انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 12:  1  2  3  4  5  ...  9  10  11  12  پسین »

مامان بخش بر چهار


مرد

 
مـــامــــــــان بخش بــــــر چهــــــــــــــــار

نویسنده: استاد ایـــــــــــــرانی

تالار داستان ها و خاطرات سکسی


تعداد ارسال : این داستان در بیش از ۵۰ قسمت منتشر خواهد شد


کلمات کلیدی : داستان تخیلی ، داستان های سکسی ، نوشته ایرانی ، محارم ، سکس با محارم ، سکس مامان ، مامان بخش بر چهار

با سپاس

آره داداش







شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
مـــامــــــــان بخش بــــــر چهــــــــــــــــار 1

بالاخره شوهر نامردم منو به حال خودش گذاشت و رفت . منو با چهار تا پسر .. البته پسرا کوچولو موچولو و قد و نیم قد نبودند . به ترتیب 21 و20 و 19 و 18 سال سن داشتند . وضع مالی منم که چه عرض کنم اگه بگم پولم از پارو بالا نمی رفت حداقل تا وسطاش می رسید . این شوهر نا مرد ما از اون ملاکین بزرگ کرج بود . ما توی شهر زندگی می کردیم و اونم خب توی همون روستا . از بس عیاش بود تا سی سالگی زن نگرفته بود .. پدرم با اون یه معامله تجاری داشت و کلی هم بهش بدهی داشت . کار به ورشکستگی بابا جونم می کشه و مامان و بابا و من و دو سه تا داداش کوچیکه منم باید گشنگی می کشیدند . این مالک بزرگ عاشق من میشه . حالا من چند سالم بود ؟/؟ هیچی چهارده سال . تازه اومدم یه چیزی از زندگی بفهمم . گریه و آیه و توسل به ائمه و اطهار که پدر جان من تک دخترتم می خوام به جایی برسم . هیچی نشد که نشد . تازه دلمم سوخت و با این مرتیکه الدنگ که واقعا هشت قد و دراز هم بود ازدواج کردم . کیرش هم مثل قد خودش دراز و لاغر بود . بدهی ها رو که بخشید هیچ همون موقع چند تا خونه و زمین توی شهر و اطراف رو به اسم من کرد که بعد ها که به سن قانونی رسیدم مالکیت کاملش نصیبم شد . این قلی خان ما از همون اول عیاش بود و سفر های خارجه زیاد داشت . ظاهرا عادت کرده بود به این جور زندگی . کسی که پونزده سال قبل از ازدواجشو توی عشق و حال باشه نمیشه ازش انتظار داشت که بعد از ازدواجو هم به همین صورت سپری کنه . اون چند سال اول رو هم هر سال یه بچه راه مینداختیم . از دومی به بعدشو به امید دختر ولی حیف حیف که همه شون زدن و پسر از آب در اومدن . یکی از یکی وروجک تر . اون قدر شیطون بودند که گاهی وقتا از نگاهاشون می ترسیدم . در هر حال همه می گفتند یه مردی که با پونزده شونزده سال اختلاف سنی با یه دختر ازدواج می کنه زن خوشگلش مال مردمه . راستش وقتی که شوهرم ولم کرد و رفت توی امریکا موند من سی و شش سالم بود . وقتی به روزای اول ازدواجم فکر می کردم و به این فکر می کردم که با یک مرد سی سا له ازدواج کردم و حالا که سی و شش سالم شده احساس جوانی می کنم اونو زیاد پیر احساس نمی کردم . ولی من اون موقع چهارده سالم بود و قتی هم که به سن قانونی کاغذی رسیدم چهار تا پسر داشتم . کاش تو امریکا ی پیشرفته زندگی می کردم و در دبیرستانهای اونجا که به پسرا و دخترا تمرین جنده بازی و اصول سکس بهداشتی رو یاد می دادن درس می خوندم . اصلا این ازدواج دیگه چی بود . گناه کبیره ای بود که انداختن گردن ما . اصلا از من می شنوی باید کاری کنند که تخمدون این زنا تا سن هیجده بارور نشه . من که فکر می کنم اگه بچه هایی باشن که از مادرای زیر 18 سال دنیا بیان همه میشن غیر قانونی . به اینا نباید اصلا پاسپورت بین المللی داد .یا بهتر بگم ویزا و خروجی داد . حالا بگذریم . این شوهر نسناس من اون جوری که دوست داشتم بهم نمی رسید . چقدر دلم می خواست بیشتر با هم سکس داشته باشیم . ولی این کیر درازش همیشه یه مقدارش بیرون می موند ولی من دوست داشتم کلفت تر باشه تا بیشتر بهم حال بده . در هر حال من موندم و اسحاق واحسان و افشین و اشکان . بازم جای شکرش باقی بود که این پسرام همه به من رفتند . خوشگل و خوش تیپ با کلی دوست دختر . همش آرزو می کردم که کار دست خودشون ندن و یه جنده خانومو عروس ما نکنن که به طمع پول و ثروت پاشو توی خونه ما باز کنه . شوهرم اهل منقل و وافور و تریاک و این بند و بساط ها هم بود . خیلی ها به من می گفتند که افرا جان تو هم برو دنبال عشق و حالت و کیف کن و اگه بری زیر کیر یه مرد دیگه مزه کیر شوهرت واست کم میشه و اون حس حسادتو دیگه نداری . ولی من قبول نکردم و گفتم ما از این کارا در خونواده مون نکردیم . تازه اگه ما رو بگیرن میگن زن شوهر داره . آخ که کیرنداشته ام توی کون همچین شوهری بیاد . هر چند خیلی متجدد مآبانه می گشتم و خیلی هم آلامد کار می کردم . این پسرا و مردای محل هم که همش با اون چشم چرونی هاشون داشتن منومی خوردن . بار ها دلم هری ریخت پایین و روی کسمو داغ کرد ولی هر باری فکرمو می بردم جای دیگه .. حالا این عوضی از امریکا واسم پیام داده که هرچی که بهت بخشیدم از شیر مادرهم حلال ترت . من باید چیکار می کردم . اصلا حرف طلاق رو هم نزد و منم دلم نمی خواست زیر بار این ننگ برم . بذار اسمش رو من بمونه . قلی خان .. . پسرامو هم به یه سر انجامی داشتم می رسوندم . اسحاق و احسان که در یه دانشگاه توی همین کرج داشتند مهندسی می خوندند و افشین و اشکان یعنی پسرای سوم و چهارم منم که تهران پزشکی می خوندند .. نمی دونستم چیکار کنم شوهرم رفته بود .همون که ریختشو نمی دیدم واسم یه دنیا ارزش داشت . فکر کرد داغ به دل یخ میذاره . ولی جواب کسمو چی می دادم . هرشب که می رفتم رختخواب گریه می کرد و ازم کیر می خواست . ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
مـــامــــــــان بخش بــــــر چهــــــــــــــــار 2

عصبی شده بودم . گریه های شبانه کسم منو داغون کرده بود . با این که با موز و خیار و بادمجون اشکاشو پاک می کردم ولی به اینا قانع نبود و دلش می خواست یکی دیگه نازشو بکشه و اشکاشو پاک کنه . شیطون یواش یواش داشت می رفت توی جلدم . از طلاق خوشم نمیومد . ولی در این مورد یه سری مطلب خوندم و از این و اون سوال کردم دیدم هر کی داره یه چیزی میگه . یکی میگه چهار سال بعد حاکم شرع طلاقت میده . یکی می گفت چهار ماه .. یکی از اون جنده چادری ها که می دونستم هر شب زیر کیر یه بسیجی و پاسدار یا آخوند می خوابه گفت خواهرم صبر انقلابی داشته باش . خدا صابران را دوست دارد . حتما در بهشت نتیجه شو می بینی .. منم نکردم کم کاری و با عصبانیت شدید همونجا شلوار و شورتمو کشیدم پایین و کس خیسمو نشونش داده گفتم ببین اینا هاش به این بگم صبر انقلابی داشته باشه که اون دنیا کس بدم ؟/؟ -شیطان ! شیظان! ..-برو جنده خانوم بسیجی .. نزدیک بود چادرو از سرش بکشم پایین ولی با عصبانیت از اونجا دور شدم .دیگه باید خودمو از شر این موضوع خلاص می کردم . حداقل می تونستم به صیغه یکی در بیام . نمی دونستم باید چه خاکی تو سرم بریزم . تصمیم گرفتم یه مشورتی با پیشنماز محل بکنم . یه مردی بود چهل ساله ..اوخ اونم که از اون خوش تیپ های کس دزده .. ولی در هر حال من که نمی خوام بهش بدم . در مورد احکام شرعی و این که راهی داره یا نه باهاش حرف می زنم . یه چادر مقنعه و از اون دستکش قرتی ها به سر و تن و دستام کرده بعد از نماز مغرب و عشا رفتم مشورت با این علامه میثم خان . نمی دونم چی می گفتن اینا که خیلی بد چشمه .. با حساب من تنها زن محله ای که نگاییده بود من بودم . طوری هم همه رو افسون می کرد که یارو حاضر بود همونجا خودشو دراز کنه ولی چون اهل مسجد نبودم و اونم همش سرش گرم بود دیگه من وارد فایلش نشده بودم . -حاج آقا سلام علیکم -علیکم السلام خواهرم -حاج آقا یه عرضی داشتم معمولا بیمار که مریض میشه میره پیش پزشک . شما هم پزشک مسائل دینی هستید . -خواهش می کنم . وظیفه شرعی ماست . -همسرم ترکم کرده رفته امریکا گفته دیگه نمیاد . بالاخره من یک زن جوانم .. از نظر مالی تامینم ولی شما خودتون معترفید که نباید یک زن به فساد اخلاقی کشیده بشه . می خوام بدونم احکام طلاق چه مدت بعد از غیبت شوهر انجام میشه . -بعضی از محققین میگن چهار سال ..عده ای میگن مرد حق نداره بیش تر از چهار ماه از هم بستری با همسرش خود داری کنه . ببخشید این جور حرف می زنم -خواهش می کنم حاج آقا این مسائل شرعی باید گفته بشه . البته مسائلی هست که اونو بازش نکردن . احتمالا راهکار هایی برای زن در نظر گرفته شده ولی نمی خوان افشا کنن . -حاج آقا اگه شما می تونین وارد مسائل شرعی و منابع و استخراج بشین این کارو حتما انجام بدین . -شوهر شما چند هفته هست که رفته -سه هفته و سه روز -اگه امکان داره من از نزدیک شما رو ببینم و باهاتون در مورد این مسئله حرف بزنم خیلی بهتره .. --مگه ما حالا از هم دوریم -منظورم خدمت برسم تا موضوع رو باز ترش کنم . .. اگه رفتار محترمانه اش نبود فکر می کردم که حتما نظر بدی راجع به من داره . ..یکشنبه رو افشین و اشکان در تهران و اسحاق و احسان در کرج از صبح تا غروب کلاس داشتند . چون اونا با آخوند جماعت مخالف بودند و سایه شو با تیر می زدند ترجیح دادم که یکشنبه رو ازش خواهش کنم بیاد خونه مون باهم صحبت کنیم . هرچند منم چشم دیدن آخوند جماعتو نداشتم . ولی دیگه این یه عادت شده که بد و بیراه رو میگیم ولی گاهی وقتا که کارمون گره میفته رجوع می کنیم به همینا . اون روز خودمو خیلی شیک کردم . نمی دونستم پوششم در چه حدی باشه ولی انداممو خیلی بر جسته و هوس انگیز کردم هر چند مانتو پوشیده بودم .و لی یه مانتوی کوتاه با کونی گنده و یه روسری خیلی شیک ایتالیایی و با میکاپی دل برنده . خلاصه کلام اون که منو خلاف ملاقات در مسجد اون جوری دید خودشم کمی عقب نشینی کرد و حالا دیگه سرشو بالا می گرفت .. -حاج آقا بالاخره حکمی استخراج کردین ؟/؟ -خب یه حکمی استخراج شده . اون بستگی به شرایط داره . چه جوری بگم -بفرمایید من آماده شنیدنم . -چهار ماه و چهار سال مسئله ایه که هنوز بسطش ندادند ولی یه چهار هفته ای داریم که روحانیون اونو عمومی نمی کنند . نمی خوان شلوعش کنن . شاید می خوان هرکسی که به اونا رجوع می کنه خودشون ثوابشو ببرن . -حاج آقا بفرمایید جریان چیه سخت نگیرید .. -حکم اینه که اگر شوهری زنش را ترک کرد و به بلاد کفر رفت حداقل چهار هفته بعد می تواند صیغه نماینده خدا شود بدون جاری شدن صیغه طلاق و به محض رجعت شوهرش آن صیغه موقت ابطال می گردد . -حاج آقا مردان خدا و با ایمان و نمایندگانش چه کسانی هستند . اینجا که نباید مجتهد جامع الشرایط آگاه به علوم زمان و مدبر و مدیر و ار این چیزا باشه که ؟ -اکثر مراجع اجماع کرده اند که روحانیون جان بر کف مردانی با ایمان هستند .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
مـــامــــــــان بخش بــــــر چهــــــــــــــــار 3

حاج آقا این موردی رو که می فرمایید خیلی حساس و نفس گیره . من در هیچ جا این حکم رو نخوندم و نشنیدم -خواهر من! در احکام شرعیه استدلال در مواردی که حکم بر عهده حاکم شرع و ولی خدا ست جایز نمی باشد . هر حکمی رو نمیشه در هر جایی بیان کرد . باید به فکر مسائل شرعی و سوءاستفاده های ناشی از آن هم بود . نفهمیدم این چی داره میگه . -حالا حاج آقا اگه روحانی عظیم الشان خلد آشیان جنت مکانی سراغ دارین که بیان این مشکل بنده رو حل بفرمایند هم ثواب اخروی داره هم دنیوی .. -خواهر ارغوان من می تونم این مسئولیت رو بپذیرم . اما دید و بینش اجتماعی رو هم باید در نظر گرفت . می خواهم ثوابی بکنم که امید وارم این مسئله به نوعی مسکوت مانده شما موافقت خودتون رو هم اعلام بفر مایید .. می دونستم چی می خواد بگه . بیشتر ملا ها همه این جوری هستند . سنگ خودشونو به سینه می زنند و من هم می خواستم باهاش حال کنم . یه چیزی می خواستم که کسمو بخا رونه حالا چه فرقی می کرد ملا باشه یا هر خر دیگه -سرور من شما امر بفر مایید من در خدمت شما هستم . -سر کار علیه اگر رخصت می فر مایند خطبه صیغه را بین خودم و شما جاری سازم تا ما نسبت به یکدیگر حلال و مباح گردیم . من هنوز صیغه نشده از هوس وا رفته بودم . -برادر ...حرفمو قطع کرد و گفت . میدانم که متوجه منظور این حقیر گشته اید .. یه عشوه ای اومده گفتم حاجی جون اگه می خوای متوجه شم این کتابی و حوزوی صحبت کردن رو ولش کن بره .. می خواستم بگم بشاش بره گفتم فعلا هنوز یک سرویس هم با این بنده خدا نرفتم هنوز هیچی نشده ممکنه بزنه کار خراب شه . حاجی خودشورسوند جلو تر به نزد من . یه چیزایی زیر لب زمزمه کرد و از من هم خواست که همونا رو بخونم . -ارغوان جان کاملا و با لهجه اعراب اونا رو تلفظ کن که صیغه من و تو حلال در بیاد .. یه چک تضمینی پنجاه هزار تو منی هم بهم داد . نمی دونم این بابت لفظی بود یا حق جندگی رو نمی دونم . -هم اینک من و تو با هم زن و شوهریم . پیمان مقدس ما در آسمانها بسته شده است .. -میثم جون بگو در آسمونا بسته شده .. این جوری حرف می زنی من الان نمی دونم چیکار کنم .. - با اجازه من برم حموم یه دوشی بگیرم .. سریع رفتم حموم . حاجی رو هم گفتم که بیاد ولی گفت من بعدا خودم کلی کار دارم . و باید موهای زائد دور آلت را بتراشم -حاج آقا میثم . شما خودت علامه و فاضل و اهل کتاب هستید . شرع مقدس میگه اگه موهای زائد بدن از دانه جوی بلند تر باشه عبادات باطله .. -ارغوان جون فرمایش شما کاملا متین و به جاست . اما باید به نکته ای هم اشاره کرد که در زمان قدیم جو این جویی که الان هست نبوده . درسته که داروین می گفت انسان از نسل میمونه و ما خیلی از نظریات اونو قبول نداریم ولی آب رفتگی بعضی از اشیاو موجودات را در طول زمان قبول داریم . خلاصه کنم آن موقع ها جو به اندازه یک و گاه دو بند انگشت هم بود . یعنی دو سه سانتی متری می شد . اندازه و حد حرام بودن موی زائد بدن بر مبنای جوی کاشته شده در هزار و چهار صد سال محاسبه شده . ما باید به جای این همه سر کار گذاشتن بابت انرژی هسته ای روی این مسائل کار کنیم . الان اگه من بخوام در رشته کارشناسی ارشد الهیات ادامه تحصیل بدم اتفاقا پایان نامه خودم رو بر مبنای رشد موی زائد بر مبنای جوی قدیم و جدید تنظیم می کنم -حاج آقا ببخشید من مطلب رو گرفتم حالا اگه ممکنه ز تعارف کم کن و بر مبلغ افزا .. -گر صبر کنی زغوره حلوا سازی .. -جاج آقا این خودش همین الآنشم شیرینه . بهتره بگم سیلی نقد به از حلوای نسیه .. میثم چقدر از این حاضر جوابی ها من خوشش اومده بود . برای همین خودشو سریع رسوند به حموم و موهای دور و بر کیرشو اصلاح کرد و یک آبی به تن و بدنش زد و اومد . واقعا که این آخوندا عبا و عمامه شونو میندازن دور قیافه آدما رو پیدا می کنن . من قشنگ ترین شورت و سوتینمو انتخاب کرده ازش استفاده کردم . البته قبلش از حاجی جون سوال کرده بودم برای لباس زیر چه رنگی رو می پسنده که مرد مومن جواب داده بود آبی آسمونی .. دیگه لباس خواب تنم نکردم . حاجی هم با این هیکل پشم و پیله ای خودش اومد روی تخت .. ولی خیلی خوش اندام و جذاب بود . . کس بی تاب و تشنه من هنوز هیچی نشده بود خیس کرده بودم . اومد طرف من شورتمو کشید پایین . -حاجی میثم . طوری میای جلو که انگاری کس ندیده ای . -ما بندگان واقعی همیشه شکر نعمت می کنیم و قدر این نعمتها رو می دونیم -پس جایی شکر گزار باش که شکر نعمت نعمتت افزون کند .. کسم داغ کرده بود . دستاشو گذاشته بود رو سینه هام . شورتشو کشیده بود پایین . -اوووووففففففف اووووووففففففف .. چه زبون داغی داری ؟/؟ در واقع کسم داغ بود که با زبون حاجی سرویس کامل شده بود .. خدا مرگم بده صدای پاهایی می شنیدم . تازه رفته بودم کیر حاجی رو ببینم و چقدر هم با حال بود .. ولی از دماغمون داشت در میومد . صدای پای اسحاق و احسان بود . حاجی مست شهوت بود و حواسش نبود .. من چاره ای نداشتم جز این که برم توی فیلم .. -وااااااییییییی نا مسلمون ولم کن .. من نمی خوام .. من شوهر دارم بچه دارم .. کمک کمک ...کمک ... در همین لحظه پسرام گاز رو زیاد کرده و اومدن این طرف -مادر مادررررررر اومدیم .. حاجی میثم که نفهمیده بود چی شده می خواست عبا و عمامه اشو بگیره به طرفی در بره ولی احسان و اسحاق اومده بودند سراغش .. -کثافت آشغال با ننه ما .. با مادر ما . خجالت نمی کشی به زور می خوای اونو داشته باشی . از ریشت خجالت بکش .. دو تایی افتادن به جون میثم احکام صادر کن و تا می خورد زدنش .. .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
مـــامــــــــان بخش بــــــر چهــــــــــــــــار 4

عجب رسوایی و آبرو ریزی شده بود . نمی دونستم چه جوری جمعش کنم . بچه ها تا می خورد این ملای بد بخت و شیطان را زدند . آخوند نمی دونست چی بگه . یه چشمکی به این ملا زده که یعنی کاریت نباشه .. -بچه ها بیایین کارتون دارم . خیلی آروم بهشون گفتم من می خواستم در مورد یک مسئله با حاج آقا مشو رت کنم نمی خواستم کار به اینحا بکشه .. اسحاق : آره مامان ما خودمون می شناسیمت .یه عمره داریم باهات زندگی می کنیم . چهار تا پسر بزرگ کردی . اون یهو اومد طرف من .. گریه رو سر دادم . اون یک دفعه اومد ولی بچه ها برای حفظ آبرو دیگه ولش کنین . این طایفه همه شون همینن . . اگه الان اونو ببرین وسط میدون و کوچه ولش کنین مردم میگن چه خبر شده . احسان : مامان آن که را حساب پاک است از محاسبه چه پاک است . شما که سیر نخوردی که دهنت بو بده -پسرا در دروازه رو میشه بست دهن مردمو نمیشه بست . ملا میثم رو زمین افتاده بود و نمی دونست چی بگه . بگه من با خوندن یه کوس شعر نامه مادر شما رو صیغه کردم ؟/؟ کدوم شاهد کدوم ثبت .؟/؟ تازه حرف یک آخوند این روزا پشم کیر و موی کس حساب نمیشه مگر بین خود آخوندایی که با هم بده بستون دارن . میثم خیلی بی حال شده بود . احسان و اسحاق هر کدوم یه لگدی بهش زدند و لباسا رو ریختن رو سرش و گفتند سه دقیقه وقت داری گورت رو گم کنی . آبروی نداشته هرچی آخوندو بردی . باید تو رو لخت مینداختیم کوچه و رسوات می کردیم . مردمی که می دونن آخوند چه انگلیه اینو با تمام وجودشون حس و لمس کنن . -بچه ها دیگه بسه . ولش کنین بره . در عفو لذتی هست که در انتقام نیست . وقتی ما سه تا تنها شدیم تازه متوجه شدم در چه حالت عجیبی قرار دارم . من که لخت بودم و فقط این فرصتو داشتم که یکی دو تا از پوشش ها مو ردیف کنم . پسرام به طرز خاصی نگام می کردند . اسحاق و احسان هر دو تا شون زرنگ بودند . منم چند بار اونا رو در یه حالتهای عجیبی دیده بودم . طوری که از کارشون چندشم شده بود . نمی تونستم باور کنم که اونا دارن همچین کاری می کنن . اسحاق رو دیده بودم که یه بار از توی حیاط یکی از شورتهای خیلی نازک منو گرفت و کیرشو فرو کرد لای اون .شاید با این تصور که داره مامانشو می کنه این کارو انجام داده بود . شایدم این تصور رو نداشت ولی این چیزی بود که من دوست داشتم باور کنم . آخه چرا . من کاملا متوجهش بودم . رفته بود یه گوشه ای .. کیرشو در آورده بود و روش دست می کشید . من از گوشه پنجره بالا متوجهش بودم . فکرشو نمی کرد که من از اون زاویه اونو ببینم . از اون بالا شاهد بودم که چطور قطرات آب کیرشو داره می ریزه توی حیاط .. بچه ها هم زیاد مقصر نبودند . زن نداشتن و زیاد هم زیاد اهل دختر بازی نبودن. احسان هم همین کارو با سوتین من انجام داده بود . اونو جلوی بینی اش گرفت و اونو می بویید . نمی دونم این دو تا پسرام به کی رفته بودند که این قدر هیز شده بودند ولی حالا در این شرایط زیاد هیز نشون نمی دادند . شایدهم هوس اونا در حد همون شورت و سوتین بود . . دو تا پسرا با خشم وناراحتی با هام حرف می زدند . -مامان ما هرچه نگاه می کنیم آثار زور رو اینجا نمی بینیم . -چی می خوای بگی ؟/؟ می خوای بگی که من با تمایل خودم اومدم طرف آخونده ؟/؟ خجالت نمی کشی ؟/؟ اسحاق ازت انتظار نداشتم -مامان من که قضاوتی نکردم . نمی دونم . یعنی چه جوری یک روحانی پیش نماز مسجد محل به خودش اجازه میده بدون گرویی لازم ریسک کنه . دستمو آوردم بالا گذاشتم زیر گوش پسر بزرگم . -احسان خان اگه شما هم شکی دارید بفر مایید تا شکتونو بر طرف کنم -نه مامان من به شما ایمان دارم .. ..خودم از این حرکت خودم خیلی ناراحت شده بودم . اصلا دلم نمی خواست اونو می زدم . ولی از حق خودم زدمش . می دونستم به من شک کرده . شایدم یقین داشت . پسره پررو حالا شورتمو می بینه جق می زنه . اگه کونمو ببینه چیکار می کنه . خطر از بیخ گوش من رد شده بود . حالا که همه چی به خیر گذشته بود تازه به این یاد افتاده بودم که کمرم سنگین شده و هوس دارم . کسم می خاره شورتم به طرز عجیبی خیس شده . هر چه فکر می کردم این اسحاق و احسان چی شد که زود بر گشتن بایدحسابشو می کردم که شاید یکی از استاداشون غیبت داشته . ولی ریسک عجیبی کرده بودم . نباید در منزل خودم این کارو می کردم . ولی فکر نمی کردم که دیگه من و میثم می تونستیم تماسی با هم داشته باشیم . . اسحاق و احسان رفته بوند توی یکی از اتاقها .. منم سریع رفتم به حیاط خلوتی که پشت اون اتاق قرار داشت و زیر پنجره اش قرار گرفتم . صداشونو می شنیدم -اسحاق تو نمی بایستی این جور با مادر حرف می زدی. فرضا اگر هم مامان تمایلی داشت بازم به خودش مربوط بود . هر چند منم از این کارش ناراحتم . -احسان آبروی ما رفت . اونم یک آخوند . تازه بابای ما هر کثافتکاری داشته باشه باز یه مرده اون هنوز شوهر مامان ماست . من اگه خودم مادرمو بکنم نمیذارم که یه آخوند این کارو بکنه -اسحاق زشته .. -خوبه حالا تو نمی خوای از این حرفا پیش من بزنی . من خودم دیدم یه بار مامان با شورت و سوتین رفته بود تو حیاط یه وسیله ای بیاره حالا چی شد که لباش تنش نبود رو نمی دونم تو داشتی جق می زدی .. -حتما تو هم اون طرف داشتی جق می زدی .. -دل به دل و دودول به دودول راه داره ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
مــــــــــامــــــــــان بخــــــــــش بر چهــــــــــار ۵

احسان من همچین می کنم تا ته کسش که از دهنش در آد . حالشو می گیرم -اسحاق راجع به مامان این جوری حرف نزن . بابا تنهاش گذاشته . میگی باید چیکار می کرد . -احسان نمی خواد ازش حمایت کنی تو خودت هم که بد تری اگه همین الان بیاد این جا و شلوارشو بکشه پایین در جا تو هم شلوارت رو می کشی پایین و اگه منم پیشت باشم هلم میدی تا زود تر اونو بکنی .. -شاید حق با تو باشه ولی این جوری در موردش حرف نمی زنم . -خیلی دلت می خواد مامانو زیر کیر یکی دیگه ببینی ولی من همچین اجازه ای بهش نمیدم -اسحاق اون تا حالاش هم زیادی احترام ما رو نگه داشته . اون خودش نمی خواد پیش ما کاری بکنه . اگه این طوری باشه که تو میگی ولی خودمونیم وقتی که می بینیش عین موش های آب کشیده میشی . پس بی خود این جور هارت و پورت نکن که بادت خوابیده ..اگه این الان حرفاتو بشنوه و دستشو بیاره بالا تا یکی بذاره زیر گوشت صدات در نمیاد . جرات داری بهش بگو یک زن بد .. -داداش چیکار کنم .. ولی باور کنم می دونم می تونم اونو خیلی راحت داشته باشم و تورش کنم .. -اسحاق این جوری هام که تو میگی نیست . این چیزایی رو که توی داستانها می خونی داستانه . فانتزی و خیاله . یه چیز الکی .. خودت رو الکی با این حرفا گول نزن . -احسان دوست نداری من این داستان رو واقعیتش کنم . اصلا خودتو دوست نداری همه اینا یک واقعیت شه و از لحظه های زندگی خودمون لذت هم ببریم و هر سه تا مون به مرادمون برسیم و دیگه این نگرانی رو نداشته باشیم که یکی میاد و جای بابای مونو می گیره -اسحاق دیگه از اون بابای بی فکر ما حرف نزن . هر چی می کشیم از دست اونه . اونه که این جوری ما رو به جون هم انداخته . هنوز افشین و اشکان از این موضوع چیزی نمی دونن . -و تو هم نباید چیزی بهشون بگی .-باشه سری رو که درد نمی کنه دستمال نمی بندن .-احسان من کارو به اونجا می رسونم که مامانو بکنم و تو هم بیای و از یه گوشه ای شاهد کار ما باشی و حسرت بخوری که چرا جای من نیستی -به همین خیال باش . -اگه تونستم چی ؟/؟ حسرتشو نمی خوری ؟/؟ -نه همونجا توی دلم بهت آفرین میگم و وقتی هم که به اتاقم بر گشتم یه کف برات می زنم که به خودم ببالم که یه داداش شجاع و قهرمان و دلاور دارم که تونست شمشیر خودشو فرو کنه توی غلاف مامانش .. .. یه چند دقیقه ای رو با همین حرفاشون سرم گرم شده بود . هر دو تا شون واسه عشقبازی با من هیجان داشتند . اسحاق خیلی خوشبین بود و همه چی رو در دو قدمی خودش می دید و احسان از اونجایی که این براش یه رویا بود در حد همون رویا خودشو با این قضیه هماهنگ کرده بود . خلاصه از اونجایی که دیدم اونا چیز خاصی برای اضافه گفتن ندارند بی خیال شدم و از اونجا دور شدم . می خواستم صبر کنم که ببینم اسحاق چیکار می کنه . اون وقت خودمو هماهنگ با اون ردیف می کردم .. نه بهتر بود اول خودمو ردیف می کردم . دیگه از این به بعد باید خیلی بی خیال توی خونه می گشتم . یه دامن کوتاه و خیلی تنگ به رنگ مشکی داشتم که خیلی به پوست سفیدم میومد و نازم می کرد . از بس کوتاه بود که از کمر تا ردیف و خط سوراخ کونمو پوشش می داد . این دامنو دقایقی قبل از سکس با قلی پام می کردم تا اونو بیشتر به هیجان بیارم . چند سانت ازچاک پایین کونم مشخص بود و یه دور خودمو توی آینه نگاه کردم البته بیشتر در راه رفتن مشخص می شد که تا چه اندازه از کس می تونه مشخص باشه .شورتمو هم در آوردم تا این جوری هیجان کارو بیشتر کنم . یه تاپ چسبون به رنگ بنفش هم تنم کردم که اونم خیلی منو جذاب نشون می داد یک ساعتی رو هم جلوی آینه با خودم ور می رفتم . از فضای اتاقم اومدم بیرون . پسرا توی هال بودند . اسحاق هنوز اخم کرده در شوک اون سیلی بود که بر صورتش نواخته بودم . من اصلا با این که پسرا بخوان لخت توی خونه بگردن مخالف بودم و می گفتم که به این بی حیایی عادت می کنن ولی باباشون زیاد در بند نبود در حالی که اونم باید به این مسئله حساس می بود ولی اسحاق به غیر از شورت فانتزی که کیرشو خیلی چاق و بر جسته از داخل همون شلوار نشون می داد چیزی تنش نبود . -پسر این چه وضعشه خب اون شورتتم در می آوردی یکسره خیال همه رو جمع می کردی -مامان اگه دوست داری همونشم در بیارم . یه چند متری رو با من فاصله داشت اگه اون لحظه در کنار من بود میذاشتم زیر گوشش . ولی تا می خواستم برم جلو تر و بزنمش که شایدم از دستم در می رفت از دهن می افتاد و بیات می شد ...خلاصه دندون رو جیگر گذاشته تر جیح دادم سکوت کنم و فعلا چیزی نگم . چون حس می کردم شکار و شکارچی هردو یک هدف دارند ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
مــــــــــامـــــــــان بخـــــــــش بـــــر چهــــــــــار ۶

وقت خواب شده بود . وقت هیجان برای لحظاتی که نمی دونستم چی میشه .کار من و اسحاق به کجا می رسه . آیا می تونم اونو به طرف خودم بکشونم بدون این که مسائل حاشیه ای زیادی به وجود بیاد ؟/؟ آیا می تونم خودم مسئله رو هضمش کنم . تا چه حد می تونم لمس دستاشو رو بدنم و مهم تر از همه اینا وجود کیرشو توی کسم احساس کنم . می تونم ؟/؟ نمی دونستم ولی همینو می دونستم که کارم به جایی رسیده بود که نزدیک بود لخت شم و برم خیابونا . من چه گناهی داشتم آخه تا به کی و تا به کجا می تونستم دندون رو جیگر بذارم . آدمای مومنش همچین ریاضتی نمی کشن که من باید تحمل کنم . دیگه زده بود به سیم آخرم . همه لباسامو در آوردم . هر چی می خواد بشه بشه . به من چه مربوطه که آقا پسر ما می خواد بیاد چشم چرونی . منی که می خوام کیر اونو در کسم حس کنم دیگه نباید که از اولش خجالت بکشم . خیلی این پهلو اون پهلومی کردم . نمی دونستم باید چیکار کنم . کسمو به روی تشک فشار می دادم . نمی دونستم که اسحاق کی میاد سراغم . این که بخواد منو دیدم بزنه . این سوال لحظه ای ولم نمی کرد که چه باید کرد . چه جوری فتیله رو روشن کنم . استارت بزنم . منتظر حرکت اون باشم ؟/؟ اگه این حرفایی رو که در مورد شجاعت خودش زده همه کشک باشه من چیکار کنم . نمی دونم . این ملا دوباره بهم راه میده ؟/؟ یعنی میشه باز تورش کرد ؟/؟ اگه نیم ساعت دیر تر میومدند می شد یه حالی کرد و حداقل دلم نمی سوخت که آش نخورده دهنم سوخته باشه . ولی حالا هم آبروم رفت و هم این که نتوستم کاری صورت بدم . این بود داستان من . . دلم می خواست یه موزی هویجی می آوردم و اونو از پشت به سوراخ خودم فرو می کردم ولی ترجیح دادم که با دستام دو طرف کونمو بازش کنم و دو تا قاچای کونو بگردونم و به نوعی دلبری کرده و پسرمو آتیشش بزنم . کاری کنم که اون امشب دست خالی از این جا نره و وقتی که برای اولین بار کیرشو از مرز کس من رد کنه دیگه این براش همیشگی میشه و راحت می تونه همیشه از این کا را بکنه . همون چیزی که من می خوام و براش هر کاری می کنم . یه لامپ خواب ملایم به رنگ نارنجی رو هم روشن کردم که خیلی آرام بخش و هوس انگیز بود . می دونستم که اسحاق از این فضا خوشش میاد و فضای کون منو هم خیلی وسوسه انگیز نشون میده . چند بار با گذاشتن چند تا وسیله این نقطه ای رو که کون من در آن قرار می گرفت بر رسی کرده بودم تا ببینم در کدوم حالت می تونم برای شوهرم قلی دلبری بیشتری کنم . مرتیکه احمق با این که خیلی هم بیشتر از من سن داشت باز گذاشت رفت تا به تفریح خودش ادامه بده . دیگه حساب اینو نکرد که یک زن هم واسه خودش نیاز هایی داره . بی غیرت کاری کرده بود که دست گدایی به آخوند گدا دراز کنم . حالا که تیرم به سنگ خورد محتاج پسرام شده بودم . اشکم در اومده بود کسمو محکم به زمین یا همون تشک فشار می دادم . خیلی خوشم میومد . دیگه بی خیال شده بودم . بذار خیسی کس من باعث شه که تشک لک کنه . به درک . من که خودم از هوس زیاد و اعصاب ضعیف یواش یواش دارم لک میارم .. فقط با کونم بازی می کردم . اسحاق خیلی از کون من تعریف کرده بود . طوری با لذت از کون من پیش داداشش حرف می زد که داشتم به خودم شک می کردم که نکنه من ساعتها کون گنده و بر جسته خودمو به اسحاق نشون داده و اونم تا می تونسته باهام حال کرده و من خودم خبر ندارم .با این حال هنوز منتظر بودم . به جای ور جه وورجه کردن تر جیح دادم تا حدودی سکوت رو رعایت کنم که اگه یه موقعی اسحاق اومد این طرف بتونم صدای حرکت اونو بشنوم . صدای خش و خش نیومد ولی بوی ادکلن اونو که منو به یاد سیگار مینداخت حسش می کردم . اون باید همین نزدیکی باشه . چون این عطر طوری نبود که وقتی از اون فضا رد شدی یکی دیگه در چند متری بوشو احساس کنه . خوشحال شده بودم . حس کردم داره یه چیزی ازم می ریزه . نه .. به همین زودی نباید ازم آب ریخته باشه . این جوری که آب هوس و کس از آدم خارج نمیشه . نباید از این چیزا باشه . در هر حال دستمو گذاشتم روی کسم و با وسطش بازی کردم تا ببینم این خیسی هاس رقیق چیه . شک کردم خون باشه . زیر نور خواب زیاد مشخص نبود . اونو به سمت بینی ام بردم .. اووووففففف چه بد بیاری . من هوس داشتم من کیر می خواستم . پریود شده بود م. نه نه من هر جوری شده باید امشب کس بدم . ولی اگه اسحاق بخواد منو بکنه . هر وقت که من پریود بودم قلی میذاشت توی کونم . هر چند زیاد منو از کون نگایید و همیشه دردم می گرفت ولی من به عشق کس دادن این چند ساعته رو سپری کرده بودم . . بعد از بچه چهارم که سر لوله رو بسته بودم ولی درست نیست کیر وارد کس و رحم خونی شه .. . تازه اسحاق باید بدش میاد . بوی خون همه جا رو می گیره . خنده ام گرفته بود . شاید اون اصلا نخواد بیاد طرف من . پریود شدن من مثل این که هوس منو زیاد تر کرده بود . حس کردم که ملافه سفید زیر خودمو کاملا خونی کردم ولی هنوز زیاد خون نرفته بود م. معمولا روز دوم پریود خونریزیش بیشتر از روز اوله . برام فرقی نمی کنه . اون که نمی خواد کس منو بلیسه . اصلا بهش نمیگم پریودم . چرا نمیاد داخل . همونجا روی تخت کونمو می گردوندم . که بتونه به وجد بیاد . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
مــــــــــامــــــــــان بخــــــــــش بــــــــــر چهــــــــــار ۷

هوس و هیجان داغونم کرده بود . کسم هر لحظه ترشح هوس و شایدم خونش زیاد تر می شد . دیگه هیچی برام مهم نبود من فقط کسمو رو تشک می مالوندم و منتظر بودم .هر کاری که به فکرم می رسید انجام بدم یه اشکالی رو واسه خودم می تراشیدم . با خودم می گفتم که صحبت کیر رو بکنم که اون بشنوه انگاری که دارم با خودم حرف می زنم . با خودم حساب کردم که این جوری کلاسم میاد پایین تازه از طرفی مگه من خودم نمی دونم که اسحاق این هوسو داره که کیرشو فرو کنه توی کس من و با من سکس کنه . ولی باید یه کاری کرد که سد ها بشکنه و به اصطلاح استارت کار بخوره . شاید اون هیچوقت نمی تونست این شجاعت رو به خرج بده که بخواد با من طرف شه .اون وقت دیگه موقعیت به این خوبی گیر نمیومد .می خواستم اسم میثم رو ببرم و از کیر اون یاد کنم . اگه اسحاق میومد جلوو فرضا گاییدن رو هم شروع می کرد این لو دادن خودم برای بازار گرمی باعث می شد که سوارمن و سوار بر امورشه و هرچی که اون میگه سرم پایین باشه . . کف دستمو از پشت می زدم به کونم و می ذاشتم رو چاک وسط کونم روی درز کس می کشیدم . هر چند حرکت , یک بار با یک ضربه محکم می زدم به کسم یا به کون و کپلم . یه لحظه به نظرم رسید که یه صدای آهی اومد . حس کردم که صدای هوس اسحاق پسر بزرگه امه . یک لحظه بوی عطر رو کمتر احساس می کردم . یا بوش رفته بود یا صاحب بوش .. بعد صدای اومدن یه کسی به گوش می رسید . حس کردم که اسحاق برای این که همه چی رو طبیعی تر جلوه بده با یک نقشه ای می خواد برگرده . ..-بله .. بله مامان دارم میام . بی مقدمه خودشو به این بهونه که من صداش کردم اومد به اتاقم . -مامان اومدم کارم داشتی ؟/؟ من مثلا خواب بودم . آخه بیدار کردن آدم هم وقت و ساعت داره . وقت ساحت هم داره . -خودت صدام کردی مامان -چیزی یادم نمیاد . -پسر من کاملا سکسی هستم . لخت اینجا افتادم . خجالت نمی کشی ؟/؟ -مامان همین حرفو به ملا میثم هم زدی ؟/؟ -آره .. چرا نزدم -پس چرا مقاومت نکردی .. مامان تو نیاز داری و نیاز تو هم به این صورت که بخوای یک مرد غریبه رو وارد منزلمون کنی رفع نمیشه . من دیگه وقتی گستاخی و پررویی اونو دیده بودم دلم می خواست که مثل اون حاضر جواب باشم -خب اسجاق میگی من اگه مرد اجنبی رو وارد منزلم نکنم پس خود من باید برم دیدنش اگه از خودش خونه ای داشته باشه ؟/؟ من خجالت می کشم رومو بگیرم طرفت . الان اگه به خاطر ترس از آبروریزی نبود و داداشت هم بتونه به درساش برسه چیز زیادی نگفتم . -مامان اجازه هست ؟/؟ .. یه لحظه سرمو بر گردونم جای شورتش به اندازه دوبرابر کیر معمولی ورم کرده بود . -تو از این که مادرت رو این جوری لخت می بینی خجالت نمی کشی ؟/؟ -شمعی که بر خانه رواست بر مسجد حرامه -خفه میشی یا بازم بذارم زیر گوشت . -مادر بیجا میگم بگو بیجا میگی . وقتی غریبه لختت ببینه من از چی پروا داشته باشم . یه ملافه سفید انداخت روم یعنی همون پشتم که فقط روی باسنمو می پوشوند بقیه تنم همه لخت بود . اسحاق فقط یک شورت پاش بود . کاری که قبلا در حضور من جراتشو نداشت . ولی حالا تابو شکنی کرده بود و به نوعی عصیان . اگه این جور بود منم می تونستم یک عصیانگر باشم . فکرشو نمی کردم یه روزی پسرم همچین حرفی به من بزنه منو با یک زن خیابونی هرزه مساوی در نظر بگیره .. -مامان باور کن این منظورو نداشتم تو اگه بیگناه هم بوده باشی من وقتی که اون صحنه رو دیدم شوکه شدم . دست خودم نیود . منو ببخش مادر . من منظوری نداشتم . همه اینا به خاطر عشقه . به این دلیل که هیشکی رو توی دنیا به اندازه تو دوست ندارم . دلم می خواد سیستم ما طوری باشه که همه دور هم و با هم باشیم . غریبه ای نیاد و زندگی ما رو خراب نکنه . تازه تو شوهرهم داشتی و داری . هنوز اسم بابا روته . توی دلم گفتم پسره عوضی هوس کس مادر و گاییدن اونو داری و اون وقت میگی باید کاری کنیم که غریبه ها به مامان نظر بد نداشته باشن . یعنی زیر کیر شما رفتن شما پسرای گلم تایید شرعی داره ؟/؟ هر چند دیگه چیزی به نام شرع میره تا تبدیل به یک اثرتاریخی بشه . -مامان بگو چیکار کنم خوابت ببره .. -شونه هامو بمالون . بدنم که گرم بیفته راحت تر خوابم می بره . حس کردم بوی خون داره می زنه بالا . دوست نداشتم که بفهمه . من پریودم .که بدونه با این وجود من خیلی حشری هستم . -شونه هامو بمال . اعصابم خرده . شروع کرد به مالش شونه ها و پشتم . این کارو با هوس انجام می داد و هوس منم لحظه به لحظه بیشتر می سد . حتی وقتی که به خیال خودش داشت زرنگی می کرد و یه خورده ملافه یا شمد رو به طرف باسنمو پایین تر می کشید تا احتمالا قسمتی از اونو توی دید داشته باشه . دستای من مالش می خواست . کمر منوبا دستاش داغ کرده یود . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
مــــــــــامــــــــــان بخــــــــــش بــــــــــر چــــــــــهار ۸

احساس داغی از کمرم خیلی سریع به کسم رسیده بود . اسحاق کف دستشو تا اونجایی که می تونست پهنش کرده بود تا قسمتهای بیشتری از کمرمو تحت پوشش خودش داشته باشه . شمد رو هم تا قسمت بالای کونم قرار داده بود وسعی می کرد دستشو از اونجا پایین تر نفرسته ولی انگشتاش خود به خود و شاید م عمدی گاهی به قسمتای پایین تر نفوذ می کرد . نمی دونسنم به این پسره چی بگم فقط می دونستم اون جوری که اون دوست داره داره کارشو پیش می بره . -اسحاق اگه دوست داشته باشی می تونی رو باسن منو هم بمالی . آخه حس می کنم اونجا هم خونم خوب جریان نداره . احساس درد می کنم .. . با این که به اسحاق گفته بودم این کار مانعی نداره و می تونه کارشو انجام بده اون آروم آروم ملافه رو می کشید پایین و به همون نسبت کونمو ماساژ می داد . ولی یه لحظه مسیر رو عوض کرد و دستاشو از پهلو هام رسوند به سینه هام . -مامان این ناحیه هم ماساژ های خیلی خوبی نیاز داره . در سن تو زنا حداقل سالی یک بار باید برن سینه هاشونو چک کنن. -ناراحت نباش از اون شانس ها نداری که مامانت زود تر بمیره و از شرش راحت نشی .. رو من خمو شد و در حالی که بر جستگی کیر پشت شلوارش رو در تماس با کونم قرار داده بود روصورتم خم شد و منو بوسید . با صدایی آروم و پر ناله از هوس گفت -مامان می دونی که چقدر دوستت دارم و یک لحظه هم بدون تو نمی تونم زندگی کنم . -معلومه امروز اون جوری احترام منو نگه داشتی ؟/؟ -خب همون به خاطر حفظ احترام تو بود و این که خیلی دوستت دارم . همه ما پسرا دوستت داریم . لباشو از رو صور تم بر نمی داشت . منم چشامو بسته بودم . گذاشتم هر کاری که دلش می خواد باهام بکنه . حتی اگه همون لحظه هم کیرشو می کشید بیرون و به طرف کسم حمله می کرد هیچ مقاومتی که نمی کردم هیچ شایدم دقایقی بعد تشویقش می کردم ولی نمی تونستم اونو قبل از شروع کار تشویق به این کار کنم در حالی که می دونستم اون دیوونه منه و هر لحظه منتظر بهانه ایه که کارشو شروع کنه . نوک سینه هامو تیز نگه داشته بود . وقتی که فقط با نوکش بازی می کرد دلم می خواست در همون لحظه کیرشو بیاره سمت دهنم و توی دهنم فرو کنه تا با لذت فرو رفتنش با سینه هام یک دسری هم برای میل کردن داشته باشم . دیگه داشت خوابم می برد ولی نمی بایست می خوابیدم . هر چند اون ولم نمی کرد و تا منو نمی گایید دست بر دارم نبود . پسری که این طور پر رو شده باشه و هر چی از دهنش در میاد و تصور می کنه بر زبون میاره و ملاحظه سرش نمی شه پس خیلی راحت هم می تونه با مادرش سکس کنه . وقتی دستاشو از رو سینه هام بر داشت این بار خیلی راحت اومد طرف کونم . ملافه رو یکسره به طرفی پرتش کرد . -مامان این جوری راحت تر میشه همه جا رو در کنترل داشت و عمل خون رسانی رو بهتر انجام داد . . از شونه هام شروع کرد . طوری ماهرانه منو مالشم می داد که به یاد چند تا از این ماساژ سکس هایی که در فیلمها دیده بودم افتادم . حتی اگه یه فرد مذهبی هم بودم با این جور مالیدنها دیگه کیر اسب هم کمم بود چه برسه به کیر اسحاق . رو هر قسمت از بدنم دقایقی زوم می کرد . دلم می خواست زودتر به جفت قاچای کونم برسه و یه حال اساسی به من بده . دستش اومد روی کونم . بازم حس کردم که ازم خون می ریزه . لعنتی عجب بدی آورده بودم . هنوز موقعیتش نبود که صحبت از پریود خودم بکنم . چون این حرف هم از اون تابوهایی بود که در این لحظات نمی شد شکستش . هنوز با اسحاق از این حرفا نزده بودم . اونم در شرایطی که کاملا برهنه بودم . کاملا متوجه بودم که چطور کف دو تا دستاشو روی قاچای کونم پهن کرده . اونو حسش می کردم . هر یک از قاچای کونمو به شکل دایره ای می گردوند . کناره های برش های کونم وقتی می خورد به لبه های کسم حس می کردم که یه کیری در تماس با اون قرار داره و داره بشدت بهش حال می ده . سعی می کردم چشامو باز نگه داشته باشم تا اسحاق به این زودیها متوجه نقطه ضعف من نشه و افاده خودشو زیاد نکنه ولی اون خیلی زرنگ بود . -مامان گلم . اگه بدونی این مالیدنها وقتی گرمت می کنه و جریان خون رو عادی می کنه چقدر خواب به چش آدم میاد . .. می دونم که اون می دونست که خوابی که به چشام راه یافته خواب هوسه . نه نه .. نباید متوجه کس خونی من بشه . حس کردم خیسی من داره به حاشیه های کون و چاک و کناره هاش هم می رسه . اونم مدام کونموباز و بسته می کرد و به همون جا پیله کرده بود . بذار بازم آتیشش بزنم و بیشتر به هیجانش بیارم . حس کردم انگشتاشو مثلا خیلی سهوی داره میذاره روی کسم که از فیلمش بود همین جوری صاف و خیلی راحت . ولی با کسم بازی نمی کنه .. ور برو لعنتی . چیزی بهت نمیگم . اسحاق واسه چی صبر می کنی . من که نمی تونم بهت بگم مامانت حرفی نداره که اونو بگایی . حس کردم که پسرم به نفس نفس زدن افتاده . داغ کرده بود . حق هم داشت .بیشتر خجالت می کشیسد و دلهره داشت . هر چند خجالتی نبود ولی برای بار اول دیگه سختش بود . -مامان می تونم یه جور دیگه ای هم ماساژت بدم ؟/؟ با ناله و هوس گفتم هر جور دوست داری بده .. آخ که منو کشت این پسره . سرشو انداخت رو کونم . دهنشو گذاشت روی کون و آروم آروم و با هوس گازش می گرفت ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
مرد

 
مـــامــــــــان بخش بــــــر چهــــــــــــــــار 9

دهنشو گذاشته بود روی کون من . سرش کاملا افتاده بود رو کونم .انگار دیگه به تنها چیزی که توجه نداشت ماساژدادن و مالوندن من بود . خیلی آروم با دندوناش گازم می گرفت طوری که خیلی لذت می بردم . -اسحاق ! اینم به مدل جدید نرمشه ؟/؟ -خوشت میاد مامان ؟/؟ -حس می کنم خیلی آرومم می کنه . ولی تو که سختت نیست من این جور لخت جلو تم -نه برای چی مامان . تو خودت چی . -برای چی عزیزم . فقط سرت روی باسنمه و اون جور داری با لذت گرما رو پخشش می کنی فقط از یه نظر کمی سختمه . -می خوای سرمو بر دارم و دیگه به این کارم ادامه ندم ؟/؟ -اتفاقا می خوام به اینکارت ادامه بدی . فقط می خواستم یه چیزی بگم . چه جوری بگم . اون مربوط مبیشه به مسئله زنانگی من .. -ارغوان جون تو که خودت می دونی این مسائل دیگه امروز حل شده . دیگه یواش یواش باید از مد بیفته که وقتی می خوای بری یه مغازه ای نوار بهداشتی خریدکنی طرف اونو بپیچه داخل یک فریز مشکی که کسی اونو نبینه -اووووووخخخخخ پسرم فدای اون فر هنگ بالات . اتفاقا من هم می خواستم در همین مایه ها یک حرفی بزنم و اون این که من الان پریودم . همین یکساعت پیش فهمیدم که پریود هستم. عزیزم این جوری که پیش میری بوی خون من اذیتت می کنه . من سختمه . حتما میگی چه مامان بد بو و کثیفی داری -مامان اصلا این حرفو نزن . من وقتی دلخور میشم که یکی دیگه سرشو بذاره اینجا در حالی که من با لذت این کارو انجام میدم . نمی خوام مادر جونم احساس تنهایی بکنه یا این که کمبودی حس کنه -ممنونم اسحاق جون . من تا شما رو دارم احساس تنهایی نمی کنم ولی در مورد این که احساس کمبود نمی کنم رو دقیقا متوجه منظورت نشدم . اسحاق در حالی که کونمو مثل سابق نرم نرم گاز می زد به تته پته افتاده بود .من که خودم می دونستم نیاز و خواسته اون واسه چیه و چرا این قدر التهاب داره ولی اون نمی تونست مسئله رو چه جوری بازش کنه . نمی دونم واسه چی بدش نمیومد . می خواست منو خوشحال کنه یا از هوسش بود ؟/؟ کیر شق و سفتش که نشون از هوس بالاش می گفت . داغی صورت و تپش قلبش . من اونو به خوبی می شناختم . هر وقت کاری رو می خواست با ترس و دلهره انجام بده اضطراب اون از غیر عادی هم غیر عادی تر می شد . دو طرف کونمو به پهلو ها بازشون کرد و زبونشو بیشتر رو چاک و درز وسط کونم کشید .گذاشتم چند بار این کارو انجام بده -آهههههه نهههههههه .. عزیزم . پسر نازم . اسحاق جون این دیکه چه ماساژ نرمیه . حس می کنم که خون رو در تمام تنم به جریان انداخته . عزیزم دلبندم . پسر گلم من پریود هستم . تو حالا بدت نمیاد ؟/؟ من نمی دونم چطور می تونی اون بالا رو زبون بزنی . -مامان عشق منی . عشق واقعی و عشق حقیقی عشق مادره . پس چرا من خالصانه عاشقت نباشم . طوری لیست می زنمت و همه جات رو می خورم که هیچ مرد غریبه ای این کارو برات انجام نده .. -آخخخخخخخخ نهههههه این چه حرفیه که می زنی .. نگو نگو .. اسحاق نگو که گناهه تمام این حرفا رو هم با عشوه میومدم . طوری که می دونستم این کیرش همچنان در حال شق شدنه -مامان هر کاری برات می کنم -یعنی کارایی رو که یه مرد غریبه انجام میده و می تونه انجام بده تو اونا رو برام می کنی .؟/؟-آره مامان اگه تو بخوای . آره من می کنم . می کنم .. اون واژه می کنم به معنای انجام شد رو با لحنی ادا کرد که می خواست بگه می کنم یعنی تو رو می کنم و می دونست که منم هدفم همینه و همینو می خوام . و بهترین و داغ ترین زمانی بود که باید این آخرین فاصله ای رو هم که بین ما وجود داشت می شکستیم و به هم می رسیدیم . غرق در لذت سکس در هوس . -پس بکن .. بکن اسحاق .. بکن .. نشون بده که حرفت با عملت یکیه . نشون میدم . نشون میدم مامان که حرف و عمل من یکیه . چون دوستت دارم . دوستت دارم و عاشقتم . مامان من عاشقتم . فدات میشم . همه جاتو با لذت لیس می زنم . خونتو می خورم . -نههههه نههههههه نگو .. سختمه نکن .. نکن . اسحاق .. هنوز شروع نکرده بود بی حال شده بودم . دیگه فهمیدم که سرانجام اولین پسر من تونسته بر من غلبه کنه و منو بگاد . هر چند حالا لبهاش رو کسم قرار داشت ولی چسبیدن به کس یعنی گاییدن اون . مردی که به کس زنی دست می زنه و زن از خودش عکس العمل منفی نشون نمیده یعنی این کس کوسیه که بالاخره توسط همون مرد به گاییدن میره حتی اگه برای سالها بعد باشه ولی من اینو برای ثانیه هایی بعد می خواستم . اسحاق داشت کسمو لیسش می زد اونم با چه اشتهایی . -باشه باشه اسحاق هر جور که حال می کنی با من حال کن . حال بده . منو سرخم کن کبابم کن . تو که منو داری می کشی هر جوری دوست داری منو بکش . منو بکش . نهههههه داشت چیکار می کرد . هر خیسی که روی کس و دور کسم بود داشت می خورد . چه میکی می زد لبه های کسمو . چوچوله هامو چه با اشتها می خورد .ولی ازجلو اگه این کارو می کرد راحت تر بود . لبامو گاز می گرفتم . آتیش من با کیر کلفتش خوابیده می شد . کیری که از بچگی نشون می داد که کلفته . می دونستم اگه شورتشو بکشه پایین همون لحظه اول بر من ثابت میشه که اشتباه نکردم . هر چند که چند سال پیش یه بار اونو کنار حموم دیدم که شورت پاش نیست و کیر کلفتش در حال تلو تلو خوردنه ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 1 از 12:  1  2  3  4  5  ...  9  10  11  12  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

مامان بخش بر چهار


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA