ارسالها: 3650
#1
Posted: 25 Mar 2013 23:39
با درود و وقت بخیر خدمت مدیران ساعی و عزیز
درخواست ایجاد تاپیک با عنوان اولین عشق ، آخرین عشق ( نوشته ایرانی ) را در تالار خاطرات و داستان های سکسی دارم
این داستان دارای ۹ قسمت می باشد .
با سپاس بیکران
آره داداش
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ویرایش شده توسط: aredadash
ارسالها: 3650
#2
Posted: 27 Mar 2013 14:21
اولین عشــــــــــق ، آخرین عشــــــــــــــــق 1
یادش بخیر آن روزها . انگار همین دیروز بود من 15 سالم بود و سال دوم دبیرستان بودم و او نم 14سالش بود و اول دبیرستان درس میخوند.با آنکه اسمم جواد بود همه جاوید صدام می زدند و کم کم به این اسم عادت کرده بودم .اسم عشق منم شهره بود. بچه دیگه خونواده ما فقط یک دختر بنام جیران بود که از من 2 سال کوچیکتر بود.شهره هم فقط یک برادر 8 ساله بنام شهروز داشت. ما در یکی از کوچه پس کوچه های چهار راه حسن آباد تهران همسایه دیوار به دیوار بودیم. خانواده من و شهره از بسیاری جهات بهم شباهت داشتند. مادرامون فاطمه و مرضیه هر دو 32 ساله و خانه دار بودند و پدرامون جعفر و شاهین هر دو با سی و پنج سال سن دبیر یکی از دبیرستانهای تهران بودند خونه ما هم تقریبا هم اندازه بود کلنگی تمیز و قابل سکونت . 100 متر زیر بنا و100متر هم حیاط داشت و هر چقدر هم مشتری برای خرید و تبدیلش به آپارتمان میومد هیچکدوم از پدرها راضی به فروش خونه شان نمی شدند.مادرامون در طی روز مدام به خونه هم میرفتند و هفته ای یکبارم به نوبت در خونه یکی شب نشینی داشتیم از وقتیکه یادم بود با این شهره هم بازی بودم. چهار سالم بود یا پنج سالم دقیقا خاطرم نیست. با پا توپ بازی می کردم و با دست هم عروسک شهره را برداشته و بهش نمی دادم خیلی سر به سرش می ذاشتم.مدام از دست من شاکی بود.هر چه بزرگتر می شدیم نسبت به هم حجب و حیایی بیشتر پیدا می کردیم. دو خانواده ما را مثل خواهر و برادر هم می دونستند یکسال از او ن بزرگتر بودم و در درسها کمکش می کردم. درسم هم خیلی خوب بود. حداقل خیلی بهتر از او درس می خوندم.گرایش خاصی نسبت به او پیدا کرده بودم دلم می خواست بیشتر ببینمش. درسهامو با دقت بیشتری میخواندم تا زمان بیشتری رو به او اختصاص بدم. یکبار نگاهم را به نگاهش دوختم تا شاید راز قلبمو در آش ببینم اما فوری نگاهشواز من برگرفت و سرشو را به سویی برگردوند؟/؟.خیلی ناراحت شدم. جریان به یکسال قبل برمی گشت یعنی من 14 سال و او 13 سالش بود حرفی نزدم و از آن پس توجه کمتری به او نشون دادم. یکبار که توی خانه سرگرم درس دادن به اون بودم دختر دایی ام که هم سن من بود به همراه مادرش به خونه ما اومد و با ناز و کرشمه بطرف من و شهره آمده و به من گفت آقا جاوید که همیشه سرش شلوغه پس کی میخواد برای ما وقت بذاره؟؟/؟؟ این حرف نازنین شهره را که خیلی حساس و پیش خود حسود بود ناراحت کرد گفت آقا جاوید من دیگه رفع زحمت می کنم فامیل واجب تره سعی میکنم دیگه مزاحمت نشم شما و نازنین هر دو اول دبیرستانی هستین و درستون یکیه راحت تر با هم کنار میاین.بر خلاف اون من کمی خودمونی تر صحبت می کردم.- چی میگی شهره این فقط یک امروز رو اومده اینجا تازه وقتش کو توی این ترافیک هر روز از سلسبیل پاشه بیاد اینورا؟/؟. شهره به حرفم توجهی نکرد و با خشم از خونه ما رفت و تا چند روز هم پیداش نشد. خانوادها از اینکه او با جدیت هر چه تمامتر به خودکفایی آموزشی فکرمی کنه خوشحال بودند. فکرم پریشون شده بود. دیگه حوصله درس خوندن نداشتم. دلم برای دیدن هیکل لاغر و چهره زیباش خیلی تنگ شده بود. چشمان سیاه ، ابروانی کشیده ، صورتی سپید ، لبانی سرخ و غنچه ای که نیازی به روژ نداشت و مهمتر از همه نجابت و متانش بود که به هیچ پسری رو نمی داد.عاقبت یک روز به خود اجازه داده و هنگام بازگشت از مدرسه سر راهش سبز شدم. -سلام شهره خانوم.- سلام آقا جاوید. شروع کردم به احوال پرسیهای الکی پلکی .- مامان اینها خوبن ؟/؟- الحمدالله مامان که هرروز یا ی کروز درمیون میاد می بینیش؟/؟- برای درس خوندن نمیای؟/؟- مثل اینکه خیلی خوشت میادهمیشه ضعیف باشم تازه من مزاحم تدریس شما به نازنین خانم نمیشم.- بمن چه مربوطه خودش اومد. اخمی کرد و رفت. شب جمعه ما میزبان بودیم و آنها میهمان. حسابی شیک کرده به خودم رسیدم انگار که میخواهم به دعوتی برم اما خبری از شهره نشد؟؟/؟؟خانم شنبه را چون امتحان داشتند ترجیح دادند در خونه بنشینند و مطالعه کنن . دل به هفته بعد بستم که ما میهمان می شدیم اما باز هم رودست خوردم این بار جلو اومد و سلام علیکی کرد و با یک عذرخواهی درس رو بهونه کرد رفت. از درسهام عقب مونده بودم و از درجه عالی به خوب تنزل کرده بودم حس عجیبی نسبت به شهره داشتم. هر چقدر او بیشتر به من بی اعتنایی میکرد من گرایش بیشتری نسبت به اون پیدا میکردم. شبها با فکر او می خوابیدم همه جا یاد او با من بود. احساس کردم عاشقش شدم . باید کاری میکردم؟/؟ نویسندگی ام بد نبود.با احساس قوی وعاشقانه ای که داشتم می دونستم می تونم یک نامه کوتاه ولی درست و حسابی براش بنویسم اما کمی می ترسیدم.اگر آبرومو ببره؟/؟اگر به پدر و مادرش بگه هرگز خودمونمی بخشم . اما عشق من نسبت به او آنقدر محکم بود که پذیرای چنین ریسکی شدم نامه ای براش نوشتم که قسمتی از متن آن به این صورت بود. ((سلام به آنی که بیش از همه دنیا دوستش میدارم. سلام به ستاره ای که نور عشق را در دلم تاباند سلام به خورشیدی که سراسر وجودم را لرزاند. سلام بر غرور مهتابی که شبهای سیاه زندگانی مرا روشن نموده است. بدان که بی تو برای تو میمیرم و با تو برای تو زنده هستم)) در آن نامه از او خواستم که به ندای درونیم پاسخ مثبت بده وگرنه رسوایی ببار نیاورده و همه چی را فراموش کنه . بار دیگه هنگام بازگشت از مدرسه این بار دم در خونه شان نامه را به او دادم. اولش پرسید این چیه؟/؟ گفتم بگیر بخونش می فهمی.چند روز گذشت و خبری نشد.باز هم خدا را شکر میکردم که گندش درنیامده تا اینکه یکروز دیدم که اخم و تخم کرده همراه مادرش به خونه ما آمد. رنگ و روم پرید.واااااااااای حتما لو رفتم؟/؟ پس چرا زودتر لو نداد؟؟/؟؟ اما از این خبرها نبود.مرضیه خانم عذرخواهی کرد و گفت اگه آقا جاوید وقت داره امروز ی کخورده به اشکالات شهره رسیدگی کنه ممنونش میشم. چند لحظه بعد منو شهره تنها بودیم.نامه ای از جیبش درآورد و بمن داد شبیه کاغذی بود که من به او داده بودم؟/؟برای اینکه جلب توجه نکنه و حملش راحت تر باشه من نامه را داخل پاکت نذاشته بودم اوهم همین کار را با من کرد کمی گرفته بود. ظاهرا همان کاغذ منو به من برگردونده بود؟/؟ مچاله اش کرده گذاشتم توجیبم با بی حوصلگی کمی با هاش درس کار کردم.او هم بی حوصله تر از من بود شهره موقع خداحافظی یکی دو جمله گفت که اصلا متوجه منظورش نشدم؟؟/؟؟ البته بعدا فهمیدم.- این روزها سایه ات خیلی سنگین شده مثل اینکه دختر داییت هوش از سرت برده خیلی هم بی ادب شدی اگه جواب نمی خواستی چرا نامه امو مچاله کردی؟/؟ اینوگفت و بغضشوفرو برد و به زحمت خود شو کنترل کرده خارج شد.....ادامه دارد ...نویسنده ....ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#3
Posted: 27 Mar 2013 14:22
اولین عشــــــــــــق، آخرین عشــــــــــــق 2
من هاج و واج ..اصلا مهلت پیدا نکردم که بهش بگم فکر کردم تو نامه منو به من پس دادی . نامه مچاله شده را که بوی خوشی میداد باز کرده خوندم قسمتی از مطالب اون به یادم مونده ((من مدتها پیش از آنکه تو دوستم بداری دوستت می داشته ام پیش از آنکه تو عاشقم شوی روح عشقت را در آغوش کشیده بودم. می گویند عشق یعنی سوختن وعشق یعنی جدایی. من سوختن در آغوش گرم وعاشقانه تو را دوست می دارم اما جدایی از تو را هرگز. آنچه را که در اعماق قلبم میدیدم در نگاه تو خواندم. شاید آن روز از نگاه تو لرزیدم لرزشی با ترس. ترس از جدایی. ترس از لحظه هایی که دیگر در کنار تو نباشم. هراس از لحظه هایی که دیگر نتوانم به تو بگویم که دوستت دارم. ترس از لحظه هایی که دیگر نتوانی به من بگویی که دوستم میداری)) نوشته ها در مغز و اندیشه ام می رقصیدند.پس از خوادن چند جمله از خوشی و سرمستی زیاد دیگه به مفهوم اونا توجهی نمی کردم دنیا مال من بود قلبشو تسخیر کرده بودم. با خود عهد بستم که تا آخرعمرم به ش وفادار بمونم به او خیانت نکنم.او اولین و آخرین عشقم باشه آیا کار سختی بود؟/؟ فعلا باید دست به نقد رو درست می کردم و از دلش در می آوردم گوشی را برداشته و به خونه شان تلفن زدم. اولش قهر کرده بود ولی قبل از اینکه گوشی رو قطع کنه مثل فرفره گفتم من خیال کردم که نامه منو پس دادی بمن برخورد مچاله اش کردم. تو که می دونی من چقدر دوستت دارم. با شنیدن این حرفها کمی آرام گرفت گفت پس نازنین چی ؟/؟- بابا همون ی کروز اومد و رفت منکه نمیتونم قلم پاشو بشکنم خونه عمه اش نیاد؟/؟ بعد که دیدم کمی آرومتر شده گفتم فردا میای درس بخونی؟/؟- ببینم چی میشه.فردای آن روز زمانی به خونه ما آمد که من تنهای تنها بودم. مادر و خواهرم به بازار رفته بودند و پدرم هم خونه نبود. هر دو لحظاتی در سکوت و خیره به یکدیگه نگاه می کردیم. میخواستم بغلش کنم.می خواستم موهاشو نوازش کنم. سرشو به روی سینه ام بذارم بهش بگم که دوستش دارم ولی جرات اینکار رو نداشتم. بدون اینکه کلمه ای از آنچه دیروز بین ما گذشت بگیم درسوشروع کردیم. هیچکدوم چیزی از اون چه که می گفتیم و می شنیدیم نمی فهمیدیم تا اینکه یه بار دیگه سکوت بین ما حکمفرما شد سرش به طرف شونه ام خم شده بود. بوی موهای بور و بلندش که با بوی شامپو درهم آمیخته بود بینی امو قلقلک میداد. جرات پیدا کرده سرشو به طرف شونه چپم هدایت کردم. دست راستمو به میون موهاش برده آروم نوازشش می کردم. او چشاشو بسته بود و من با همان دست به نوازش صورتش پرداختم بینی من بر روی صورتش قرار گرفته بود . صورتش به گرمی ، پاکی ، مظلومیت و معصومیت یک نوزاد بود. صدای تپشهای قلب همومی شنیدیم. آروم در گوشش نجوا می کردم که دوستت دارم.- هیچوقت فراموشم نکن هرگز به من خیانت نکن جاوید.- هرگز هرگز من عشق تو رو توی دنیا با هیچی عوض نمیکنم.- توی کتابها خوندم که همه مردها اولش همینو میگن ولی یه مدت که گذشت همه چی براشون عادی میشه میرن دنبال تنوع البته به اصطلاح خودشون عشق براشون ارزشی نداره.ـ من اینجوری نیستم شهره حالا می بینی می بینی که عشق من نسبت به تو چقدر پاکه.اون روز تا می تونستیم از عشق و وفا گفتیم دنیا فقط مال ما بود خوشی فقط در آغوش ما بود دوست داشتیم در آغوش گرم و عاشقانه هم چشای خود مونو ببندیم و به خوبیها فکرکنیم و چنین هم کردیم اما صدای باز شدن در ما رواز خواب خوش بیدار کرد خود مونو سریع جمع و جور کرده و خیلی جدی و مبادی آداب سرگرم درس خواندن و حلاجی مسائل شدیم بقیه نوازشها و درد دلها را هم به فردا موکول کردیم دنیا برام زیبایی خاصی پیدا کرده بود. شبوبا لذت عشق او ن می خوابیدم به امید آینده ای که نمی دونستم چه خواهد شد ولی باید برای هر دومون درس می خووندم او ن روح خود شوبه من سپرده بود و من باید از گوهر جسم و جان او دفاع می کردم. روزها هفته ها و ماهها می گذشتند و ما غرق در عشقی پاک خود را به امواج زندگی سپرده بودیم تا ما را به ساحل خوشبختی و وصال برساند. شعله های هوس در میان عشق بی آلایش ما جرات افراشته شدن نمی یافتند. خونواده های ما از بس به ما اطمینان داشتند از تنها گذاشتن ما ابایی نداشتند. از نظر اونا ما مثل خواهر و برادری بودیم که از بچگی با هم بزرگ شدیم . رابطه ما سیر یکنواخت خود شو طی میکرد تا اینکه شبی از شبهای جمعه عروسی پسر یکی از همکاران پدرامون جعفر و شاهین بود. هر دو خانواده هم دعوت داشتند و من و شهره هم به بهانه درس ترجیح دادیم که با خانواده نریم به نظر میرسید که اون شب کمی وسوسه شده باشیم چون به طرز عجیبی به هم نگاه میکردیم صورتهای ما لحظه به لحظه به هم نزدیکتر می شدند. یک آن یک دستمو پشت سرش گذاشته و لباشو به لبام چسبوندم مقاومتی نکرد ثانیه هایی بعد همراهم شد. تشنه یکدیگر لبای همو را می مکیدیم کاش عقربه زمان از حرکت باز می ایستاد و آن لحظات هرگز به پایان نمی رسید. از نفسهای عاشقانه و شاید هوس انگیز خود هم لذت می بردیم بهم چسبیده بودیم نفسهامون تندتر شده بود و ضربان قلب هم بسیار شدید . برجستگی سینه های کوچیکشو را بر بدن خود م احساس می کردم کیرم حسابی داغ و شق شده بود. می دونستم که او هم متوجه این موضوع شده چون به شدت به وسط پای او که شلوارلی پوشیده بود فشار می آورد. دستمو از داخل وارد بلوزش کرده با کف دستم از شونه ها تا پایین کمرشو می مالیدم.- واااااااایییییی تو رو خدا نه جلوتر نرووووو من می ترسم.بلوزشو بالا داده از سرش درآوردم سوتین نبسته بود سینه های سفید و کوچک و نوک تیزشو را با دو دست خودم آروم چنگش گرفته طوری که درجا بیحال شد و با صدای دخترونه التماس میکرد که ادامه ندم.لبامو به سینه اش چسبونده به نوبت یکی رو میک می زدم و یکی را توی دستم گرفته و باهاش ور می رفتم هر چند لحظه جای دست و لبو عوض میکردم که عدالت بین سینه ها رعایت شه. شهره کاملا تسلیم شده بود فقط صدای ناله های آروم او به گوش میرسید. لباشو گاز میگرفت.- حواست باشه یه وقت کار دستم ندی من دیگه نمیتونم سرمو بالا بگیرم هاااااااااا؟/؟ زیپ شلوارشو پایین کشیدم.- نه نه نههههههههه مقاومتی نکرد شلوارشو درآوردم حالا دیگر من و او فقط یک شورت داشتیم. باسن کوچک و دخترانه اش وسوسه ام کرده بود انگار بر روی شورت کوچک قرمزش آب پاشیده باشند از پشت و جلو هر دو طرف خیس بود. اطمینان داشتم که این اولین تجربه هر دوی ماست دستمو از قسمت جلو وارد شورتش کردم خیس خیس و پر از ترشحات چسبناک بود. موهای آکبند کس آکبندشو با انگشتام لمس کردم تا به حال سکس نداشته ولی مطالعات و اطلاعات سکسی زیاد داشتم دستمو در راستای کس و چوچوله شهره به حرکت درآورده و او همش التماس میکرد که مواظب باش انگشتتو زیاد داخل نفرستی چون من با انگشت میانی دست راستم در حال گاییدن کسش بودم و با آنکه می دونستم تا چهار پنج سانت اشکالی نداره ولی فقط یک بند انگشتو کردمش داخل کس و با هاش بازی می کردم به اوج هوس رسیده بود. بر بالشها چنگ مینداخت دستمال پارچه ای رو چهار تا کرده بود و بین دندونای پایین و بالاش قرار داده و با گاز زدنهای محکم اون مثلا هوس خود شوکنترل میکرد. شورت او ن و خودم هر دو رو درآوردم از دیدن کیرر کلفت و درازم که هفده هیجده سانتی میشد تعجب کرده بود تمام بدنشوغرق بوسه کردم حتی سوراخ کونش را هم لیسیدم من که نمی تونستم کسشو بکنم خطرناک بود فکری بذهنم رسید. پاهاشو باز کردم ترسید و خود شو کمی جمع کرد زبونمو بر روی کس خیلی کوچولو و تر و تازه اش گذاشتم از بالا تا پایین اونو لیس می زدم برجستگیهای دو طرف کس و برآمدگی نخود مانند بالای اونو با لبا و دندون خود می مکیدم و ملایم می جویدم و آنقدر این کار رو درمیان ناله های بلند و فریادهای شدیدش ادامه دادم که آب گرم و روونی را بر روی لب و زبون و چونه ام احساس کرده متوجه شدم که کمر شهره را بدون هیچ دست از پا خطا کردنی سبک کردم شهره هم کیرمو تودستش گرفت و گفت بیا تا برات ساک بزنم با تعجب بهش نگاه کرده گفتم تو این اصطلاحاتو از کجا یاد گرفتی؟؟/؟؟- ناراحت نشوعشقم من همون شهره چشم و گوش بسته دیروزی تو هستم دخترهای مدرسه از بس پر رو هستند هر چی هم بهشون میگم از این صحبتها پیشم نکنن دست بردار نیستن.بیچاره راست هم میگفت چون خیلی ناشیانه ساک میزد ولی حسابی حال می کردم کیرم داشت زخم میشد ولی برای اینکه توی ذوقش نزنم و حالشو نگیرم و کارشو سبک نشمرم گذاشتم همین جوری میک بزنه ولی عجب دندونهای تیزی داشت بالاخره بهش گفتم که دوست دارم رو سینه هات خیس کنم او نم دراز کشید و من کیرمو وسط جفت سینه هایش گذاشته و در هر رفت و برگشت اصطکاک کیر با سینه ها لذت فوق العاده ای می داد لحظاتی بعد فوران آب سفید و شیره ای منی از کیر فضای سینه و شکم و گردن شهره را پوشوند و سرعت اون از بس زیاد بود چند قطره ای هم به صورت او پاشیده شد که شهره با زبان درحال رسوندن یکی دو تا از این قطره ها به دهنش بود که من کمکش کرده و اغراق نیست اگه بگم حداقل سی ثانیه آب کیر از م خارج می شد.اون روز رو تا همین حد بسنده کردیم اما مزه اون تا چند روز حسابی زیر دندونمون مونده بود فاصله ما تا سکس بعدی زیاد نبود اینبار تجربه بیشتری داشتیم شور و هیجان و نشاط دست کمی از بار اول نداشت کمرشو گرفته و از پشت و با نوک زبونم کس و کونشومی لیسیدم بعد که حسابی حشریش کردم مدام طلب کیرمی کرد. هر چه نگاه کردم اثری از سوراخ کون ندیدم انگار اون وسط مسط ها آب شده بود. تا اینکه یک روزنه ای اون پشت مشت ها توجه امو جلب کرد و فهمیدم که سوراخ کونشه . به کیر خود م نگاه کردم و به اون سوراخ . احساس کردم باید یک شتر رواز سوراخ یک سوزن رد کنم ولی تا اون جایی که می دونستم هیچ کون و سوراخ کونی در جهان نبود که گاییدنی نباشه ... ادامه دارد..نویسنده ...ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#4
Posted: 28 Mar 2013 12:59
اولین عشــــــــــــق ، آخرین عشــــــــــــق 3
وازلین و روغن نباتی و کرم نیوآ و هر چی دیگه از این مخلفات در خونه داشته جمع کرده و به دور سوراخ کون شهره مالیدم و کمی هم با انگشت به داخل فرستادم بیچاره خیلی دردش گرفت او ن که طاقت این انگشت نازکونداشت با کیر کلفت چه می خواست بکنه؟/؟ تمام این آسان کن ها رو ر روی کیر خود مم مالیدم. شهره بیچاره از اولش جیغ می کشید.- عزیزم تحمل داشته باش راحت میشیم یه خورده صبر کن راهش باز میشه اونوقت همیشه کیف میکنیم حال می کنیم و با دستم کسشو می مالیدم که شهوتش زیادتر بشه و درد کون کمتر به یادش بیاد. آنقدر مدارا کردم که نیمساعت کشید تا نصف کیر وارد سوراخ بسیار بسیار تنگ و چسبون شهره شه . در ابتدا و انتهای این نیم ساعت دوبار آبم اومده بود و حسابی داخل کون شهره رو که تازه پلمبش رو باز کرده بودم چرب کرده بودم جیغ ناله فریاد و کیر خواهی شهره منواکشته بود.این مدلی راضی نمیشد کسش ملتهب شده و داغ کرده بود. هر چه بالاشو چنگ می گرفتم هر چه با سینه هایش بازی می کردم همون بود . عاقبت اونو روبروم نشوندم کمی دل و جرات بیشتری پیدا کرده و به گفته های او که خواهش می کرد مواظب باشم هم بی توجه نبودم کیرمو برای اولین بار به کسش چسبوندم از پایین به بالا بدون اینکه به طرف داخل نشونه بگیرم. شهره مدام فریاد میکشید سوختم سوختم به دادم برس چرا با من اینجوری میکنی یه وقت خودم کار دستت میدم هاااااااااا. کیرمو از کسش جدا کرده و با زبون به جونش افتادم.حالا نلیس کی بلیس زبان در حال لیسیدن بود و یک دستم با بالای کسش ور میرفت دست دیگه ام سینه هاشو چنگ می زد. طولی نکشید که با این شیوه کمرشوسبک کرده و آبشو آوردم بعد از سکس هم یکدیگر را بغل زده و بهش گفتم یادت باشه که خیلی دوستت دارم و او هم در جواب گفت امیدوارم از اینکه تسخیرم کردی دلتو نزده باشم . من با عشق و تمام احساسم به او گفتم روح و وجود تو برام خیلی بیشتر از جسم تو و اینجور سکسها ارزش داره و این حرفا بار دیگه هوس هر دومونو بیدار می کرد هوسی توام با عشق. مدتها به همین شیوه عشقبازی می کردیم تا اینکه یکبار در اوج شهوت هوس کردیم که کله کیر رو یکی دو سانتیمتر بعد از اونو به داخل کس بفرستیم همین کار را هم کردیم صدای اووووف اووووف شهره منو کشته بود. از طرفی خیلی مواظب بودم که کیرم بیش ازحد معمول تجاوز نکنه وگرنه باید فرار را بر قرار ترجیح می داادیم. شهره آنقدر حشری و کم تحمل شده بود که بی اراده کسشوبه طرف انتهای کیرم سوق میداد و این من بودم که از ترس خود مو عقب می کشیدم. - دختر مواظب باش داری چیکار میکنی؟/؟ تو که همش به من میگفتی احتیاط کنم خودت چرا این قدر ناشیانه کار میکنی؟/؟ شهره همینطور که آه ه ه و ناله میکرد گفت مقصر خودتی که آتیشو با آتیش تماس دادی.- یعنی تو نمی خواستی؟/؟- چرا الآنشم میخوام به من کیر بده کیررررررر کی میشه این کیرت تا ته بره توی کووووسم و منم تا دلم میخواد جیغ بزنم و این با لشهارو با دندونهام گاز بگیرم ته کسم سر کیرتو کی میشه من زنت بشم تا کی باید صبر کنم من که مردم . بکننننن بکننننن منو بکن کیر میخوام پوست و گوشت کیرم در تمام سطوح داغ کرده بود چیزی نمی فهمیدیم آخرشم متوجه نشدیم که تقصیر کیه؟/؟ اگه افسر راهنمایی میومد پنجاه پنجاه می گرفت در یک آن بطرف یکدیگه کشیده شدیم برخورد خفیف کیر با مانعی رو احساس کردم و ثانیه هایی بعد خون از کوس شهره جاری شد وااااااای پرده بکارتش پاره شده بود رنگمون گاه زرد و گاه سفید میشد برای دقایقی از خواب بیدار شدیم هوس پرید و حواس برگشت شهره گریه می کرد از آبروریزی می ترسید ولی بیشتر ترس و نگرانیش از این بود که با از دست دادن این گوهر پیش من بی ارزش شه . من به مقدسات عالم سوگند خوردم که هرگز فراموشش نخواهم کرد و این مسئله کوچکترین خللی در عشق من به او وارد نخواهد کرد.- عزیزم شهره جون من تو رو برای خودت دوست دارم.- نه شما همه مردها همینطورین وقتی به خواسته تون میرسین همه چی رو فراموش میکنین.- از این حرفت خیلی ناراحت شدم ولی چون درکت میکنم زیاد باهات یکی به دو نمیکنم اگه هم این تویی که واقعا دوستم نداری بگو؟/؟- چیه دلت میخواد ولت کنم بری با یک دختر دیگه؟/؟- من که همچین حرفی نزدم.آنقدر بوسیدمش و نوازشش کرده در گوشش زمزمه های عاشقانه نجوی کرده که نه تنها رام و آرام شد بلکه با برگشت هوس این بار دیگه حواس را پرت نکرده و کیر مو تا انتهای کسش فرستادم این بار دیگه مواظب بودم که آبم داخل نریزه و شهره با همه ترسی که داشت تن به اینکار داده بود.- عزیزم امروزه رو به خیر می گذرونیم فردا میرم یک اسپری بی حسی و یک بسته کاندوم می گیرم که خیلی کمکمون میشه راستی راستی هم خیلی لذت بخش بود چه کیفی داشت کیر را تا انتهای کوس فرستادن و عقب و جلو کردن این کیف و لذت باعث شده بود که برای دقایقی فاجعه اون روز را فراموش کنیم فکری به خاطرم رسید کیرمو از کسش درآورده و گفتم اول من آبمو خالی میکنم تا مقاومتم بیشتر شه بعد دوباره میذارم توی کست خواستم بر روی سینه هایش خالی کنم اما او که کمی احساس سرخوردگی میکرد برای این که بیشتر هوای مرا داشته باشد کیرمودستش گرفت و اینبار استادانه ساک زد و در حالیکه چشمامو بسته بود قطرات آب کیرموحروم نکرد و همه را خورد و دست آخر هم گفت عجب خوشمزه بود. ثانیه هایی بعد با اطمینان از خالی بودن اسلحه به طرف کس شهره شلیک کردم آن هم چه شلیکی.آه ه ه آه ه ه چه خوب شد می تونی راحت منو بکنی تا کی می خواستیم صبر کنیم جوووون چه لذتی داره کیرم اون روز دوبار آبشوآورد اما این دلیل نمی شد که در طلب کاندوم و اسپری نباشم حداقل اسپری واجب بود تابستون اومد و شهره خانم پیش من تقویتی کار میکرد تا برای سال جدید آماده بشه منم که تا حدودی از اصلاح و آرایش مردانه چیزی سرم می شد گاه گداری به آرایشگاه سر کوچه می رفتم و هر موقع که خیلی شلوغ می شد مثلا غروب پنجشنبه و موقع جشنها و اعیاد کمکش می کردم و درصد می گرفتم و با پولش برای شهره هدیه می خریدم تا علاوه بر محبت خشک و خالی که بهش می کنم از این راه هم بفهمه چقدر دوستش دارم مدام مواظب بودم کاری نکنم که احساس بکنه بی ارزش شده به دخترهای دیگه توجهی نمی کردم می دونستم خیلی حسوده حتی چند بار هم که نازنین به خونه ما اومد و اونم اونجا بود سعی کردم به چهره نازنین نگاه نکنم البته نازنین که همسن من بود چند بار بمن اظهار علاقه کرده و با اینکه دختر زیبایی بود و می شد باهاش مدارا کرد اما دریچه قلبم به روی دیگری بسته شده بود من و شهره هم روابط روحی و جسمی خود مونو حفظ کرده بودیم براش نامه های عاشقانه می نوشتم کلمات تازه تحویلش می دادم همان لذت اولیه را از سکس می بردیم برای گاییدن کسش هم از سه راهکار استفاده میکردم به کمک اسپری و کاندوم با اسپری و تخلیه بر روی بدنش و تخلیه منی در ابتدای کار و عدم استفاده از اسپری برای لذت بیشتر. در هر حال خیلی مراقب بودم که قطره ای از منی وارد کس نشه و خوشبختانه کوچکترین اشتباهی نکردم. ماهها و سالها گذشت من در کنکور سراسری رتبه خوبی آورده و در رشته پزشکی دانشگاه شیراز پذیرفته شدم دوست داشتم وارد دانشگاه تهران شم ولی یه خورده کم آوردم شهره به همان اندازه که برام خوشحال شد به خاطر خودش ناراحت بود.- میدونم میری دکتر میشی منم سنم میره بالا منکه دانشگاه برو نیستم خیلی هنر کنم دیپلم بگیرم اونوقت با یک همکلاسیت که بعدا خانم دکتر میشه دوست میشی ازدواج میکنی شهره کیه دیگه بره گمشه.- قربون شکل ماهت برم چیه واسه خودت همین جوری می بافی میری بذار منم حرفمو بزنم یعنی تو هنوز منو نشناختی؟؟/؟؟ عشق تو برام توی دنیا از همه چی بالاتره تو دکتر منی ملکه منی زن منی عشق منی هستی منی خورشید منی ماه منی ستاره بخت منی من بدون تو می میرم. این را گفته و در آغوشش کشیدم لبامو بر روی لباش نهاده در حالیکه عاشقانه همو می بوسیدیم هر دو اشک می ریختیم . آخر من هم تحمل دوریشو نداشتم . خلاصه کلام به شیراز رفتم و پس از ثبت نام در دانشگاه زیاد هم پیگیر خوابگاه نشدم چون اولا دخترها در اولویت بودند و از طرفی اگر هم بی دردسر خوابگاهی گیرم میومد حوصله شلوغ پلوغی ها را نداشتم و از دست بچه های شیطون و علاف نمی تونستم درس بخونم برای همین من و کریم که اونم بچه تهرون بود و پدرش هم بازاری دو نفری یک خونه نقلی دربست کرایه کردیم دو نفری بهترین حالتش بود یک نفری حوصله آدم سر میومد و سه نفری هم شلوغ می شد سنگینی درسها و دوری راه موجب می شد که نتوانم زود زود به تهران بروم ولی برای دیدن شهره هم که شده حداقل ماهی یکبار به تهران می رفتم ترم اول را شنبه ها درس نداشتم ماهی یک پنجشنبه را با هواپیما به شهرم میرفتم و با اتوبوس به شیراز برمی گشتم شهره هم سال آخرش بود و اگر شانس یاری میکرد و موقع تدریس دو نفری در خونه تنها بودیم به فیض جسمانی و روحانی می رسیدیم در غیر این صورت به فیض روحانی بسنده می کردیم و به امید ماه دیگر دل خوش می کردیم البته از ماچ و بوسه سریع و نوازشهای با احتیاط غافل نبودیم هنوزم براش نامه های عاشقانه می نوشتم هنوزم با تمام وجود دوستش داشتم هنوز برای او و دیدن او قلبم به شدت می تپید او هم همینطور بود ولی خیلی نگران و حسود بود از دانشجویان دختر میترسید راستش من اصلا توجهی به همکلاسیهای دختر نداشتم هرگز از خوش تیپی خود سواستفاده نمی کردم سرم به درسم بود می خواستم یک پزشک خوب و لایق شم به مردم خدمت کنم و زندگی راحتی برای خود و شهره فراهم کنم چند سالی به همین منوال گذشت شهره خواستگاراش رو به بهانه های مختلف رد می کرد او به شیوه های گوناگون سرشو گرم می کرد تا دیگران از ازدواجش حرف نزنن . گاه به کلاس خیاطی می رفت گاه دنبال یادگیری گلدوزی بود پیش یک بنده خدایی فال قهوه یاد می گرفت کلاس کامپیوترم رفته بود بعد از دیپلم در کنکور شرکت نکرد چون می دونست که قبول نمیشه دیگه حوصله درس خوندن رونداشت یک مدت توی یکی از دفاتر بلیط فروشی ترمینال غرب کار گرفته بود ولی چون اتوبوس واحد سوار نمی شد کرایه ماشینش از حقوقش بیشتر بود و زیادم اونجا دوام نیاورد 6 سال گذشت و یک ترم مونده بود که به عنوان پزشک عمومی فارغ التحصیل شم.آن زمان من و شهره 24 و23 ساله بودیم درست ده سال از آشنایی من و اون میگذشت خیلی مراقب بودیم که کسی متوجه رابطه مان نشه . خواهرم تازگیها کمی مشکوک شده بود یواش یواش باید رابطه مونوعلنی می کردیم با توجه به اینکه دیگر درسی نبود که به شهره بدم مجبور بودیم که پنهانی با هم بیرون بریم یا اگه خونه یکی شانسی خالی شد با هم سکس داشته باشیم حتی کار به جایی رسیده بود که آجرهای دیوار بلند ته خونه رو در چند نقطه زخمی کرده و همین کار را در طرف دیگر هم انجام داده بودم و نیمه شبها به اتاق شهره که تنها می خوابید می رفتم و پس از قفل کردن در از داخل یکی دو ساعتی را لخت در آغوش هم سر می کردیم بیشتر اوقات که چه عرض کنم همیشه مجبور بودم از همان دیوار برگردم چون نه تنها در خونه مون سه قفله میشد بلکه از داخل زبونه ای داشت که بر روی گیره ای دیگه انداخته می شد اگر هم کلید داشتی نمی تونستی وارد خانه شی یکی از این شبها نزدیک بود گند بزنیم پس از یک عشقبازی درست و حسابی سستی و آرامش خاصی به ما دست داد همینجور لخت توی بغل هم خوابیدیم چشم که باز کردیم دیدیم صبح شده و از طرف حیاط ما صدا میاد منم جلدی لباسمو پوشیده و به همراهی و کمک شهره از در اصلی فرار کردم خدا رحم کرد مادرم که برای نماز صبح بیدار شده بود گیره در را باز کرد و در را از حالت سه قفله خارج کرد صداشو از پشت در می شنیدم که داره همه ما رو برای نماز صدا میزنه در را با کلید باز کرده و یواشکی وارد خونه شدم جیران منو دید ولی هیچکدوم به روی بزرگواری هم نیاوردیم . مادر از سحرخیزی من تعجب کرده بود در هر حال این ماجرا هم برای خود خاطره ای شد چند وقت بعد که عشقمونو علنی کردیم همه تعجب کردند برای اینکه بی احترامی نشه از جزئیات و مدت زمان و این حرفها چیزی نگفتیم که یک موقع لج نکنن اولش گفتن شما از بچگی مثل خواهر برادر بودین و از این تعارفات خانواده عروس راضی تر بنظر میرسیدند چون قرار بود یک دکتر سر به زیر نصیبشان شه اما خانواده ما هم خیلی خوشحال بودند ××× در جامعه ای که اکثر دخترها هر روز با یکی می پلکن و دوست پسر زیاد داشتن ××× افتخاری برای آنها شده دختری بود نجیب و بی آلایش که از بچگی اونومی شناختند بله برونی کردیم و شیرینی ای خوردیم و انگشتری زدیم و صیغه محرمیتی خواندیم و قرار شد که چند ماه بعد پس از فارغ التحصیل شدن عقد کنیم این رو هم با اونا طی کردم که اگه در امتحانات ورودی بعدی موفق شوم درسمو ادامه داده و در یکی از رشته ها پزشک متخصص شم که سه چهار سالی زمان می بره اونها هم حرفی نزدن دیگر نه هول بز داشتم نه بزغاله از دست موش و گربه بازی خسته شده بودم البته اگه در تهران می موندم اینقدر خسته کننده نبود به شیراز برگشتم تا ترم آخر را بهتر تموم کنم مدت کوتاهی پس از پایان ترم هم باید برای دوره تخصصی امتحان می دادم کتابهای گذشته ام را هم مرور میکردم تا با پذیرفته شدن در مرحله بعدی شهره جون و خونواده بمن افتخار کنند تمام سختیها را به جون خریدم به جای ماهی یکبار هر دو ماه یکبار به تهران میومدم به شهره میگفتم صبر و تحمل داشته باش کاری خواهم کرد که تخصصم رودر تهرون بگیرم به رشته زنان و زایمان علاقه زیادی داشتم از دخترها بگویم که به هیچ وجه نتونستند منو به دام بندازن . یکی از اونا که بچه همون شیراز بود و فرشته نام داشت دختر پاک و نجیبی بود و خیلی از مشکلات درسیمون رو با هم حل می کردیم اوایل دوستی او با من خیلی معمولی بنظر می رسید اما یکبار دستمو طوری در دستش گرفت که حالتهای نوازش شهره را داشت با نگاهش با حرکات و رفتارش به من می گفت که دوستم داره شاید فکر میکرد که من هم دوستش دارم. اما روم نمیشه .در این مورد با اون حف بزنم . عاقبت وقتی که به من اظهار عشق کرد مجبورشدم موضوع شهره را به طور خلا صه برایش بگم تا چند روز با من سر سنگینی میکرد یکه خورده بود باورش نمیشد چند بار متوجه شدم که فرشته پنهونی اشک ریخته و در این مواقع رویشو برمی گردوند و اشکهاشو پاک میکرد آخر بیش از 6 سال بود که در کنار هم بوده و با خلق و خوی هم آشنا شده بودیم با تمام علاقه مندیها و زیر و بم زندگی یکدیگر آشنا بوده و شناخت کافی ازهم داشتیم اون عشق خود شودر سینه پنهون کرد و در این مورد دیگه با من سخنی نگفت هر دو امتحانات پایان ترم روبا موفقیت پشت سر گذاشتیم و هر دو در دوره تخصصی زنان و زایمان دانشگاه تهران پذیرفته شدیم با آنکه شیرازی بود و دختر اما ترجیح میداد جایی ادامه تحصیل بده که من هم باشم و از طرفی عمو و زن عموی پیر و سرمایه دارش که تمام بچه هاشونو سر و سامان داده بودند خیلی خوشحال می شدند که فرشته را چند سالی بیشتر درکنار خود ببینند البته فرشته یک خواهر و برادر کوچکتر از خود هم داشت که تا حدودی جای خالی او نوتو خانه پر می کردند قبل از امتحانات پایان ترم شهره و مادرش برای دیدن من به شیراز آمدند یک بار که من و فرشته سرگرم تفسیر مطلبی بودیم و بی اختیار درمورد نکته خاصی خنده مون گرفت و خندیدیم شهره نگاهی چپ به من انداخت و سگرمه هایش تو هم رفت البته دل به دل راه داشت فرشته هم به او حسادت می کرد هر چند که از من قطع امید کرده بود بعد که تنها شدیم به من گفت اون داشت تو رو با چشمهاش میخورد حنما بهش گفتی من خواهرتم و این زنی هم که الان رفته شاه چراغ مادرته ببینم جاوید این دختره مثل اینکه خیلی ازت خوشش میاد؟؟/؟؟- شروع نکن شهره ما با هم همکلاسیم 6 ساله که بیشتر واحدها رو با هم پاس کردیم به هم کمک کردیم ما فقط با هم دوستیم.- -تهران که بودی از این دوستیها خبری نبود؟/؟- آخه چرا حالیت نیست من که دانشجو نبودم.- چرا این قدر داد می زنی نو که اومد به بازار کهنه شده دل آزار؟/؟ من خودم یک زنم از نگاهش متوجه میشم که چقدر دوستت داره و عاشقته. خداییش این یکی رو خوب تشخیص داده بود اما من با قسم و آیه اونو آروم کردم و بهش گفتم که میدونه من و تو همدیگه رودوست داریم کریم هم که خونه رو برای ما خالی گذاشته بود و خودش رفته بود خوابگاه پیش یکی از دوستاش البته با این روحیه ای که از مادر شهره سراغ داشتم میدانستم که تا سه چهار ساعت دیگه هم برنمی گرده یه خورده عشق نازمو نازش کردم و دستی به موهاش کشیده و بوییدم و بوسیدمش تا یواش یواش از دلش درآورده و آرومش کردم لبهام روی لبهاش تنش به تن گرم من چسبیده بود دیگه فکرهای مزاحمو از خودمون دور کرده بودیم -جاوید- جان - هنوزم مثل اون موقع ها دوستم داری؟/؟ مثل اون وقتیکه برای اولین بار بهم نامه داده بودی و تا صبح خوابت نمی برد؟/؟ - آره عزیزم خیلی بیشتر من بدون تو می میرم من برات می میرم دستمو گذاشتم توی بلوزش از زیر سوتین با سینه هاش بازی کردم دیدم یه خورده آزاد نیستم سوتینشو آزادش کردم سینه هاش دیگه کوچولو نبود خوش استیل درشت رسیده و آبدار بود زیاد بهش فشار نمی آوردم که بد فرم نشه و موقع مکیدن هم مواظب بودم زیاد و با فشار به جانش نیفتم که دور سینه هاشو خیلی زود کبود کنم هر چند اگه اون زشت ترین زنهای دنیا هم میشد باز هم دوستش داشتم.- جاوید نکنه یکی سر برسه؟/؟- نه مطمئن باش اگه مامانت نیاد هیشکی دیگه نمیاد.- چقدر هوس تو رو کرده بودم الان دو ماهه همش سرت توی کتابته اصلا هیچ به فکر من هستی؟/؟- دیوونه من از چهار سالگی که همه جا رو شناختم تو رو دیدم تا حالا . چطور می تونم به یادت نباشم این درساهم خیلی سنگینه مردم که الکی دکتر نمیشن حداقل 25 کیلو نسبت به ده سال قبل چاقتر شده بود یه 70 کیلویی میشد یعنی 5 کیلویی کمتر از من خیلی بدن یکدست و خوش فرمی داشت کسش برخلاف سینه ها و باسنش رشد نکرده بود این را هم به حساب خوش شانسی خودم گذاشتم.- عزیزم شهره قشنگم دوست داری کجاتو بخورم؟/؟- تو هر جامو بخوری برام لذت بخشه توی بغل تو احساس امنیت میکنم برام فرق نمی کنه چیکاره هستی چقدر پول و ثروت داری من فقط تو رو میخوام تو رو به خاطر اخلاقت بخاطر رفتارت بخاطر عشق پاکت منم از سه سالگی فقط تو رو در کنارم میدیدم البته راستش تا چهار سالگی که چیزی یادم نمیاد ولی چه زود گذشت تو همه چیز من بودی بعضی وقتها دوست بعضی وقتها مثل یه برادر بعضی وقتها بهتر از یه خواهری که نداشتم گاهی هم مثل یه دوست دختر مدرسه ایم میشدی معلمم بودی استادم شدی یه ده سال گذشت و فهمیدم که تو همه چیز منی عشقمی هستی منی پرنده لونه قلب منی حرفهای قشنگی میزد دلم نمیومد نطقشو کور کنم ولی دیدم شاید وقت کم بیاریم همینجوری که داشت صحبت میکرد لباشو به لبام چسبوندم و دستمو به کسش رسوندم و لخت لختش کردم آنقدر در اوج لذت و هوس بودیم که اگر یک فیلم ویدیویی از ما میگرفتند فکر میکردند برای اولین بار یه که با هم عشقبازی می کنیم پس از آنکه حسابی کسشوجویدم او نو بغل کنان یک متر از زمین بالاتر آورده و کسشو را سوار بر کیر خود ساخته و به شدت میگاییدمش البته اینطوری کمرم درد میگرفت ولی غرورم به من اجازه نمیداد که چیزی بگم اونو درازکش و بروی شکم بر زمین خواباندم اول سیر سیر اندامشو دید زدم ماشاالله چه کووووونی کرده بود انشاالله صاحبش که من بودم خیر ببینه با دو دستم دو قاچ کونشو به پهلوها فشار داده تا راه کس تنگ و کوچیکش بازتر شه کس نازش اون وسط گم شده بود کیرم دیگه راهشو بلد بود ده سال بود که در این جاده رانندگی می کرد اوایل جاده خاکی بود اما حالا صاف صاف و حسابی آسفالت شده بود باید یه خورده مواظب بارندگی می بودم که منحرف نشم ولی این از اون بارونهایی بود که وقتی می رفتم توی مسیر دیگه نیازی به فرمون نداشتم یکساعت تمام او نو گاییدم و هر دو دوبار ارضا شدیم یکبار آبموداخل سوراخ کونش ریختم و بار دیگر برام ساک زد و نوش جون کرد نزدیک بود شیطون گولمون بزنه و گفتیم حالا که قراره تا 2 ماه دیگه ازدواج کنیم چه بهتر که داخل کس آب بریزم که پشیمون شده و گفتیم هر چیز در جای خود نیکوست... ادامه دارد...نویسنده ....ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#5
Posted: 30 Mar 2013 20:41
دوستان قسمت ۳ و ۴ در یک پست قرار گرفته است
اولین عشـــــــــــــق ، آخرین عشــــــــــــــــق 5
انگاری یادمون رفته بود 9 سال پیش چه دسته گلی به آب داده بودیم در هر حال پس از برگشتن شهره و مادرش به تهران من سرگرم امتحانات ترم آخر بودم و برای دوره تخصصی درس می خوندم برای همین بااسترس کمتر برای شهره تلفن می زدم و یکی دو بارم که تماس گرفتم نمی دونم چرا گوشی را برنمیداشتن . مادرم اولش می گفت رفتن مشهد اما اونها هیچوقت بیشتر از10روز مشهد نمی موندن . در هر صورت افکارمو متمرکز کردم که این دوران طی شه و با خوشحالی به تهران برگردم وقتیکه مطلع شدم دیگه لازم نیست در شیراز ادامه تحصیل بدم و چند سال بعدی رو همین تهرون در نزدیکی عشق نازنینم شهره خواهم بود از خوشحالی بال درآورده و تمامی دنیا را زیر پای خودم می دیدم من و فرشته با هم به تهرون اومدیم خونه عموش اینها اوایل خیابان آزادی و مجاور خیابان انقلاب بود فاصله زیادی با دانشگاه تهران نداشته هر دو با کلی هدیه و نقل و نبات راهی مقصد شدیم شماره موبایل همدیگه رو که داشتیم منم با شوق و ذوق می رفتم تا این خبر خوش رو به خانواده بدم تلفنی چیزی نگفتم می خواستم برای اولین بار خودم رو در رو بگم و این سورپرایزتر بشه همین چند روزی با شهره ازدواج می کنم خیالم جمع میشه از 4 سالگی تا الان که 24 سالمه بهش چسبیدم دیگه بسه دیگه باید الان زنم بشه باید برام یک دو جین بچه بیاره واااااااای اگه بدونه مریضهام بعدا همه زن هستن و من باید زنها رو جراحی کنم اونوقت چی میشه ؟/؟ نه حتما درک میکنه که حساب پزشک و مریض جدای از این حرف و خیالاته دیگه فرهنگش تا این حد ضعیف نیست که . بنده زن ذلیل اول در خونه شهره اینها رو زدم تا خبر خوش رو بهش بدم اماااااااا کسی درو باز نکرد یعنی چی هنوز مشهدن ؟؟/؟؟ نه شایدم بیرون رفته باشن ؟/؟ با همان خرت و پرت و هدیه و کادو کمی خیابونها رو گشتم و تا نزدیکی توپخونه و لاله زارم رفتم یکی دو ساعت بعد دوباره در زدم نخیر شهره اینها درو باز نمی کردند نخیر ولش کن با آنکه کلید داشتم ولی شاعرانه تر عمل کرده و در خونه خودمون رو زدم پدر مادر و خواهرم جیران که دیپلمه بیکار بود و توی خونه منتظر شوهر به استقبالم آمدند کلی از دیدنم خوشحال شدند مادر که پنج دقیقه تمام همینطور منو می بوسید و قربون صدقه ام می رفت من حواسم جای دیگه بود مدام مثل گربه ای که بچه اشو گم کرده باشد پای دیوار مشترکمان قدم رو کرده نگهبانی می دادم منتظر صدای باز شدن در خونه محبوبه ام بودم تا به طرفش بدوم و بگم همسر آینده ات از این پس در دانشگاه تهران درس خواهد خواند تا به او بگم که این بار دیگه ازدواج می کنیم . ساعتها گذشت من همچنان چشم به راه بودم همه بر و بر نگاهم می کردند منتظر بودند که بغل دستی چیزی به من بگه دیواری کوتاهتر از دیوار پدر پیدا نکرده و انداختند گردن او ن که منواز واقعه ای تلخ مطلع کنه دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. - زود باشین منو کشتین مرده ؟/؟ عروسی کرده ؟/؟ پشت به دیوار و پا دراز بر روی زمین و چشم به سقف دوخته به حرفهای پدر گوش می دادم خلاصه مطلب اینکه در این دو ماهی که من از شهر و دیارم خبر نداشتم پدر شهره از نظر مغزی دچار مشکل شده قسمتی از بدنش از کار میفته و پزشکان تشخیص میدن که باید عمل جراحی حساسی روی مغزش صورت بگیره که امکاناتش در اینجا نیست و تازه شایدم این عمل برایش خطرناک باشه این بسته به تشخیص پزشک مربوطه است که چنین عملی روانجام بده یا نه حتی به اونااعزام به انگلیس یا امریکا را پیشنهاد دادند اما آن زمان هزینه رفت و برگشت و جراحی بالغ بر هفتاد میلیون تومان میشد خانواده های ما هر چه پول و پله برای عروسی ما و هزینه های مربط به اون و سایر پس اندازها را کنار گذاشتند بیشتر از 15 میلیون تومان نشد مجبور شدند خونه را خیلی کمتر از قیمت اصلی چیزی حدود هشتاد میلیون به بساز و بفروشها بفروشند و با پول اون برای درمان پدر شهره به انگلیس برن در عصر اینترنت و ماهواره هنوز یک تلفن خشک و خالی هم نزدن ؟/؟ نگرانی داشت منو می کشت راستش از اینکه خبر مردن یا عروسی کردن شهره رو نشنیده بودم بازم جای شکرش باقی بود ولی این دختره کجا می تونست باشه ؟/؟ اونکه اینقدر بی فکر نبود پ روزها از پی هم می گذشتند و من همچنان چشم به راه بودم با صدای شنیدن هر زنگ تلفنی با صدای زنگ در تمام روز پای دیوار می نشستم شانس آورده بودم که کلاسها چند ماه دیگه شروع میشد وگرنه وسط زمین نرفته اوت بودم در این مدت دکتر فرشته هم به هوای من به شیراز و نزد خانواده اش برنگشت البته هر چند وقت درمیان یک سرکی بهشون می زد ولی یک چیزهایی رو بهونه کرد تا ازم دور نباشه عاقبت خانواده تصمیم گرفت برای دعا و نذر و نیاز به پابوس امام رضا برن من قصد داشتم خونه دار باشم اما گفتند اتفاقا تو یکی حتما باید بیایی قرار شد دختر دایی نازنین با برادر کوچکترش ناصر بیان و خونه دار باشن اصلا از این دختره خوشم نمیومد در هر حال با سلام و صلوات رفتیم و یک هفته ای را دعا کردیم وقتیکه برگشتیم نازنین را خیلی خوشحال دیدیم . من یکی فکر کردم حتما از شهره خبری شده.- چقدر ساده ای جاوید الان داره توی خارج با یکی دیگه کیف میکنه دنیای اونورروو دیده مگه مرض داره بیاد ؟/؟ تو اونهایی رو که دوستت دارن منو که واقعا عاشقتم نمی بینی عشق اون بی حیا چشمهات رو کور کرده واااااااییییییی دیگه حالیم نشد چیکار میکنم تمام نیرویم را در کف دست راستم جمع کرده و آنچنان سیلی محکمی بر گونه چپ نازنین نواختم که تا چند ساعت اثرش پاک نشد های های می گریست منم که حوصله انتقاد و تشرهای پدر و مادرم را نداشتم از خونه خارج شدم اون موقع ها تازه موبایل به بازار اومده بود و شاید هر صد نفر دو سه نفرم نداشتند اما من و فرشته ناسلامتی دکتر شده بودیم و برای ما واجب بود فرشته به موبایلم زنگ زد با آنکه حوصله او نو هم نداشتم اما برای آنکه سنگ صبوری داشته باشم قبول کردم که به دیدنش برم البته در میدان انقلاب هم دیگه رو دیدیم و در مسیر دانشگاه تهران به قدم زدن پرداختیم.- فرشته تو چی فکر میکنی به نظرت شهره به من خیانت کرده با یکی دیگه سرگرمه ؟/؟ - من اینطور فکر نمی کنم اون دختری که من توی شیراز دیدم داشت با نگاهش بمن شلیک میکرد من همچین فکری نمیکنم . حرفهای فرشته دلگرمم می کرد می دونستم با تمام وجود عاشق منه می دونستم که اگر شهره برنگرده می تونه خوشحال باشه ولی اینطور نشان نمی داد هرگز نمی خواست به خاطر خودش از دیگری بد بگه آخ خدااااااا شهره برنگشت و من مثل دیوونه ها شده بودم به در و دیوار نگاه می کردم کارم شده بود پای دیوار حیاط نشستن هنوز خراشهایی را که بر آجرها داده بودم تازه نشون می دادند . گاه آنقدر منتظر بر پای دیوار می نشستم که همونجا خوابم می برد چند نفری منو به زور به اتاق می بردند این فرشته بود که همچون یک فرشته به من کمک می کرد و تنها با نگاهش جرات می کرد که بمن بگه دوستم داره . مدام پرت و پلا میگفتم به دیگران اشاره زده اونا رو پای دیوار کشونده آجرهای شکسته و زخمی را به اونا نشون داده می گفتم از همین جا بود همین طرف بود که می رفتم بالا . شهره جونم رو می دیدم . برم شاید الان منتظرم باشه در حال بالا رفتن از دیوار به زور پایینم می کشیدند چیزی بین ناراحتی اعصاب و بیماری افسردگی به سراغم اومده بود وقتی روان پزشک در ابتدای صحبت و مشاوره از من پرسید توی ضمیر خودت سایه هایی می بینی که در حال تعقیبت باشند ؟/؟ در جواب می گفتم آره سایه اونو میبینم همه جا اونو می بینم که داره دنبالم میاد ولی نیست تنهام گذاشته من اونو میخوام از بچگی باهاش بودم همه چیزم بود به خاطر اون بود که خودمو تا امروز سالم نگه داشتم یکدفعه قاطی کرده و از مسائل سکسی برای دکتر حرف می زدم . روان پزشک با این چرخشهای من متوجه وضعیتم شد و داروهایی برام تجویز کرد به توصیه او بخاطر اهمیتی که خانواده به سلامتی ام می دادند تصمیم گرفتند خانه را بفروشند بازم دلشون طاقت نیاورد و دو ماهی صبر کردند تا شاید خبری از گمشدگان بشه که نشد... ادامه دارد...نویسنده ...ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#6
Posted: 30 Mar 2013 20:43
اولین عشـــــــــــــــق ، آخرین عشـــــــــــــــق 6
در هر حال خونه دویست متری رو فروخته و یک خونه کوچیکتر توی همون دور و بر خونه عموی فرشته خریدیم خوشبختانه بدهکارم نشدیم پدر و مادرم اصلا از آپارتمان خوششون نمیومد می گفتن تا مجبور نشیم توی آپارتمان زندگی نمی کنیم چیه شبیه یک مسافرخونه هست که هر کی بیاد و هر کی بره برای همین این دفعه هم یک خونه کلنگی تمیز و دربست مال خودمون نصیب ما شد موقع اسباب کشی به همه در و همسایه ها تا دو تا کوچه اونورتر و به سی چهل تا مغازه دار اعم از بقال و آهنگر و چلنگر خیاط و خراز آدرس دادیم که اگه کسی خبرمون رو گرفت راهنماییش کنن وداع با کوچه خاطره ها تلخ و غم انگیز بود با آنکه می دونستم خانواده شهره خونه را فروخته ا بازم پای دیوار انتظار شنیدن صدای معشوقه ام را داشتم کنار در خونه شان انتظار دیدنش رو داشتم منتظر بودم که هر لحظه دنیای من در خونه اش رو باز کنه و من از همان بالای دیوار به حیاطشان بپرم و در آغوشش بگیرم افسوس که نیمه دیگر دیوار را هم از دست داده بودم چند ماهی گذشت حالم کمی بهتر شده بود از بیماری افسردگی نجات یافته بودم ولی شب و روز در اندیشه شهره بودم امید و انتظار دیوونه ام کرده بود یاد او همه جا با من بود درس شروع شده بود من آدم نصف و نیمه ای بودم و فرشته یک و نیم شده بود یعنی علاوه براینکه باید مواظب تحصیل خود می بود هوای منوهم میداشت تا بتوام خود مو پیدا کرده و روی غلتک بیفتم هر موقع فراغتی میافتیم دوری با هم می زدیم درد دل می کردیم من از او می گفتم و او از هیچکس. می دونستم که خیلی عذابش میدم ولی چاره ای نبود انگار تمایل به سکس در من از بین رفته بود هیچ چیز تحریکم نمی کرد فقط گاه گاهی که اسپرم هام زیاد انباشته میشد جنب میشدم و پس از بیداری از خواب می دیدم که شورتم خیس شده ولی هنگام بیداری اندیشه عشق گمشده مرا از همه چیز برحذر میداشت . گاه فرشته پیشرفتهایی می کرد اما من در عالم دیگری بودم همه جا اونو را می دیدم یک بار سرشو بر روی سینه هام گذاشت و من بی اراده دستموبه داخل موهاش برده و به نوازشش پرداختم غرق عالم سالهای اول آشنایی ام با شهره شده بودم.- تو که خودت میدونی چقدر دوستت دارم وقتی که بهت گفتم دوستت دارم از ته دلم بود بیخود به این و اون حسودی نکن... لحظاتی بعد ریزش قطرات اشک رو بر پشت دستم احساس کردم فرشته می دونست که من مثل مسخ شده ها برای شهره خیالی و غایب سخن میگم . فرشته شکیبا دریافته بود که من هرگز شهره عزیزمو فراموش نمی رکنم . غمگین و شرمنده بهش گفتم فرشته جان منو ببخش دست خودم نیست چرا زندگیتو بخاطر من خراب می کنی ؟/؟ تو جوونی قشنگی با شخصیت و نجیبی پاکی مهربونی من لیاقت تو رو ندارم.- تو چرا شهره رو دوست داری ؟/؟ آیا تا به حال دیدی که من ازت ایرا د بگیرم ؟/؟ پس تو هم از من ایراد نگیر . عشق یک نیروییه که وقتی توی دل کسی نشست به این سادگیها نمی تونی بیرونش کنی تو شهره گمشده رو که معلوم نیست کجاست و چی به سرش اومده دوست داری چطور می خوای از من انتظار داشته باشی که من تویی رو که سالها در کنارم دارم و با تمام زیر و بم زندگی و روانت آشنایی دارم وعاشقتم فراموشت کنم ؟؟/؟؟ عشق ، پاک و مقدسه بخاطر همینه که من هیچوقت محکومت نمی کنم که چرا شهره رو فراموش نمی کنی دارم برای خودم گریه می کنم که هیچ جایی توی قلبت ندارم او نو آروم کرده اشکاشو پاک کردم و پیشونیشوبوسیدم بعضی از دوستان که از حال و روز من خبر داشتند یکبار قصد کردند که با یک نمایش درمانی سرد مزاجی منو از بین ببرند که شنیدن این ماجرا هم خالی از لطف نیست یکشب در خانه دانشجویی دو تن از همکلاسیهام دعوت به شام شدم آرش و افشین که دو تا دختر به نامهای سمیرا و سوسن هم اونجا بودند دخترها رو برای اولین بار بود که می دیدم معلوم نبود که از کجا گیرشون آوردن آرش و افشین با سمیرا خانم مشغول شدند و سوسن هم کنارم نشست معلوم نبود که چرا سوسن نرفته وسطشون فکر کنم به احترام من می خواستند پس از درمان یک جنس آک و دست نخورده و تازه البته برای اون شب تحویلم بدن . من چند سالی می شد که سکس نداشته بودم و برای اولین بار سکس دیگران رو از نزدیک می دیدم نه میلی به رفتن داشته و نه موندن . همونجا میخکوب شده و می خواستم ببینم که آخرش به کجا می رسن البته اگه بگم آتش هوس در من بیدار نشد دروغ گفتم اما شعله عشق شهره آنقدر قوی بود که اجازه کوچکترین خیانتی بمن نداد سمیرا را روی تخت انداختند انگاری نوعی نمایش هارد سکس داشتند به زور لباسهاشو درآورده و به پر و پاچه اش دست میزدند او هم چنان مقاومت می کرد لخت لختش کردند آرش بر روی تخت دراز کشید و سمیرا را سوار بر خود کرد با کیررررر کلفتش مشغول گاییدن کوووووس سمیرا شد افشین هم سوار بر کوووون او کیر دوم رو به بدن و سوراخ کون خانم خانوما فرستاد ناله و فریاد آن سه تن فضای اتاقو پر کرده بود سوسن که کنار من نشسته بود دستشو وارد شورتش کرده در حالیکه ناله میکرد گفت این بی انصافیه که سمیرا دو تا کیر بخوره من از کیر بی نصیب باشم لحظاتی بعد لباشو رو لبام قرار داد در حالیکه دستش همچنان داخل شورتش بوده و با کسش بازی میکرد یه دستش رو بر روی شلوارم گذاشت و گفت درش بیار دیگه تا من این زنبور زده رو ببینم و بخورم راست میگفت کیررررررم باد کرده بود یک لحظه بیاد شهره افتادم اگه برگرده و ازم سوال کنه ؟/؟ من مجبورم بهش دروغ بگم اولش خیانت بعدشم دروغ ؟؟/؟؟ با دستم صورتشو پس زدم.- تو از خواجه هم بدتری آرش و افشین هر کاری می تونستن با سمیرا کردن یکبار دو تا کیر رو با هم وارد کسش کردند و یکبار دیگه دو تایی با هم گذاشتند توی سوراخ کووووونش جل الخالق این سمیرا دیگه کیه ؟/؟ چطور تونست دو تا کیر رو توی کونش تحمل کنه ؟/؟ اونم دو تا کیرررررررر کلفت و دراز که حداقل نصف هر کدوم رفته بود توششششش آخر کارم برای اینکه عدالت رو رعایت کنن یکیشون آبشو توی کسش خالی کرد و یکی هم توی کونش . شهوت از سر و روی سوسن می بارید.ـ بیا جلو جاوید تو که آبروی ما رو بردی دختر یا زن دوم که از من نا امید شده بود به سراغ دوستان رفت تا با آنان حال کنه. منم بی آنکه کسی متوجه شه شام نخورده از خونه شون بیرون اومدم. یکی دو سال دیگر هم سر می پریم تقریبا 5 سال از آخرین دیدار من و شهره میگذشت آب شده و به زمین فرو رفته بود اما من هنوز امیدوار بودم راستش گاهی وقتها از این می ترسیدم که توی خیابون اونو با یک مرد دیگه و بچه بغل ببینم آخه گاهی وقتها هم که دیوونگیش گل می کرد میگفت تو داری دکتر میشی من چون دوستت دارم زندگیتو خراب نمی کنم من لیاقت تو رو ندارم و از این حرفها. خدایا نکنه پیش خودش ایثارگری کرده و رفته باشه . این ایثارگری اون یعنی حکم مرگ من . هر چه بیشتر فکر می کردم کمتر به نتیجه می رسیدم . در هر حال من و فرشته با اینکه تازه کار بودیم ولی کارمون خیلی بالا گرفته بود هر دو شده بودیم متخصص زنان و زایمان جالب اینجاست که مطب ما هم توی یک ساختمون و کنار هم بود زنهایی که سختشون بود پیش دکتر مرد برن می رفتن پیش اون یا بعضیها که اونو واردتر می دونستن دیگه پیش من نمیومدن ولی راستش مشتریهای من خیلی بیشتر بود ولی این دلیل نمی شد که فرشته به من حسودی کنه فرشته واقعا یک فرشته بود هر دوی ما بیشتر جراحی ها و عملهامون رو توی یک بیمارستان انجام می دادیم البته بیشتر اون دنبالم میومد مثل کنه بهم چسبیده بود راستش با اینکه هنوزعاشق شهره بودم ولی نمیتونستم ببینم که یهو اونم گذاشته و رفته خدا می دونه تا کی می خواست برام صبر کنه مردم و بیماران خیلی دوستم داشتند . با خدای خود عهد بسته بودم که به درماندگان و اونایی که استطاعت مالی ندارند کمک کنم یاور آنان باشم کاری نکنم که احساس حقارت و بیچارگی کنند در بسیاری از این گونه موارد نه تنها بابت عمل جراحی دستمزدی نمی گرفتم بلکه هزینه بیمارستان و تخت و بیهوشی را هم خودم پرداخت می کردم . گاه با خدای خود راز و نیاز کرده و می گفتم: خـدایــا اگه صدامو می شنوی اگه این کار خیر منو قبول می کنی من این پاداشو برای اون دنیا نمی خوام من شهره خودمو ازت میخوام اونو به من برگردون قول میدم تا آخر عمرم همین جوری به آدمهای نیازمند که نیازشون فقط به توست کمک کنم خدا ااااااا خــدااااااااا هیچی دیگه ازت نمیخوام یکبار در یکی از این موارد خیر زن مسنی که بابت جراحی چیزی ازش نگرفته بودم با دسته گلی به مطبم اومد در حالیکه اشک میریخت می گفت که بچه هایش تنهاش گذاشته ا منو دعا می کرد از خدا می خواست که تمام آرزوهای مرا برآورده کنه من هم بی اختیار گریه ام گرفته بود از اینکه دل پیری را شاد کرده ام شادمان بودم.- مادر وظیفه ام بود توی دنیا جز خوبی چی میمونه ؟/؟ اگه میخوای یک دعایی بکنی من یک گمشده ای دارم که...... هق هق گریه امونم نداد بغضم ترکید خیلی وقت بود که اینطور گریه نکرده بودم ... ادامه دارد...نویسنده ....ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#7
Posted: 31 Mar 2013 10:41
اولین عشـ ــــــــــــــ ـق ، آخرین عشـ ـــــــــــــ ـق 7
آن روز گذشت . مورد دیگری پیش اومد که زندگی اقتصادی منو از این رو به اون رو کرد چون با این طبابتی که من می کردم اگرم بقالی باز می کردم بهتر بود . از پیر زن دیگری هم پول عملشونگرفته بودم البته او به اتفاق شوهرش برای تشکر اومده بودند این بار حواسم رو بردم جای دیگه که گریه نکنم.- آقای دکتر کاری که شما کردین هیشکی توی این دوره و زمونه انجام نمیده تو زنم رو درمون کردی ولی نذاشتی حتی یک ریال هم هزینه کنه چطور تونستی به حرفهاش اطمینان کنی از اینکه توانایی مالی نداره ؟/؟- من که وقت ندارم همش تحقیق کنم شاید هفته ای سه چهار مورد از اینها داشته باشم ولی درآمدم اونقدر هست که از گشنگی نمیرم خدا داره ما رو آزمایش میکنه . همه چی رو توی این دوره و زمونه نمیشه با پول خرید . اینبار آن دو به گریه افتادند پیر مرد دو تا چک تضمینی هر یک به مبلغ پانصد هزار تومان از جیبش درآورد و روی میز گذاشت و گفت ما رو ببخشید اگر دروغ گفتیم شگفت زده به آنان نگاه می کردم یعنی بمن رودست زده بودن ؟/؟ هنوزم که هنوزه نفهمیدم آیا اونا داشتند منوامتحان می کردند یا می خواستند مفت در برن و تحت تاثیر رفتار من پشیمون شدند ؟/؟ چیزی هم تا بحال ازشون نپرسیدم بگذریم یکی از تضمینی ها روبرداشته و دیگری را پس داده گفتم اضافه نمی خوام . خندید و گفت من میلیاردرم چیزی ازم کم نمیشه در جواب گفتم اگه من عادت کنم از وجدانم کم میشه.- بگیر در راه خیر مصرفش کن.- باشه به نیت شما راضیم باز هم به یاد شهره افتادم نزدیک بود اشکم درآد. به من پیشنهاد کار داد اینکه آدم معتمدی میخواد که حساب سرمایه و املاک و کارخانجات و شرکتشو داشته باشه آن جوری که پیر مرده میگفت هفته ای بیست ساعت باید روش وقت می ذاشتم می تونستم از جیران هم که تازه شوهر کرده بود و رفته بود اجاره نشینی کمک بگیرم . تازه مهمتر از اینها قصد داشت سرمایه ای در اختیارم بذاره که با آن به خرید و فروش املاک بپردازم.- راستی حاج آقا چرا این کارهای خیر رو در حق من میکنی ؟؟/؟؟- به همون دلیل که تو در حق زنم و آدمهای دیگه کار خیر می کنی . ساکت شدم راستش پیدا کردن شهره بزرگترین آرزوی من بود و هیچ ثروت دیگه ای رو در دنیا با او ن عوض نمی کردم مهمترین و شاید تنها عاملی که باعث شد پیشنهاد حسن آقا را بپذیرم خرید دوباره خانه های قدیمی و خاطره انگیز خانواده ما و شهره در حسن آباد بود که البته آخرین بار که به اونجا سرک کشیدم خونه ما بهتره بگم خونه سابق ما رو خراب کرده بودن و جاش داشتن 5 واحد آپارتمان با زیر بنای زیاد و نقشه ای یک مدل روی همدیگه می ساختن خونه شهره اینها دست نخورده مونده بود این برام رویایی شده بود که اونجا رو دوباره بخرم هر دو جا رو دوست داشتم . قبل از اینکه خونه قدیمی آقا شاهین تخریب شه این کار را انجام بدم .- حسن آقا می تونم یک خواهشی از شما بکنم ؟/؟ خلاصه ماجرای زندگی خود موبرایش شرح داده در حالی که مطب رو به مجلس روضه خونی تبدیل کرده بودیم گفت این چه حرفیه پسرم چرا به اسم خودم بخرم ؟/؟ به اسم تو می خرم بعدا با هم حساب میکنیم.- فکر نمی کنید من بزنم زیرش ؟/؟ در جواب به من گفت رنگ رخساره خبر می دهد از سر ضمیر . تو اگه کارت کلک بود دیگه آنقدر صادق و قانع نبودی . بیچاره حسن آقا بچه هاش همه رفته بودن امریکا و پدره براشون پول می فرستاد البته کلی هم دم و دستگاه اونجا واسه شون راه انداخته بود با این حال منتظر بودن کی پدره می میره و دارایی های داخل ایرانش رو صاحاب میشن دو تا دختر داشت و دو تا پسر یکی از یکی گرگتر سالی یکبار برای سرکشی و چاپیدن مستقیم به ایران می آمدند خواهر و برادر به یکدیگر هم رحم نکرده و حساب یک قرون دوزار را داشتند .....به هر جایی که می تونستم برم سر زده بودم حتی بستگان خونواده شهره هم از اونا خبری نداشتند آههههههه. ..شهره من کجاست ؟/؟ شاهانه زندگی می کنه یا فقیرانه ؟/؟ مجرد ه یا متاهل ؟/؟ این سوالات بی جواب دیوانه ام کرده بود مدتی گذشت و دختر دایی نازنین بیمار شد خون بالا می آورد هر غذایی می خورد استفراغ میکرد حسابی زرد و لاغر شده بود وقتی که آزمایش خون و نتیجه سایر آزمایشاتش را بررسی کردم نمی دونستم به خونواده چه جوابی بدم ! سرطان خون گرفته بود در شرایطی بود که شیمی درمانی هم چاره ای نمی بخشید البته یکی دو ماه تحت شیمی درمانی بود موهای سرش ریخته و طاس شده بود وزنش به نصف رسیده مثل اسکلت شده بود او نو به سفارش من در بیمارستانی که در آن کار می کردم بستری کردند تا هم خودم و هم پزشک معالج و سایر پرسنل توجه بیشتری به اون داشته باشیم وضعیتش مجددا بحرانی شد تب در تمام بدنش رخنه کرده بود بدنش ضعیف شده سرطان کبد و معده هم به سراغش اومده بودند. یک اتاق خصوصی براش در نظر گرفته بودم نای حرف زدن نداشت دست بر پیشانی تب دارش نهاده و با صدایی ضعیف و شمرده گفت دارم می میرم و تو هنوز بهم نگفتی که دوستم داری ؟/؟ لبخند تلخی زده و گفتم تو نمی میری مطمئن باش تو به زندگی برمی گردی ازدواج میکنی بچه دار میشی منم دوستت دارم نه عاشقونه برات هر کاری می کنم که حالت خوب بشه . قطره اشکی از گوشه چشمش چکیدن گرفت.- منو ببخش عفو کن خیلی اذیتت کردم صدایش خفه شده بود به زور متوجه حرفهاش می شدم . از دست سرم و آمپولهای گرون چند صدهزار تومنی کاری ساخته نبود دستهایش نای حرکت نداشتند اشاره ای به جیب لباس بیمارستانیش کرد به زور میخواست چیزی بمن بفهمونه . دست در جیبش کرده تکه کاغذی چهار تا شده در آن بود بازش کردم وووواااااااااایییییییییی خداااااااااای من چه می دیدم دست خط شهره بود باورم نمیشد پیش این چه کار میکرد ؟؟/؟؟ زانوانم سست شده بی اختیار با همان لباس جراحی بر زمین نشستم.- اینو شهره نوشته ؟/؟ سری تکون داد.- کی ؟/؟ پس چرا تا حالا به من ندادی ؟/؟ دستهام می لرزید قلبم به شدت می تپید کمی بر خود مسلط شده و شروع کردم به خوندن ( سلام بر عشق جاویدی که در قلبم جاودانه خواهد ماند. عشقی که از کودکی آغاز شده تا لحظه مرگم حتی در دنیایی دیگر با من خواهد بود من به اتفاق خانواده از انگلیس برگشته ام پدرم بحمدالله حالش خوب شده اما دیگر نه خانه ای برای ما مانده و نه پولی مجبورم کار کنم تا هزینه های زندگیم را تامین کنم . حقوق پدر فقط پول اجاره خونه مون می شه . من مایه خجالت تو خواهم بود از تو نمی خوام که دیگه دوستم داشته باشی نمی خوام که به من عشق بورزی نمی خوام که من بی چیز را همه چیز خود بدانی قسم به تو و عشق پاکم اگر رهایم کنی هرگز نفرینت نخواهم کرد که اگر واقعا عاشقت باشم هرگز بدت را نخواهم خواست نمی خوام کسی حتی کسی از بستگانم بداند که ما کجا زندگی میدکنیم چه می خوریم و چه می پوشیم شاید تقدیر چنین خواسته که ما به یکدیگر نرسیم اما برای اینکه بهانه و فردایی نباشد که تو محکومم کنی نشانی خود را در ذیل این نامه می نویسم شاید هنوز خورشید خوشبختی ام کور سویی داشته باشد) نشانی خود شو د زیر نامه نوشته بود تاریخ هم زده بود درست همون روزهایی بود که تازه از شیراز اومده بودم . آه ه ه ه خدای من اگه من خونه دار بودم دیگه چنین مصیبتی پیش نمیومد پس شهره همون موقع که خونوادگی رفته بودیم مشهد میاد خونه مون و چون منو نمی بینه این نامه رو میده به نازنین خانوم خائن که الان داره می میره ؟/؟ برایش آرزوی مرگ نمی کردم من کینه ای نبودم در قسمتی از نامه هم برای من و فرشته آرزوی خوشبختی کرده و نوشته بود .. کبوتر با کبوتر باز با با.. کند همجنس با همجنس پرواز ......ادامه دارد ....نویسنده ....ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#8
Posted: 4 Apr 2013 17:01
اولین عشـــــــــــــــــــق ، آخرین عشـــــــــــــــــــــــق 8
از بس اشک ریخته بودم نصف کاغذ خیس شده بود -تو حالا داری اینو بمن میگی ؟/؟ حا لااااااااااااااا ؟/؟ یعنی اون هنوز توی خونه 5 سال پیش داره زندگی میکنه ؟؟/؟؟ توی یکی از خونه های گلی و خشتی جنوب تهران ؟/؟ درسته که شخصیت آدمها رو به خونه و مال نمیشه سنجید ولی شهره من به این سختیها عادت نداشت نازنین با صدای خفه خود میخواست چیزی بمن بفهمونه . با انگشت سبابه دست راستش که صاف هم نمیشد به گوشه در اشاره میکرد و او او می کرد سرم رو برگردوندم ظاهرا خدمتکاری بود که مثل برق از جلوی چشام رد شد صورتشو نتونستم ببینم . مثل دیوونه ها توی سالن بخش می دوید گویی از چیزی فرار میکرد . دویدنش برام خیلی آشنا بود کنجکاو شده و به دنبالش راه افتادم از بد شانسی فرد فراری ته سالن بن بست بوده و سمت راست دستشویی مردانه و سمت چپش هم سرویس بهداشتی زنانه بود نظافتچی به دستشویی زنانه پناه برد او کی بود ؟/؟ چرا فال گوش ایستاده بود ؟؟/؟؟ صدای نفس نفس زدنهایش رو از پشت در توالت می شنیدم صدای نفسهایش مثل دویدنهایش برایم آشنا بود . کمی فکر کردم بدنم لرزید نههههههههه فکر احمقانه ای بود نه قاطی کرده بودم شهره اینجا چیکار داشت ؟/؟ در گوشه ای پناه گرفتم بیست دقیقه بعد زنی رو دیدم که سرشو پایین انداخته و با احتیاط به چپ و راست می نگریست راه رفتنش هم شبیه شهره بود وسط راهرو کنار پله ها سنگر گرفته بودم حالا دیگه چهره اش را می دیدم چیزی نمونده بود سکته کنم خداااااااااااا گمشده امو پیدا کرده بودم او به من نزدیکتر از اون چه بود که فکرشومی کردم اگر شده که رسوای خاص وعام شم این بار نباید اجازه فرار به او ن بد. م پاهام سست شده بدنم می لرزید یکی می خواست به داد من برسه . به زحمت بر خود مسلط شدم گوشه پله ها قایم شده بودم از کنارم گذشت و منوندید صداش زدم - شهره سرشوبرگردوند به چشمهای هم خیره شده بودیم تقریبا همون زیبایی را داشت فقط کمی لاغرتر شده چشماش گود افتاده و دوراون کمی کبود به نظر می رسید که ناشی از خستگی و کمبود ویتامین بود فقط دوست داشتم از محیط بیمارستان فرار کنم دستشوگرفتم و تا رختکن پزشکان با خود بردمش سوییچ بنزمو گرفتم و با همون لباس سبز شهره را با لباس نظافتچی کشان کشان به طرف درب خروجی می بردم.- ولم کن ا-گه می خوای آبروتو نبرم مثل یک دختر خوب باهام میای .- فکر نمیکنی که اگه همه منو با دکتر جاوید ببینن آبروی تو بره ؟/؟ من نمی خوام اخراج شم.- به همین خیال باش تو از امروز اخراج خدایی هستی.- ببینم از دکتر فرشته اجازه گرفتی ؟/؟ شانس آوردیم شب بود پرسنل زیادی شاهد دیوونه بازیهای ما نبودند به طبقه همکف رسیده بودیم معلوم نبود توی این گیر و دار فرشته از کجا پیداش شده بود ؟/؟ ظاهرا اومد به مریضهای جراحی شده اش سر بزنه.- جاوید دیوونه شدی ؟/؟- آره آره آرهههههه دیوونه شدم بالاخره پیداش کردم فرشته ، من و شهره را به گوشه ای کشوند و با عصبانیت هر چی بد و بیراه درجه دو و محترمانه بلد بود نثار وجود شهره کرد.- تو خجالت نکشیدی چطور دلت اومد به عشق پاکت خیانت کنی خیانت به این نیست که حتما بری با یکی دیگه باشی چطور دلت اومد عذابش بدی ؟/؟ چطور تونستی بیشتر از 5 سال عذابش بدی ؟/؟ تو یک حیوونی تو یک جلادی حیف از اسم آدم که روی تو باشه تو بچه ای تو معنای دوست داشتن رو نمی فهمی تو لیاقت عشق جاوید رو نداری شهره که همینطور یکسره اشک می ریخت و ساکت بود گفت اگه تو داری بگیرش برای خودت.- من از خدامه من دوستش دارم من عاشقشم من براش می میرم چه شبهایی که از دوری تو تا پای مرگ رفت و من تا صبح کنارش بیدار بودم که قلبش از حرکت نایسته توی خواب اسم توی حیوون رو صدا میزد توی بیرحم توی جلاد تو اگه بعد از بچگیهات دهسال باهاش بودی و تنهاش گذاشتی من 11ساله که باهاشم توی خوشیها و ناخوشیها تنهاش نذاشتم وقتیکه تب داشت من داغ می کردم وقتیکه افسرده میشد منم رنج می کشیدم وقتی از توی بیوفا اسم می برد حرص می خوردم ولی هیچوقت محکومش نکردم چون دوستش دارم براش می میرممممممممممم.- بسه دیگه اینطور نیست.- تو خود خواهی شهره خیلی خود خواه.... بدجوری شهره را می کوبید هم دلم میسوخت هم خنک میشد فرشته کارمو راحت تر کرده بود نامه 5 سال پیش شهره را نشون فرشته داده جریان توطئه نازنین رو براش شرح دادم کمی خنک تر شد با این حال نامه را به طرف شهره گرفت و گفت که چی ؟/؟ چی رو میخواستی ثابت کنی ؟/؟ آدم که از یک عمر عشق و دوستی به همین سادگیها نمی گذره بذار من عقده های دلمو امشب باز کنم یازده ساله که با جاوید دوستم من دیوونه وار عاشقشم اما اون حتی توی این یازده سال یازده ثانیه هم نگاه عاشقونه بمن نداشته هیچوقت با من رابطه نا مشروعی نداشته چرااااااااا ؟/؟ چون خیلی مذهبیه ؟/؟ اهل مسجد و منبره ؟/؟ نهههههههههه اون با ایمان به عشق تو خودشو حفظ کرده.- چرا هیشکی منو درک نمی کنه چرا هیشکی به فکر ما نبوده وقتی با ماهی سی هزار تومان توی مهد کودک کار می کردم وقتی کف رستورانها رو دستمال می زدم وقتی رخت چرکهای مریضها رو می شستم چرا هیشکی به فکرم نبود ؟/؟ فرشته در اینجا سیلی محکمی بر صورت شهره نواخت.ـ اینو داشته باش تا بفهمی بی منطق بودن یعنی چی مگه متوجه نشدی که جاوید از همه چی بی خبر بوده ؟/؟ پس چرا بیخود محکومش میکنی لااقل حالا دیگه ازش دلخور نباش دیگه به خدا اگه تو از این گوهر پاک گله داشته باشی بازخواست خدایی داره اون با بیمارهاش راه میاد به داد بیچاره ها می رسه به یتیمها کمک می کنه اینها رو هیچوقت نمیاد جار بزنه بقیه میان میگن . از خدا هیچی نمی خواد جز تو رو بزرگترین آرزوش این بود که یکبار دیگه تو رو ببینه و بمیره خوشحالم که به آرزوش رسیده اما دوست ندارم تا خیری از این دنیا ندیده بمیره . این را گفت و گریه کنان به سمت آسانسور رفت شهره کمی آرومتر شده بود من با شلوار و بلوز و کلاه سبز جراحی که انگار در تنم آواز می خوندند به همراه شهره لچک به سر به سمت بنز رفتیم شانسی که آورده بودم این بود که پدر و مادرم کربلا بودند و خونه دار بودم امشب باید تلافی چند ساله را سرش در می آوردم سعی کردم تا خونه حرفی باهاش نزنم می ترسیدم جری تر شه و موقع رانندگی کار دستمون بده توی خونه خاطر جمع بودم که دیگه از دست خشم 5 ساله ام فرار بکن نیست... ادامه دارد... نویسنده ....ایــــــــــــــــــــــــــــرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#9
Posted: 6 Apr 2013 12:12
اولین عشــــــــــــــــــــــــــق ، آخرین عشـــــــــــــــــــــــق 9 (قسمت آخـــــــــــر)
به خونه که رسیدیم درد دلها شروع شد بغلش کرده و مثل قدیمها با نوازش شروع کردم.- تو رو خدا امشب نه جاوید. من سختمه تنم پیرهنم همه بوی عرق میده.- من از پیراهن تو بوی یوسف رو می شنوم شهره . نمی دونی که چقدر از دوریت گریه کردم فکر نمی کنی تموم حرفهای فرشته حقیقت داشت ؟/؟- تقریبا اونم باید بدونه که من چقدر دوستت دارم وقتی که به یک طریقی فهمیدم که دانشگاه تهران قبول شدی هر وقت بیکار بودم میومدم اون دور و برا صد بار منتظرت شدم فقط یکدفعه تو رو با فرشته دیدم دیگه پیدام نشد تا وقتی که از طریق یکی توی مهد کودک که مشتریت بود فهمیدم مطب زدی و کجا جراحی می کنی با التماس و آه و ناله و شرح زندگی خودم خواستم که استخدامم کنن حاضر بودم توالت رو تمیز کنم و نزدیک تو باشم ولی رختشور شدم دیگه خیلی راحت تر می دیدمت بهت افتخار می کردم از بد بختی خودم زجر می کشیدم وفتی تو رو با فرشته می دیدم هم برات خوشحال می شدم هم حسودیم می شد یک غمی رو توی چهره ات می دیدم. چهار ساعت تمام حرف می زدیم و فکمان درد نگرفته بود ساعت دو نیمه شب بود که دست به کار شدم لختش کرده و با زبون تمام تنشو لیس می زدم هر چه می گفت تنم بو میده من بدتر می کردم و می گفتم تو هدیه ای از خدایی مگه میشه پیشکشی خدا بوی بد داشته باشه بر جای سیلی فرشته بوسه بیشتری می دادم و از او دلجویی می کردم.- اگه پیدام نمی شد با فرشته عروسی می کردی ؟؟/؟؟- به خودتو به چشای منتظر و امیدوارم و به همون خدایی که صدای منو شنید و تو رو بمن برگردوند قسم که تا آخر عمر مجرد می موندم. هر دو چون تشنه های از کویر دراومده به چشمه های عشق و هوس رسیده بودیم . نمی دونستم کجا را می مالم و کجا را می لیسم و کجا راومی نوازم فقط به هم می پی چیدیم طوری که هیچکدوممون نمی تونستیم در بریم . حسابی سر حالش آورده و خیلی زود راضیش کردم از او درمورد وضعیت پریودش پرسیدم گفت مرتبه و از زیر زبونش بیرون کشیدم یعنی متوجه شدم که الان درست ده روز از پایان هفت روز عادت ماهیانه اش گذشته یک چیزی وسطها یا آخرهای زمان تخمک گذاری میشه بهش گفتم تو برام در هر حال خوشبوترین زن دنیایی اگه می خوای بری حمام حرفی ندارم دو تایی با هم دوشی گرفته و به رختخواب روی تختخواب برگشتیم کیرررررر کلفت من مثل طلبکاری بود که طلب 5 ساله اشو می گیره و الحق هم که شهره خوب میدونست بدهی 5 ساله اشو چگونه بپردازه.- من باورم نمی شه که امشب زیر کیر تو باشم.- منم باورم نمی شه که روی کس تو باشم.- ایندفعه رو تو تقلب کردی هر دو با هم خندیدیم این نخستین خنده مشترک ما بعد از 5 سال جدایی دردناک بود.- شهره جون این دفعه رو که زنم میشی ؟/؟- مگه می تونم قبول نکنم از دست تو اگه در برم از دست فرشته مدعی نمی تونم در برم . باز هم خندیدیم ببین من دیگه خسته شدم وضعیت این نازنین معلوم نیست شاید تا دو سه روز دیگه تموم کنه اما من بیشتر از چهل روز صبر نمیکنم فقط می خوام در شیرین ترین شب زندگیم در شیرین ترین سکس زندگیم شیرین ترین میوه درخت عشقمونو به عمل بیاریم البته اگه خدا بخواد که می خواد چون توی همچین شبی من و تو رو بهم رسونده. ـ حرامزاده نشه ؟/؟- بابا بعدا حلالش می کنیم الان 25 ساله همدیگه رو میشناسیم یک بچه هم نداریم بازم خندیدیم و به کارمون ادامه دادیم تا صبح سه بار عقده دل و دولم را خالی کرده و آب کیرم رو به کس تشنه اش ریختم این کار را هر بار پس از ریزش آب کس اون انجام می دادم با توجه به اینکه اواخر تخمک گذاریش بود و بعد از ارگاسمش منی را خالی کرده و این اواخر غذاهای با طبع سرد زیاد م یخوردم بیشتر احتمال میدادم که بچه دختر باشه هر چند بازم خواست خدا بود در هر حال نمی دونم شیرین من محصول کدوم یک از این تخلیه ها بود به میمنت این شب عزیز که با اول اسم شهره هم جور درمیومد اسمشوشیرین گذاشتم . نازنین دو روز بعدش مرد و من دو ماه بعد با شهره که حامله اش کرده بودم ازدواج کردم جشن عروسی مفصلی گرفته که از هر تیپ آدمی دعوت بودند فرشته می خواست خوشحالی خود شونشون بده ولی به همون اندازه که برام خوشحال بود می شد اندوه و حسرتی پنهان را در اعماق وجودش خوند....... حالا 8 سال از ازدواجم می گذره من یک شیرین 7 ساله یک شایان 5 ساله یک شروین 3ساله و یک شیدای 1 ساله دارم . یعنی اینا رو با شهره شریکم . یعنی ما داریم . من فعلا 37 سال دارم و شهره 36 سال اگر بخواهم به همین ترتیب پیش بروم 16سال می کشه تا به یک دوجین بچه برسم . شهره هم مخالفتی نداره فقط میگه کار من و تو بی شباهت به راه اندازی ماشین جوجه کشی نیست فقط خدا کنه مردم مسخره مون نکنن. فرشته هنوز ازدواج نکرده و میگه تا آخر عمرش هم ازدواج نمی کنه . رابطه ام با حسن آقا همچنان خوبه و اگه بگم مثل فرزندان نمک نشناسش دوستم داره گزاف نگفته ام شایدم بیشتر دوستم داشته باشه . قلقشوگرفته و با سرمایه او پرورشگاهی دایر کرده که کودکان بی سرپرست و سر راهی در آن نگهداری میشن و خود من بر ش نظارت دارم که علاوه بر خورد و خوراک به مسائل روحی و معنوی آاونا هم توجه شه . مرگ ومیر دیگه ای در خونواده و دور و بری ها نداشتیم . خوشبختانه همه زنده و سرحالیم وقرارم نیست که بمیریم . شهروز برادر شهره هم ازدواج کرده و دست اونم مثل جیران توی دم و دستگاه حسن آقا برای کنترل داراییهاش بند کردم لاکردار حسن آقا شده مثل قارون که کلید گنجهاشو هفتاد تا شتر حمل میکنن اما از حسن آباد خودمون بگم که با اینکه به برکت صداقت و لطف خدا و حسن آقا سی چهل تا خونه ای توی چهار گوشه تهرون داریم ولی این حسن آباد رو ول نکرده و پامو کرده توی یک کفش که برای تجدید خاطره حتما باید بریم اونجا زندگی کنیم.- پسرم لج نکن آب وهوای بالای شهر تمیزتره این طرف آلوده تره.- نه مرغ یک پا داره اگه به هر کدوممون یک کپسول اکسیژن وصل بشه نباید اینجا رو ول کنیم طبقه اول رو دادم به پدر و مادرم طبقه دوم رو به پدر و مادر شهره در طبقه سوم چاکرتون جاوید خان با عیال حسودش که تازگیها با چهار تا بچه میخواد منشی شوهرش بشه و من نمی ذارم زندگی میکنه طبقه چهارم هم مال جیران و شوهرشه و طبقه پنجم هم به شهروز و زنش اختصاص داره اینجوری که پیش میرم باید همین گوشه کنارا یک 12واحده برای بچه هام بسازم به خونه قدیمی شهره اینها دست نزدم گذاشتم به عنوان میراث فرهنگی عشقی باقی بمونه گاهی وقتها لحاف تشکی توی اتاق خواب نم گرفته شهره توی خونه قدیمی پهن می کنیم و منم مثل گربه از دیوار میرم بالا و میفتم به جون شهره . به دیوار مشترک دست نزدم گذاشتم همینجوری بمونه هر کی میاد میگه این دیوار یک چیز قناسی توی آپارتمانت شده حداقل یک رنگی بزن می بندمش به فحش های مودبانه. شهره از دست این کارهام هم خسته شده هم لذت می بره چون همیشه تازگی عشقو احساس می کنه . پدر و مادرامون رفتن مشهد من شهره را مجبور کردم که با چهار تا بچه بیاییم پایین یک تجدید خاطره ای بکنیم نمیشه این چهار تا رو به امون خدا ول کرد پیش بچه ها توی یک اتاق دیگه هم نمیشه راحت عشقبازی کرد اوندفعه شیرین به مادرش میگفت چرا هر موقع دارم می خوابم تو ناله می کنی و جیغ می کشی ؟//؟ مگه بازم داری بچه میاری ؟/؟ خاطرات بچگی ها و دوران نوجوانی و جوانی و 5 سال جدایی مثل فیلمی از جلوی چشمانم عبور می کردند رسیور روشن بود هلن این ترانه پوران را میخوند ( زندگی راستی چه زود می گذره آدم از فردای خود بی خبره ) بی اختیار اشک از چشام سرازیر شد.- عزیزم چت شده ؟/؟ من اینجام چرا گریه میکنی جاوید ؟/؟ ! قربون دل نازکت برم بازم یاد خاطراتت افتادی ؟؟/؟؟- بعضی وقتها کابوس روزهای جدایی رو می بینم.- عزیزم حال و روز من بهتر از تو نبود منم عذاب کشیدم من هم عذاب روحی می کشیدم هم مالی . شاید مقصر بودم منم زجر می کشیدم جاوید ببین هنوزم همدیگه رو دوست داریم اینجا همون فضاییه که تو به من درس می دادی در حالیکه با یک شورت و سوتین در کنارم ایستاده بود و حسابی وسوسه ام کرده بود گفت چیه دلتو زدم ؟/؟ او نو بغل کرده تمام تن خوشبوشو بو کرده در حالیکه کیرررررررررم را تا انتها به کسسسسسش فرو کرده بودم دستهای همو دور کمر هم قفل کرده لبهای همو می بوسیدیم . هلن همچنان میخوند که زندگی راستی چه زود می گذره آدم از فردای خود بی خبره و من در تنفس هر بوسه به شهره محبوبم میگفتم که .. تو اولین و آخرین عشق منی ......... پایان ...........نویسنده ......... ایـــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ویرایش شده توسط: aredadash