر از اینا بهش می چشوندم تا دل نداشته باشه که ولم کنه . اونو از نیمتنه لختش کرده و پیژامه اشو هم در آوردم . سرمو گذاشتم رو سینه اش . با لبام نوک سینه های مردونه اشو می بوسیدم . می خواستم ازش قدر دونی کنم از این که منو از این منجلاب خارج کرده .. هرچند نمی دونستم که آینده ام چی میشه . شاید همچنان باید به هرزگی خودم ادامه می دادم ولی این اطمینان و خوشحالی رو داشتم که دیگه به اون خونه کثیف و پیش آدم کثیفی به اسم بتول بر نمی گردم . به خونه خاطره های تلخ زندگیم . رحیم انگار فکرش مشغول بود . شایدم باور نداشت که با این سن یه لقمه و طعمه جوون به گیرش افتاده . وقتی می خواستم با تمام وجود و بی ریا ناز کنم دیگه نیازی به فیلم بازی کردن نبود . یه گوشه چشمی نازک کرده و گفتم آقا رحیم چرا این قدر ساکتی . ازم خوشت نمیاد ؟/؟ حتما از بس خانوم خوشگل دیدی دیگه منو سلیقه تون نمی گیره -شقایق جان .. -آقا رحیم اگه بگی جون نشون میده که خیلی بهم لطف داری -به شرطی که تو هم باهام صمیمی باشی و این قدر به خودت سخت نگیری و آقا رحیم آقا رحیم نکنی -باشه رحیم جون . قبل از این که برم سراغ صورت و لبش اون بهم گفت که من دومین زن زندگیش در سکس هستم و غیر از همسرش تا به حال با کسی سکس نداشته . -پس من باید به خودم ببالم رحیم جون -نه این منم که باید به خودم ببالم که یه دختر خیلی خوشگل و جوون که می تونست و می تونه بهترین زندگی رو داشته باشه بهم لطف کرده و خودشو در اختیار من گذشته باشه -رحیم جون تو پیر نیستی . خوش تیپ که هستی . آقا و با اخلاق و با محبت که هستی . موهای سرت زیاد سفید نشده . دستی به صورتش کشیده و گفتم صورتت که اصلاح شده و دلتم که حتما جوونه که به من افتخار دادی و اومدی سراغم .. اینو گفتم و دیگه لباشو قفل کردم . دستاشو گذاشت دور کمرم انگار یه چیزی عذابش می داد -رحیم جون چته چرا این جوری شدی ؟/؟ -راستش این اولین باریه که پس از سی سال زندگی مشترک با همسرم دارم بایکی دیگه همبستر میشم . دیگه درنگ رو جایز ندونسته و شورتشو از پاش کشیدم بیرون . کیرش نه بزرگ بود و نه کوچیک . تا یه حدی شق شده بود ولی می دونستم که هنوز جا داره که دراز تر شه . ساک زدنو شروع کردم . اول سر کیرشو چند بار گذاشتم تو دهنم و کشیدمش بیرون . بعد زبونمو از ته کیرش تا نوک آلت به حرکت در آورده و کف دستمو گذاشتم رو بیضه هاش و اونو یه خورده بالا آورده و هر طرفشو به نوبت درسته میذاشتمش تو دهنم . وقتی بیضه هاشو تو دهنم می گردوندم با یه دست دیگه ام تنه کیرشو گرفته و باهاش بازی می کردم . همون تنه رو گذاشتم تو دهنم و کیرش یواش یواش تیز تیز شد . یه لحظه دهنمو باز کرده و گفتم رحیم جون عزیزم می خوام که با دستای خودت لختم کنی . می دونم اگه این کارو خودت انجام بدی بیشتر بهت مزه میده تا من بخوام خودم این کارو بکنم . دستشو به کمرم رسوند و سوتینمو باز کرد . ترسیدم اگه کیرشو بیشتر ساک بزنم و آبشو خالی کنه نتونه دوباره شقش کنه و فرو کنه تو کوسم و خودش دچار افت روحی شه واسه همین موقتا ساک زدنو ول کرده افتادم روش . اون حالا زیر من قرار داشت . سینه هام با سینه هاش در تماس بودند . . تقریبا هم قد بودیم . هنوز شورت پام بود . یه شورت نازک به رنگ صورتی که تن سفید و سرخمو بیشتر نمایون می کرد . اون قسمت کوسمو که در اثر شادی و آرامش بد جوری خیس کرده بود به کیر از غلاف بیرون اومده رحیم می مالیدم -وااااااایییییییی شقایق شقایق .. نمی دونم چرا فکر میکنم دوباره دارم عاشق میشم -رحیم جون تو که چند روزم نمیشه که منو می شناسی . تازه حتما می دونی که من دختر خوبی نیستم . این بار اون منو بوسید و نذاشت که لبام تکون بخوره و در محکومیت خودم حرفی به زبون بیارم . کف دستاشو رسوند به پشت کونم . راه افتاده بود . کوس جوون اونو آب بندی کرده و حالا راحت تر می تونست به حرکت خودش ادامه بده . این همون چیزی بود که من می خواستم و بهش نیاز داشتم . دستشو از طرف کون لختم و از زیر اون یه تیکه شورت رسوند به کوسم -اوووووفففففف رحیم جون واسه کیییییررررررت خیس شده این کوسسسسسس من به کیرت نیاز داره . شورتمو در آر با دستای گرم و تن داغ از هوست منو بسوزون . نشون بده که یک جوون قدرتمندی . شیری . اونو تحریکش کرده و با هیجان و هوس شورتمو هم از پام در آورد . یه دو دقیقه ای به کوس کوچولوم خیره مونده بود . داشت فکر می کرد که چه کاری انجام بده تا من بیشتر حال کنم . اینو از نگاش فهمیدم و حرکت بعدیش که پاهامو به دو طرف باز کرد و دهنشو گذاشت رو کوسم این فکر منو تایید کرد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#19
Posted: 10 Sep 2012 21:39
هرجایی 18
اصلا به این که ارگاسم شم توجهی نداشتم . دلم می خواست اونو خوشحال و راضیش کنم . خوشحالش کنم تا همیشه در کنارم باشه ازم حمایت کنه و من معشوقه اش باشم . هرچند این حق من نبود ولی آدمی که نزدیک به مرگه تب کردن و سوختن در تب و نجات از مرگ براش یه رویاست و من دوست داشتم در این واقعیت سوزان خودم باقی بمونم . رحیم کوس منو طوری لیس می زد که هوس منو زیاد می کرد . بااین حال دوست داشتم ولم کنه تا براش ساک بزنم و سر حالش کنم .. بعد از این که دهنشو از رو کوسم ورداشت طرز نگاش به کوسم نشون می داد که دوست داره زودتر کیرشو فرو کنه توی کوس . یه خورده صورتش سرخ بود . حالت تب کرده ها رو داشت . گویی هنوز دودل بود که کیرشو بکنه تو کوس ولی من اونو از این شک در آوردم کیرشو گرفتم تو دستم و سرشو به کوسم مالیدم دیگه با چشایی بسته و نفسایی آروم و صدایی نالون با تمام وجود ش فریاد خاموششو می شنیدم که داشت می گفت کوس میخواد . یه خورده که کوسمو به طرف کیرش حرکت دادم دیگه کارو یه سره کردم کیر نه کوتاه و نه بلند رحیم تا ته رفت توکوسم . دیگه شجاع شده بود . نه ترسی داشت و نه خجالتی -رحیم جون دیدی که همون اولش سخت بود . تو که کار بدی نمی کنی نیاز داری . یه مردی و زنت نمی تونه تامینت کنه . منم لذت می برم که یه مرد آقا و با تجربه و فهمیده ای مثل تو داره باهام همبستری می کنه . با این حرفام اون اعتماد به نفس خاصی پیدا کرده و با توان و سرعت بیشتری به گاییدنم ادامه می داد . چقدر هم تلاش می کرد تا به من بیشتر حال بده . کیرشو وقتی تا ته می فرستاد تو کوس بیضه هاش هم به قسمتی از روی کوسم بر خورد می کرد و هیجان و هوس منو می برد بالا . -رحیم رحیم جون چرا ساکتی حرف بزن بگو دوستم داری بگو کوسسسسم بهت کیف میده . من که دارم با کییییییررررررت حال می کنم . اوخ اون دو تا چرخ بیضه هاتم بفرست بفرست بره تو کوسم . نمی دونی چقدر حال میده . بیضه هاش درشت بود و تخم هاشم وقتی با کوسم مماس میشد دوست داشتم از حشر زیاد جیغ بکشم . یه بار کیرشو قفل کردم دیگه نذاشتم حرکت کنه . کف دستمو گذاشتم رو بیضه هاش و اونو رو کوسم گردوندم . خود کیر توی کوسم ثابت مونده بود .. فقط ثانیه هایی بعد پرش رگهای آلت رحیم رو توی کوسم احساس می کردم که داره آبشوخالی می کنه . دستامو دور کمرش حلقه زده اونو انداختم رو خودم و لباشو بوسیدم و اونم همراهیم کرد . حرکت آب کیر و پس ریزی اونو داخل کوسم احساس می کردم و پرش های خفیف کیر رحیم رو که این بار این جهشها مر بوط به این بود که کیر داره شل میشه و یواش یواش از کوسم زد بیرون -شقایق جون خیلی زود بود . تو یه کاری کردی که آبم زود بیاد . -کیف نکردی ؟/؟ -چرا کیف کردم . یه مرد وقتیکه آبش می ریزه مثل یه زن آخر کیفشه ولی دوست داشتم نرمک نرمک با تو حال کنم و تو هم از من لذت ببری . -رحیم جون همین قدر که تو در کنارمی و سایه ات رو سر منه از هر چی لذت و صفا و عشق و حال واسم بالاتره . من دیگه چیزی نمی خوام . این قدر سختی و عذاب کشیدم که گاهی وقتا تا همین یه روز پیش از خدا آرزوی مرگ می کردم . وقتی به فاصله چند روز پدر و مادرتو از دست رفته ببینی.. آرزوی رفتن به دانشگاه و داشتن یه زندگی سالم بر باد بره و دیگه یه دختر نباشی این از هر عذابی بالاتره . وقتی خودتو توی یه زندانی ببینی که در اومدن ازش تقریبا غیر ممکن به نظر می رسه زندانی که دورشو بوی گند گرفته و داخل اون زندان هم از تعفن و بوی تعفن نمی تونی زندگی کنی . من نمیخوام لجن باشم آلوده باشم . باور کن من نمیخوام بد باشم ولی دیگه هیشکی نمی تونه دوستم داشته باشه من ارزشی ندارم . شاید تو هم نتونی اون جوری که من یه روزی دوست داشتم یه مرد دوستم داشته باشه دوستم داشته باشی . اشک تمام صورتموپوشونده بود و رحیم با دستاش اشکامو پاک می کرد سرموگذاشته بود رو سینه اش . -عزیزم شقایق قشنگ من . من خیلی ازت بزرگترم . اگه بگم دوستت دارم اگه بگم میخوامت شاید اینم یه ظلمی باشه در حق تو . اون شب واسم گفت و گفت و گفت از خودش و زندگیش و چه طور شد که به اینجا رسیده . از دو تا پسراش که فقط به فکر مالشن . دوستش دارن ولی به ثروت اهمیت بیشتری میدن . نمیدونم کی خوابم برد وقتی که بیدار شدم دیدم صبح شده و رحیم بیچاره هنوز همون حالت قبل از خوابو حفظ کرده . تکون نخورده تا بیدارم نکنه . این حرکتش منو تحت تاثیر قرار داد . دیگه نمی دونستم چی بگم . . صبحونه رو براش ردیف کردم . یه خورده که خودشو مرتب کرد و صورتشو که نیاز به اصلاح نداشت دوباره اصلاح کردو موهای سرشو به طرف پیشونی پایین آورد و به اصطلاح پیشونیشوکوچیک تر کرد خیلی کم سن تر نشون می داد . -شقایق می تونم یه چیزی ازت بخوام ؟/؟ -آقا رحیم تو از دیروز تا حالا خیلی چیزا به من دادی . شاید باور نکنی ولی اگه زندگیمو هم بخوای تقدیمت می کنم . -می دونم خواهش بیجاییه و ارزش تو خیلی بیشتر از اینهاست ولی خب داشتن زن و بچه یه مقدار دست و بالمو بسته و وضعیت من معلوم نیست چی میشه . در هر حال نمیخوام گناهی کرده باشم . نمی دونم چرا این جوری شدم . شیطون و هوس گولم زده .. اگه راضی باشی من تو رو واسه یه مدت خاصی صیغه ات کنم ... دیگه راستش بقیه حرفاشو نمی شنیدم . همین جمله اش دنیایی از عشق و صفا و صمیمیت اونو نشون می داد که با همین عشق و صفا آن چنان آرامشی در من به وجود آورده و زبونمو بسته بود که دیگه نمی دونستم چی بگم . باورم نمی شد . شاید خیلی خیلی خوشحال تر ازاون دختری بودم که هنوز بکارتشو از دست نداده و میخواد به عقد دائم یه جوون هم سن و سال خودش در بیاد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#20
Posted: 10 Sep 2012 21:41
هرجایی 19
نمی دونم چرا دوباره گریه ام گرفته بود . خودمو انداختم تو بغل رحیم و زار زار اشک می ریختم . اونم با اشکهای من می گریست . خیلی مهربون و احساساتی بود . پاشدیم و رفتیم دفتر خونه . منو واسه 6 ماه به صیغه اش در آورد . قرص ضد بار داری رو ول کردم . دیگه نمی خوردم البته این تنها موردی بود که بهش کلک زدم . می دونستم که اون مخالف بچه دار شدنه . در حالی که من یه بچه می خواستم که به زندگی من روشنی ببخشه . اصلا به این فکر نمی کردم که آینده و تر بیتش چی میشه . هزینه هاش باید از کجا تامین شه . آیا رحیم قبولش می کنه یا نه . قرصای ضد بار داری رو جایی میذاشتم که اون ببینه و هر شب هم یکی از اونا رو می گرفتم مینداختم . جز یه بار که اونم نفسم در اومد و تا می تونستم خودمو رو کیرش فشار دادم و جابجا کردم هیچ دفعه نتونستم به ارگاسم برسم . چند بار که واسه خرید وسیله ای رفتم بیرون چند تا جوون دنبالم راه افتاده بودند و نگاه خریدارانه و هوسباری نسبت به من داشتند . ولی با این که جسمم و کوسم احساس نیاز می کرد اراده ام نسبت به رحیم و احساس وفاداریم اونقدر قوی بود که حتی واسه یک ثانیه هم فکر خیانت به اونو به خودم راه ندادم . روزایی که احساس خوشبختی می کردم و با تمام وجود خودمو در اختیار مردم قرار می دادم . مردی که مثلا 6 ماه شوهرم بود . وقتی که بهش گفتم بار دارم کم نمونده بود که سکته کنه .. -شقایق مگه تو قرص نمی خوردی ؟/؟ -چرا ؟/؟ در موارد استثنایی می بینی عمل نمی کنه . -گناه داره اگه سقطش کنی ولی اگه چاره دیگه ای نباشه چی ؟/؟ -رحیم من مسئولیتشو قبول می کنم . بهت قول میدم . من مدیون تو هستم . نمی خوام واست شر درست کنم . هیچی ازت نمی خوام . اگه بری و دیگه نبینمت حاضرم کلفتی مردمو بکنم و از خودم و بچه ام مراقبت کنم . رحیم تو خیلی مردی و در حق من مردونگی کردی . به هرکی و هر چی که می خوای قسم می خورم که واست گرفتاری درست نکنم . بچه ام هم ازت چیزی نخواد . فقط اگه قبول کردی که به دنیا بیاد به اسم خودت واسش یه شناسنامه بگیر که فردایی باشه که اگه من زنده مونده باشم جواب بچه امو بدم که اصل و نسبش کیه .. رحیم که بی اندازه دل نازک بود این دو خواهش منو قبول کرد . چقدر با هم خوش بودیم . روزها در کنارش خیلی سریع می گذشت . با این که ارضام نمی کرد ولی همیشه از سکس با اون لذت می بردم . تو بغلش احساس امنیت و آرامش می کردم . اون حامی من بود و من با تمام وجودم دوستش داشتم . کاش می تونست واسه همیشه مال من باشه . تا ابد تا اون وقتی که تو این دنیای بزرگ نفس می کشم . خدایا میشه وقتی بچه ام بزرگ میشه باباش در کنارش باشه ؟/؟ رحیم به پول اون موقع یه آپارتمان تو مرکز شهر یه خورده بالاتر از فردوسی به طرف شمال واسم خرید . حدود یک و نیم میلیون واسش آب خورد . خیلی پول بود . اونو به اسم من کرده بود . می گفت این از اون پولیه که بجه هاش از اون خبر ندارن . وقتی که چهار ماه بار دار بودم صیغه ام سر اومد و یه 6 ماهه دیگه تمدید کردم . شکمم روز به روز بالاتر میومد . روزی نبود که شکم کروی و بر آمده امو غرق بوسه نکنه . خیلی برام پول خرج می کرد . می دونست که من آدم پول پرستی نیستم . همون اول اون دویست هزار تومن اولیه رو که از پونصد هزار تومن معامله سر من بهم رسیده بود بهش پس داده بودم که این کار من خیلی درش اثر گذاشت . نه تنها اون پولو بهم پس داد بلکه یک میلیون تومن هم به اسم من سپرده باز کرد تا هر ماه سودشو بگیرم و یه کمکی به حالم بشه . می گفت بازم بهم کمک می کنه . نمی تونستم باور کنم که همه اینا در بیداری داره واسم اتفاق میفته . چقدر خوشبخت بودم من .. میگن آدما در هر دوره از زندگی غمی دارن یه چیزی که فکرشونو مشغول کنه . ولی من به غیر از اون اوایل که زندگی بدون رحیم رو تصور کردنش واسم سخت بود حالا دیگه هیچ غمی رو به دلم راه نمی دادم . روزا واسم تکراری می گذشت ولی از این تکرار ها لذت می بردم . فقط یه ماه مونده بود که بچه به دنیا بیاد . یواش یواش خونه آرزوهام لرزون شد و زلزله ها می خواستند که راهی ایرون بشن . زن و پسراش میخواستن که برگردن ایران . -شقایق نمی دونم چی شد ؟/؟ اونا اصلا قرار نبود بر گردن . عاشق اون ور آب بودن . چرا یهو این جوری شد ؟/؟ رحیم رو داغون شده می دیدم . -اگه اون بفهمه من زن صیغه کردم و تازه بار دار هم شده هیچی واسم باقی نمیذارن . بد بخت شدم شقایق . -رحیم جون . بمیرم واست . من نمی تونم تو رو داغون شده ببینم . تو فرشته نجات من بودی و هستی . عیبی نداره . قرار نبود که تا آخر منو داشته باشی . تو تا حالا به اندازه کافی در حق من لطف کردی . من از زندگیت میرم بیرون . فقط دلم نمیخواد بچه ام بی هویت باشه . -فکر می کنی من بچه خودمو دوست ندارم ؟/؟ -آقا رحیم این بچه برای تو نا خواسته بوده . می دونم واست مایه دردسره . ولی اون همه چیز منه . زندگی منه . می دونم بهترین رفیق منم میشه . رحیم دیگه اون رحیم سابق نبود . نسبت به من محبت داشت ولی استرس اونو دیوونه کرده بود . بچه هاش حداقل سی سال سن داشتند و زنشم پنجاه رو رد کرده بود . حالا من یه آپارتمان داشتم و یه میلیون سپرده و دویست تومن پول نقد . می دونستم رحیم منو نیاز مند ول نمی کنه ولی اینو می دونستم که اگه زن و بچه هاش بر گردند مشکل بتونه منو ببینه .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم