ارسالها: 404
#1
Posted: 18 Apr 2010 04:57
داستان اول : سکس وحشیانه
ین داستان مربوط میشه به حدودا دو سال پیش. تازه با علی دوست شده بودم. چند هفته ای می شد. زیاد نمی شناختمش
فقط می دونستم خییییییلی شهوتیه. علی خیلی دوست داشت آدامسمو از تو دهنم با لباش بگیره. کلی حال میکرد وقتی لباش رو می ذاشت رو لبام خود به خود چشماش بسته می شد و حرارت بدنش تا آسمون می رفت بعضی وقتا می گفتم الانه که منفجر بشه. بعد از یه مدتی که از دوستیمون گذشت دیگه تقریبا با هم آشنا بودیم و از روحیات هم خبر داشتیم. تا اونجایی که من از رفتار و حرکاتش فهمیده بودم بیشتر طالب wild sex یا همون سکس وحشیانه بود. چیزی که منم بدم نمیامد ولی راستش یه کم می ترسیدم . آخه کم و بیش تو داستانها و پیش دوستام خونده و شنیده بودم که خیلی دردناکه و کسایی که این جور سکس رو دوست دارن از درد زیادش هم لذت می برن . با خودم گفتم از چیزی که می ترسیدم سرم اومد خدا می دونه چه بلاهایی می خواد سرم بیاره. راستش از بس از اینجور سکس می ترسیدم چند بار خواستم با علی بهم بزنم اما نتونستم . با خودم می گفتم حالا که اون چیزی از من نخواسته. اصلا شایدم اونقدر ها هم بد نباشه . یه حس دودلی و شک داشتم . علی رو دوست داشتم . کلا پسر خوبی بود. از تیپ آدمایی بود که معتقدند وقتی با یکی هستی اون یکی رو بی خیال. تا وقتی که دوست دختر داشت سراغ کس دیگری نمی رفت مگر اینکه با اون بهم زده باشه. از این اخلاقش خوشم می یومد. یه مرد واقعی بود. ذاتا همه جوره اهل مرام معرفت بود.
خلاصه با هم زیاد بیرون می رفتیم. تو خیابون و ماشین که نمی شد کاری کرد. فقط در حد لب بود . یه دفعه وقتی منو نزدیک خونمون پیاده کرد هوا حسابی تاریک شده بود. عادت داره مو قع خدافظی یه لب طولاااااااانی بگیره. وقتی خواستم پیاده شم از چشماش معلوم بود اصلا حالش خوب نیست. چشماش قرمز بود رو تندی نفسهاش کنترلی نداشت. صورتش آروم آورد جلو لبش که به لبام نزدیک شد با دندوناش لبام رو یه گاز کوچیک گرفت. چشمامو بستم گفتم این دفعه آزاد بذارمش ببینم شیوه کارای این چه جوریه. آخه همیشه این من بودم که نمی ذاشتم درست و حسابی کارشو بکنه . یه جورایی خوشم میومد اذیتش کنم. بعد از اون گاز کوچیک زبونش رو کشید رو لبام . دور تا دور لبام ، آروم آروم لیس می زند .نفسهاش تند تر شده بود . یهو لبامو محکم گرفت تو دهنشو میک می زد. حالا دیکه حال منم دیدنی بود . چون بدجوری نشسته بودم کمرم درد گرفته بود. یه ذره رفتم عقب تر و تکیه دادم به در ماشین. این کارم باعث شد جای علی یه کم باز بشه و بتونه یه نمه بیفته رو من. آروم اومد نزدیک سینه هام. یه نگاه عمیق به گردن و سینه هام انداخت . خواست گره روسریمو باز کنه که گفتم نه . نمیشه الان وقتش نیست . خیلی دیر شده. آخه می دونستم وقتی روسریم باز بشه اون به این راحتی ها نمی ذاره برم. خودم هم حالم خوب نبود. دوست داشتم ادامه پیدا کنه اما جامون اصلا مناسب نبود. بیچاره علی هم حالش گرفته شد و رفت عقب . اما خب حق با من بود ممکن بود کسی از اونجا رد بشه. بوسیدمشو با هم خدافظی کردیم.
از اون ماجرا چند وقتی گذشت که یه روز بهم زنگ زد و گفت که مامانش اینا می خوان برن شمال اونم بهانه آورده و نرفته و می خواد بمونه خونه خوش بگذرونیم. بهم گفت قراره فردا پس فردا برن خودتو آماده یه حال حسابی بکن.
تا قبل از اون با علی تنها تو یه جای دنج مثل خونه نبودم. نمی دونستم با اون روحیه ای که علی داره چی کار می خواد بکنه . خیلی فکر می کردمو می گفتم نکنه مثل این فیلمای سوپر بخواد وحشی بازی دربیاره . آخه همون طور که قبلا هم گفتم از سکسهایی که دردشون زیاده می ترسم . ولی چون تجربه نداشتم راجع به سکس وحشی یه جورایی دوست داشتم امتحان کنم. بنابراین همین کنجکاوی باعث شده بود منم روزشماری کنم ببینم علی چه جوری سکس می کنه باهام.
خلاصه چند روز گذشت. بعد از ظهر ساعت حدودا 3 و خورده بود که گوشی زنگ خورد . شماره علی بود حدس زدم که مامانش اینا رفتن و می خواد قرار بذاره باهام. حدسم درست بود. از صداش شهوت می بارید. اصلا نمی تونست لرزش صداش رو کنترل کنه . کم مونده بود از همون پشت تلفن منو بکنه . بهم گفت ساعت 6 خودمو برسونم خونشون. پررو رنگ شورت و سوتینمو هم تعیین میگرد. یه ست زرشکی بپوش. من تو لباس زیر رنگهای تند زیاد دارم . علی هم خوراکش رنگهای تند بود.
تا ساعت 6 حدودا دو ساعتی وقت داشتم. کلی به مخم فشار آوردم و یه داستان واسه مامان خانومی ردیف کردمو گفتم تولد یکی از دوستامه و شام با بچه ها میریم بیرون . خلاصه رفتم حموم و کلی صفا دادم به خودم. من و علی جفتمون هم یه مو تو بدن دوست نداشتیم. تو حموم با خودم فکر می کردم این از پشت تلفن داشت له له می زد من برم اونجو زنده بیرون نمی ام. سر تا پامو زدم دیگه فقط موهامو ابروهام بود که نزده بود. همه جا رو زده بودم . وان رو پر کردم شامپو بدن توت فرنگیمو خالی کردم توش. و ولو شدم اون تو. یه نیم ساعتی تو وان بودم وااااااااااای همه جام بوی عطر شامپومو گرفته بود. خودم داشتم از حال می رفتم. حمومم خیلی طول کشید. وقتی اومدم بیرون حالا نوبت کار اصلی بود که بعد از حموم به همه دخترا می چسبه و اون آرایشه. نشستم جلوی آینه و شروع کردم . وقتی کارم تموم شد دیگه یه عروسک شده بودم. موهامو سشوار کشیدمو همون جوری باز گذاشتمش که علی دوست داره. ست زرشکیمو پوشیدمو جلوی آینه وایسادم. من یه کم تبلم . قدم 167 و وزنم 61 . علی عاشق بدنه گوشتالو بود به قول خودش باید منو به سیخ می زد. لباسامو پوشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار جین . وقت رفتن بود دیگه . داشت دیر می شده مامان خانومی رو بوس کردم کلی خالی بستم واسش که ممکنه دیر برگردم و نگران نشه .
ساعت 6 و ده دقیقه بود که زنگ خونه علی اینا رو زدم. در رو باز کردو دستا شو باز کرد و گفت سلاااااااام . پریدم بغلش . وحشی نذاشت برسم موهامو که از زیر روسری بیرون بود و کشید جوری که سرم اومد بالا طرف صورتش . لبای خوشمزشو رو لبا م گذاشت و یه کاز گرفت که چشمام پر اشک شد. خواستم جیغ بزنم که لبام تو دهنش بود واسه همین خفه شدم.
گفتم نترس در نمیرم آرومتر یه کم. خندید و گفت باشه حالا بیا بشین یه چیزی بیارم بخوریم.
دو تا شربت اورد و گذاشت رو میز . اومد کنارم نشست و دستشو انداخت دور گردنمو گفت خوشگل شدی امشب دیگه باید به سیخ بزنمت. گفتم اول بذار مانتومو در بیارم بعد. روسریمو که خودش در آورد . دکمه های مانتومو باز کرد از بالای تاپم سفید ی سینه های درشتم معلوم شد. مانتومو گذاشتم رو دسته مبل و ایستادم جلوش دوست داشتم یه کم سربه سرش بذارم. تو چشمام خیره شده و یه نگاه اساسی به سرتا پام انداخت. و گفت جووووووووووووون. بلند و شد و خواست دستشو بندازه دور کمرم که رفتم عقب یه قدم اومد جلو و دوباره خواست بیاد که خندیدمو رفتم عقب تر. ( نمی دونستم دارم چه غلطی می کنم) با اون صدای حشری گفت پرینازم اذیتم نکن. صدای خندم بلند تر شد و خواستم دوباره برم عقب که پام گیر کرد به لبه مبلو ولو شدم رو مبل. وااااااااااااااااای . علی با اون هیکل دایناسوریش یهو افتاد روم . خیلی اندامش ورزیده بود می تونست منو یه دستی بلند کنه. داشتم خفه می شدم گفتم علی ترو خدا همه وزنتو ننداز روم خفه شدم. اما انگار کر شده بود. سرشو آورد جلو شروع کرد به لب گرفتن . خیییییییلی محکم می گرفت من فقط درد داشتم . همه صورتمو لیس می زد. با دستاش سینه هامو می مالید . اینقدر تند نفس می کشید که انگار یکی داشت منو فوت میکرد . چشماش سرخ سرخ بود و از زور شهوت نیمه باز بود. اومد سمت گردنم و یه کاز محکم گرفت گفتم الان گردنم نصف میشه . یه جیغی کشیدم که گوش خودمم سوت کشید . گفتم یواش دیوووونه چته . یه جوری گردنمو می خورد ملچ ملوچش همه خونه رو پر کرده بود. زبونش خیلی داغ بود وقتی می رفت سمت گوشم قلقلکم میومد. رسید به سر سینه هام. یه ذره نگاشون کرد و محکم بند تاپمو کشید پایین که بند تاپم گیر کرد به بند سوتینمو پاره شده. داد زدم علی یواشتر چه خبرته . اما اون اصلا نمی شنید. تا پمو وحشیانه در اورد و یه جوری پرتش کرد که تا جلوی در اتاق رفت. خواستم برگردم که بند سوتینمو باز کنه اما یهو دستشو انداخت زیر پاهامو با یه حرکت منو انداخت رو کولش و راه افتا د سمت اتاق. گفتم علی من بدم میاد اینجوری بلندم می کنن منو بذار پایین دیوونه خودم میام. اما داشتم انرژیمو هدر می دادم علی آقا گوشاش استعفا داده بود. در اتاق رو که باز کرد من چون پشتم بود نمی تونستم ببینم اومد سرمو برگردونم که یهو منو پرت کرد چشمامو بستم و جیغ زدم گفتم الانه که از پنجره بیفتم وسط کوچه که یهو دیدم افتاد م یه جای نرم . چشامو باز کردم دیدم نه ... تو اتاق خوابم روی تخت. علی چشاش مثل یه کاسه خون بود. خیلی از قیافش ترسیدم . تا حالا اون شکلی ندیده بودمش . رکابیشو از تنش در آورد و شلوارشو هم در ارود. اینقدر هول بود که کم مونده بود شلوارشو پاره کنه. من که از ترس داشتم می مردم از همین حالا معلو م بود چه سکس خرکی در پیش داریم. اومد طرفم ........
ادامه دارد.
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#2
Posted: 18 Apr 2010 04:58
قسمت دوم : سکس وحشیانه
اومد طرفم . چند ثانیه کلا فقط سرتا پامو نگاه کرد من دیگه از ترس لرزم گرفته بود . چی فکر می کردم و چی شد.... اومد روی تخت حالت چهار دست و پا روم بود و نگام می کرد. از ترس نفس هم نمی کشیدم . با صدایی که از ته چاه در می یامد گفتم علی خوبی؟ سرشو آورد پایین و پیشونیمو بوسید و هی سرشو روی صورتمو و سینه هام می چرخوند انگار داشت بو می کشید. ( توت فرنگیه کار خودشو کرد) اومد روی سر سینه هام تند تند لیس می زد دیگه نمی تونست نفس بکشه انکار صدای نفسهاش تبدیل به فریادهای آروم شده بود. یه دستی منو به پهلو کرد و بند سوتینمو باز کرد تو دلم دعا کردم خداکنه زود باز شه وگرنه اینم پاره می کنه. دعام مستجاب شد . سوتینمو در آورد و بو می کشید. بعد از اینکه از اون سیر شد اومد سراغ سینه هام. وااااااااااااااای . همون اولش یه جوری نوکشو میک زد که احساس کردم همه جونم از نوک سینم اومد بیرون. یه جیغ بلند زدم . سرشو کشیدم کنارو گفتم اصلا اینجوری نمیشه ..... نمی تونی مثل آدم کارتو بکنی . دستمو زد کنار و گفت تازه اولشه.... دستامو برد بالا و خوابوند رو تخت خودش افتاد به جون سینه هام. می خواست همشو بکنه تو دهنش اما خدار و شکر من سینه هام بزرگه و تو دهنش جا نمی شه. بد جوری نوکشو می خورد داشتم از درد می مردم بدبختیم این بود که نمی تونستم از جام تکون بخورم پایین تنش که روم بود بالا تنم رو هم با دستاشو سینه هاش بند بود. واسه همین فقط باید مثل مجسمه تکون نمیخوردم . یهو از زیر سینم یعنی از زیر همون هاله قهوه ای رنگ یه گازی گرفت که گفتم خداحافظ زندگی..... بی اختیار داد زدم : وحشیییییییییییی . آخخخخخخخخخخخ .. مردممممممم بسه دیگه... نکبت گفت : جوووووووووووون هنوز که کاری نکردم..... صبر کن پرینازم .. خوش میگذره بهت... مثل آدمهای حرف میزد که کلی دویده باشن و نفس نفس بزنن.... اون حال می کرد و من التماس می کردم .... علی تو رو خدا آروم ..... اخخخخخخخ بسه .....یواش ........ برجستگی وسفتی کیرشو روی شکمم حس می کردم انگار یه وزنه رو شکمم بود. پیش خودم گفتم پریناز خانوم حالا مونده ..... این روی شکمته حالا..... همین طور که سینه ها مو می خورد و می لیسید کیرشو می مالوند به شکمم .... داشتم له می شدم... اومد پایین تر رسید به نافم ... وای من به اونجا خیلی حساسم تا زبونش خورد به نافم مثل فنر پریدم. گفتم علی لیسش نزن من حساسم... اما اون بدتر می کرد و با اون زبون داغش به نافم فشار می آوردو لیسش می زد به غلط کردن افتاده بودم صد تا فحش به خودم دادم با این کنجکاویم.. من ناله می کردم و علی می گفت جووووووووووووووون....
دستامو ول کرد و اومد سمت دکمه شلوارم . اولین کاری که کردم سرمو آوردم یه کمی بالا ببینم چه بلایی سر سینه هام آورده وااااااااااای یه جای سفید روشون نبود یا قرمز بود یا کبود. نوک سینم هم بدجوری درد می کرد. اصلا نمی تونستم بهش دست بزنم. دکمه شلوارمو باز کرد و پاهامو داد بالا تا از پام درش بیاره. محکم از پام کشیدش بیرون و شوتش کرد اون طرف...سرشو گذاشت روی شورتم و بو کشید و یه آههههههههه بلند کشید از روی شورت گازهای کوچیک می گرفت یه کمی حال من بهتر شده بود. شورتم از بغل ها بند داشت .... اصلا انگار دوست داشت خرکی لباسامو در بیاره بند یه طرفشو که کشید یه طرفش باز شد و اون طرفشو باز نکردو محکم کشیدش پایین ... صدای جر خوردنشو شنیدم ...اینم از این.... شورتمو در آورد و پاهامو جفت کرد و داد بالا.... دیگه زانوهام به سینه هام می خورد داشتم گره می خوردم .... یه لیس محکم به کسم زد و شروع کرد به مکیدن چوچولم... زبونشو فشار میداد روشو می مکیدش ... تازه داشتم حالشو می بردم. خیلی خوب کارشو بلد بود. اما یه کم محکم زبونشو فشار می داد. پاهامو آورد پایینو بازشو ن کرد. نکبت فکر کرده من آکروبات بازم یه جوری پاهامو باز میکرد نزدیک بود به دو قسمت مساوی تقسیم بشم . ..... تا اونجایی که جا داشت پاهامو باز کرد سرشو آورد جلو و شروع کرد به خوردن بغل های کسم .... صدای منم بلند شده بود .... آخخخخخخخخ.......آهههههههه ......اوووووووومممممم یه نگاه به من کردو چشمک زدو گفت نگفتم خوش میگذره بهت...
زبونشو گذاشت روی چاک کسم و و لیس میزد به چوچولم که میرسید یه فشار محکم میداد .... عرق کرده بود م و داشتم نفس نفس می زدم ..... داشتم ارضا می شدم که دیوونه یهو رفت سمت رونام ... گفتم : همون جا باش ...گفت کجا ؟ گفتم همون جا دیگه ..... گفت :کجا رو میگی اسم نداره؟ ....... خیلی دوست داشت موقع سکس من اسم همه جا مو بدون پروکسی بگم .....منم عمدا نگفتم به تلافی اون گازاش .... گفتم همون جلومو دیگه .......یه اخم کردو از رونم یه گاز محکم گرفت ....آخخخخخخخخ.... وحشی .....پامو کندی...... یه پامو داد بالا و از زیر رونم یه گاز محکم گرفت ...... می دونستم وقتی داد می زنم بیشتر حشری میشه و بدتر می کنه واسه همین سعی کردم داد نزنم.... انگار فهمید می خوام چی کار کنم واسه همین یه ضربه محکم با دستش به کونم زد بازم هیچی نگفتم ...... خواستم فکر کنه دردم نیومده زیاد... (حالا داشتم می مردم از درد ها ) زیاد دووم نیوردم چون از پشت ساق پام که معمولا اون قسمت ما هیچه است یه نیشگون محکم گرفت که صدام تا 10 تا خیابون اون ور تر هم رفت ...... سرشو آورد نزدیک کسم و یه لیس زدو گفت الان نباید ارضا شی ....زوده.......
بلند شد و دست منو گرفت و بلندم کرد که بشینم. وایساد روبه رومو گفت : شورتمو دربیار. منم مثل خودش شورتشو از یه طرف گرفتمو محکم کشیدم پایین . ولی یادم نبود اون پسره و اون کیره کندش نمی ذاره شورتش پاره بشه. واسه همین شورتش گیر کرد به کیرشو پایین نیومد... (داداش سیا ضایع شد.) دو دستی گرفتمو از پاش کشیدم پایین که وااااااااااااای
یه کیر دراز و کلفت که مثل خودش ورزشی بود افتاد بیرون .... تازه فهمیدم رسیدیم به قسمت اصلی وحشیانه اش... خشکم زده بود. علی از اون بالا دولا شد رو منو موهامو که رو کمرم ریخته بود رو با دستش جمع کردو گرفت تو مشتش . اومد جلوتر و گفت یالا دیگه .... ساک بزن.... گفتم اینکه تو دهن من جا نمیشه .... خندید و گفت جاش میدم ... زود باش........ سرمو آروم بردم طرفش و کیرشو که حسابی سفت و داغ بود گرفتم تو دستم .... خیلی کلفته بود مثل خودش ورزیده بود... نوک کیرشو یه زبون زدم ...یه آههههههه کشید... تو دلم گفتم حالا نوبته تو که داد بزنی.... شروع کردم..... لبامو حلقه کردم دور کیرشو شروع به مکیدنش کردم. لیس می زدم از بالا تا پایین ... زیر کیرشو که می خوردم یه جوری می شد فهمیدم جای حساسیه.. واسه همین تصمیم گرفتم یه گاز کوچیک بگیرم. همین کارم کردم اما تا دندونام خورد بهش و اومدم فشارش بدم علی موهامو کشید و گفت آیییییییی مواظب دندونات باش نخوره بهش..... گفتم بذار اول یه گاز بگیرم ... چشاش گرد شد و گفت نه دیوونه گاز بگیری کبودت می کنماااا..... منم بی خیال شدم..... داشتم لیس میزدم و زبونمو محکم به نوکش فشار می دادم یه کمی لبامو تنگتر کردم و باز لیس زدم که صدای علی بلند شد..... آخخخخخخ.... جووووووون بخورمت ..... عسلممممم...... آخخخخخخخ و ااااااااااااااااای ........محکمتر ....... منم سرعتمو زیاد کردمو موهامو گرفته بود تو دستاشو سرمو عقب جلو می کرد....... یهو کیرشو در آورد بیرونو گفت فعلا بسه ..... اومد روی تخت و خوابید کنارم گفت بخواب به پهلو .... پشتتو بکن به من.... خوابیدم اونم کیرشو گذاشت لای چاک کونم ... یه خورده که مالیدش بهم آوردش پایین تر و مالید روی چاک کسم... یه کمی خیس بود مال من با کیرش چند تا ضربه روی کسم زد یه صدای خنده داری میداد. دستشو آورد و گذاشت روی سینم که جیغم در اومد . آخخخ... یواش درد می کنه هنوز .... سرشو آورد نزدیکتر و شروع کرد به خوردن گردنو گوشم.... یهو انگار برق گرفته باشدش پرید و نشست روی تخت... گفت برگردو قنبل کن... نمی دونم چرا هر وقت این اسم قنبل رو می شنوم یهو خندم میگیره ...خیلی اسم مسخره ایه.... بازم یه لبخند زدم و گفتم : قنبل !!!! علی با اون چشمای سرخش نگام کردو گفت بخند عزیزم بخند..... یه لب از م گرفت و منو برگردوند . وقتی دولا شدم کیرشو احساس کردم که گذاشته روی سوراخ کونمو داره فشار میده .....واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای چه فشاری......کمرمو محکم با دستش گرفت و کیرشو بدجوری بهم فشار داد ....دیگه از جیغ گذشته بود ..... زدم زیر گریه .......با اون فشاری که داد تازه قسمتی از سر کیرش رفت تو....داشتم می ترکیدم. ... التماس می کردم علی درش بیار........ احمق اول چربش می کنن..... تروخدا در بیار الان می میرم.... جووووووووون .....قربون صدات برم عزیزم........ یه کم صبر کن الان جا باز می کنه.... تو که میدونی من از چرب وچیلی کردن بدم میاد....... وای خدای من از این وحشی تر نبود.... داشتم آروم اشک می ریختمو به خودم فحش می دادم که یه ذره دیگه کیرشو فشار داد....... نفسم بند اومده بود.... احساس میکردم همه بدنم داغ شده..... انگار تو کوره بودم ...همه تنم می سوخت .... نمی تونستم هم راحت دمر بخوابم روی تخت چون هم دردم بیشتر می شد هم به سینه هام فشار می اومد... گیر کرده بودم...... علی وحشی هم تو آسمونا بود......دستشو از پشت آورد سمت کسم و شروع کرد با مالیدنش ...آخخخخخخخخخ داشتم می ترکیدم..... نا نداشتم حرف بزنم ....... یه فشار دیگه به کیرش داد و تا ته رفت تو .....منم به شدت گریه می کردم ...واقعا داشتم جر می خوردم .....زیر پوستم حسابی داغ شده بود.... تموم عضلاتم بی حس بود و یه دل درد بدی اومد سراغم .........با ته مونده انرژیم گفتم : علی دارم میمیرم .......خواهش می کنم .............ولم کن دیگه بسه....
موهامو گرفت و کشید سرم اومد بالا یه کمی سرشو آورد جلوتر و پیشونی و صورتمو لیسید... صبرکن عزیزم .... دردش کم میشه........ آروم باش. ... تمام اشکامو خورد ....اشکام هم با ریملم قاطی شده بود فکر کنم اون موقع خیلی دیدنی بود.....اما هیچی نمی فهمیدم فقط می خواستم خودمو آزاد کنم....اما هیچ غلطی نمی تونستم بکنم.. عوضی اصلا حالیش نبود درد دارم شروع کرد به تلمبه زدن.... وااااااااااااااااااای با تموم وجودم دردو حس می کردم ...... سعی می کرد با مالیدن کسم یه کم منو حشری کنه که درد م یادم بره ....به خودم گفتم کاش همون موقع کیرشو گاز میگرفتمو می کندم... بد جوری تلمبه می زد محکم و عمیق. با هر حرکتش سینه ها تکونای محکمی می خورد ...... با دست دیگش همه کمرمو می مالید ... دیگه آهههه نمی کشید علی داشت فریاد می زد. تلمبه زدنش سریع شده بود کمر مو با دستاش گرفت و تند تند تلمبه می زد سرمو برگردوندم بگم حیوون یواشتر که دیدم با چشمای سرخ و نیمه بارو صورتی که از آتش شهوت قرمز بود داره منو نگاه می کنه.... مثل بچه ها با صدایی آروم گفتم : علی دارم می میرم..... عرق از سر و صورتش می بارید. می دونستم که الان دیگه هیچی نمی فهمه. بلند فریا د می زد گفتم الانه که همسایه بریزن تو. فکر کردم آبش داره میاد که اینقدر تند تلمبه می زنه اما......... یهو کیرشو کشید بیرون و گفت : عزیزم اپنی؟ گفتم : نه دیوونه . من دخترم . کیرشو که در آورد نفسم انگار برگشت . به سرعت از جام بلند شدم که بشینم اما تا برگشتم و خواستم بشینم هولم داد رو تخت . طاقباز خوابیدم رو تخت .کونم بدجوری درد می کرد. از تو احساس سوزش شدیدی می کردم. افتاد رو مو شروع کرد به لب گرفتن و دست منو گرفت و گذاشت روی کیرش که یعنی واسش بمالم. شروع کردم به مالیدن و اونم لبامو می خورد. اومد روی شکمم و کیرشو گذاشت لای سینه هام گفت با دستا ت دو طرف سینه هاتو بگیرو فشار به کیرم. چون سینه هام درشت بود خیلی خوب جا می شد. سینه هامو گرفتم اما نمی تونستم زیاد فشارش بدم هنوز درد داشت واسه همین خودش گرفت و محکم فشار داد و گفت اینجوری بگیر. گفتم آخخخخخخخخخ نکن درد می کنه فشار نده...اما انگار با دیوار حرف می زدم. داشت عقب جلو می کرد و خیره شده بود به صورتم . بعضی وقتا هم دولا می شد و صورتمو می بوسید. حرکتش سریع شده بود گفتم علی آبتو نریزی رو صورتما بدم میاد. خندید و آروم دولا شد رو صورتمو گفت حالا کو تا آب من بیاد..... با تموم وجود به گه خوردن افتاده بودم .... عمرا دیگه خونه علی اینا می رفتم ...البته اگه زنده می موندم. کیرش حسابی سرخ شده بود خیلی هم داغ بود . بعد از چند دقیقه کیرشو کشید بیرون و گفت می خوام بمالم رو کست. منم گفتم بهتر حداقل درد نداره. کیرشو گذاشت روی کسم و پاهام آورد بالا و جفت کرد. شروع کرد به مالیدن. آخخخخخخخخخخ چند بار که این کارو کرد درد کونم یادم رفت . خیلی لذت بخش بود. یکی از انگشتاشو آورد سمت دهنم و منم میکش می زدم. چشماشو بسته بود . سرشو گرفته بود بالا .. صدای منم شرووع شده بود دوباره... آخخخخخخخ..... آیییییییییییییییی ..... تندتر ........اووووووووووممممممم.......... حرکتش خیلی سریع شده بود دیگه این دفعه آبش می خواست بیاد. چون بدجوری داد می زد..... چون رونام تپله واسه همین فشار زیادی به کیرش می آورد. (شانس آوردم) یهو پاهامو ول کرد و با کیرش چند تا ضربه به چوچولم زد که منم با همون ضربه ها ارضا شدم. از صدای فریادمو لرزشم فهمید. خودشم دست کمی از من نداشت. کیرشو گرفت روی شکمم و با یه فریاد آبش خارج شد. فشارش خیلی زیاد بود تا روی سینه هام رسید. خیلی داغ بود. داشتم می سوختم. آبش تمام شکمو سینه هامو پوشوند . نمی دونم اون همه آب کجاش بود!!!!! بی حال افتاد کنار. از کنار تخت چند تا کلینکس برداشتمو خودمو تمیز کردم. علی چشاش بسته بود وهنوزم داشت نفس نفس میزد. سرمو گذاشتم روی سینش. دستشو بردتو موهامو پیشونیمو بو سید و گفت چطور بود ؟ گفتم خیلی درد داشت .... هنوزم کونم می سوزه. خندیدو گفت خوب میشه.... چند دقیقه تو بغل هم ولو بودیم که بالاخره یاد زمان افتادم. یه نگاه به ساعتم کردم. واااااااااااااااااااای ساعت 20 دقیقه به 9 شده.
گفتم علی داره دیر میشه .... بلند شدم نشستم . نکبت بازم سیر نشده داشت از پشت کمرمو می مالید . آروم گفت الان که زوده .... یه حال دیگه بده بعد میرسونمت ...... پیش خودم گفتم آره جون عمت دیگه کون واسم نمی ذاری......
بلند شدمو گفتم من میرم یه دوش بگیرم تو هم خودتو مرتب کن. یه چشمک زد و صداشو مثل دخترا نازک کردو گفت منم بیام باهات؟ گفتم : نههههههههه! جون مادرت بذار تنها برم . دیگه بسمه.
تو حموم وقتی بدن کبود و قرمزمو دیدم به خودم گفتم : حالا حالا باید تو خونه تاپ نپوشم وگرنه مامان خانومی دوزاریش می افته. از حموم که اومدم بیرون دیدم علی نشسته و داره ماهواره نگاه میکنه. تنبل هنوز اون لیوانای شربت رو میز بود.
از پشت اومدم بالا سرشو دستمو گذاشتم رو چشماش. انگار سوسک گرفته باشه دستامو گرفت و منو کشید رو پاهاش.. زل زد تو چشمامو گفت : خسته نباشی عزیزم. گره حولمو باز کرد و سینه های کبودم افتاد بیرون. خندیدو گفت : الهی بمیرم کی اینا رو به این روز انداخته؟!!!!! چند تا بوسه آروم ازشون گرفت و خواست خودشو بچسبونه بهم که کونم گفت : اوضاع داره باز خراب میشه پریناز بزن بریم تا حشرش نزده بالا دوباره. با هزار بدبختی خودمو از بغلش کشیدم بیرونو گفتم دیگه خیلی دیره . باید برم خونه ساعت حدوده 09:30 بود. گفتم من دیگه باید برم. ماهواره رو خاموش کردو گفت بریم اول یه چیزی بخوریم بیرون بعد می رسونمت .
بعد از اون ماجرا تا یه مدت تمام بدنم د رد می کرد. اصلا نمی تونستم بشینم. دیگه با علی شرط کرده بودم اگه برم خونشون دیگه وحشی بازی درنیاره . که اونم قول داد !!!!!!!!!!!!! جون عمش... هر دفعه از دفعه قبل وحشی تر می شد. بعضی وقتا با خودم میگم : خوبه ، باز جای شکرش باقیه هنوز زنده موندم. الان دیگه خودم هم تقریبا عادت کردم . امتحان کنید اولش سخته ولی بعدش خیلی خوش میگذره.
پایان.
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#3
Posted: 18 Apr 2010 05:14
داستان سوم : خاطره تلخ و شیرین الهام و فرهاد
اردیبهشت 84 بود . یه روز مونده بود به تولدم . با الهه ( خواهرم که دو سال از خودم بزرگتره ) داشتیم از قنادی بر می گشتیم که از جلوی یه گل فروشی رد شدیم . یهو هوس کردم گل بخرم. وارد گل فروشی شدیم یه کمی شلوغ بود. رفتم طرف اون رزهای صورتی خوشگل که یه گوشه مغازه بود . تا دستمو بردم تا یه شاخه گل بردارم همزمان با دست من یه دست دیگه هم به طرف اون شاخه گل دراز شد. سرمو بردم بالا ببینم کیه . یه پسره بود قیافش واسم آشنا بود یه کمی که فکر کردم یادم اومد تو دانشگاه چند باری دیدمش. دو تایی باهم دستمونو کشیدیم عقب و همزمان گفتیم ببخشید. جفتمون هم به خاطر این حرکتمون خنده مون گرفته بود دوباره با همدیگه گفتیم : خواهش می کنم. خیلی جالب شده بود چند تا از حرکاتمون شبیه هم شده بود. گلهایی که می خواستم و برداشتم و با الهه رفتیم طرف فروشنده تا تزیینش کنه. چند دفعه دیگه با هم چشم تو چشم شدیم. دست خودمون نبود هی چشمامون کشیده می شدن به طرف هم. واسه اینکه تابلو نشم نشستم کنار الهه. الهه هم هی زیر چشمی نگامون می کردو می خندید. بهش گفتم چیه ؟ گفت هیچی خیلی تابلو بهم نگاه می کنید. گلها رو که گرفتیمو خواستیم از مغازه بریم بیرون اومد طرفمونو بهم گفت : ببخشید چهره شما خیلی واسم آشناست... انگار جایی همدیگرو دیدیم نه ؟؟؟!!! گفتم بله ... همدیگرو تو دانشگاه دیدیم. گفت : آهاااا بله درسته... شما خوب یادتون مونده ها... خلاصه سر صحبت باز شدو به بهونه درس و رشته هامون مخ همدیگرو کار گرفتیم. اسمش فرهاد بود . رشته اش الکترونیک بود و یه سال از درسش مونده بود.
چند روزبعد .... بعد از ظهر بود از در دانشگاه که اومدم بیرون دیدم یکی داره اون طرف خیابون واسم دست تکون میده. جوری که انگار می گه برم طرفش. یه کم که دقیق شدم دیدم فرهاده. تعجب کردم به نظرم زود خودمونی شده بود. چند بار که تو محوطه تصادفی همدیگرو دیده بودیم مثل پروفسورها قلمبه سلمبه با هم حرف می زدیم و هنوز اون حالت دوستی و صمیمیت بینمون نبود. رفتم طرفش. یه سلام علیک خنده داری با هم کردیم (یه چیزی تو این مایه ها : سلام . احوالتون خوبه ؟ متشکرم. تمنا می کنم . مرهمت دارید. ) وقتی باهاش سلام علیک می کردم خیلی جلوی خندمو می گرفتم. اصلا به این جور حرف زدن عادت نداشتم. یه کمی باهام حرف زد و گفت می رسونمت خونه. تو محل ما بودن شاید چند تا خیابون با ما فرق داشتن. من عشق پیاده روی دارم معمولا تا خونه پیاده می رفتم اما چون اولین بار بود می خواست منو برسونه نخواستم فکر کنه دارم کلاس می ذارم . تو ماشین از هر دری حرف می زد داشتم سر گیجه می گرفتم . پسر به این پرچونگی ندیده بودم. منو رسوند و شمارشو موقع خدافظی بهم داد و گفت دوست دارم بیشتر باهات آشنا شم خوشحال می شم بهم زنگ بزنی. خب من خودمم از ش خوشم اومده بود. شاید مهمترین چیزی که باعث شد بعدها به فرهاد عادت کنم یا همون روزهای اول ازش خوشم بیاد همون نحوه دوستی رمانتیک و پروانه ایمون توی گلفروشی بود. خیلی شاعرانه با هم دوست شده بودیم. به الهه گفتم با فرهاد دوست شدم. گفت نمی گفتی هم تابلو بود از همون روز تو گلفروشی.
اوایل مثل بچه مثبتا یه راست منو می رسوند و می رفت بعضی موقع ها هم با هم تلفنی صحبت می کردیم. یواش یواش رابطه مون خودمونی تر شد. دیگه اونجوری ضایع با هم حرف نمی زدیم. بعد از کلاسام اگر می تونست و با برنامه خودش جور بود حتما منتظر من می موند و می رفتیم پارکی کافی شاپی یا با هم قدم می زدیم. هر شب موقع خواب واسم مسیج می زدو شب بخیرهای عاشقانه می نوشت . شبهای اول الهه می گفت کیه واست مسیج می زنه ؟ می گفتم فرهاده شب بخیر میگه . می گفت بخون واسم ببینم چی نوشته. .. وقتی واسش می خوندم می پرید وسط حرفمو می گفت بسه تروخدا الهام بالا میارماااااا....(حالا نمی گم چی می نوشت شما هم بالا میارید) رابطمون خیلی گرم شده بود. الهه و دوستام خیلی سربه سرم می ذاشتن. موقعی که با فرهاد تلفنی حرف می زدمو بچه ها پیشم بودن می مردن از خنده. به شوخی به جای الهام بهم می گفتن شیرین. شده بودیم شیرین و فرهاد.
به فرهاد خیلی وابسته شده بودم . با اینکه الهه خیلی سعی می کرد من به فرهاد عادت نکنم اما نمی تونست کار زیادی بکنه. من خیلی عاطفی ام. کلا دخترا اینجورین. فرهادم بهم وابسته شده بود. دیگه روزی 1 بار تلفن زدناش شده بود 3 یا 4 بار.
با هر بدبختی بود درسامونو پاس کردیم. تابستون واسه ما خیلی بهتر بود. وقت بیشتری داشتیم تا با هم باشیم. صبح تا شب با هم بودیم . دیگه کم مونده بود تو خونه لو برم. من داداش ندارم . وقتایی که دیر می رسیدم الهه ماستمالی می کرد تا من برسم خونه.
یه روز بعد از ظهر بود بهم زنگ زدو گفت : حوصله ام سر رفته خیلی دلم گرفته ...موافقی بریم بیرون یه گشتی بزنیم؟ منم از خدا خواسته قبول کردم. اون روز رو قشنگ یادمه. ساعت 6 سر میدون فاطمی با هم قرار گذاشتیم. دو ساعتی وقت داشتم . تا آماده می شدم همون دو ساعت شده بود .(10 دقیقه لباس می پوشم و1 ساعتو 50 دقیقه جلوی آینم.) من یه کمی دیر رسیده بودم . فرهاد سر ساعت اومده بود. وقتی سوار ماشینش شدم دیدم یه رز صورتی گرفته واسم. بهش گفتم : مرسی عزیزم خودت گلی . خندید گفت تو گلتری . گل خوشگلشو بو کردمو گفتم ببخشید یه کمی دیر رسیدم ترافیک بود. گفت . فدای سرت اهلام جون. ( این اهلام گفتن داستان داشت. بچه که بودیم الهه نمی تونست اسم منو درست تلفظ کنه بهم می گفت اهلام. منم فکر می کردم درستش همینه واسه همین هر وقت با بچه های فامیل بازی می کردیم و اونا بهم می گفتن الهام. من فکر می کردم اونا اشتباه می گن می گفتم اسم من اهلامه نه الهام ) این جریانو واسه فرهاد گفته بودیم اونم بعضی وقتا به شوخی میگفت اهلام.
رفتیم فرحزاد . یه سی دی گذاشته بود از اونا که پسرا خوراکشونه بکوب بکوبا .... من خودمم از این آهنگا دوست دارم اما اون موقع جوگیر شده بودم بهش گفتم : فرهاد یه آهنگ ملایم بذار. گفت اهلام چند تا سی دی بیشتر نذاشتم تو ماشین همشون اینجورین. یهو یاد سی دی خودم افتادم که تو کیفم بود . سی دیمو بهش دادم و اولین آهنگش همونی که می مردم واسش اومد..... گل بارون زده من گل یاس نازنینم..... وقتی می رسید به اون قسمتاش که می گه : با تو با تو اگه باشم وحشت از مردن ندارم ....فرهاد بلند باهاش می خوند. مثل دیوونه ها کل مسیرو با آهنگ می خوندیم. .... اون روز خیلی بهمون خوش گذشت... قیافمونم خیلی دیدنی شده بود با اون هله هوله هایی که خورده بودیم.... لب و لوچه های قرمز......موقعی که خواستیم برگردیم خونه تو ماشین فرهاد گفت مرسی اِلی که اومدی . خیلی بهم خوش گذشت . تا اومدم جواب بدم سرشو آورد جلو و پیشونیمو بوس کرد. خب اولین بار بود فرهاداز این کارا می کرد مثل این بچه های خجالتی سرخ شدمو سرمو انداختم پایین... ....... من خیلی دیرم شده بود... الهه چند بار بهم زنگ زد و گفت الهام زود باش بیا تا گندش درنیومده ... من دیگه نمی دونم چی بگم .... شب که رفتم خونه مامانم گفت چه عجب خانوم خانوما اومد. گفتم با بچه ها رفته بودیم بیرون اینقدر خوش گذشت زمان از دستم در رفت.... یه خورده چشم و ابرو اومد واسمو گفت برو شامتو بخور تا سرد نشده. معمولا باباها گیرن مال من برعکس بود. بابام زیاد گیر نبود. ولی مامانم چرا ... یه خورده گیر میداد...
بعضی وقتا که فکر می کردمو می دیدم دوستام سر 1 ماه با دوست پسراشون به سکس رسیده بودن اما منو فرهاد بعد از 3 ماه هنوز به لب هم نرسیده بودیم خندم می گرفت . (آخی چه بچه های مثبتی )
اما مثبت موندنمون دووم نیاورد زیاد. یه روز تو خونه نشسته بودمو داشتم فیلمی رو که از یکی از دوستام گرفته بودمو نگاه می کردم (فکر بد نکنیدااا. فیلمش یه داستان خانوادگی بود) که فرهاد زنگ زد بهم....یه کمی که با هم سلام علیک کردیمو و حرف زدیم بهم گفت تو خونه تنهام ... مامانم اینا یه هفته ای نیستن از حالا حوصله ام سر رفته .. می خوام فردا ناهار رو با هم باشیم... منم قبول کردم و قرار شد فردا قبل از ظهر برم خونشون... صبحش بیدار شدمو یه دوش گرفتم و کلی به قول دوستام تیریپ ترکوندم...موقع رفتن به مامانم گفتم میرم پیش یکی از دوستای قدیمیم عصر برمیگردم... قیافم بیشتر به کسایی می خورد که دارن میرن جشن.. نیم ساعت بعد جلوی خونه فرهاد اینا بودم . زنگشونو زدم.. درو باز کرد و رفتم تو.... از پله ها رفتم بالا و تا رسیدم جلوی درشون درو باز کرد تا چشمش افتاد بهم دلقک بازیش عود کرد... دستشو به شوخی گذاشت رو قلبشو گفت : آآآآآآآخ قلبم ...... قلبم گرفت چرا اینقدر تیپ می زنی ... نمی دونی من ناراحتی قلبی دارم دختر؟!!! گفتم خب حالا غش نکنی زحمتام هدر میره...رفتیم تو اتاقو فرهاد رفت مثلا بساط پذیراییشو بچینه... مانتوو روسریمو در آوردمو نشستم .....
ادامه دارد
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#4
Posted: 18 Apr 2010 05:15
قسمت آخر : خاطره تلخ و شیرین الهام و فرهاد
یه خورده چیز میز آماده کرده بود آورد و گذاشت رو میز خودشم نشست کنارم. بهش گفتم حالا تو این یه هفته ای که تنهایی میخوای چی کار کنی ؟ گفت هیچی . کار خاصی قرار نیست بکنم. تو هستی دیگه . گفتم وا ! من که نمی تونم هر روز بیام. خندید گفت خب من میام.... صورتشو که آورد جلوتر دهنش بوی مشروب میداد. یه نگاه به سر تا پام کرد و گفت چرا اون تاپ رو که من واست گرفته بودمو نپوشیدی ؟ گفتم ببخشید ؟؟!!!! (خودم تی شرت تنم بود) انگار دوست داشت تاپ پوشیده باشم. . گفتم حواسم به اون نبود... اومد جلوتر سرشو آورد جلو یهو لباشو گذاشت رو لبام. یه بوس کوچیک کرد . لالمونی گرفتم. نمی دونستم چی بگم ... دیدم چیزی نگم خیلی بهتره...یه شربت برداشت و بهم داد ... خودش داشت بهم نگاه می کرد.. منم وقتی یکی بهم خیره می شد نمی تونستم کارمو انجام بدم.. گفتم تو نمی خوری ؟ تکیه داد به مبل و گفتم نه می خوام ترو نگاه کنم. (یهو یاد الهه افتادم با خودم گفتم اگه الان اینجا بود باز می گفت اه اه مرده این هندی بازیتونم.) واسه همین خندم گرفت ...فرهاد گفت چیه؟ گفتم هیچی ...هنوز داشت نگام می کرد نتونستم شربتو بخورم داشتم از خنده می مردم خودمو کنترل کرده بودم فرهاد فهمید خندم گرفته گفت باز یاد چی افتادی اهلام.؟ گفتم هیچی یهو زدم زیر خنده . من اصلا نمی تونم خندمو کنترل کنم همین طور گریمو ... گفت جوووووووووون.. اومد جلو صورتمو گرفت تو دستاشو یه بوسه دیگه از لب.. گفتم فرهاد پرو نشو دیگه.... یه بوس از پیشونیم کرد وگفت آدم کسی رو که دوست داره ببوسه پرو شده ؟ گفتم آهاااا بععععلههههه.... فهمیدم یه کمی قاطی کرده.. چشماش داد میزد خورده.... از اینکه یه کمی طبیعی نبود خوشم نیومد.... دوست نداشتم وقتی میرم پیشش مشروب خورده باشه..اما خب چیزی نمی تونستم بگم دیگه خورده بود...منو گرفت تو بغلشو از بغل گوشم شروع کرد به بوسیدن ....داشت قلقلکم میومد اینقدر منو سفت گرفته بود نمی تونستم تکون بخورم ... سرشو آورد جلوی صورتمو شروع کرد به لب گرفتن ... لبامون تو هم قفل شده بود .... بعد چند دقیقه گفت الهام بریم تو اتاق من اتاقمو ببینی ؟ خواستم بگم آره جون عمت اتاق تورو ببینم یا بریم یه جای مجهزتر؟؟!! نذاشت حرف بزنم دستمو گرفت و کشید منم بلند شدم. اتاقشو پرکرده بود عکسو و پوستر و از این چیزا تا اونجاییکه می دونستم اتاق پسرا همیشه مثل جاهای جنگ زده بود ولی اتاق فرهاد مرتب بود. دستمو کشید برد طرف تختش . نشستیم و یه کم من در و دیوار و نگاه کردم ... چشمم خورد به سی دی های زیر کمدش ... گفتم اونا چیه؟ یهو خندیدو گفت آموزشیه می خوای واست بذارم ببینی؟ گفتم نه .. تو الان خودت ندیده آماده ای نمی خواد از اینا ببینی. گفت اِ اینا که چیز بدی نیست ... گفتم آره ... ضایع حداقل یه جای بهتر می ذاشتیش.... سکوت کرد... باز داشت منو نگاه می کرد .... می دونستم الان شیرجه میاد روم.. موهامو با دستش زد کنار رو صورتشو آورد سرمو برگردوندم طرفشو لب گرفتن شروع شد... یه دستشو گذاشت روی سینمو داشت آروم می مالوند.. خودشم تی شرت تنش بود... تی شرتشو در آورد و منو یه یه جوری که بخوابم روی تخت با دستش آروم هل داد... یه ذره گردنمو بوس کرد و تی شرت منم در آورد چشاش برق زد و گفت بر گرد سوتینتو باز کنم.... سوتینو باز کرد و لب و لوچه اش آویزون شد.... یکی از سینه هامو می خورد و اون یکی رو گرفته بود تو دستش... تنش داغ بود. یه کمی اومد پایینو زبونشو دور نافم چرخوند ...از تکون خوردنام فهمید قلقلکم میاد زیپ شلوارمو کشید پایینو درش آورد... خودشم بلند شد و شلوارشو درآورد... یه کمی از روی شورت باهام ور رفت و گفت اجازه هست؟ (نیست تا حالا اجازه گرفته بود) یه چشمک زدم بهشو اونم شورتمو درآورد.. یه نفس بلند کشید و آهسته گفت آآآآآآآآآآخ . سرشو برد جلو یه کمی لیسمالی کرد و رونامو بوس کرد .. خیلی خوب زبونشو می چرخوند . تنم داشت مورمور می شد. لیسهای تندی به چوچولم می زد ... زبونش هم مثل کیرش داغ بود... دید سرو صدام دراومده بلند شد و شورتشو در آورد و گفت الی نوبت تو شده هااا... بلند شدمو نشستم کیرشو که گرفتم تو دستام چشماش بسته شد و یه کمی رفت عقبتر منم سرمو دولا کردم و یه لیس آروم بهش زدم ... کردمش توی دهنمو یه کم عقب جلو کردم و یه لیس نوکش زدم ... آمپر فرهاد رفته بود بالا ... دستاشو گذاشته بود رو سرمو با موهام بازی می کرد. نفس نفس می زد ....چند بار که این کارو کردم سرمو بلند کرد و گفت بسه عزیزم.... منو خوابوند و گفت از پشت اجازه میدی ؟ گفتم فرهاد درد داره.... از اون جا نه گفت پس چی کار کنم ؟ حالا یه امتحان کنیم اگه درد داشت درمیارم .... برگشتمو دولا شدمو پشتمو بهش کردم گفت یه کمی دیگه پاهاتو باز کن... کیرشو یه فشار که داد جیغم رفت هوا یه کم کیرشو مالید به کسم تا مرطوب بشه دوباره خواست فرو کنه کیرش اصلا نمی رفت تو ... گفتم فرهاد ولش کن خیلی درد داره گقت ...یه ذره تحمل کن... خوب میشه... یه فشاردیگه داد.. کونم خیلی درد گرفته بود فایده نداشت می دونستم بهتر نمیشه که هیچ بدترم میشه .... گفتم فرهاد خیلی درد داره تروخدا دربیار .... آااااااااای فایده نداره دردش زیاده.... دلش نیومد دیگه ادامه بده ... گفت باشه اهلام جون... همون جور که دولا شده بودم کیرشو گذاشت لای پاهامو می مالید به کسم.. خیلی آروم این کارو می کرد .. جفتمون هم اینجوری حال می کردیم. دستاشو گذاشت روی کمرمو و خودشو آروم عقب جلو می کرد ..چند دقیقه که اینکارو کرد.یهو حرکاتش تند شد... منم داشتم ارضا می شدم... یه ذره که اینکار رو کرد من لرزش لذتبخشی گرفتمو ارضا شدم و صدای آآآآآآآآآهم به هوا رفت و فرهاد گفت جوووووووونم.. خیلی شل و ول شدم به زور خودمو نگه داشتم تا فرهاد ارضا شه چند دقیقه بعد صدای داد فرهاد بلند شده بود... یهو دیدم کمرم داغ شده..فهمیدم اونم آبش اومده ... من دمر ولو شدم رو تخت و فرهادم کنارم افتاد... چند دقیقه آروم دراز کشیده بودیم تا یه کمی حالمون جا بیاد... من بلند شدمو خودمو تمیز کردم... فرهاد هنوز چشماش خمار بود.. خواستم لباسامو بپوشم که نذاشت گفت همین جوری بیا بغلم ... نیم ساعتی همون جوری نشسته بودیم و فرهاد داشت با سرو سینم ور می رفت... بعدش بلند شدیمو لباسامونو پوشیدم فرهاد زنگ زد ناهار آوردن بعد از ناهارم یه بار دیگه اومد سراغمو شروع کرد.... عصر به زور از خونشون رفتم ... می گفت شب برو ...
فرداش بهم زنگ زد و گفت دوباره برم پیشش . اما چون جشن نامزدیه یکی از دوستای الهه بود نمی تونستم برم . بهش گفتم نمی تونم فردا رو بیام... گفت پس فردا منتظرتماااا ...
روزیکه رفتیم جشن نامزدی دوست الهه شبش خیلی دیر رسیدیم خونه... از مسیج فرهاد خبری نشده بود... خواستم من واسش بزنم اما گفتم بزاربهش زنگ بزنم ... ساعت 1 و خورده ای بود موبایلش بعد از دوتا بوق جواب داد اما خودش نبود یه دختره بود... یه دفعه دیگه گرفتم باز همون دختره بود... دلم نمی خواست حرف بزنم.. قطع کردمو گفتم فردا بهش زنگ می زنم... صبح که بیدار شدم بعد از صبحونه اولین کاری که کردم زنگ زدن به فرهاد بود... گوشیش خاموش بود . گیج شده بودم ... فکر کردم چیزیش شده... دلم می خواست برم دم خونشون اما به نظرم خوب نیومد .. الهه گفت بعدا بهش زنگ بزن شاید کاری واسش پیش اومده... اما عصر هم که شمارشو گرفتم خاموش بود... به الهه گفتم شب قبلش یه دختره گوشی رو برمیداشت... یه ذره فکر کردو گفت الهام دیگه زنگ نزن... فرهاد که خواهر نداره که بگیم گوشیش دسته خواهرشه اون چند شبم تنها بوده احتمالا داره خوش می گذرونه... گفتم یعنی چی ؟؟!! یعنی کسی رو برده خونه ؟؟؟ گفت نمی دونم احتمالا ... خیلی عصبانی شده بودم... گوشیش خاموش بود و تلفن خونشونم رو انسرینگ بود. نمی خواستم حرف الهه رو قبول کنم ... همش می گفتم الهه اشتباه می کنه... اما اگه الهه اشتباه می کرد فرهاد کجا بود پس ؟!!! مخ الهه رو خوردم..هی می گفت :الهام بسه .....اگه دختره گوشی رو برنمی داشت ممکن بود بگیم کاری واسش پیش اومده یا مشکل داشته ولی حالا که میگی دخترجواب میداده پس مطمئن باش از منو تو سالمتره الانم داره استراحت می کنه ... خیلی عصبی بودم.. یعنی اینقدر عوضی بود که حتی نمی خواست یه جواب کوتاه و خشک و خالی بده... داشتم می ترکیدم اما کاری از دستم برنمیامد... یه ذره با الهه گشت زدیم بیرون تا حالم جا بیاد اما مگه حالم خوب میشد.. هی بدتر می شدم.. رفتیم خونه و الهه گفت دیگه زنگ نزن مطمئن باش خودش زنگ می زنه و خالی بندی می کنه واست.. شمارتو دیده رو موبایلش بالاخره خودش زنگ می زنه..
شب موقع خواب بودکه مسیجش اومد... باز چرت و پرت نوشته بود.. دیگه این اداهاش خرم نمی کرد... از دستش عصبانی بودم... جواب دادم خوش گذشت ؟ چند دقیقه بعد بهم زنگ زد.. سلام عزیزم ...خواب که نبودی ... بدون هیچ حرف و مقدمه ای گفتم فرهاد کجا بودی ؟ می دونی چند دفعه زنگ زدم بهت ؟ خودش زد به اون را ه و گفت : کی ؟ گفتم یعنی تو خبر نداری ؟ شمارمو ندیدی ؟ گوشیتم خاموش نبوده ؟ تلفن خونتون رو انسر نبوده ؟ بازم بگم ؟ من من کرد و گفت الهام من یه کاری واسم پیش اومده بود دم دست نبودم دیشبوو .. گفتم حالا دم دستی و می خوای من بیام اونجا نه ؟... گفت الهام جون این چه حرفیه ... اصلا بیا فردا بریم بیرون... من بیشتر از اینا دوستت دارم ... فردا همه چیو واست می گم الان دیروقته بگیر بخواب خانومی... فردا عصر ساعت 5 همون جای همیشگی منتظرتم ... یه ذره بهونه آوردم که نرم اما فرهاد از من سیریش تر بود... بالاخره قرار شد فردا برم تا حضوری بگه بهم... الهه می گفت من از حالا می دونم فردا چی بهت می گه .... یا میگه گوشیم دایورت بوده و خودمم کار داشتم یا چرت وپرتهایی تو این مایه ها.... بهت گفتم به فرهاد وابسته نشو... نمی تونستم جواب الهه رو بدم خب حق داشت...
سر ساعت رسیدم . فرهاد اونجا بود . سوار شدم و سلام کردو یه ذره قربون صدقم رفت و مزخرف گفت ... یه دونه از همون رزا گرفته بود.. داد بهم منم گرفتم و گذاشتم بغل دستم ... (مثلا مهم نبود واسم ) گفتم فرهاد من میشنوم بگو ... با کلی مقدمه چینی چی بگه خوبه ؟! گوشیم دست خودم نبوده و با یکی از دوستام رفته بودیم خارج از شهر.... نمی دونستم به خاطر این دروغ احمقانه بخندم یا گریه کنم.... فهمید باور نکردم .. داشت ادامه می داد ...خب واسه آدم کار پیشم میاد دیگه.... الهام من هر چقدر که پست باشم واسه تو آدم میشم .. باور کن... نتونستم زودتر بهت خبر بدم ببخشید .. حالااون سی دی رو میدی بزارم دوباره ؟ به زور سی دی رو بهش دادمو گذاشت .... نه به خاطر اینکه فرهاد خواست شاید خودمم به ترانه هاش احتیاج داشتم .... آهنگ که اومد یاد روزی افتادم که رفتیم فرحزاد... رومو کردم طرف پنجره و به زور جلوی گریمو گرفتم .... طبق معمول باز موفق نبودم 2 دقیقه بیشتر دووم نیووردم .... اشکام ریخت پایین.. فرهاد داشت حرف میزد تا دید دارم گریه می کنم ماشینو زد بغلو گفت الهام داری گریه می کنی ؟ خودشم ساکت شد... شاید فکر نمی کرد اینقدر واسم مهم باشه.. برگشتم نگاش کردمو گفتم فرهاد این چیزایی رو که گفتی رو هیچ خری باور نمی کنه.... می دونم کسی رو برده بودی خونه... لااقل آدم بودنتو ثابت کنو دروغ نگو.... کجا رفته بودی که اصلا نمی تونستی بهم زنگ بزنی ...... می دونم قرارنبود جایی بری فرهاد ... دیگه فیلم بازی نکن... می مردی یه روز صبر می کردی تا من بیام... یه ذره من من کردو گفت با دوستام بودیم قرار نبود کسی رو بیارم اما یکیشون یکی رو آورده بود دیگه نمی شد کاری کرد... به خاطر بچه ها قبول کردم.... اونا ریختن سرمو منم کشیدن تو کار . به خدا اجباری بود الهام . یهو با اون دختره اومدن تو خونه .. مجبور بودم خب . حالم داشت ازش بهم می خورد ....بهش گفتم همون بهتر که بری با اونا خوش بگذرونی .
پیاده شدمو رفتم.. تا انتهای خیابون دنبالم اومد سوارم کنه.... وقتی پیچیدم توی کوچه دیگه نتونست بیاد .... حوصله نداشتم برم خونه .... دلم می خواست قدم بزنم .... یه ساعتی داشتم می چرخیدم که الهه زنگ زد گفت کجایی همون جا باش منم میام.... نیم ساعتی موندم تا الهه اومد ...یه ذره دلداریم داد و گفت تقصیر خودت بوده.... زود بهش عادت کردی .... سر سه ماه شیرین وفرهاد نمیشن که .... خیلی باهم راه رفتیم ... یه کمی بهتر بودم.... بعدش رفتیم خونه.....
تا چند روز حالم خوب نبود. فرهاد چند شب مسیج می زد واسم اما دیگه دوست داشتم نزنه .... بعضی وقتا دلم خیلی واسش تنگ می شد اما وقتی یاد کاری که باهام کرد می افتادم دلتنگیم یادم می رفت. اونم تا چند وقت سعی کرد دوباره مثل قبل باشیم مثل قبل میامد دنبالم منو برسونه تو محوطه که منو گیرمی آورد هی میامد فیلم بازی می کرد واسم .. اما من دیگه مثل قبل دوستش نداشتم از چشمم افتاده بود... همه چیز در عرض 2 هفته فراموش شد و من درس عبرت گرفتم که به حرف الهه بیشتر گوش کنم..
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند