ارسالها: 3650
#1
Posted: 23 Aug 2013 02:10
با درود
در خواست ایجاد تاپیک با عنوان
شیـــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــلا
نویسنده : استاد ایـــــــــــــرانی
در تالار داستان ها و خاطرات سکسی دارم
تعداد ارسال : این داستان در بیش از ۵۰ قسمت منتشر خواهد شد
با سپاس
آره داداش
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#2
Posted: 24 Aug 2013 00:28
شیـــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــلا 1
شروین و شایان وشهروز سه تا پسر بودند که خدا در عرض چهار سال با فاصله های دو ساله به بابا مامانم داد . اونا تشنه این بودند که یک دختر داشته باشن . نذر و نیاز و دست به دامن ائمه اطهار شدن و خلاصه اینجا و اونجا شمع روشن کردن بالاخره کارشو کرد و ایکس بابا رو فرستاد طرف ایکس مامان و دو سال بعد از شهروز من به دنیا اومدم . همه اهل فامیل می گفتند وقتی که من به دنیا اومدم بابا مامان از خوشحالی نمی دونستند چیکار کنند . تا چند ماه تمام فقط خونه مون دعوتی و مهمونی دادن بود . بابام شاهرخ خان کار مند بانک بود. کلی وام گرفته بود تا هزینه این مهمونی ها رو بده . اسم منو گذاشتند شراره . واقعا که از همون اول هم شر و شیطون بودم . البته یک شر و شیطون بامزه و دوست داشتنی و تپل و ناز و سفید . اونا خودشون سور و ساز خودشونو داشتند و من هم در عالم خودم بودم . وای نوزاد بودن چه عالمی داره همون که آدم چیزی یادش نمیاد از همه چی باحال تره . گاهی به این فکر می کنم که من که از نوزاد بودن خودم چیزی یادم نمیاد . مثلا اگه اون موقع یه دردی احساس می کردم چی می شد اگه یکی با چاقو فرو می کرد توی شکمم و می مردم می شدم اهل سلامت . اون ور دنیا یک کنکوری می دادم و اگه قبول می شدم می رفتم بهشت . خیلی بهتر از اینی بود که حالا ما تو دنیای خودمون داریم . حتما باید تلاش و ثواب کنیم بگذریم . خیلی دوستم داشتند . دختر یکی یدونه بابا مامانم بودم . همه چی واسم فراهم بود . اختلاف سنی من بیشتر با شروین مشخص بود که شش سال ازش کوچیک تر بودم . زیاد به بازیهای دخترونه علاقه ای نداشتم . با این که مامان شیلا خیلی مراقبم بود که تنها تو کوچه نباشم و گیر پسرای بد نیفتم ولی من بیشتر بازیهای پسرونه رو دوست داشتم و سه تا داداشای منم عامل مهمی بودند واسه این که من بتونم با بازیهای پسرونه و خلق و خوی جنس مخالف آشنا شم . عاشق بازی فوتبال بودم . گل کوچیکو دوست داشتم . اولین باری که منو بازی دادن واسه این بود که هر طرف باید چهار تا یار می داشتند و یه نفر کم داشتند . سه تا داداشام منو گذاشتند دروازه . یه دروازه یک متری ساخته شده از میله گرد بود که تور هم داشت . می دونستم که باید چیکار کنم و نذارم توپ از خط بگذره .. -داداش من می خوام برم جلو گل بزنم .. هشت سالم بود . -ساکت همین جا باش نذار توپ گل شه .. . هر گلی که داداشام می زدند در جا توپ میومد طرف من و گل می خوردم . خیلی خجالت کشیده بودم پیش داداشام . هیچوقت عقب نمیفتادیم یا جلو بودیم یا مساوی . یه بار بد جوری جلوی فوروارد حریف میخ شدم نذاشتم گل بزنه و طوری به پام لگد زد که بالای مچ پامو کبود کرد .. ولی نذاشتم گل بزنه . داشت گریه ام می گرفت . -شراره .. وووووییییی پاهات کبود شده . مامان منو می کشه -داداش شروین خوب میشه . نشونش نمیدم . میگم زمین خوردم . .. ما دو گل جلو بودیم . فوروارد حریف اومد جلوم منم خودمو انداختم جلوی پاش . یه لحظه دیدم که پاشو آورده بالا جای این که توپو نشونه بگیره خواست بزنه به پام انگاری سادیسم داشت . منم نکردم نامردی پاهای کوچولومو آوردم بالا که بزنم به رون پاش محکم زدم به لاپاش . اون جایی که پسرا ازش جیش می کنند و بزرگتر که شدم فهمیدم اسمش کیره . یارو همونجا رو گرفت و دراز شد . من ترسیده بودم . فوری خودمو انداختم زمین .. -اوخ مامان جون پاهام .. منو لگد زد .. آه و ناله رو سر داده بودم .. و داداشام هم رفتن سراغ اون پسره .. و یک بزن بزن حسابی راه افتاده بود که زور ما بیشتر بود . و تازه اون سرنگون شده تا بخواد از جاش پاشه اون سه نفر دیگه فرار کرده بودند ولی ما با قیافه هایی در هم و بر هم اومدیم خونه . خلاصه دیگه این سالها رو خلاصه می کنم تا برسیم به جایی که باید برسیم . من یکی از اون شیطونایی بودم که دیوار صاف رو می گرفتم و می رفتم بالا . چند بار هم پسرای بی تر بیت منو برده بودند به جا های خلوت و می خواستند کار زشت بکنند و به جاهای ممنوعه من دست هم می زدند خوشمم میومد ولی ترسم بیشتر بود و از پررو بازی اونا خوشم نمیومد از دستشون فرار می کردم . داداشای نازم هر کدومشون یه تیکه از کارای دفاعی و ورزشهایی رو که درش فعالیت داشتند بهم یاد می دادند . شروین که کشتی گیر بود چند تا فن کشتی بهم یاد داد . شایان هم تکواندو و چند تا فن کارا ته رو با من کار کرد . خلاصه همه اونا هوای یه دونه خواهر گلشونو داشتند و اصلا هم بهم حسادت نمی کردند . چون بابا هوای همه رو داشت . هر چند منو پیش اونا خیلی ناز می داد و قربون صدقه ام می رفت ولی داداشا درکش می کردند . به اونا پول می دادی دیگه چیزی نمی خواستند . بابا هم که با چند تا وام بانکی و خرید و فروش چند تا زمین واسه هر پسرش یه چیزی گذاشته بود . دونه دو نه می رفتند خدمت و بر می گشتند . بابا یه فروشگاه لوازم یدکی ماشین رو کلا با وسایلش خرید و امتیازو جواز کار رو هم به اسم شروین گرفت تا سه تا داداش مشغول شن . آخه یکی از یکی در درس خوندن تنبل تر بودند . ولی من درسام خوب بود . دختر شاد و شنگولی بودم . خیلی ریلکس بودم . حتی در لباس پوشیدن . با صد تا پسر تماس تلفنی داشتم ولی هیچوقت خودمو اسیر کسی نکردم . هر چه به سالهای جوانی نزدیک تر می شدم چهره ام باز تر و زیبا تر می شد . صورتی تقریبا گرد و ابروانی کشیده با لبایی غنچه ای و سرخ که انگار مادر زادی با کار خانه روژ قرار داد داشت چون خیلی خوشرنگ و سیر بود . اصلا نیازی نبود چیزی روش بمالم ولی گاهی واسه تنوع این کارو می کردم . سمت چپ لب بالایی ام یه خال سیاه بود که همه می گفتند خیلی بهم میاد و حتی خیلی ها میرن همین قسمت واسه خودشون خال می کارن . نمی دونم هر چی رو که در سر و صورتم می دیدند می گفتند خوش به حالت .. فقط اون داخل شورتمو ندیده بودند . یکی دوبار در مجالس عروسی یکی دو تا از پسرای فامیل بد جوری باهام ور رفتند و حشریم کرده بودند . حتی دستشونو رسونده بودند به لاپام . خیلی سست شده بودم . حس کردم که اراده ای ندارم . دودل بودم که باید چیکار کنم که وقتی صدای یکی از داداشام رو شنیدم خودمو از آغوش اون پسر خوشگله رها کردم و توی خماری موندم . خلاصه تا هیجده سالگی فقط شنونده این بودم که این دوست و اون دوست از عشقبازیها و کون دادنهای خودشون می گفتند و یک مورد شون که منجر به پارگی بکارت و خوشبختانه ازدواج اجباری شده بود . از کارای بچگی ام دیگه چی بگم زنگ خونه مردمو می زدم و فرار می کردم .. زیر صندلی معلم سوزن ته گرد میذاشتم . از سوسک نمی ترسیدم . چند تا سوسک می گرفتم و با خودم می آوردم مدرسه داخل کشوی میز دبیر میذاشتم . حالا آوردن قورباغه و لاک پشت به مدرسه که جای خود داشت . خلاصه چند بار هم پشت در ایستاده و به صدای سکس بابا مامان گوش می دادم و یه بار هم دزدکی اونا رو دید زدم . ولی خیلی از پسرا رو هم سر کار گذاشتم . اونا رو تا لب چشمه می بردم و تشنه بر می گردوندم . لذت می بردم . هر چند حال خود منم گرفته می شد ولی با همه شیطنتهام خیلی مراقب کارام بودم و نصیحتهای پدر و مادرمو گوش می دادم . اون وقتا کامپیوتر تازه اومده بود به خونه ها . شاید از هر صد تا خونه یه خونه هم کامپیوتر نداشت ولی بابا واسم کامپیوتر گرفته بود . داداشا که فقط اونو وسیله بازی کرده بودند اما من تا عمقشو رفتم . خیلی چیزا یاد گرفتم . و یه کلاسهای اختصاصی هم که اون روزا خیلی کم بود می رفتم . بر نامه نویسی و آشنایی با اصول اولیه و پیشرفته .. هنوز سیستم داس کاربرد داشت که بعد ها جاشو به سیستم ویندوز داد ولی کسی که با اصول کار آشنا باشه تغییر سیستمها واسش موردی نداره . . هر کس می خواست نصبی چیزی انجام بده از من کمک می خواست . دیگه یک خانوم به تمام معنا شده بودم . درسته که نازدونه بار اومده بودم ولی مامان هنر مند من انواع و اقسام هنر ها رو به من یاد داده بود . آشپزی و خیاطی و گلدوزی که اینا عادی بود . داداش ها که گردن کلفتی رو به من یاد داده بودند . درسمو در رشته حسابداری ادامه دادم و 5 ساله فوق لیسانسمو گرفتم .فقط یک بار در سفرم به شمال خلافک جنسی داشتم که بعدا تعریف می کنم . داداشام هنوز مجرد بودند و باباهم تازه نزدیکای بازنشستگی اش بود . خواستگار هم زیاد داشتم . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ویرایش شده توسط: aredadash
ارسالها: 3650
#3
Posted: 30 Aug 2013 19:31
شیـــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــلا 2
سال دوم دانشجویی ام بود . عمه ام اینا کلید ویلای دوستشون تو شمالو گرفته بودند و منم دیگه ترم تا بستونه نداشتم و از دست این درسای مزخرف حسابداری پاک خسته شده بودم . پدرم از این که منو بسپره دست عمه ام هراسی نداشت و خاطرش جمع بود . تازه شوهر عمه ام و یه دختر عمه ام که اون دیپلمه بیکار بود باهام بود . راستش درس زیاد باعث شده بود که یه دوسالی رو زیاد با هم بر نخورده باشیم قبلا فقط وقتی که به خونه هم رفت و آمد می کردیم همدیگه رو می دیدیم . بهناز یک سالی رو ازم کوچیک تر بود . وقتی رسیدیم شمال با این که ویلایی که درش بودیم فاصله زیادی با دریا نداشت ولی عمه ام نمی ذاشت که ما بریم شنا . می گفت که اینحا محل عمومی نیست و خطر ناکه . شایدم حق با اون بود . من و بهناز تنها بودیم . البته دوست عمه ام اینا هم یه همسایه داشتند که خونه رو سپرده بودند به دست یه خواهر و برادر و پدر و مادره کاری براشون پیش اومده بود و اون شب خونه نبودند . دختر خونواده با بهناز دوست بود . این برادره هم از اون هفت خطهای روز گار بود . تا می بینه خواهرش مهتاب اومده پیش ما ازش می خواد که خواهره شبو پیش ما بمونه و دوستاشو دعوت کنه به خونه خودش . ولی مهتاب به برادره میگه که قبلا از من و بهناز خواسته که شبو با هم و در خونه اون باشیم . بهناز می ترسید خونه رو بسپره دست داداشش . می گفت یه بار یه دختر آورده و نز دیک بود کار دست خودش بده . خلاصه برادره میره با دوستاش شبو جای دیگه سر کنه و من و بهناز و مهتاب سه تایی مون میریم خونه مهتاب.. و عمه و شوهر عمه رو تنها میذاریم . و داستان از اینجا شروع میشه .. ما که شامو با عمه اینام خورده بودیم و اونا هم از خدا شون بود که شبو تنها بمونن . مهتاب که خیلی سکسی پوش شده بود و با شورتی که پاش کرده بود و شلوار هم پاش نبود بیشتر کونشو انداخته بود بیرون . بهناز رو نمی دونستم ولی حس کردم که حالش خوب نیست . اونا طوری با هم حرف می زدند که من حس کردم باید یه کاسه ای زیر نیم کاسه باشه و احتمالا پسری و دوست پسری باید این طرفا باشه . راستش کمی هم ترس برم داشته بود . نمی خواستم یه بلایی سرم بیاد هر چند کسی نمی تونست به زور بهم تجاوز کنه خودم از این افکار خنده ام گرفته بود . دقایقی بعد دیدم که دو تایی شون فیلم سکسی گذاشتند و چه جورم دارن حال می کنند . مهتاب وسایل پذیرایی خوبی هم فراهم کرده بود . خوردنی های رنگ وارنگ . حتی واسمون پرتقال سبز هم آورده بود . -مهتاب جان مگه پرتقال سبز مربوط به مهر ماه شمال نمیشه -چرا شری جون این از یک مدل دیگه شه که بهش میگن پرتقال تابستونه و خیلی هم خوشمزه هست . البته درختاش خیلی کمند و کمتر یافت میشه ولی هست . هر چی بخوای در این شمال هست . دیگه یگ مازندرانه و یک بهشت . تازگیها موز های بیمزه هم می کاریم . ببینم شری جون سختت نیست که داریم این فیلما رو می بینیم ؟/؟ -نه راحت باشین . من خودمم بدم نمیاد . با این که قبلا خیلی زبل بازی داشتم و این جور فیلما رو دور از چشم بابا مامان می دیدم ولی جز یکی دو مورد اونم اجباری پیش نیومده بود که با دوستام بشینم این فیلمها رو ببینم . سختم بود . اگه می خواستم با خودم ور برم آزادی عمل نداشتم . نمی دونستم چیکار کنم . سختم بود . بد تر این که دقایقی بعد بهناز و مهتاب رفتن رو تخت یه نفره دراز کشیدند و به هم چسبیدند . دستاشون هم رو تن هم بود . تازه از منم دعوت کردند که برم پیش اونا .. اصلا حالشون درست نبود . دست بهناز رفته بود پشت بدن مهتاب . و کف دستشو گذاشته بود رو اون قسمت از کون مهتاب که لخت و مشخص بود . .. صداشونو می شنیدم . مهتاب خیلی آروم می گفت بد نیست ؟/؟-بهناز می گفت . نه بی خیالش ..درمورد من می گفتند که پیشم دارن از این کارا می کنن . مهتاب هم در حالی که آروم ناله می کرد می گفت خودت می دونی دختر دایی توست . صدای فیلم هم نمی ذاشت به خوبی حرفاشونو بشنوم . صدا رو کم کردند . بهناز لباسای روشو در آورد .. -بهناز تو هم آره ؟/؟ -شراره !شیطون تو که از زبل بازی در میون فامیلا تک تکی . من که فکر نکنم تو الان دختر باشی . -باور کن بهناز به جون بابام که خیلی دوستش دارم هنوز یه بار هم سکس نداشتم . .. مهتاب : اگه دوست داری امشب برات ردیفش کنم . -شوخیت گرفته مهتاب جون . من هنوز یه دخترم .. بهناز : مگه ما پسریم . شراره جون نمی دونی چه حالی داره . همچین می کنه توی کون آدم که اصلا حالیت نشه کیر کی رفته تو کونت .. مهتاب : شوخی می کنه شری جون . تا این حد هم نیست . یه خورده درد رو باید تحمل کنی -اصلا شما در مورد چی و کی دارین حرف می زنین . -صبر کن الان زنگ بزنم ببینم اگه دو نفریشون بیان خوبه . فکر کنم فقط فرهاد این دور و برا باشه .. راستی راستی داشت برای پسره زنگ می زد . -بهناز اون رفته واسه دوست پسرش زنگ بزنه بیاد این جا . یعنی به همین راحتی یه پسر قبول می کنه پاشه بیاد با یه دختر باشه -چرا که نه شب جمعه هست و بیکاری . تازه پسرا از خدا شونه . کون مفت و منزل مفت و غذای مفت .. راستش با این فیلمی که من دیده بودم خیلی حشری و هیجان زده شده بودم ولی نمی خواستم وجهه خودمو پیش اون دو تا دختر بیارم پایین . از طرفی می ترسیدم استرس داشتم با همه زبل بازیهای خودم من فقط چند بار کوسموکون و سینه هامو دستمالی کرده بودن . هر بار کیر یکی اومده بود طرف کونم از ترس این که کسمو آتیش کنه فرار می کردم .از درد کون هم می ترسیدم . حتی به موقعش این چند تا فن رزمی رو که وارد بودم رو اونا پیاده می کردم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#4
Posted: 5 Sep 2013 20:26
شیـــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــلا 3
راستش خیلی سختم بود که باهاش روبرو شم . با این که از اون شیطونای مردم آزار بودم ولی عدم تجربه من در یک رابطه قوی با پسرا چه از نظر حرف زدن و چه روابط سکسی سبب می شد که اعتماد به نفس زیادی در این مورد نداشته باشم . مخصوصا حالا که اون دو تا دختر طوری صحبت می کردند که اگه اراده کنم در جا کیر میره توی کونم . به همین راحتی . چقدر همه چی روآسون می گیرن . ولی فکر کردن .. با این فیلمی که گذاشته بودن حالمو گرفته بودند و تصورشو نمی کردم تا این حد حشری شم . ولی این که بخوام خودمو بذارم در اختیار کسی که نمی شناسمش و اونم در این دیار غربت و نا کجا آباد و اومدیم هزار جور بلا سرم آورد هر چند که می تونستم به خوبی از خودم دفاع کنم و حالشو بگیرم .. خیلی آروم اومدم بیرون و شروع کردم به قدم زدن در ساحل . سعی کردم با گوش کردن به صدای امواج شب بتونم خودمو آروم کنم . این صدا برام خیلی آرام بخش بود . صدای امواج درشب خیلی واضح تر شنیده میشه . شاید در روز به خاطر سر و صدا های مزاحم آدم نمی تونه اون حرکت رو احساس کنه . چقدر دلم می خواست همین جا می گرفتم می خوابیدم . وای که چه دنیایی بود . نمی دونستم اون داخل چه خبره . یه نگاهی به بالا سرم انداختم . چقدر ستاره بود بالا سرم . آخرشم نمی دونم اینا به درد چی می خورن این همه ستاره گاز دار . ولی خیلی خوشگلن . اگه اینا نبودند نصف بیشتر عشاق نصف بیشترکاراشون لنگ می موند . چند تا لگد به ماسه ها زدم و پامو درش فرو بردم .و چند بار هم شن ها رو پخش کردم . بعد از سکوت , این جفتک بازیها می چسبید .. -شراره .. شراره ..شری جون شری .. کجایی .. .. بهناز بود .. -دختر دایی کجایی بیا آبرو مونو بردی . انگاری در یه دنیای دیگه ای هستی . خیلی تعریفت رو پیش کسری کردیم و اونم یک دل نه صددل منتظره ببینه این شراره کیه . ببین اون یه خورده زود پسر خاله میشه و خیلی هم بی پرده حرف می زنه . چون من ومهتاب باهاش خیلی راحتیم و حرفای سکسی رو خیلی رک به هم می زنیم . منم واسه این که بهش نشون بدم در این جور حرف زدن کم نمیارم ولی نه با هر کسی .. گفتم منظورت اینه که کس و کون همو حواله داده از کیر میگین ؟/؟ -قربون آدم چیز فهم اگه تکیه کلامت همین باشه خیلی با حال میشه . آخه اون که نمی دونه تو ممکنه یک قدم از ما پایین تر باشی .. -نمی دونم چی میگی بهناز ولی من تو کتم نمیره که همین جوری خودمو اسیر کسی کنم که تو برام تعیین کردی تو برو حواست به این باشه که بتونی خودت رو حفظ کنی . دیگه به اصرار بهناز وارد جمع شدم . از اون پسرای لات مانند بود . از اونایی که از ریخت و قیافه شون خوشم نمیاد . سرشو ژل مالیده بود . نصف موهاش یه حالت جمع شده داشت و شده بود شبیه چادر های صحرایی . یه قسمتشو که عین جوجه تیغی ها درست کرده بود . دستشو دراز کرد به طرف من . -من که از دست دو تا دختر و خود این پسره پرروی عوضی عصبی بودم با خودم گفتم هر کاری که با تن و بدنم بخوام بکنم می کنم . شایدم طلسمو شکستم و یه ناخنکی هم به این کیرت زدم ولی نمی ذارم لقمه رو به آسونی از گلوت فرو ببری . باید حالیت کنم که زن جماعت واسه خودش شخصیت داره . همش تقصیر این دو تا دختر شوته که پسرایی مثل تو رو رو میدن و بهت میدون میدن . ولی باشه .. دستمو به طرفش دراز کردم و اونم دست منو برای چند ثانیه ای نگه داشت و با انگشتام ور رفت . -به من میگن کسری کون باز .. هر کی کیرمو دشت کنه همیشه دنبالشه که کونشو بچسبونه بهش .. -به منم میگن شری کیر کش . هر کیری که وارد کونم شه از کار میفته و دیگه به درد کون دیگه ای نمی خوره .. مهتاب و بهناز داشتند از تعجب شاخ در می آوردند و کسری لات هم ماتش برده بود . انتظار نداشت که من این جوری جوابشو بدم ولی با یه لات بی تر بیت این جوری و مثل خودش حرف زدن یک صفایی داشت . -میگن دخترا هر قدر هم کون بدن بازم موقع دادن درد می کشن .. ولی اگه بدونی با درد کشیدن اونا چه حالی می کنم . شما چه جوری هستین . -به دردت می خوره اگه بدونی ؟/؟ -دوست نداری تعریف نکن .. -نه واسه خیلی از پسرا تعریف کردم تو هم یکی دیگه . اتفاقا یادم رفت به اون لقب کیر کشم یه چیز دیگه هم اضافه کنم . به من میگن شری کیر کش کون گشاد . کیر اشاره کنه میره .. کمتر کیری وجود داره به من حال بده راضیم کنه . از اون سوپر متالیک هاش لازمه .. نمی فهمیدم خاک تو سر این مهتاب و بهناز راستی راستی به این کون می دادند ؟/؟ هر چند کسم از داخل و بیرون از حشر و هوس ورم کرده بود ولی آدم تا مجبور نشه که خودشو در اختیار هر لات و بی سر و پایی قرار نمیده .هرچند در شنستان لنگه کفشی نعمتیست . نمی دونم با این حرفایی که زده بودم تونستم اونو به طرف خودم بکشونمش یا فراریش بدم . ولی یکی از دوستام می گفت پسرا پررویی هستند که در این جور موارد گذشت نداشته واز اون نعمتی که بهشون رو کرده روگردان نمیشن ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#5
Posted: 13 Sep 2013 18:32
شیـــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــلا 4
ببینم دوست داری در هوای آزاد کون بدی یا در همین ساختمون .. بهناز : دختر دایی خونه راحت تره . ولی اگه حس می کنی سختته می تونی با هاش بری لب ساحل . این دور و بر تپه و جاهای دنج خیلی زیاد داره . جز ما چهار تا هم هیشکی به این دور و برا نفوذ نداره . یه جای تک و منحصر به فردیه .. کاش من جای تو بودم . -می تونی جاش بری یا مهتابو بفرست بره . -ولی کسری جون حالا دلش به تو خورده . راستش پسر با حال و تنوع طلبیه . -ببینم دختر نمی تونه تنوع طلب باشه ؟/؟ چشای کسری حالت وحشتناکی به خودش گرفته بود . من که با این چند تا فنی که وارد بودم می تونستم در در گیریها از خودم دفاع کنم مگر این که طرف ازم فنی تر باشه از این قیافه گرفتن ها هراسی نداشتم . می دونستم می تونم خیلی راحت خایه هاشو جفت کنم که فکر نکنه می تونه هر غلطی که دلش خواست بکنه .. -ببینم پسر این دم اسب و یال اسب چیه که رو سرت کاشتی . یه ریش مسخره گذاشتی زیر لبت . سبیلتو تراشیدی .. از قیافش داشت حالم بهم می خورد . یه سری مد های کس شر من در آوردی غربی رو این جوونای ما گرفته بودند واسه خودشون سمبل کرده بودند . دلم می خواست با مشت و لگد بیفتم به جون اونا . بازم جای شکرش باقی بود که ابروشو نگرفته بود . یه متلکی هم بهش انداختم -کسری جون یادت رفته ابرو برداری کنی . یعنی تمیزش کنی -اتفاقا می خواستم این کارو بکنم . از بس عجله کردم که دیگه یادم رفت . برای دفعه بعد ابروهامو هم ردیف می کنم . شاید تاتو کردم . می خوام لب پایینمو کلفت تر از لب بالام کنم . جراحی کنم . -می تونی آمپول هم بزنی باد بکنه . ببینم پسر مگه تو کونی هستی ؟/؟ بچه کونی هاش همچین کارایی نمی کنند . چند بار توی محل شاهد اون بودم که ته کوچه به وقت خلوت یه پسر کیرشو کرده بود توی کون یه پسر دیگه ولی اونا قیافه هایی درست و حسابی داشتند . این کسری خان خیلی وارد بود . به نظرش اومد که من برای کون دادن در هوای آزاد بهش اوکی دادم . ولی من حرفی نزده بودم . رفته بود سمت یکی از اتاقا . ظاهرا به سوراخ سنبه های این جا آشنایی کامل داشت .یکی از زیلوها ی کلفتی رو که یه گوشه ای افتاده بود با یه بالش نرم بر داشت و تا بخواد بیاد طرف من , من رفتم بیرون .. مهتاب : صبر کن کسری بیاد .. به سرعت از اونجا دور شدم . می خواستم حالشو بگیرم . شهوت از سر و روش می بارید و هوس اونو گیج کرده بود . حرصم می گرفت از این که خودشون بریده بودند و خودشون دوخته بودند . این الاغ اگه موهای سرشو از ته می تراشید خیلی بیشتر بهش میومد . مگر این که در همون تاریکی بهش کون بدم و ریختشو نبینم . ولی حالشو می گیرم . نمیذارم به همین سادگی دستش به من برسه . باید رو همین ماسه ها پیش پای من و برای من زانو بزنه . به خاک بیفته . بگه غلط کردم .. -شراره کجایی . .. با من در نیفت . اگه بگیرمت پاره پارت می کنم . اگه حرف می زدم متوجه مسیرم می شد . ولی بالاخره باید باهاش روبرو می شدم . پشت یه تپه شنی سنگر گرفتم . حرکت نکردم . هوس داغونش کرده بود . -اگه به گیرم بیفتی گله نکن که چرا کونتو پاره کردم . با این که شب به نیمه رسیده بود ولی نور ماه و ستارگان و وسعت دریا و کف های روی امواج یه حالت روشنی خفیفی به اون ناحیه بخشیده بود که اگه چشم برای چند دقیقه ای خودشو با اون محیط عادت می داد به راحتی می تونست ببینه . یه لحظه سرمو بالا گرفتم که ببینم جریان چیه دیدم در چند متری منه . دستپاچه شده یودم . گیج شدم که چه جوری از خودم دفاع کنم چون زیلوی دستشو انداخت پایین و با چند تا گام پلنگی اومد سمت من .. درجا به عقلم رسید که چشماشو از کار بندازم . راستش یاد فیلمهای سینمایی افتاده بودم . ولی این تپه عجب شنهای نرمی داشت . یه مشت شن رو به سرعت بر داشته به دو قدمی من که رسید در جا پاشیدم توی چشاش . پشت سرش یکی و یکی دیگه . هرچند نیمچه اثری داشت ولی اونو شل کرده بود . اما همین به من فرصت کافی داده بود که با لگد برم توی سینه اش . دیگه نخواستم بیشتر هدف گیری کنم . اگه اون یه زوری به پاهام می آورد و یکی از فنهای من در تاریکی رو هوا می نشست ممکن بود همه چی به نفع اون تغییر کنه . فرار کردم تا بازم اونو به دنبال خودم بکشونم و بازیش بدم . مرد اسیر شهوت و جنون رو باید همین جوری حالشو گرفت . ولی راستش خودم در اون شب تیره و تار حس می کردم که نیاز به این دارم که در کنار این ساحل و صدای امواج و زیر آسمون خدا یکی با بدنم ور بره بهم لذت بده و لذت ببره . آخه تا به کی باید از بچه های کوچه فرار می کردم . هر چند که دیگه دوران بچگی و نو جوونی و رفتن به کوچه سپری شده بود .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#8
Posted: 4 Oct 2013 13:34
شیـــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــلا 7
خیلی شجاع شدی پسر . می دونی چقدر پدر آدم در میاد که بخواد یه کیر رو توی کونش حس کنه ؟/؟ راستش فکر نمی کردم در اولین بر خورد جنسی و هوسبازانه خودم تا این حد شجاع و مسلط باشم . دستشو گذاشته بود رو کسم و با انگشت وسطی خودش با سوراخ کونم بازی می کرد . برای چند دقیقه ای جوابشو ندادم . درسته که می خواستم برم زیر کیر اون و درسته که تا حالا کیر مستقیم نوش نکرده بودم ولی اینو می دونستم که مردا مغرورن . وقتی زنی رو می کنن و کیرشونو فرو می کنند به یکی از سوراخاش حس می کنن که اونو در سلطه خودشون گرفته سرور و آقای اونن . چند بار رفت که دوباره درخواستشو تکرار کنه ولی انگاری هر بار یه چیزی مانع از در خواستش می شد . راستش خودمم دلم می خواست بدونم حس خودمو وقتی که کیری وارد سوراخ کونم میشه . -ببینم چیزی همرات آوردی ؟/؟ چند ثانیه ای مکث کرد و به نظرم فکر کرد که ببینه منظورم چیه .. سریع متوجه شد .. -آره با خودم یه کرم مخصوص آوردم . -زودتر بمالش .. به روی شکم دراز کشیده مانتومو دادم بالا . حالا کون لختم رو به آسمون و کیر کسری قرار داشت . -زیاد بمال .. یادت باشه اگه دردم بیاری کیرتو از ته قطعش می کنم . توکه می دونی من با کسی شوخی ندارم . یه چشمه شو که نشونت دادم . سرمو یه پهلو کردم . کسری وقتی با دستش سوراخ کونمو پماد مالی می کرد و به کسم دست می کشید یه دنیایی از لذت و هوس رو در من بیدار می کرد . آروم آروم حس می کرم یه چیز سنگین و تیزی روی سوراخ کونم قرار گرفته . کسری استرس داشت . با این که می دونستم اون شاید تا حالا بیشتر از ده تا کون گاییده و بعضی ها رو هم چند بار ولی طوری خایه هاشو جفت کرده بودم که دیگه نمی تونست پیش من کری بخونه و از این وحشت داشت که اگه اشتباهی بکنه و دردم بیاره من امونش ندم . ولی سعی کردم درد رو تحمل کنم . پاهامو به زیلو فشارش می دادم . زیرش شن قرار داشت و من با تمام حس و دردم دستامو به دو طرف زیر انداز گذاشته اونا رو داخل شن فرو کرده و درد رو تحمل می کردنم تا این که قسمتی از کیر وارد کونم شد . حالا آروم آروم کیرشو به داخل کونم حرکت می داد تا بیشتر عادت کنم . وقتی دستشو میذاشت روی کسم و با دورش ور می رفت حس می کردم که خود به خود به خاطر این هیجان سوراخ کونم باز تر میشه . هر چند می دونستم که این نوعی تلقین بوده ولی با این حال اثرش مثبت بود . دستاشو گذاشته بود روی کون من و مثل زنای هوسی ناله می کرد . طوری که انگاری داره کون میده . -شری جون می بینی کون دادن چقدر حال میده . وقتی یه چیز کلفت میره وارد سوراخی خسته و تنگ و تاریک میشه اون سوراخ از این که یه چیزی داره اونو نرمش و ورزش میده لذت می بره . ولی هیچی مثل یک کیر زنده و جوندار و سر حال نیست . -کسری من از بچه کونی ها خوشم نمباد . این جوری که تو داری حرف می زنی به نظرم میاد که کونی باشی . ولی لذت سکس طوری به چشام خواب آورده بود که انگاری داشتم فراموش می کردم که واسه چی اونجام و اصلا این جا کجاست . صدای امواج .. حرکت آب .. ستاره هایی که به نظر میومد چسبیده به دریان . همه و همه یه موج شناوری رو در ناحیه شکمم ایجاد کرده بودند که از سینه هام شروع می شد و به کسم می رسید . طوری که اون لحظه آرزو می کردم ای کاش شوهر داشتم یا این که در جامعه غرب زندگی می کردم و حالا خیلی راحت می تونستم کس بدم . هوسم طوری بود که دلم می خواست کیر وارد کسم شه ولی با این حال به همون کون دادن هم قانع بودم . دستمو جلو ی دهنم داشتم تا از درد و هوس فریاد نکشم . کسری با دستاش کمرمو نوازش می کرد . من دیگه تسلیم شده بودم . ولی اگه می خواست کمترین کرکری بخونه حساب و کتابش با من بود . حالشو می گرفتم . اجازه این کارو بهش نمی دادم . باید می دونست با کی طرفه . شاید این که زن زیر کیر مرده و برای همین همیشه و در همه حال نقش یک کنیز رو داره از همین میشه که جنس زن در عملیات جنسی بیشتر تابع حرکات مرده و کمتر پیش میاد که خودش حرکتی انجام بده . البته این بیشتر در فینال کاره که به این صورت میشه در موردش بحث کرد . پشت پاهامو با دستاش لمس می کرد . حرفی واسه گفتن نداشتم . نمی خواستم متوجه لرزش صدام شه . اونم کارشو خیلی خوب وارد بود . کیرشو بیشتر از نصف توی کونم فرو نمی کرد تا دردم نگیره . از این حرکتش خوشم اومد . خیلی دلم می خواست حالت کونمو ببینم . بچه محلا یا همون پسرای محله خیلی وحشی بودند . یه بار کون یه دختره رو به چنگشون گرفته بودند من فقط داشتم تماشا می کردم . عده شون زیاد بود . اون موقع هم مثل حالا زیاد به فنون دفاع از خود و در واقع حمله به دیگری زیاد آشنایی نداشتم . نفر اول از اون پنج تا پسر همچین کرد توی کون دختره که از چشش اشک و ازکونش خون زد بیرون ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم