ارسالها: 9253
#1
Posted: 18 Jun 2014 17:02
سرگذشت یک زن بیگناه
نوشته :لیلی
تقریبا" :۱۰ قسمت
سرگذشت زندگی لیلی : حسرت ها و آرزوها و رسیدن ب سکس ها و............بهتره خودتون بخونید و نظر بدین
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#2
Posted: 18 Jun 2014 17:03
سرگذشت یک زن بیگناه قسمت اول
اسم من لیلی الان 29 سالمه و متأهلم بیش از 5 ساله که با شوهرم زندگی میکنم و بچه هم نداریم یعنی بچه دار نشدیم تا حالا و مشکل هم از منه . خیلی هم پیگیری کردیم و دارو های زیادی مصرف کردم اما تا حالا نشده . تا الان چند بار هم واسه این موضوع و هم موضوعی که خودتون تا اخر داستان متوجه میشید به شوهرم گفتم که از هم جدا شدیم تا اون بتونه به آرزوهاش برسه اما خیلی دوستم داره و میگه اصلا حرفشوو نزن و همینطور کنار من خوشبخته حتی یک بار به خونوادش گفتم و مادرش و خواهرش ناراحت شدن و هر سه تاشون گفتن دیگه دوست ندارن حرفشو بزنم. سینا یعنی شوهرم مرد با شخصیت ، مهربون ، دست و دلباز ، معتقد ، احساساتی ، با سواد و با اخلاقیه طوری که همه شیفته شخصیت اون هستن از نظر شغلی هم موقعیت خوبی داره و وضع مالی خانوادگیش هم نسبتا بدک نیست . من هم زن خوش اخلاق و مهربونی هستم و تو فامیل به اخلاق خوب و نمونه بودن معروفم و کلا خیلی رو من حساب میکنن و زبونزد همه فامیل و آشناها هستیم. از نظر ظاهری من الان 169 سانت قد و 64 کیلو وزن دارم اصلن شکم ندارم و اندام نسبتا پری دارم و سینه هام کمی درشته(سوتین سایز80 میبندم) و کونم نسبتا بزرگه و حتی از روی مانتوهای معمولی که میپوشم تابلو هست و بعضی وقتها تو خیابون واسه همین متلکهائی میشنوم یا تو شلوغیها مثل مترو دستائی رو حس میکنم که عمدا به کونم میخوره وخلاصه بطور کلی هیکلم نسبتا خوبه قیافم هم نمیدونم چی بگم اما دیگرون میگن قشنگم از نظر سکس هم فوق العاده گرم و حشری هستم و از سکس خسته نمیشم. سینا هم مردیه با 175 سانت قد و وزن 80 کیلو یه کم شکم داره و تیپش هم خوبه و به ظاهرش هم خوب میرسه و خوب میگرده اما تو سکس خیلی خیلی سرد و کم علاقه و ضعیفه یعنی هم میل کمی به سکس داره هم تو سکس خیلی زود ارضا میشه و از همه بدتر اینکه فکر میکنه کاملا طبیعیه و همه مردها همینطوری هستن چون همیشه تو عالم درس و تحقیق و علم و پروژه و این چیزا بوده و با آدمهائی میگرده که از خودش مثبت ترن و فکر نکنم تا حالا در مورد سکس صحبتی کرده باشن. البته من خودم هم میشه گفت قبل ازدواج و اوایل زندگی مشترکمون همینطوری بودم و به قول معروف چشم و گوشم بسته بود.
23 ساله بودم که تازه درسم تموم شده بود و خونواده سینا اومدن خواستگاریم اون موقع سینا 28 سالش بود و دانشجوی دکترای فیزیک بود من هم ریاضی خونده بودم خواستگارهای زیادی هم داشتم اما سینا مورد خوبی به نظر میومد وقبول کردیم و خیلی زود عقد سینا شدم. بعد از اون همیشه با هم بودیم مسافرت ، گردش ، تفریح ، پارک سینما و .... تو خونه هم که بودیم در مورد همه مسائل با هم صحبت و بحث میکردیم بعضی وقتها هم کمی همدیگرو دستمالی میکردیم ولی اینکه کامل لخت بشیم و کاری کنیم نه اصلن یکی 2 بار هم دستمو بردم سمت کیر سینا که بمالم ولی زود آبش اومد و بی حس شد. من هم که تا اون موقع از این چیزا خبر نداشتم فکر میکردم عادیه راستی یادم رفت بگم اولین بار که کیرشو دیدم چون حتی عکس مردونشو ندیده بودم واسم خیلی جالب بود حدوداً 12-13 سانت میشد قبل از اون فقط مال بچه های 2-3 ساله رو دیده بودم.
سینا خاله ای داشت که وضع مالیشون خیلی خوب بود فقط هم یه پسر داشت به اسم امیر که 2 سال از سینا بزرگتر بود ورزشکار و خوش هیکل . تیپ و قیافش هم خیلی قشنگ و مردونه و جذاب بود ولی میگفتن با اینکه پسر سالمیه اما خیلی رفیق بازه. قرار بود واسه زندگی برن خارج و اونجا بمونن امیر هم اونجا درسشو ادامه بده. شب قبل از رفتنشون یه مهمونی گرفته بودن راستش تا اون شب من امیر رو ندیده بودم . مهمونی خوبی بود و همه فامیل خیلی منو تحویل گرفتن امیر هم وقتی منو دید خیلی گرم احوال پرسی کرد و به سینا گفت بابا این خالت چپ میره راست میاد همش تعریف شما دو تا رو میکنه امیدوارم خوشبخت بشین و از این حرفا . خیلی از امیر خوشم اومد مرد خوبی به نظر میرسید اون شب 3-4 بار نگاهمون به هم درگیر شد و اون لبخندی رو لبش بود اما راستش حس خاصی غیر از یک فامیل نداشتم یعنی فکرشو هم نمیکردم . فردای اون شب خاله جان و خونوادش رفتن آلمان.
24 سالم بود که جشن عروسی مفصلی گرفتیم و رفتیم خونه خودمون دلهره و اضطراب داشتم به قول معروف طبق رسومات باید اون شب بکارتم برداشته میشد. شب که با سینا رفتیم اتاق خواب اون کمک کرد لباس عروسمو در بیارم با شرت و سوتین شده بودم که سینا اومد بغلم کرد و یه بوسم کرد لباسهاشو در آورد و با شرت اومد منو بغل کرد و رو تخت خوابوند سوتینو باز کرد و کمی سینه هامو مالوند بعد اول شرت منو و بعد شرت خودشو در آورد و پاهای منو باز کرد و کیرشو فرو کرد داخل خیلی سخت رفت تو البته نه اینکه مال اون کلفت باشه مال من خیلی تنگ بود . داخل که رفت سوزش زیادی داشت یه دفه حس کردم کیر سینا شروع کرد تکون تکون خوردن سریع کشید بیرون و سرش که خونی هم بود رو گرفت و آبشو ریخت توی دستمال. دلهره و اضطراب و درد و سوزش اصلا جائی برای فکر کردن به اینکه سکس چیه و باید ارضا شد نذاشت . اون شب گذشت و شاید هفته ای یکبار یا دو هفته یکبار سکس میکردیم اما خیلی ساده و به همون شکلی که گفتم لخت میشدیم کمی سینه هامو میمالید پاهامومیبرد بالا و فرو میکرد کمتر از 10 – 15 ثاتیه آبش میومد یعنی از اول لخت شدن تا آحرش 2-3 دقیقه نمیشد . میرفت خودشو میشست و میخوابید . من تازه میخواستم حس پیدا کنم که کار تموم شده بود و تو اوج نیاز دیگه کاری از دستمون بر نمیومد فقط کمی سینا و تنشو نوازش میکردم و اون خوابش میبرد اما خودم تمام تنم نیاز داشت و سکس میخواست . بعضی شبا که هم سینا کمی بشتر دوام میاورد و من هم ناخوش بودم ممکن بود ارضا بشم و میفهمیدم سکس میتونه چه چیز خوبی باشه.
یک سال که گذشت تصمیم گرفتیم بچه دار شیم اما خوب چند بار که سعی کردیم نشد کم کم شک کردیم و رفتیم دکتر و آزمایش واین حرفا که خلاصه نتیجش این شد که دکترا گفتن فایده نداره و مشکل از خانومه یعنی من. حتی مدارک و فرستادیم واسه خاله جان و اون به دکترای آلمان نشون داد و جواب همون بود که فعلا با دارو و درمان معمولی کاری نمیشه کرد.
همون موقع به سینا گفتم منو طلاق بده و بره زن بگیره که خیلی بهش برخورد و گفت دیگه حرفشو هم نزنم که ناراحت میشه.......
زندگی به همون روال میگزشت بعضی وقتها میشد که حتی چند ماه یه بار هم ارضا نمیشدم یکبار فکر کنم 9 ماه هم شد و من در حسرت یه سکس کامل مونده بودم از طرفی نه خودم و نه سینا ازاینکه من کار کنم خوشمون نمیومد و من بیشتر به کارای خونه میرسیدم و سرگرمی خاصی نداشتم یا تلوزیون میدیدم یا اینترنت یا کمی تلفن با دوستها و فامیل... یه روز اتفاقی به یه سایت سکسی ایرانی رفتم توش پر بود از داستانهای سکسی و عکس سکسی و... داستانها رو که خوندم دیدم نوشتن چند دقیقه یا نیم ساعتت سکس داشتن تعجب کردم تو عکسها هم که دیدم مردها کیرشون چقدر بزرگه فهمیدم مال سینا خیلی خیلی غیر طبیعیه
کلا فهمیدم سینا تو سکس غیر طبیعیه هم اندازه کیرش هم علاقه اون به سکس هم زمان سکس کردنش و نوع سکس کردنش ...
داستانها رو که میخوندم خیلی حشری میشدم یا عکسها رو که میدیدم خودمو جای زنها تصور میکردم .... و تو تخیلاتم سیر میکردم کم کم پام به یاهو مسنجر و چت باز شد من ساده اونجا همه چیزو میگفتم و با بعضی ها دوست اینترنتی شده بودم 3-4 تا بودن که بیشتر با اونها چت میکردم خیلی اصرار میکردن همو ببینیم حتی 2-3 بار هم قرار گذاشتم اما نرفتم یه بار هم رفتم اما جرأت نکردم برم جلو و معرفی کنم آخه من اینکاره نبودم میترسیدم از آبروم میترسیدم گفتم که تو فامیل چه جور آدمی بودم کم کم به سینا اصرار میکردم که ما مشکل داریم و باید بریم دکتر ولی میگفت این حرفا چیه میزنی همه مردم همینطور هستن. از یک طرف با حسابی که دوستها و فامیل رو من میکردن نه کسی پیشم حرف سکس رو وسط میکشید نه من میتونستم این کارو بکنم . کارم شده بود دیدن عکسها و فیلم سکسی تو اینترنت و آتیش گرفتن از محرومیت تو سکس کامل بخصوص وقتی داستانها رو میخوندم حالم بدتر میشد که اونها با آب و تاب از سکس و فانتزیهای تو سکس میگفتن و من فقط هر 10-15 روز یکبار اونهم سکس ناقص داشتم و این داشت منو دیوونه میکرد. کارم بجائی کشیده بود که حتی وقتی عکس سکس یه زن با چند تا مرد رو هم میدیدم هوس میکردم جای اوون باشم. دیدن عکسائی که زنها ساک میزدن یا از پشت سکس میکنن یه حس مبهمی بهم دست میداد چون تجربشو نداشتم خیلی دوست داشتم تجربه کنم شاید حتی اون چند نفره ها رو .... چند بار به سرم زد برم با یه مرد غریبه اما باز هم نرفتم تو خیابون که بعضی ها بهم متلک میگفتن کیف میکردم منی که قبلا ناراحت میشدم و فحش بهشون میدادم یا زود از اونجا دور میشدم حالا بیشتر میموندم بیشتر بشنوم ..... اما باز هم کاری نمیکردم فقط یکی دو بار عمدی رفتم جای شلوغ مثلا یه بار رفتم مترو تو واگن مردا .. از برخورد مردا با تنم بخصوص کونم کیف میکردم ... دیگه عوض شده بودم چشم و گوشم حسابی و بیش از حد باز شده بود اما چاره نداشتم ....
زندگیمم به همین صورت میگذشت تا اینکه یه اتفاقائی تو زندگیم رخ داد که کلا نوع و مسیر زندگی منو عوض کرد ....
راستی یه چیزی یادم رفت بگم مامان سینا بعضی وقتها کمی فراموشی بهش دست میداد واسه همین بچه هاش نمیزاشتن تنها بمونه و خونه ما و خواهر سینا و برادر سینا میومد بعضی وقتها 7-8 روز خونه هرکدوم میموند زن مهربون و با محبتی بود و بیشتر طرف ما ها بود تا بچه های خودش . خونه ما هم خیلی راحت بود و معمولا بیشتر میومد یا میموند.
و اما اون اتفاقات : ....
2 سال پیش از خواهر سینا و مامانش شنیدم که امیر پسر خاله جون قراره برگرده ایران ظاهرا فوق لیسانس گرفته و میخواد بیاد اینجا کارخونه باباشو راه بندازه ولی خاله اینا فعلا نمیان 2-3 هفته بعد قرار شد امیر بیاد تهران و ما رفتیم استقبالش اون موقع مامان سینا خونه ما بود تو فرودگاه امیر گفت میخواد بره هتل که سینا و مامانش ناراحت شدن و با اصرار اومد خونه ما . امیر آلمان بهش ساخته بودو خوش تیپ و خوش هیکل که بود بهتر هم شده بود . هنوز هم وقتی با دیگرون حرف میزد لبخندی رو لبش بود تو فرودگاه تا همو دیدیم حال و احوال و چاق سلامتی که کردیم من یه لحظه به چشمم یکی از مردای تو عکسای اینترنتی دیدمش نمیدونم این حس ناشناخته چرا و به چه دلیل در من پیدا شد هرچند همین حس شروع آتشی شد در زندگی من و کیفیت زندگی منو کاملا عوض و دگرگون کرد
شاید یه لحظه شیطون رفت تو ذهنم اما سریع فکرمو عوض کردم و مشغول صحبت با مینا (خواهر سینا) و سمیرا (زن داداش سینا) شدم اومدیم خونه ما و سریع پذیرائی و .. سینا رفت از بیرون شام سفارش داد و همه آخر شب رفتن خونه خودشون سینا و امیر 1-2 ساعتی باز نشستن و امیر از خاطرات آلمان تعریف میکرد خونه ما 3 تا اتاق خواب داره یکیش مامان سینا هست یکیش هم خودمون یکی هم واسه مهمون من گفتم با اجازه من برم تختخواب ها رو آماده کنم که مامان سینا گفت امشب امیر جان اتاق من میخوابه من هم گفتم مادر جون آخه رو زمین که نمیشه گفت من که میدونی هر شب رو زمین میخوابم دخترم! امیر رو تخت بخوابه گفتم چشم مادر جون و امیر هم گفت شرمنده لیلی خانم زحمت دادیم با لبخندی گفتم خواهش میکنم و رفتم اتاق خواب رختخوابو انداختم ..... اون شب رفتن و خوابیدن اما من تو ذهنم دوباره یکی از عکسها و چهره امیر تجسم شد ... وای خدا این چه حس بدیه .... صبح سینا رفت سر کار صبحونه ردیف کردم و امیر و خالش صبحونه خوردنو امیر رفت یه دوش گرفت و رفت بیرون ظاهرا رفت کارخونه باباش ....
و امیر عصر برگشت خونه سینا هنوز نیومده بود مامانش خونه بود من یه بلوز نسبتا گشاد و دامن بلند پوشیده بودم بلوزم هم تا روی رونهام بود و یه شال سرم بود که روی سینه هامو هم که بعلت بزرگیش از روی لباس مشخص میشد را پوشش میداد. کلا یه لباس پوشیده و مناسب تنم بود. امیر اومد رو مبل نشست ازش در مورد ناهار پرسیدم که گفت توی کارخونه خورده . براش چای آوردم و به اون و خالش تعارف کردم . امیر لبخند همیشگیش رو لبش بود ولی نگاهاش با قبل از خارج رفتنش فرق میکرد حس میکردم بیش از حد نگاهم میکنه شاید قبل هم همینطور بوده ولی من دقت نکرده بودم یا حس نکرده بودم . به هر حال اومدم نشستم و کمی 3 نفری صحبت کردیم. امیر در مورد کار از من پرسید که گفتم سر کار نمیرم و خوشم نمیاد و این حرفا و اون هم گفت حوصلتون سر نمیره تو خونه؟ و اینکه چطور وقتهای بیکاریمو پر میکنم و این حرفا ... ولی اون با لبخند و نگاههای خاصش دیوونم میکرد نه اینکه ناراحت بشم بلکه منو یاد اون عکسها و .... مینداخت و اونو توی اون عکس تصور میکردم که داشت با اون زنه سکس میکرد.اون شب گذشت وسینا اومد شام خوردیم و بعد از صحبت و شب نشینی سینا زودتر رفت بخوابه مامانش و امیر هنوز بیدار بودن . اون شب خیلی دلم هوس سکس کرده بود هرچند همون سکس ناقص و مختصر با سینا باشه آخه 12-13 روزی میشد که با سینا سکس نکرده بودم تازه آخرین بار هم از اون سکسای ناقص بوده که بجای آرامش فقط آدمو داغون میکنه. سینا عذر خواهی کرد و رفت بخوابه من و مامانش هم یه سریال دیدیم و امیر هم با اسناد و مدارکش ور میرفت. اما تو ذهن من سکس بود و عکسهای سکسی که تو نت دیده بودم و نیازم به سکس یه دفعه سرمو برگردوندم دیدم امیر داره خیره نگاهم میکنه تا منو دید لبخندی زد و روشو برگردوند به اسناد و مدارک. دوباره اونو اون عکسو اون صحنه اومد تو ذهنم و حالا من اونو زیاد نگاه میکردم و بعضی وقتها بهش خیره میشدم . یکی دو بار هم که سرشو بلند کرد متوجه نگاه من شدو باز لبخند زد. من سریع نگاهمو میدزدیدم اما دفعه سوم که نگاهمون بهم درگیر شد من هم جوابش لبخندی زدم و رومو برگردوندم.
ادامه دارد.....
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#3
Posted: 19 Jun 2014 16:47
سرگذشت یک زن بیگناه قسمت دوم
ساعت 12 امیر و خالش رفتن بخوابن این شب دیگه امیر رفت اتاق مهمون. من هم رفتم اتاق خودمون کنار سینا دراز کشیدم سینا مثل جنازه خواب بود. یه ساعتی قلط خوردم ولی خوابم نمیبرد. اومدم تو سالن و رو مبل نشستم و فکر میکردم. برق ها هم خاموش بود. یه دفعه در اتاق مهمون باز شد و امیر با زیرپیرهن رکابی چسبون و یه شلوار تنگ اومد بره دستشوئی. وای چه هیکلی داشت ورزیده محکم . اول که میرفت منو ندید اما از دستشوئی که برمیگشت متوجه من شد. سلام کردیم و اومد سمت من پرسید چرا اینجام باز هم با لبخند و نگاههای خاص. گفتم که خوابم نمیبره اومدم اینجا . یه دفعه دیدم خیره شده به من و باز داره میخنده . پرسید چی شده که خوابت نمیبره . کمی خودمو جمع و جور کردم و گفتم راستش نمیدونم چرا . و لبخندی زدم . گفت حدسم درست بود به نظر من واسه اینه که سر کار نمیری و تو خونه بیش از حد بیکاری باید بیشتر خودتو سرگرم کنی. سینا خوابه؟
گفتم اره اون که همون موقع که رفت تو اتاق خوابش برده مثل جنازها افتاده اصلا نفهمید من رفتم تو اتاق.
گفت همینه دیگه سر کار میره ذهنش جای دیگه مشغوله و پره! راستی نگفتی بیکاریهاتو چطوری سپری میکنی !
گفتم که با تلوزیون و اینترنت و تلفن و اینا دیگه
پرسید سینا که معلومه زیاد وقت واست نمیزاره دوستی چیزی نداری برید با هم گردش و وقتتون رو سپری کنید؟ گفتم با زنهای فامیل و دوستای دانشگاه تلفنی صحبت میکنم اما بیرون و گردش نه !!!
یه دفعه لبخندی با حالت خاص مثل تمسخر زد و گفت خوب بسه دیگه الانه که سینا یا خاله بیدار شن شبتون بخیر گفتم که بنده خدا خاله که با این قرصائی که میخوره تا نزدیک ظهر خوابه سینا هم که مثل جنازه افتاده توپ در کنی بیدار نمیشه . شب شما هم بخیر!! یه دفعه خیره شد به منو خنده ای کرد و همینطور که نگاهم میکرد رفت .
من هم کمی به اون عکس و امیر و حرفاشو و حالتهای خودم فکر کردم و بعد رفتم بخوابم اما این دفعه علاوه بر اینکه امیر رو جای اون مرده تصور میکردم ناخودآگاه خودمو هم جای اون زنه تصور کردم که مرده از پشت تو کوسش فرو کرده بود. وای این چه حالت و فکر و خیالیه
وای من چی شدم اینا چه فکر و خیالاتیه یعنی چی میشه !!!! با همین فکرا و اینکه جلوی امیر خم شدم و اون فرو کرده تو کوسم خوابیدم.
صبح زود سینا رفت سر کار من هم به جای شال یه روسری سر کردم طوریکه روی سینه هام پوشیده نبود و حدود ساعت هشت و نیم بود که امیر بیدار شد میخواست بره کارخونه منو که دید نگاهی خریدارانه به سینه هام کرد و لبخندی زد. گفتم صبحونه حاضره تشکر کرد و گفت با اجازه من یه دوش بگیرم بعد واسه صبحونه مزاحم میشم . لبخندی زد من هم جوابشو با لبخندی دادم. صبحانه رو روی میز چیدم از حمام اومد بیرون و لباساشو پوشید و آماده شده بود. اومد آشپزخونه واسه صبحونه. سلام کرد من رفتم چای بریزم اون هم اومد از پشت سرم رد بشه بره سر میز بشینه که من اومدم برگردم چای ببرم یه دفعه کونم خورد به دستش . جا خوردم اما اون عکس العملی نشون نداد و فقط یه خنده ای کرد و رفت نشست. صبحونشو که میخورد هر از گاهی سرشو بلند میکرد و منو میدید من هم که خیره بودم بهش سعی میکردم نگاهمو بدزدم دفعه سوم چهارم نگاهمون درگیر شد لبخندی زد و چشمکی بهم زد.من هم جوابش خندیدم با اشاره چشماش و حالت صورتش پرسید چیه من هم با اشاره سرو چشم گفتم هیچی. صبحونه رو خورد و رفت بیرون . من مونددمو افکارم و نیازمو وسوسه هامو ....
رفتم کامپیوتر رو روشن کردمو رفتم اینترنت سایت سکسی xnxx و یک سری عکس اوردم و دیدم و تو همه عکسها خودمو جای زنها و امیرو جای مردا تصور میکردم و فرض میکردم با هم داریم سکس میکنیم حالتهای مختلف و ...
یه دفعه تلفن زنگ زد و سینا بود مامان سینا جواب داد و سینا گفته بود که باید بره مأموریت فوری و 3-4 روز نیست. شب که امیر برگشت رفت تو اتاق و بعد که اومد بیرون گفت سینا کجاست و خالش گفت رفته مأموریت و چند روز نیست یه نگاهی به من کرد و برقی توی نگاهش دیدم و لبخندی زد. شب بعد از شام امیر زود عذرخواهی کرد و رفت بخوابه خیلی حالم گرفته شد دوست داشتم میموند بیشتر صحبت کنیم و ببینمش . داشتم کلافه میشدم رفتم لباسامو عوض کردم یه تی شرت تنگ پوشیدم با یه شلوار استرج چسبون که واسه خواب راحت باشم مادر جون هم ساعت 12 بود که قرصاشو دادم رفت بخوابه خودم هم کلافه بودم رو مبل نشسته بودم داشتم فیلم میدیدم یه سریال تکراری طنز بی مزه شبکه 3 داشتم میدیدم . حدوده ساعت 1 بود خیلی حالم گرفته بود علتش هم این امیر بود که زود رفت خوابید تو فکرای خودم بودم که یه دفعه صدای در اتاقش اومد دیدم امیر اومد بیرون و اومد رو مبل نشست. جا خوردم سلام کردم گفتم مگه نخوابیدید گفت نه شما چطور که گفتم من که خوابم نمیبره گفت میدونستم واسه همین هم اومدم بیرون چون میدونستم خوابت نمیبره گفتم از کجا میدونستی گفت آخه دیشب که سینا بود تو کلافه بودی و خوابت نمیبرد امشب که اون هم نیست. گفتم چای میخورید گفت آره حواسم به لباسم نبود رفتم آشپزخونه چای آوردم وقتی بر میگشتم دیدم داره انداممو نگاه میکنه یه دفعه دیدم وای با چه لباسی جلوش هستم خجالت کشیدم دیگه نمیشد کاری کرد چای که اوردم گذاشتم رو میز و خواستم برم گفت کجا میری با همین لباسا دیدنی تری. جا خوردم نگاهی بهش کردم و خندمون گرفت گفتم از کجا فهمیدی گفت خوب دیگه ما اینیم دیگه گفتم خیلی تیزی گفت کجاشو دیدی
دستمو گرفت و گفت بیا اینجا بشین سست شدم و رفتم کنارش نشستم نگاهی به سینه هام کرد و گفت سینا این چیزا رو داره بعد میره میخوابه که گریم گرفت و نا خودآگاه رفتم توبغلش اون هم با دستش پشتمو نوازش میکرد و صورتمو میبوسید یه دفعه منو زد عقب گفت خاله بیدار نشه گفتم تازه قرصاشو خورده تا 10 صبح قطعی خوابه . اون هم روسریمو باز کرد وکمی نگاهم کردو گفت چطوری خوشگل خانم و لبشو گذاشت رو لبم شروع کرد به مکیدن دستاش هم پشتمو نوازش میداد من هم همراهیش میکردم دیگه تو آسمونها بودم و اصلاً به خیانت به سینا و اعتقاداتم و آبرو و عواقبش فکر نمیکردم فقط به سکس و محرومیتهام فکر میکردم.
دستاشو تو موهام میکشیدو گردن و کمرمو ناز میکرد و با لباش لبها و گوشمو صورتمو میمکید استاد بود کارائی که تا اون روز کسی با من نکرده بود. من هم بازوهاشو میمالیدم و میبوسیدمش. دوباره منو عقب زد و اینبار سینه هامو از رو لباس گرفت کمی نوازش کرد و شروع کرد به مالیدن گفت لیلی جون اینا دیگه چیه گفتم بده! گفت محشره و شروع کرد مالیدن سینه هام دیگه داشتم حسابی حال میکردم که تی شرتمو کشید بالا و درآورد سینه هامو تو سوتین دید و مثل وحشی ها درآورد و شروع کرد به مکیدن . حدود 5 دقیق داشت سینه میمالید و میخورد من هم به سرو صورتش دست میکشیدم . بهش گفتم اینجا جاش خوب نیست گفت آره بریم رو تخت منو بغل کرد و برد تو اتاق خواب جلوی تخت ایستاده بودیم که گفت لخت میشی یا لختت کنم بعد خودش گفت تو زحمت نکش خودم لختت میکنم سوتین و شلوارمو درآورد حالا با یه شرت سفید جلوش ایستاده بودم کمی جلوش منو چرخوند و گفت وای لیلی جون تو چی هستی ! وای خدای من ! کوفتت بشه سینا که من گفتم سینا که قدر نمیدونه گفت چطور مگه من هم داستان سکسمونو گفتم از تعجب داشت شاخ در می آورد . گفت خودم واست جبران میکنم و لخت شد و با شرت شد بعد منو بغل کرد شروع کرد خوردن سینه هام همزمان دستاش پشتم بود و کونمو میمالید باور کنید 10-12 دقیقه فقط همین کارش بود. بعد منو خوابوند رو تخت و پاهامو باز کرد و شرتمو در آورد من هم با توجه به سکس سینا فکر کردم الان میخواد فرو کنه تو کوسم اما اون جلوم نشست و سرشو برد لای پاهامو شروع کرد لیسیدن و خوردن کوسم . وای ی ی ی ی ی ی ی داشتم دیوونه میشدم تو اوج آسمونها بودم تا همینجا 2 بار ارگاسم شده بودم بعد چند دقیقه که دیگه نیاز رو تو تن من دید و دید دارم بخودم میلرزم نگاهی بهم کرد بهش گفتم ممنونم خیلی باحالی که گفت لیلی این هنوز در حد صفره صبر کن ببین چه کارها که با تو باید بکنم تازه به تو رسیدم لیلی. خنده ای کردمو کشیدمشش سمت خودم شرتشو کشیدم پائین وای چی میدیدم شاید 2 برابر مال سینا بود حدود 22 سانت میشد و کلفت گفتم این دیگه چیه گفت خوب مگه ندیدی تا حالا!!! اینو که دیگه سینا داره گفتم داره اما نصف اینه که خنده محکمی کرد و اومد سمت من گرفتم تو دستم کمی واسش مالیدمو براندازش کردم گفت مقبوله لیلی؟ که سرمو تکون دادمو اونو ول کردم اون هم پاهای منو گذاشت روی شونه هاشو فرو کرد تو کوسم خیلی درد داشت پرسید لیلی چه تنگی من هم لبخندی زدو گفت تو همه جوره ردیفی واسه من و با فشار فرو کرد دردی تو خودم حس کردم اما لذت میبردم دستاشو فشار دادم مکثی کرد و بعد که آروم شد تا ته فشار داد داخلو منو بغل کرد افتاد روم حدود 5 دقیقه همین طور ثابت بود . من که تا حالا بیشتر از 10 ثاتیه کیر داخلم نرفته بود . بعد کشید بیرون و دوباره فروکرد دوباره و دوباره هر دفعه هم نسبت به دفعه قبل تند تر و محکمتر . چند دقیقه همینطور تلمبه میزد من برای چندمین بار ارضا شده بودم یعنی یک شب به اندازه تمام عمرم . حرکاتش دیگه تند و تندتر میشد حس کردم داره بزرگتر و داغتر میشه گفت بریزم گفتم بریز خودت میدونی که امیر هم با سر اشاره کرد و تند تر تلمبه زد یه دفعه با چند تا تکون آب داغشو خالی کرد تو کوسم. آروم روی من خوابید. یک ساعتی تو بغلش خواب بودم بعد پاشدم با بوس ازش تشکر کردم اون هم منو بوسید از اتاق اومدم بیرون و خودمو شستمو لباسامو پوشیدم و بعد عمری یکشب با آرامش خوابیدم.
2 شب بعد که سینا نبود هم برنامه ما این بود که امیر زود میرفت بخوابه من هم قرصای خالشو زود میدادم و بعد چند ساعتی با امیر سکس داشتیم . شب دوم بعد از مالیدن سینه و کونم روی مبل نشست و منو نشوند جلوش و خودش هم لخت شد و گفت شروع کن گفتم چی گفت بخورش و کیرشو گرفت دستش نگاش کردم گفت زود باش دیگه ساک بزن گفتم بلد نیستم گفت مگه تا حالا اینکارو نکردی گفتم نه گفت خاک بر سر سینا و سرمو گرفت کشید طرف خودش گفت بخور تا یاد بگیری گفتم اگه بد شد گقت شروع کن یاد میگیری من هم شروع کردم اول زبون میزدم و بعد کم کم مکیدنو خوردن . بعضی وقتها هم گیر میکرد به دندونهام دردش میومد با نگاه عذر خواهی میکردم میگفت اشکال نداره یاد میگیری 3-4 دقیقه اینکارو که واسش میکردم موهامو کشیدو سرمو عقب و جلو میکرد خیلی حال میداد بهم بعد دوباره بغلم کرد و برد رو تخت و دوباره مثل شب قبل حسابی بهم حال داد و چند بار کامل ارضام کرد. شب بعد هم همینطور همین برنامه روداشتیم . فرداش عصر سینا اومد از مأموریت من خیلی سعی کردم رفتارم و تیپمم با قبل فرقی نکنه طوری که نه سینا و نه مادرش تغییری رو حس نکنن همینطور هم امیر خوب مراعات میکرد و نقش یک مرد خجالتی و مهربون و چشم پاک رو خوب بازی میکرد. سینا که اومد امیر تا اخر شب نشست و با سینا از هر دری سخن گفتن . یه دفعه امیر گفت کارای کارخونه تقریبا رله شده و باید 2 -3 روز برم آلمان و برگردم باید یه خونه گیر بیارم سینا گفت اینجا مگه بد میگذره که امیر گفت نه بابا اینجا که غیر زحمت ندارم واستون به من خیلی داره خوش میگذره اما سینا جون هر دومون میدونیم اینی که گفتی فقط یه تعارفه و هر دو خندیدن. فردا صبحش سینا که رفت اداره دیدم امیر اومد تو اتاق خواب نوازشم کرد جا خوردم با تعجب نگاهش کردم گفت نترس سینا رفته من زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم گفتم قبل رفتن یه حال کوچیک بکنیمو صبحونه با هم بخوریم بعد من برم کارخونه . خیلی کیف کردم کشیدمش رو خودمو سریع دستمو بردم سمت شرتشو .یرشو گرفتم مالیدم و بزرگ که شد شروع کردم خوردن اون هم چرخید و شروع کرد لیسیدن کوسم میگفت اسمم این حالت 69 هستش . بعد از خوردن اونجام کیرشو فرو کرد تو و همزمان که تلمبه میزد سینه هامو هم میمالید و چنگ میزد. بعد که ابشو خالی کرد دوش گرفت و صبحونه خوردیم و رفت من هم بعد صبحانه رفتم حمام. دیگه نه چت و نه دیدن سایتهای سکسی بهم حال نمیداد. عصر که برگشت واسه فردا یعنی سه شنبه بلیط گرفته بود و قرار بود 3 شب بعدش یعنی جمعه برگرده. 4 شنبه خونه یکی از همسایه ها بودم که شنیدم واحد طبقه بالای ما رو قرار اجاره بدن و خیلی هم عجله دارن یاد امیر افتادم سریع به سینا زنگ زدم خیلی خوشحال شد و ظاهراً با امیر تماس گرفته بود. ظهر تلفن زنگ زد امیر بود از آلمان زنگ زد و بابت اینکه به فکرش بودم تشکر کرد و گفت به سینا گفته حتما اون واحدو براش اجاره کنیم من خواهش کردم و گفتم همش هم به فکر اون نبودم و بیشتر فکر خودم بودم اون هم خندیدو گفت البته من هم الان زنگ زدم که همینو یادآوری کنم. اون واحد رو واسه امیر به صورت مبله گرفتیم و قرار شد هفته بعد 2 شنبه تحویل بدن .
جمعه شب امیر برگشت و اومد خونه ما از شنیدن موضوع خونه خیلی خوشحال شد و یواشکی یه چشمک به من زد. فرداش سینا که رفت دوباره یه سکسی صبحانه کردیمو رفت سینا هم 2-3 روز مرخصی گرفته بود تا با هم خونه امیر رو تجهیز کنه و این فصلی جدید بود در زندگی من چرا که تقریبا خیلی از روزها بعد رفتن سینا من و امیر برنامه داشتیم تا حدی که بعضی روزها امیر به کارخونش نمیرسید حتی روزهائی که پریود بودم هم پیش هم بودیم ولی فقط منو میمالید. با توجه به اینکه آپارتمان ما تک واحدی بود و واحدهامون روی هم هیچکس از اومدن امیر به خونه ما یا رفتن من خونه اونها با خبر نمیشد و شک هم نمیکرد. بعضی وقتها هم که سینا میرفت مأموریت برنامه شبونه هم داشتیم.
تقریبا 14-15 روز بعد از اینکه امیر تو خونش مستقر شد سینا یه مأموریت 2 روزه رفت و قرار بود شب نیاد . موقعی هم بود که مادر سینا خونه برادر شوهرم بود. شب ساعت 7 بود که به امیر زنگ زدم و گفتم سینا امشب نمیاد خوشحال شد و گفت لیلی میدونی که من خیلی دوستت دارم و همیشه به فکر تو هستم که بیشتر حال کنی و لذت ببری گفتم خوب آره و واسه همین هم همیشه ازت ممنونم گفت پس امشب یه کار ویژه باهات دارم نه نگیا گفتم خودت میدونی که من برابر تو تسلیم هستم هر چی بگی میگم چشم مطمئن باش گفت پس 9 میام گفتم شام حاضر میکنم گفت نه پیتزا میگیرم با هم میخوریم فقط حمام یادت نره گفتم باشه میگی برنامت چیه و اون گفت فقط بگم امشب واسه همیشه یادت میمونه و خداحافظی کرد.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#4
Posted: 19 Jun 2014 23:29
سرگذشت یک زن بیگناه قسمت سوم
کنجکاو بودم بدونم چکار داره که اینقدر محتاط مطرحش میکنه نمیتونستم حدس بزنم برنامش چیه دوست داشتم زودتر شب برسه بفهمم چی میشه ولی مطمئن بودم امیر حرف الکی نمیزنه تازه 2 روز از دوره پرودم گذشته بود و اوج نیاز بودم. رفتم کمی خونه رو مرتب کردم و بعدش هم رفتم حمام حسابی خودم و تمیز کردم میدونستم چون میخواد بخوره دوست داره حسابی تر و تازه و تمیز باشم یه سوتین و شرت ست که امیر از آلمان واسم آورده بود پوشیدم خیلی فانتزی بود روی سینه ها و جلوی کوسم شکل برگ نارنجی بود و بقیش همه بندی بود اونو پوشیدم و یه تاپ و شلوارک زرد خیلی تنگ پوشیدم و کمی آرایش کردم و منتظر امیر شدم رآس ساعت 9 با 2 تا بسته پیتزا و یه بطری اومد در و که باز کردم تا منو دید گفت اوووووووووووه جگر طلا رو ببین چی شده و اومد داخل دست دادیم و روبوسی کردیم یه فشار کوچیک به سینه هام داد داخل شد گفت سریع بیا شامو بخوریم که کلی کار داریم امشب. گفتم امیر جان اوون چیه گفت هیچی روغن زیتون آوردم با سالاد بخورم. شامو خوردیم سالادشو هم که خورد و بساط شامو جمع کردیم کمی صحبت و چای و ... حدود 9:45 گفت حاضری لیلی جان؟ گفتم بعععععلهههههههههه و پریدم تو بغلش اون هم شروع کرد لب گزفتن و نوازش کردن سینه و رونهام. خیلی قشنگ سینه هامو میمالید من هم تو بغلش آروم گرفته بودم کلا وقتی امیر پیشم بود آرامش داشتم. ازش پرسیدم برنامت چیه گفت صبر کن میفهمی عزیزم و دوباره سینه هامو مکید تاپ و شلوارکمو درآورد و انداخت رو مبل کنارش تا منو با اون ست دید ذوق کرد و بوسه باروونم کرد من هم کیرشو گرفتم تو دستم حس کردم از روزای دیگه بزرگتر و کلفت تر به نظر میاد. گفتم امیر امروز بزرگتر شده؟؟؟؟؟با خنده گفت معلومه مگه؟ گفتم از رو لباس که اینجوریه بزار ببینمش و دستمو بردم تو شرتش و دیدم وااااای حدسم درست بود گفتم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و گفت امروز یه قرص خاص خوردم که هم بزرگترش میکنه هم طولانی تر. گفتم جوووووووووون چه شود همینطوریش کلی حال میکردم حالا که بهتر هم شده و یه زبون از سر تا تهش کشیدم و برگشتم تا سرش امیر گفت جاااااااان !!!!!!!! عزیزم حاضری بریم رو تخت من هم با اشاره آمادگیمو اعلام کردم بعد منو بغل کرد و روی شونه هاش گذاشت و برد تو اتاق خواب گفت لیلی میخوام برنامه رو شروع کنم گفتم در خدمتم من چکار باید کنم گفت برو رو تخت دراز بکش و من هم قفا خوابیدم روی تخت امیر اومد جلو نگاهی به سر تا پام کرد و گفت سوتینت رو در بیار و خودش رفت بیرون و با اون بطری روغن زیتون برگشت اومد و لخت شد با شرت کنارم نشست و سینه هامو دو دستی گرفت تو دستشو کمی بالا پائین کردو مالید بعد در بطری رو باز کرد و کمی روی شکم و سینه هام ریخت بعد دو دستی شروع کرد روغن رو پخش کنه رو تنم حسابی چرب شده بودم و امیر دو دستی سینه هامو شکمو اطراف کسمو میمالید تو اوج آسمون بودم خیلی خوشم اومده بود از برنامش (فکر میکردم برنامش همینه) حدود 20 دقیقه اینطوری منو میمالید خیلی حال میداد انتهای سینه هامو میگرفت و اونها رو که خیلی چرب شده بودن به سمت بالا میکشید تا از دستش لیز میخوردن و دوباره تکرار میکرد بعد از همونجا ادامه میداد بسمت بالای رونهام و اطراف کسم از طرفی نمیزاشت من کاری کنم و فقط میگفت لیلی تو کاری نکن و تکون نخور فقط حال کن. بعد 20 دقیقه اومد روی شکمم نشست و شرتشو در آورد و اون کیر بزرگشو که دیگه باید ازش میترسیدمو گذاشتت لای سینه هام و با دستاش سینه هامو گرفت و کیرشو بالا و پائین میکرد تا سر کیرش به دهنم میرسید میگفت یه دونه مک بزن و من این کارو میکردم خیلی حال میداد چند دقیقه اینکارو کرد و کم کم روی بدن چربمم لیز خورد و رفت پائین سرشو برد لای پاهام و شروع کرد لیسیدن کسم دیگه داشتم ارگاسم میشدم ولی اون کارشو بلد بود و همینطور میلیسید اینبار دیگه زبونشو داخل هم میبرد و در میاورد. کم کم چرخید و 69 شدیم و کیرشو کرد تو دهنم من هم قشنگ اون کیر دراز و کلفتو میمکیدم و زبون میزدم مثل یک بستنی اما از بستنی لذتش خیلی بیشتر بود 5-6 دقیقه هم همینطور بودیم که یه دفعه امیر چرخیدو رفت لای پاهامو اونها رو داد بالا توی یه لحظه کیرشو محکم فرو کرد تو و بیش از نصفشو فرو کرد از لذت و درد و هیجان آتیش گرفته بودم چه حالی داشت میداد امشب این امیر بعد چند ثانیه مکث که من آرومتر شدم بقیه کیرشو فرو کرد وااااااااااای خیلی بزرگ شده بود خیلی درد داشت اما من که عاشق سکس متنوع با امیر بودم داشتم کیف میکردم. بعد 2-3 دقیقه که کیرش داخل بود و روی من دراز کشیده بود وو سینه هامو میمالید و میخورد بلند شد و حالت نشسته گرفت و آروم شروع کرد تلمبه زدن اروم آروم و کم کم سرعتشو زیاد کرد نمیدونم چه قرصی خورده بود اما خیلی قوی شده بود خیلی بیشتر از دفعه های دیگه تلمبه زدو شاید 15 دقیقه فقط به حالتهای مختلف تلمبه میزد. برای سومین بار ارضا شده بودم و اون از لرزش تنم فهمید و آهسته بیرون کشید و کنارم نشست. و نگاهم کرد من هم نگاهش میکردم و گفتم چرا آبت نیومد گفت بخاطر همون قرصه دیگه خیلی تعجب کرده بودم و مات و مبهوت نگاهش کردم بعد مدتی ازش تشکر کردمو گفتم ممنونم عزیزم امشب خیلی حال دادی. که گفت ولی هنوز که تموم نشده تازه میخوام اون برنامه که گفتمو اجرا کنم که یدفعه از تعجب دهنم باز موند گفتم چی؟؟ برنامه ؟؟؟ مگه همین نبود که خنده بلندی کرد و گفت نه بابا اصل مطلب از الان به بعده البته اگه تو قبول کنی و اجازه بدی!!!!!! نظرت چیه؟؟؟؟؟ با اینکه خیلی لذت برده بودم اون شب و 3 بار ارضا شده بودم اما خیلی دوست داشتم بدونم برنامش چیه گفتم میدونی که لیلی همیشه سکس رو دوست داره و نه نمیگه بخصوص مقابل امیر جان خندیدو گفت پس صبر کن کمی آب میوه بخوریم بعد ادامه بدیم من هم همونجور لخت رفتم و 2 تا لیوان آب پرتقال آوردم و با هم خوردیم و کمی حرف زدیم. خیلی دوست داشتم بدونم برنامه اصلیش چیه که از همه این حالی که امروز داده بود قرار بود بهتر باشه حتما کار جالبیه گفتم امیر بریم گفت برو روی تخت دمرو بخواب و من رفتم و دستامو زیر صورتم گذاشتم اومد کنارم و روغن زیتونشو روی کمر و کون و رونهام ریخت و با دستاش روی پوستم پخش کرد طوری که همه پشتم چرب شده بود حالا شروع کرد از بالای کمرم و گردنمو ماساژ داد وکم کم تا پائین کمرم میکشید کمی اینکارو تکرار کرد بعضی سری ها هم از بالای کمر میمالید تا پائید و روی کون و رونها و پشت زانو هم ادامه میداد. بعد از چند بار بلند شد و اومد روی قسمت بالای کمرم و زیر گردنم رو به پاهام نشست شروع کرد ماساژ دادن کمر و کون و رونهام . هر از چند گاهی هم که کونمو میمالید دستشو وسط کونم نگه میداشت و فقط لای اونو میمالید. حس خیلی قشنگ و غیر قابل وصفی داشتم. تو آسمونها سیر میکردم اصلا سنگینی تنش رو روی کمرم حس نمیکردم تنها چیزی که حس میکردم لذت ماساژ دادن پشتم بود. خیلی تو کارش استاد بود. کم کم که زمان میگذشت ماساژ کمرم کمتر میشد و مالیدن و ماساژ کون و لای اون و لای پاهام بیشتر میشد. باز بلند شد و جهتشو عوض کرد و رفت لای پاهام نزدیک زانوهام نشست و دوباره شروع کرد به مالیدن اما اینبار از پائین به بالا. از رونهام شروع کرد تا کون و لای کون بعد پائین کمر کمی تو این قسمتها متمرکز شده بود و تکرار میکرد. تو همین حالها بودم که دوباره ارضا شدم وآب کسم راه افتاد. خیس خیس بود و اون هم متوجه شده بود چون یکی دو بار دستشو به کسم زد و با آب اون دستشو خیس کرد و به کارش ادامه داد. اینو هم بگم که تمام این مدت امیر لخت لخت بود و کیرش سفت و دراز آویزون بود. کم کم از قسمتهای پائین به قسمتهای بالاتر کمرم هم میومد مثلا دستشو روی سوراخ پشتم میذاشت اونجا میچرخوند البته فرو نمیکرد بعد لای کونم میکشید و ادامه میداد تا بالای کمرم میکشید و به کتف و گردن میرسید. وقتی میخواست بالای کمرمو بماله کیرش به برجستگیهای کونم برخورد میکرد. کم کم بیشتر گردن و بالای کمرمو میمالید یا از کونم تا اونجا میکشید طوری که بیشتر کیرش به کونم بخوره و کمی هم مکث میکرد یا خودشو جابجا میکرد تا کیرش بیفته اون وسط چاک کونم. بعد یه بار دیگه روغن زیتون ریخت کف دستش و از زیر کونم شروع کرد مالیدن اومد بالا انگشت شصتشو دور و بر سوراخم کشید بعد لای کون بعد کمر بعد کتفها بعد گردن درست وقتی که کیرش نزدیک کونم رسید دهنشو اورد نزدیک گوشم کمی زبون زد و یواش گفت لیلی!!! گفتم بله. و چند بار این تکرار شد. باز گفت لیلی جاااااان !!!! گفتمم بعععععلله !!! گفت عزیزم تو نمیخوای کامل مال من بشی!!!! گفتم هستم که!! مگه نیستم؟؟؟؟ یواش گفت هنوز کامل مال من نشدی که !!!!! گفتم چرا؟؟ ............................
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#5
Posted: 21 Jun 2014 17:50
سرگذشت یک زن بیگناه قسمت چهارم
یه تکون به کیرش روی کونم داد و گفت واسه این. گفتم چی؟ دوباره کیرشوو لای کونم کشید و گفت این دیگه!!! گفتم واضح بگو گفت یعنی نمیدونی؟؟ گفتم فرض کن نمیدونم تو بگو!!! و گفت لیلی این کونتو نمیشه نکرد امشب میزاری بکنم ؟؟؟؟؟؟؟ سکوت کردم.
حس عجیبی داشتم قبلا دوست داشتم تجربه کنم از طرفی هم با مالشهائی که داده بود حس خاصی داشتم اما تو داستانها خونده بودم که درد داره بخصوص وقتی یاد کیر کلفت و باد کرده امیر افتادم میترسیدم نمیدونستم چی بگم ساکت بودم هم دوست داشتم هم از دردش و بزرگی کیر امیر میترسیدم. دوباره تکرار کرد گفت میزاری ؟ باز جواب ندادم یه بوسم کرد و گفت میزاری ؟؟؟ باز هم چیزی نگفتم حس عجیبی بود دوست داشتن همراه با ترس !!!! دوباره گفت لیلی !!!!!!!! لیلی جوونم ؟؟؟؟؟؟ عزیزم !!!! بکنم ؟؟؟؟؟؟؟؟ بکنمش ؟؟؟؟؟؟؟ حیفه ها ؟؟؟؟؟؟؟ 10 سال اگه با تو باشم ولی این کونو نکنم یعنی هیچی
خیلی دوست داشتم اینطوری حرف میزد لبخندی زدم فهمید که از تعریفش خوشم اومده باز گفت عزیزم میدونی چیه خيلي از زنها کونشون فقط به درد نشستن ميخوره. کون بعضي از زنها علاوه بر اين به زيبايي و جذابيتشون هم كمك ميكنه اما به نظر من کون تو یا بهتر بگم کون تو ضمن اینکه جذابترت کرده فقط براي لذت دادن ساخته شده مثل این کون تا حالا حتی تو فیلمها هم ندیدم پرسيدم: مگه کون من چه جوريه ؟ گفت: هم سفته هم گرم و چاقه هم خوش فرمه يعني بهترين جاي ممكن براي آلت يك مرد. مردم خودشونو واسه همچین کونی میکشن اون وقت من جلوم خوابیده اگه نکنم باید برم خودکشی کنم . لیلی جووونم !!! عزیزم !!! بکنم ؟؟؟؟ میزاری ؟؟؟ یه لبخندی زدم گفتم میگن درد داره آخه گفت میدونم اما یواش یواش جلو میریم با کوني كه تو داري حيفه كه لذت ارضا شدن با اون و بالاتر از اون لذت ارضا كردن رو تجربه نكني بعد گفت اصلا صبر کن من یه چند دقیقه کار دارم تو هم فکراتو بهتر میکنی و از روم بلند شد فکر کردم میخواد بره جائی اما همونجا رو زانوهاش نشست و با شصت دستاش لای کونمو باز کرد و دورو بر سوراخشو مالید سرشو آورد پائین و زبونشو روی لمبرهای کونم کشید و یه گاز کوچیک با لبهاش گرفت بعد زبونشو در آورد و اطراف سوراخمو لیسید وای قلقلکم میشد خیلی دوست داشتم وایییییییییی خدای من این چکار داره میکنه داشتم از لذت و هوس میمردم قشنگ سوراخ کونمو اطرافشو میلیسید زبونشو روی سوراخم فشار میداد از کسم تا سوراخ کونمو زبون میزد داشتم دیوونه میشدم تکون ریزی توی کونم دادم دوباره پرسید لیلی جان قبوله ؟؟ قبوله عزیزم ؟؟؟ میزاری بکنم ؟؟؟؟؟؟؟؟ خنده ای کردمو سرمو تکون دادم. با اون کارائی که اون اون شب کرده بود مطمئن بود جواب مثبت میگیره. ناقلا کارشو بلد بود و خوب میدونست کی باید موضوع رو مطرح کنه.
کم کم یکی از انگشتاشو روی سوراخم فشار دادو اونو مالید داشت سوراخم باز میشد کمی که باز شد دستاشو زیرم انداخت و کمی شکم منو کشید بالا و سریع یه بالش گذاشت زیر شکمم دو دستی لای کونمو باز کرد بعد گفت لیلی جان کمک میکنی ؟؟؟ گفتم چکار کنم گفت خودت لای کونتو باز کن و من هم اینکارو کردم اون هم دستای چربشو به کیرش کشید تا کلش چرب بشه بعد دستاشو روی کمرم گذاشتو کیرشو گذاشت دم سوراخم. خیلی هیجان داشتم منتظر درد شدیدی بودم با کمی فشار سرش رفت تو و تمام کون و رونهام تیر کشید جیغ بلندی کشیدم همونجا بی حرکت موند و کمی مکث کرد و کمر و سینه هامو میمالید و با من حرف میزد. میگفت عزیزم !! خوشگله !!! جوووووون چه کونی داری ؟؟ این کونت حرف نداره میدونم درد داره اما اخرش خوشحال میشی که از کونت استفاده کردی باور کن حیف بود این کون بی استفاده میموند واسه همین من سعی کردم کاری کنم که خودت به این نتیجه برسی کم کم که حرف میزد دردم کم میشد دوباره گفت لیلی جان میدونی چیه ؟ گفتم چی گفت در مورد سکس از پشت دفعه اول خیلی مهمه اگه اولین بار بهت خوش بگذره دفعه های دیگه حتی اگه خوب هم نباشه باز ادامه میدی اما اگه بار اول بدت بیاد دیگه حاضر نمیشی تکرار کنی من هم همه سعیم اینه که امشب کاری کنم که همیشه بتونم این کونو بکنم وقتی اینو گفت یادم افتاد که قبلا هم این موضوع رو توی اینترنت خونده بودم. امیر ادامه داد راستش هر دفعه که تو رو میبینم این کونت دیوونم میکنه هر دفعه که با تو سکس میکردم میخواستم کونتو هم بکنم ولی میترسیدم که بهت خوش نگذره و این نعمتو از دست بدم واسه همین گفتم باید با برنامه خاصی این کونو فتح کنم. دیگه درد نداشتم گفت راحتی گفتم آره دوباره یه فشار داد و کمی از کیرش رفت تو دوباره درد گرفت و محکم گفتم آخ و اون بی حرکت موند و دوباره سینه هامو مبمالید بعد از مدت کمی که حس کرد من دردم کم شده دوباره فشار داد این دفعه دردش کمتر بود و فقط آخ یواشی گفتم و لبم گاز گرفتم فهمید که دیگه با دردش کنار اومدم و تا ته فرو کرد. خیلی درد داشت اما لذتش بیشتر بود روم خوابید و با دستاش سینه هامو میمالید و پشت گردنمو میلیسید. اصلا احساس اینکه روی زمین هستمو نداشتم ناقلا خیلی استاد بود. 2-3 دقیقه بعد از روم بلند شد و کیرشو نصفه کشید بیرون و دوباره فشار داد درد کمی داشت چند ثانیه مکث کرد و دوباره نصف کیرشوو کشید بیرون و دوباره فرو کرد داخل. بار سوم رو با فاصله کمتری انجام داد دیگه کونم به کیرش عادت کرده بود گفت لیلی راحتی گفتم آره عزیزم و اون کیرشو کامل کشید بیرون خیلی بزرگ شده بود سریع دوباره کرد تو و یواش بیشترشو کشید بیرون اما در نیاورد و دوباره فشار داد دیگه کونم احساس خوبی داشت اصلا درد نداشتم و اون شروع کرد به تلمبه زدن
حدود 30-40 بار تلمبه زد که حس کردم سرعتش بیشتر شده یه دفعه کیرش شروع کرد تکون تکون خوردن گفت بریزم تو فرصت فکر کردن نداشتم سرمو تکون دادم یعنی آره و اوون خوابید روم و سینه هامو چنگ زد ولی کیرش داخل کونم تکون تکون میخورد. یه دفعه پاشیدن آب داغشو تو کونم حس کردم و هر دو بی حال افتادیم. من فکر کنم 2 یا 3 بار ارضا شده بودم.
گفت لیلی چطور بود گفتم با اون حرفی که تو زدی و کاری که کردی فکر کنم هر دفعه که سکس کنیم یه کون حسابی باید بکنی و هر دو مون خندیدیم. اون شب شاید یکی از شبهای فراموش نشدنی عمر من باشه. اون شب تا صبح تو بغل امیر خوابیدم صبح هم که بیدار شدیم و با هم رفتیم حمام. بدنم خیلی چرب بود باید حسابی میشستم بخصوص پشتمو باید کس دیگه ای میشست. با هم رفتیم زیر دوش خیلی با حال بود بعد امیر تنمو با صابون کف مالی کرد و همونطور بغلم کرد لیز شده بودم و از دستش سر میخوردم رفت پشتمو بعد از چند تا سیلی که به کونم زد منو از پشت بغلم کرد و سینه هامو میمالید. بعد همونطور منو خم کرد و ایستاده از پشت کرد تو کسم. چند دقیقه هم تلمبه زد و کیرشو در آورد و زیر دوش حسابی شست و داد دست من تا براش جلق و ساک بزنم اینقدر مکیدم که آبش اومد و با فشار پاشید رو سینه و صورتم. بعد مدتی آب بازی و شیطونی و شوخی دیگه دوش گرفتیمو اومدیم بیرون بعد هم صبحانه خوردیمو امیر رفت خونش و بعد هم کارخونه.
عصر وقتی سینا اومد به استقبالش رفتم بعد از گفتن سلام و خسته نباشی کتشو گرفتمو با کیفش بردم و گفتم بشینه تا براش چای و شیرینی بیارم و اون هم تشکر کرد و گفت ببخش که دیشب تنها موندی آخه مأموریت یه دفعه و ضروری بود و حتما باید میرفتم از طرفی هم واسه یک شب دیگه روم نشد به سعید ( برادرش ) بگم مامانو از کرج بیاره اینجا که تو تنها نباشی باز هم معذرت میخوام من هم گفتم خواهش میکنم بابا اینا چه حرفیه من که دیشب اصلا نفهمیدم کی صبح شد گفت چطور مگه دستپاچه شدمو گفتم آخه کمی سرم درد میکرد قرص خوردم تا خود صبح خواب بودم گفت الان چطوری گفتم صبح خیلی حالم خوب شده بود یه دوش که گرفتم سر حال سر حال شدم خیلی هم روحیم خوبه و اون هم گفت خدا رو شکر من همش نگران تو و تنهائیت بودم. گفتم عزیزم تو نگران نباش این دوره زمونه که تو آپارتمان اینجوری آدم تنها بمونه اتفاقی نمیفته. یه جوری خودمو سرگرم میکنم تو اصلا نگران نباش از طرف من خیالت راحت باشه. سینا گفت میدونم عزیزم تو خیلی گلی و فرشته ای و با گذشتی. ممنون عزیزم گفتم بسه دیگه بیا چای و شیرینی بخور عزیزم. اولین بار که بعد از سکس با امیر سینا رو دیدم خجالت میکشیدم و خیلی شرمنده بودم و عذاب وجدان داشتم اما حالا که لذت سکس واقعی رو چشیدم و فهمیدم که یک مرد چطور میتونه زن رو ارضا کنه و سینا این هنر رو نداره و از این نظر برای من کوتاهی میکنه به خودم حق میدم و هیچ احساس گناهی در قبال اون ندارم و آرزو میکردم کاش سینا کمی از هنرهای امیر تو سکس رو بلد بود و توانشو داشت.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#6
Posted: 25 Jun 2014 17:15
سرگذشت یک زن بیگناه قسمت پنجم
اون شب ساعت 10 بود که در خونه رو زدن سینا رفت و دیدم خیلی خوشحال و با بگو و بخند با امیر اومد داخل امیر گفت بابا شما کجائید کلی دلمون واستون تنگ شده و بعد اومد جلو من هم رفتم استقبالش و با هم سلام و احوالپرسی کردیم امیر گفت لیلی خانم بابا میدونید چند وقته ما شما و سینا جون رو ندیدیم داره کم کم قیافتون از یادمون میره حتما باید خاله جون باشه که من شما دوتا رو ببینم بابا خوبه یه طبقه فاصله داریم یه شب دست این سینا رو بگیرین بیائید اینجا دور هم باشیم. من هم که کلی تو دلم خندم گرفته بود خیلی طبیعی گفتم بابا این روزها گرفتاری زیاده پیش نیومد سینا هم گفت آره مدتیه من زیاد میرم مأموریت چاره ای نیست اما خوب تموم میشه دیگه این شرائط اما امیر جون شما هم اصلا پیداتون نیست این کاری که امشب کردی رو خوب زودتر میکردی امیر آقا .
سینا گفت امیر جان بیا بشین خوش اومدی. با این فیلمی که امیر بازی کرد و نوع برخوردی که بین ما بود اصلا نمیشد کسی شک کنه به ما. برخورد منو امیر در مقابل دیگران با روز اول دیدارمون هیچ فرقی نکرده بود. تو دلمم گفتم سینا نبودی ببینی امیر دیشب چه میکرد و چطور جای خالی تو رو پر کرده بودو کم کاریهای تو رو جبران میکرد. اون شب تا 12 امیر خونمون موند و کلی حرف زدیم از همه دری صحبت کردیم و بعد هم امیر خداحافظی کرد و رفت و ما هم خوابیدیم بدون هیچ اتفاق خاصی !!!!!!!!!!!!!
تازه اول مسیر جدید زندگی من شده بود. سکس با امیر خیلی برام جذاب و لذت بخش شده بود و کم کم داشت روال روتین به خودش میگرفت تقریبا هر هفته 2 یا 3 بار روزها با هم سکس داشتیم و وقتی هم که سینا مأموریت میرفت و شبها نبود امیر میومد خونه ما و جای اون رو حسابی خالی میکرد. البته یه بار که مادر سینا بود وقتی خوابید امیر اومد و حسابی منو کرد. هر دفعه هم که سکس میکردیم آخرش به سکس از پشت تموم میشد. امیر به گفته خودش خیلی کون منو دوست داشت و از مالیدن و کردن اون سیر نمیشد. میگفت تمام کارای سکسمون یه طرف و دست زدن و مالیدن کونت یه طرف و خیلی با کونم حال میکرد. راستش هر چند کیر امیر کلفت بود و وقتی کونمو میکرد خیلی درد داشت ولی کم کم من هم دیگه خوشم اومده بود و خیلی با این موضوع حال میکردم. فکر کنم بیشتر بخاطر این بود که امیرخیلی خوب و ماهرانه طوری میکرد که من لذتشو بیشتر از دردش حس میکردم. از طرفی هم کارهای دیگه سکس رو کم نمیزاشت.
روزها میگذشت و من بهترین روزهامو سپری میکردم و روحیه ام خیلی خوب شده بود حتی یه بار سینا به من گفت و من هم گفتم دلیلش برنامه روانشناسی شبکه تهران و عمل کردن به حرفای کارشناس برنامه و همینطور پیاده روی هر روز تو پارک لاله است. واسه اینکه شک نکنه هم بعضی روزها با مادرش به پارک میرفتیم. دیگه کمبود سکس نداشتم اینترنت رفتن و دیدن عکسها و فیلمهای سکسی خیلی کم شده بود. اکثر حالتهای سکس توی عکسها رو امتحان کرده بودم و از لذت اونها خبر داشتم.
حدود دو ماهه بعد مأموریتهای سینا خیلی بیشتر شده بود. ظاهراً پروژه مهمی در جنوب کشور داشتن و سینا هم یکی از مهمترین متخصصین اون پروژه بود که باید مستقیماً روی پیشرفت اون نظارت میکرد. با توجه به اینکه مادر سینا همیشه پیش ما نبود شبهائی که من تنها میموندم زیاد میشد ( البته از نظر سینا من تنها میموندم ولی امیر جای خالیشو جبران میکرد ) با اینکه من از این موضوع خیلی خوشحال بودم و در نبود سینا حسابی توسط امیر کرده میشدم ولی سینا اوایل عذاب میکشید و ناراحت بود ولی چون چاره ای نداشتیم از من عذرخواهی میکرد و کم کم با موضوع کنار اومده بود. تا اینکه یه روز که از سر کار برگشت گفت لیلی جان یه خبر خوب دارم و یه خبر بد اول کدوم رو بگم ....
گفتم خوب اول خبر بد رو بگو گفت قرار شده واسه یه مدت محل کار من ثابت جنوب باشه و دائم جنوب برم سر کار. تو دلم تا حدی خوشحال شدم گفتم ای وای یعنی همیشه میری جنوب گفت آره سعی کردم در ظاهر خودمو ناراحت نشون بدم بعد گفتم حالا خبر خوبت چیه که گفت قرار شده واسه مدتی که اونجا هستیم یه خونه کاملا مبله در اختیارمون بزارن و با هم بریم اونجا.
ناگهان دلم ریخت و خیلی ناراحت شدم با تعجب گفتم ما بریم جنوب !!!! سینا با ذوق گفت آره خوب البته دائم که نیست تا وقتی که این پروژه تموم بشه میریم اونجا حدودا یکی دو سال. دیگه تو هم تنها نمیمونی به زور لبخندی زدم و به بهونه غذا رفتم تو آشپزخونه دلم میخواست حسابی گریه کنم. سینا اومد و گفت لیلی مثل اینکه خوشحال نشدی گفتم از اینکه پیشت هستم که خوشحالم ولی راستش از اینکه باید بریم جنوب جا خوردم اصلا بهش فکر نکرده بودم. سینا گفت ببین این پروژه خیلی مهمه و من مسئول اون هستم چاره ای نیست و من باید اونجا برم و این بهترین راه ممکن بود.
تو فکر وخیال خودم داشتم حساب میکردم اگه بریم جنوب دیگه دیدن و بودن با امیر تموم میشه و دوباره باید به شرایط قبلی برگردم. اعصابم بهم ریخته بود.
نمیدونم اون شب رو چطور به صبح رسوندم هم ناراحت بودم و هم باید ظاهرمو عادی نشون میدادم. صبح بعد از رفتن سینا به امیر زنگ زدم خواب بود با تعجب پرسید چی شده لیلی این وقت صبح هوس کردی ؟؟؟؟ گفتم نه بابا و داستان رو براش تعریف کردم اون هم ناراحت شد ولی منو دلداری داد و گفت ناراحت نشو حالا بزار ببینیم چی پیش میاد. حالا قراره کی برید گفتم نمیدونم و گریم گرفت و قطع کردم . بعد از چند دقیقه امیر اومد پائین و منو بغل کرد و بازو و سینه ها و کونمو مالید و نوازش کرد و گفت حالا ناراحت نباش عزیزم بعدا به وقتش یه فکری میکنیم. من هم گفتم چه فکری آخه ؟؟؟ تو اینجا باشی و من جنوب تشنه بودن با تو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بعد از کمی مالیدن و بوسیدن امیر خداحافظی کرد و رفت.
از اون روز تا دو هفته بعد که منو سینا قرار بود بریم جنوب تقریبا هر روز صبح میرفتم خونه امیر و اون هم حسابی و همه جوره و در پوزیشن های مختلف منو میکرد میخواستیم از فرصت موجود نهایت استفاده رو بکنیم. تا اینکه یه روز از شهریور ماه جمعه شب بود که منو سینا پرواز داشتیم و قرار بود بریم جنوب امیر ما رو رسوند فرودگاه تو آینه ماشین که همو میدیدیم من داشتم از غصه دوری از اون دق میکردم اون هم معلوم بود ناراحته و کلافه است. سینا متوجه حالت امیر شده بود پرسید چیه امیر چرا ساکتی گفت راستش حالم گرفته که شما دارین میرید من تازه به شما عادت کرده بودم. سینا ازش تشکر کرد و گفت نظر لطفته اما جان امیر چاره ای نیست و باید بریم. من خیلی دلم گرفته بود اما چاره ای نداشتم راستش نمیتونستم به سینا بگم نه هم اینکه دوستش داشتم و هم میدونستم خیلی سعی کرده کارها رو اینطوری جور کنه که من به سختی نیفتم و تنها نمونم از اینکه با مخالفت با رفتنم همراه اون دلشو بشکنم عذاب میکشیدم به ناچار همراهش رفتم. فردای اون روز مستقر شدیم خونه قشنگو با صفائی بود اما راستش من بی تفاوت بودم سینا گفت از خونه خوشت نیومده لیلی؟ اینجا بهترین خونه سازمان بوده و کلی خاطرمو خواستن که اینجا رو بهمون دادن. واسه اینکه ناراحت نشه گفتم چرا خونه خوبیه اما چون تازه اومدیم اینجا طول میکشه بهش عادت کنم. اون روز عصر سرم کمی درد گرفت و سعی کردم کمی دکور خونه رو تغییر بدم شب هم بخاطر سر درد زود خوابیدم. فرداش تو فکر امیر بودم و هوس بودن پیش اونو کرده بودم اعصابم خرد بود سر دردم هم شدیدتر شده بود. چند تا قرص مسکن خوردم و دراز کشیدم تو فکر امیر بودم. یکی دوبار خواستم بهش زنگ بزنم اما اینکارو نکردم نمیخواستم سینا بعدا به رابطه من و اون و وابستگی من به امیر پی ببره واسه همین احتیاط کردم. شب که شد امیر به سینا زنگ زد و بعد از حال و احوال و سراغ سلامتی پرسید که شرایط چطوره و آخر کار هم شماره خونه رو گرفت و فردا صبح خیلی کلافه بودم که امیر زنگ زد خیلی خوشحال شدم پشت تلفن گریم گرفت و اون منو دلداری دادو شروع کرد تعریف از کسو کون من میخواست تلفنی به من حال بده با اینکه از صحبت با اون لذت میبردم اما از اینکه پیشش نبودم ناراحت بودم فکرشو میکردم الان باید تو بغل امیر میبودم و ..... .
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#7
Posted: 29 Jun 2014 16:54
سرگذشت یک زن بیگناه قسمت ششم
دو روز بعد سر درد من خیلی زیاد شده بود و بدون قرص مسکن نمیتونستم بشینم واسه همین به اصرار سینا رفتیم پیش دکتر . دکتر هم یه مشت قرص مسکن دادو گفت یه سی تی اسکن انجام بدیم. دو روز بعد که جواب سی تی رو بردیم نگاه کردو معاینه کردو گفت اینکه چیز غیر عادی نشون نمیده به نظر من یا حساسیته یا عصبی و بهتره پیش یه متخصص اعصاب بریم ما هم اینکارو کردیم و بجای 1 دکتر پیش 3 تا دکتر رفتیم دو تا متخصص مغز و اعصاب و یه متخصص داخلی دیگه تقریبا همه گفتن به احتمال زیاد حساسیته و داروی حساسیت و مسکن میدادن اما تقریبا فایده ای نداشت و سر درد من بیشتر و بیشتر میشد. من و سینا خیلی تعجب کرده بودیم و برامون جالب بود. حدود 2 هفته بود که اونجا بودیم و همش یا من از سر درد عذاب میکشیدم یا این طرف و اون طرف پیش دکتر بودیم. تو این مدت امیر هم تقریبا یه روز در میون زنگ میزد و در جریان سر درد من بود. بعد از 2 هفته سینا گفت بهتره بریم تهران تا اونجا هم دکترها معاینت کنن. و وقتی برگشتیم تهران هنوز 24 ساعت نشده بود که سر دردم خیلی بهتر شد و کم شده بود وقتی پیش دکتر رفتیم گفت که احتمالا حساسیته یه آزمایش نوشت و بعد 3 روز که جواب رو بردیم گفت بله حدسش درسته و بدلیل آب و هوای شرجی و بخار آب دریا و حساسیت من به اون شرائط اینطوری شدم و هیچ درمانی هم نداره. سینا خیلی ناراحت بود و بنده خدا نمیدونست چه کار باید کنه خیلی بهم ریخته بود. مامانش هم این 3 روز که اومده بود خونه ما همش غصه میخورد و قربون صدقه من میرفت. از وقتی برگشته بودیم حتی یه دقیقه هم منو تنها نگذاشته بودند. شب سینا گفت باید فردا برم سازمان ببینم چکار میشه کرد شاید اونها راه حلی جلوم بزارن شاید اصلن از این پروژه کناره گیری کنم. میدونستم جونش به نتیجه پروژه بند بود و براش خیلی مهم بود دلم سوخت واسش گفتم سینا جان من غیر شر هیچی نیستم واست چند بار گفتم منو طلاق بده راحت شی چرا اینقدر منو شرمنده میکنی؟ تا من اینو گفتم مادر و پسر هر دو ناراحت شدن و دعوام کردن.
ساعت 8 صبح سینا میخواست بره اداره واسه پیگیری و ظهر که برگشت گفت با استعفای اون موافقت نشده ولی قرار شده شیفتی بره یعنی 2 هفته خونه باشه و 3 هفته جنوب البته اولش اینجوری ولی بعداً که کارا پیشرفت احتمال داره 2 هفته 2 هفته بشه. معلوم بود هم راضیه هم ناراضی ولی من خواستم خیالشو راحت کنم گفتم اینجوری که خوبه 2 هفته شب و روز خونه هستی اون مدت هم که جنوبی هم مامان هست هم اینجا آپارتمان امن هست و من هم کمی دیگه عادت کردم. تا اینو گفتم ذوق کرد و گفت جدی میگی لیلی جان و با تأیید من کلی ازم تشکر کرد. من هم خوشحال بودم اما خوشحالی من چند برابر اون بود هم واسه اینکه سینا به کارش میرسید و خوشحال بود و هم واسه اینکه 3 هفته که سینا نباشه چه برنامه هائی میشد با امیر داشته باشم و ...
2 شب بعدش امیر واسه شام اومد خونه ما و سینا ماجرا رو واسش گفت همون موقع برقی تو چشماش دیدم اما خودشو کنترل کرد و گفت به هر حال چاره نیست و میگذره دیگه اینا هم از قشنگیهای زندگیه و واستون خاطره میشه و .....
هفته بعدش جمعه شب سینا پرواز داشت با آژانس رفت فرودگاه و قرار بود 3 هفته اونجا بمونه و این آغازی بود بر زندگی جدید من و اتفاقات تازه ای در زندگی من .....
صبح شنبه ساعت 7 صبح به سینا زنگ زدم و گفت که رسیده و جاش هم راحته بعد که از اون خداحافظی کردم سریع رفتم طبقه بالا و زنگ خونه امیر رو زدم. امیر بیدار بود درو که باز کرد سریع رفتم تو و پریدم تو بغلش چادرم افتاد زمین اونهم منو محکم بغل کردو پشتو موهامو نوازش میکرد. منو برد داخل و شروع کرد لب گرفتن گفتم وای امیر باور کن داشتم میمردم تو این مدت. چقدر هواتو کرده بودم اما چاره نداشتم گفت عوضش از این به بعد جبران میکنیم از اون شب که برنامه کاری سینا رو شنیدم هر شب دارم تو فکر و خیالم نقشه میکشم که چه کارایی باید بکنم با این لیلی خانم نگاهی بهش کردم و با خنده گفتم خوب چه کارائی؟؟؟؟؟؟؟ اون هم خندید و گفت فعلا بیا خودتو بکنم که دلم لک زده واسه این سینه ها و کس و کونت بخصوص این آخری و محکم زد به کونم گفت تو نگران از این به بعد نباش نمیزارم بهت بد بگذره ...
از پشت منو بغل کرد و از بالای تی شرت من دستشو برد توی یقه و سینه هامو میمالید کیرشو هم به پشتم فشار میداد. میمالید و لب میگرفت بعد منو چرخوند و روبروی هم ایستاده بودیم نگاهم میکرد و گفت لیلی... لیلی ... لیلییی! گفتم جانم همینطور زل زده بود تو چشام و صدام میکرد لیلی خندیدم و گفتم چیه بعد گفت لیلی میخوامت خیلی و منو کشوند طرف خودشو بغلم کرد و با دستاش کونمو میمالید همینطور که تو بغلش بودم در گوشش گفتم امیر خیلی منو وابسته به خودت کردی اون هم چنگی به کونم زدو گفت جووووووون همینو میخوام عزیزم بعد دوباره ازم جدا شد و نگاهم کرد و گفت لیلی امروز نمیتونم تحمل کنم میخوام زود بکنم تا لبخند منو دید تی شرتمو در آورد و شلوارمو در آورد و گفت لیلی قمبل کن من هم سریع حالت سگی شدمو پشتمو بهش کردم اون هم لخت شد و روی زانو نشست چند تا ضربه به کونم زدو شرتمو کشید پائین همینطور کمی با انگشتاش کسمو مالید و کمرمو هم نوازش میکرد بعد دستاشو رو لامبه های کونم گذاشتو کیرشو یواش یواش فرو کرد تو کسم چند بار یواش میکشید بیرون بعد دوباره بیشتر فرو میکرد تا اینکه همش رفت تو و من ناله میکردم بعد خودشو انداخت رو من و سینه هامو میمالید. بعد مدتی از روم بلند شد و همینطور که آهسته کیرشو عقب و جلو میکرد با انگشتاش با سوراخ کونم بازی میکرد. خیلی داشتم حال میکردم با اینکه خیلی قبل از سکس با من ور نرفت ولی چون مدت زیادی بود با امیر سکس نکرده بودم خیلی لذت میبردم فهمیدم که کم کم میخواد بره سراغ کونم تقریبا این دیگه عادی شده بود که آخر همه سکسامون به کون ختم میشد. کم کم کیرشو تند تر تو کسم عقب جلو میکرد و ناله های من تند تر میشد داشتم ارضا میشدم که تلمبه زدنو سریع کرد و همزمان یکی دو تا از انگشتاشو تو کونم فرو میکرد. ارضا که شدم ناله طولانی کشیدم و اون هم همزمان کیرشو بیرون کشید و کرد توی کونم من هم داد زدم آآآآآآآآآآآخخخخخخخخ و اون گفت جون ولی توجه نکرد و توی کونم تلمبه میزد تمام تنم تیر میکشید ولی اون سرعتشو بیشتر کرده بود دستاش روی کمرم بود و تند تند تلمبه میزد دیگه کون من به کیرش عادت کرده بود و درد نداشت خیلی حال میکردم که دیدم کمرمو کشید سمت خودشو تا ته فرو کرد داخل و همه آبشو خالی کرد تو کونم ......
روز بعد هم صبح زود پیش امیر رفتم و امیر یه حال حسابی بهم داد و فقط با مالیدن و خوردن منو ارضا کرد و من هم آخر کار حسابی کیرشو خوردم تا آبش اومد اون روز بدون اینکه کیرشو توی کس یا کونم فرو کنه ارضا شدیم وقتی میخواستم برگردم امیر گفت دوست دارم یه کار هیجانی کنیم گفتم مثلا چی؟ که گفت یه شب میخواد بیاد خونمون و در حالی که خالش بیداره منو بماله یا اگه شد حتی بکنه !!!!!! من گفتم نه یه وقت میفهمه آبرومون میره نباید کاری کنیم که بهمون شک کنن گفت تو کاریت نباشه فقط بگو دوست داری یا نه ؟ گفتم نمیدونم آخه چی بگم ... نه ول کن لازم نیست ریسک کنیم بزار رابطمون دائمی باشه گفت باشه اما باید هیجان رابطمونو بیشتر کنیم گفتم خوب فکرای دیگه ای کن .....
اون هفته یه بار دیگه رفتم خونه امیر و امیر حسابی منو مالیدو خورد و لیسید و کرد یکشنبه هفته بعدش خواهر سینا زنگ زد و گفت بچشون بهونه مادرجونو میگیره و قرار شد شب بیان خونه ما اون شب که اومدن بچشسن گیر داد که مامان جون هم بیاد اما بقیه به خاطر من میگفتن نه که بچه حسابی گریه میکرد من هم دیدم موقعیت جوره اصرار کردم که دل بچه رو نشکنن و بهتره مادر جون بره اما اونا میگفتن آخه تو تنها میشی من هم گفتم نه مهم نیست آخرش که چی من هم باید دیگه با شرایط عادت کنم و اصرار کردم بالاخره اونها قبول کردن و مامان سینا خیلی عذرخواهی کرد و رفت
دیر وقت بود کمی خونه رو مرتب کردم و خسته بودم و رفتم خوابیدم. فردا نزدیکه ظهر بود به امیر زنگ زدم و بهش گفتم خالش رفته خونه مینا. امیر خیلی خوشحال شد و گفت میاد پیشم. اون روز من روزای آخر پریودم رو میگذروندم امیر هم میدونست که نمیتونه زیاد کاری کنه بعد از نهار حمام رفتم و کمی آرایش کردمو بدون سوتین یه تاپ راه راه زرد و مشکی و سفید پوشیدم سینه هام توش تکون میخورد یه شلوارک استرج مشکی هم پوشیدم موهامو هم سشوار زدم ساعت حدود 5 بود که صدای زنگ در اومد فکر میکردم امیر شب بیاد درو باز کردم خودش بود اومد داخل و منو بغل کرد و حسابی بوسید و مالید. گفتم مگه کارخونه نبودی گفت کارم زود تموم شد سریع اومدم خونه دیگه طاقت نداشتم از لیلی دور باشم که اومدم اینجا پیش عزیزم ....
بعد از مقداری مالیدن سینه و کونم و لب گرفتن از هم جدا شدیم رفت و رو مبل نشست گفت لیلی سوتین نبستی؟ خیلی با حال شده از رو لباس و منو با نگاهش دنبال میکرد من هم که خوشحال بودم که اون خوشش اومده خندیدمو رفتم چای و شیرینی آوردم و با هم خوردیم امیر از تو کیفش یه سی دی آورد و گذاشت یه فیلم سکسی بود که یه مرده رفت خونه همسایشون و با زن همسایه حسابی سکس کرد فیلمو میدیدیم و میخندیدیم امیر گفت لیلی هیکل این زنه یک هزارم تو هم نمیشه میخوای یه فیلم ازت بگیرم ببینی تو فیلم چطوری میشی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و خندید من هم گفتم نههههه و رفتم طرفش که مثلن بزنمش زدم به پشتش و گفتم دیگه چی!!!!!!! اون هم دستمو گرفت و کشید طرف خودش و دوباره بغلم کرد و دستشو برد توی سینه و 10-12 دقیقه میمالید بعد از اون گفتم امیر بزار برم شام درست کنم که گفت میخوای با هم بریم بیرون ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نمیدونستم چی بگم ولی خیلی دوست داشتم و قبول کردم و پشتمو بهش کردمو روی پاش نشستم. امیر گفت لیلی پریودی ؟؟ گفتم آره گفت میشه از پشت بکنم خندیدمو گفتم اگه بگم نه چی؟؟؟ گفت اشکال نداره با سینه هات ارضا میشیم و با هم خندیدیم کم کم آماده شدیم بریم بیرون البته قرار شد اون زودتر بره بعد من برم تو خیابون سوار ماشینش بشم ..... بعد از شام هم جدا جدا وارد خونه شدیم و من اومدم خونه بعد هم امیر اومدخونه ما ساعت 10 بود من همون مانتو و شلوارمو در آوردم و شلوارکمو پوشیدم. امیر هم که وارد شد یه دفعه گفت لیلی یه چیزی بگم دوست دارم بی رو درواسی جواب بدی ......
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#8
Posted: 2 Jul 2014 22:09
سرگذشت یک زن بیگناه قسمت هفتم
گفتم بگو گفت میخوام روزهائی که سینا و خاله نیستن من اینجا باشم اشکال نداره ؟؟؟؟؟؟؟ گفتم غیر از این باشه ناراحت میشم و با هم کلی خندیدیم امیر سریع لخت شد و با شرت اومد منو برد رو تخت خوابوند گفت فقط سینه من هم گفتم فقط سینه منو لخت کرد و سینه هامو مالید و خورد و بعد هم رو شکمم نشست و سینه هامو گرفت تو دستشو کیرشو گذاشت لاش میرسوند به دهنم و من زبون میزدم شاید 15 دقیقه اینکارو میکرد و تلمبه میزد اینقدر این کارو کرد تا آبش اومد و خالی کرد رو سینه های من و خودشو انداخت رو من تا صبح همونجور خوابیدیم ....
از اونروز امیر شوهر دوم من شده بود و هر روز خونه ما بود و حسابی منو میکرد تا روز قبل از اومدن سینا امیر از خونه ما میرفت سر کار و از سر کار برمیگشت خونه ما مثل زن و شوهر بودیم هر روز هم سی دی فیلم سکسی میاورد و هر کاری که تو فیلم بود رو با هم تکرار میکردیم .....
تا اینکه سینا اومدو بعد از 2 هفته دوباره رفت چند روز بعدش هم مامانش رفت و دوباره امیر میومد و این شده بود روال زندگی من.
15 روز که سینا بود یه بار با اون سکس میکردم که اکثرش هم 2-3 دقیقه طول میکشید و اصلن ارضا نمیشدم.وقتی سینا نبود و مامانش بود 2-3 روز یه بار صبح میرفتم خونه امیر و سکس داشتیم وقتی هم که اونها نبودن امیر پیشم بود و حسابی منو میکرد توی همه حالتها و جدیدترین چیزها که تو سی دی ها میدیدم رو اجرا میکردیم کم کم با امیر بیرون هم میرفتم رستوران ، پارک ، کوه و سینما و حتی خرید .... و زندگی به همین شکل ادامه داشت تا اینکه ....
حدودای بهمن ماه بود سینا جنوب بود و مادرش هم نبود یه روز خیلی کمرم درد میکرد امیر که اومد دید دارم ناله میکنم وقتی فهمید گفت باید بریم دکتر پاشو آماده شو ..... داشتم لباس میپوشیدم که یه دفعه امیر با ذوق اومد پیشمو گفت لیلی راستی یکی از دوستام تو آلمان متخصص ارتوپده دکتر سعید افشار نیا و اومده تهران میریم مطب اون گفتم باشه بهش زنگ زد قرار شد ساعت 8 که آخر وقتشونه بریم و رفتیم .....
مطب شیکی داشت و 3 تا مریض نشسته بودن امیر با منشی صحبتی کرد و نشستیم بعد مریضها رو که راه انداخت ما رفتیم داخل امیر و دکتر کلی همو بغل کردنو بگو بخند کردن معلوم بود خیلی با هم دوست بودن .. دکتر مردی خوش تیپ و با کلاس به نظر میومد چهره سبزه و نمکی موهای بلند و صاف مشکی ، قد و هیکلش هم مثل امیر بود قد بلند ، چهارشونه و درشت بدون شکم .. امیر منو به دکتر معرفی کرد و گفت خانم لیلی امیری از دوستان و آشناها هستن کمی مشکل داشتن که اومدیم خدمت شما دکتر هم کلی منو تحویل گرفت و نشستیم رو مبل پرسید چی شده من هم توضیح دادم بعد اون کمی دست به پهلوهام زد و معاینه کرد و گفت رو تخت دراز بکشم در حین معاینه چند باری هم به امیر نگاه میکرد ولی من متوجه ارتباط بین اونها و نگاهشون میشدم اما منظوری که بین اونها رد و بدل میشد رو نمیفهمیدم. روی تخت به شکم خوابیدم و دکتر کمی کمرمو دست زدو از جای درد و اینها پرسید بعد رفت نشست رو مبل گفت بفرمائید. وقتی من هم نشستم گفت به نظرمن و به احتمال زیاد گرفتگی عضله باید باشه با این حال یه مسکن میدم واسه دردش و یه پماد و دو تا آمپول که امروز و فردا میزنید اگه تا پس فردا صبح خوب نشد پس فردا بیائید یه MRI مینویسم تا دقیق معلوم بشه چیه !!!! ولی 99 درصد همون حدس من درسته .... یه نیم ساعتی با هم بگو بخند کردن و هر از چند گاهی هم دکتر نگاهی به من میکرد ..... بعد از خداحافظی امیر داروها رو گرفت و اومد تو ماشین ولی میخندید پرسیدم چی شده دارو هارو نشون داد و گفت ببین چقدر سوژه سکس تو این نایلونه و با هم خندیدیم هم آمپول بود هم پماد واسه مالیدن روی کمرم .... توی ماشین از امیر پرسیدم چقدر با دکتر میخندید و چشمک و اشاره میکردین گفت چیزی نبود ما خیلی با هم صمیمی هستیم و کلی خاطره با هم داریم هر حالت صورت یا اشاره یا هر چیز دیگه یه موضوعی رو برامون تداعی میکنه و با هم حرف داریم نه عزیزم چیز خاصی نبود ....
اون شب امیر آمپول رو بهم زد و همزمان یه کون حسابی هم از من کرد و بعدش هم نیم ساعت به بهونه پماد مالیدن کمر منو میمالید یه کس حسابی هم بعدش کرد. فرداش هم که از کارخونه اومد آمپول دوم رو زد و همزمان کون .... حدس دکتر درست بود کمر دردم برطرف شده بود. فرداش با امیر واسه تشکر رفتیم مطبش بعد از چاق سلامتی و تشکر دکتر گفت خانم امیری یه مسئله ای هست که بهتره بهتون بگم گفتم چیه گفت میشه کنار این صفحه بایستین و من ایستادم دستشو پشت کمرم گرفت و گفت انحنای کمرتون زیاده (چون کونم بزرگ بود کمرم از دیوار فاصله زیادی داشت) با اینکه چاق نیستید و خطرش کمتره اما بهتره با ورزشهای خاص کمی مشکلو کم کنید. گفتم چه ورزشی و گفت بعدا یه برنامه نرمشی بهتون میدم ....
فردای اون روز امیر یه فیلم سکسی اورده بود که توی اون سکس گروهی بود 2 تا مرد یه زن رو حسابی میکردن فیلمو با تعجب نگاه میکردیم و در حین فیلم امیر منو نگاه میکرد گفت اااا نمیدونستم چه فیلمیه چه آدمهائی پیدا میشنا میبینی لیلی؟؟؟؟ گفتم آره امیر گفت ولی جالبه چیزی نگفتم از اون روز امیر فیلمای سکس گروهی میاورد mfm و mmfm جالب بودن یه شب در بین صحبتهاش گفت لیلی نظرت در مورد این فیلمه چیه؟ گفتم نظر خاصی ندارم چی شده به این فیلما گیر دادی آخه قبلا همیشه کارای تو فیلمو اجرا میکردیم حالا چند روزه از اینا میاری !!!! گفت اتفاقی از اینا شده منظور خاصی نبوده نظرت چیه تو؟ گفتم که امیر جان نظر خاصی ندارم یه دفعه گفت لیلی جان شرمنده دوست داشتی جای این زنه باشی نگاهی به تلوزیون کردم دیدیم زنه روی یکی از مردها نشسته و کیر اون تو کسشه یکی هم از پشت کرده تو کونش و یکی هم بالا سرشه و اون داره ساک میزنه با اخم نگاه تندی بهش کردم و گفتم مثل همین الان 3 تائی؟؟؟ و پا شدم رفتم تو آشپزخونه امیر گفت بابا معذرت میخوام ببخشید همینجوری پرسیدم حالا نه به این شدت !!!! و خندید برگشتم و گفتم امیر میشه راحت بگی چی تو دلته ؟؟؟؟؟ امیر مکثی کردو گفت راستش میدونی چیه لیلی جان ؟؟؟!!!!!؟؟؟ گفتم چیه ؟
گفت راستش سعید خیلی از تو خوشش اومده به من گفت این دختره خیلی قشنگو سکسیه اندامش حرف نداره میشه من با اون سکس کنم من هم گفتم نه محاله غیر من با کسه دیگه باشه و بعد این دفعه اخر التماس کرده سکس 2 به یک کنیم من مخالفت کردم ولی بعدا که این فیلمارو دیدم خودم واسه تنوع و هیجان به نظرم جالب اومد من گفتم جالب و هیجانی که هست اما نه من فقط بخاطر کمبود سکس بود که به سینا خیانت کردم الان که دیگه کمبود ندارم اگه با کسه دیگه باشم کار درستی نیستامیر گفت ببین لیلی تو قبول داری که یه جورائی من شریک سکسی تو هستم گفتم خوب آره گفت خوب اگه من اینو بعنوان حالتی از سکس بدونم و از طرف نفر سوم خیالمون راحت باشه فکر نکنم مشکلی باشه من به سعید در مورد تو اطلاعاتی ندادم نمیدونه فامیل هستیم و همسایه فکر میکنه تو کار با هم آشنا شدیم من گفتم با اینحال نه من مخالفم و امیر هم معلوم بود ناراحت شده اما ادامه نداد ....
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#9
Posted: 6 Jul 2014 00:05
سرگذشت یک زن بیگناهقسمت هشتم
اون شب سکس خیلی مختصری کرد و فردا و پس فردا نیومد خونه بهش زنگ زدم گفت یه کاری پیش اومده چند روز نیستم دیگه امیر نیومد تا 5 روز بعد که سینا اومد بعد هم که سینا رفت همون روز اول صبح رفتم در خونه امیر زنگ زدم ولی در و باز نکرد فردا صبح ساعت 7 رفتم در زدم باز درو باز نکرد اومدم خونه بهش زنگ زدم خیلی سنگین جواب داد و گفت رفته کارخونه خیلی دلم سکس میخواست نمیدونم چرا امیر اینجوری شده بود فردا صبح بهش زنگ زدم خواب آلود جواب داد گفتم میخوام بیام بالا که گفت خوابش میادو خسته است جا خوردم امیر هیچ وقت با من اینجوری صحبت نمیکرد خیلی هم تو حرف زدن سر سنگین بود نیم ساعت بعد زنگ زدم جواب نداد حسابی حالم گرفته شده بود خیلی به امیر وابسته بودم هم عاطفی هم سکسی داشتم فکر میکردم چی میتونه شده باشه یاد آخرین روز و صحبتهامون افتادم و پیشنهاد سکس با اون و دکتر حدس زدم که دلیل سر سنگینیش مخالفت من باشه تا ظهر 3-4 بار زنگ زدم بهش ولی جواب نمیداد دفعه چهارم جواب داد حال و احوال کردمو گفت خوبه بد نیست دیدم باز تحویل نمیگیره گفتم امیر جان از دکتر افشارنیا خبر داری ؟؟؟؟ جا خورد گفت چطور مگه ؟؟؟ گفتم همینجوری !! متوجه منظورم شده بود یه دفعه گفت خوبه عزیزم سلام میرسونه و خندید حالا عصر میام خونتون و با هم صحبت میکنیم گفتم خاله هست گفت پس تو بیا بالا گفتم فردا صبح میام و بای کردیم. طاقت دوری امیر رو نداشتم بخاطر اون میخواستم اون کار رو بکنم هر چند قبلا هم خودمو تو موقعیت سکس با 2 یا 3 مرد تجسم کرده بودم و برام جالب بود تجربه کنم...
فردا صبح زود رفتم بالا امیر زود درو باز کردو منو بغل کرد خیلی خوشحال بود و حسابی منو میلیسید و میبوسید و میمالید و یه کس و کون حسابی از من کرد من هم براش سنگ تموم گذلشتم بعد از سکس گفت دیشب با سعید صحبت میکردم با اینکه من قبلا بهش گفتم نه عملی نیست باز جویای احوال تو هستش سلام رسوند معلومه التماس دعا داره خندیدمو ساکت بودم امیر گفت خوب لیلی جان تو فکراتو کردی ؟؟ خندیدمو تو دلم گفتم اگه بگم نه که باز تو رو از دست میدم با خنده رضایتمو اعلام کردم امیر گفت خاله کی میره گفتم احتمالا پس فردا امیر گفت پس من واسه شب جمعه با سعید قرار میزارم بریم خونشون......
5 شنبه عصر امیر اومد خونه یه ست لباس زیر برام خریده بود یه شرت و سوتین قرمز البته شرتش که تقریبا فقط یه بند باریک بود با یه جوراب بلند توری مشکی گفت لیلی جان امشب کاری میکنیم که هر روز بگی بریم خونه سعید. خیلی دلهره داشتم هم دوست داشتم لذت اونجور سکس رو بچشم هم نمیخواستم با کسه دیگه باشم ولی خوب اگه نمیرفتم امیر رو از دست میدادم رفتم حمام حسابی صاف کردمو کمی آرایش کردم خیلی کم و اون لباس زیر رو پوشیدم یه تاپ قرمز که تا بالای سینه هام بود پوشیدم یه مانتو نسبتا تنگ شکلاتی و شلوار کتون شکلاتی پررنگ با یه شال قهوه ای پوشیدم از اتاق خواب که اومدم بیرون امیر نگاهی کرد و گفت جگر بودی جگرتر شدی بی انصاف با این تیپ میشه سعید تو رو ببینه و نکنه ؟؟؟؟؟؟ راه افتادیم سمت خونه دکتر که تو پاسداران بود یه خونه 3 طبقه بود زنگ که زد در باز شد و رفتیم تو پارکینگ از اونجا با آسانسور رفتیم طبقه 3 تممام مدت استرس داشتم از آسانسور که پیاده شدیم دکتر دم در بود سلام و علیک کرد و با امیر دست داد دستشو سمت من دراز کرد
ناخوداگاه با اون دست دادم دکتر گفت سلام خانم خوبید؟ بهترید ؟ کمرتون بهتره؟ گفتم مرسی به مرحمت شما خوبم بعد تعارف کرد من جلو راه افتادم و اونها پشت سرم با ایما و اشاره حرف میزدنو میخندیدن معلوم بود در مورد من حرف میزدن ....
دکتر خونه بزرگ و قشنگی داشت کمی داخل رو نگاه کردمو روی مبل نشستیم دکتر با یه سینی شربت اومد و گفت خانم امیری که امیر گفت لیلی جان هستن دکتر ادامه داد بعله لیلی خانم ببخشید دیگه خونه کمی بهم ریختست بالاخره خونه مجردیه و آدم مجرد بیش از این نمیتونه به خونه برسه خندیدمو گفتم اختیار دارین آقای دکتر که امیر گفت ایشون هم سعید جان هستم گفتم بله سعیدخان. شربتو خوردیمو سعید هم نشست بعد به امیر گفت لباس راحتی بیارم ؟؟ و با هم کمی خندیدن امیر با اشاره به من گفت راحت باش من هم رفتم مانتو رو در آوردمو با تاپ و شلوار اومدم نشستم حس خاصی داشتم راستش خجالت میکشیدم و هیجان داشتم هیجان از اینکه قراره 2 تا مرد گرسنه اون شب بیفتن به جونم امیر هم رفت تو اتاق خواب و با تی شرت و شلوارک اومد بیرون تو این فاصله سعید همش نگاهش به من و سرو سینه هام بود نشستیمو بگو و بخند و تعریف از اینور و اونور .
ساعت حدود8:30 بود که سعید زنگ زد شام آوردن جوجه کباب و باقالی پلو با گوشت و مخلفاتش شامو خوردیمو ظرفارو جمع کردیم سعید خیلی دورو بر من میگشتو میگفت شما زحمت نکشید خسته میشیدو هر از گاهی عمدا خودشو به من میزد یا برخورد میکرد اومدیم نشستیم و بعد از خوردن میوه و چای دیگه کم کم حرفا خصوصی میشد امیر و من روی مبل 3 نفره نشسته بودیم سعید گفت امیر نگفتی از کجا با لیلی جون آشنا شدی امیر گفت آشنا شدیم دیگه !!!! و به من رو کردو خندید امیر گفت راستی سعید اون روز در مورد کمر لیلی جان یه چیزی گفتی کمی نگرانش کردی من گفتم آره آره میشه بیشتر توضیح بدین سعید اومد کنار من نشست و گفت لیلی جان میشه بایستی پاشدم و جلوشون ایستادم سعید دستشو به گودی کمرم زد (بالای کونم) و گفت ببینید بچه هااین گودی باید کمتر از 3 انگشت باشه اما کمر لیلی فاصله گودی کمر تا انحنای باسن خیلی زیاده تازه اون روز از رو مانتو مثل امروز معلوم نبود امروز که نشون میده بیشتره و دستی کشید روی کونم امیر گفت خوب باید چه کار کنه سعید گفت ببین باید یه بررسی انجام بدیم که معمولن تو عکس یا MRI معلوم میشه باید ببینیم مهره های پائینی کجا هستن یا بهتر بگم حجم گوشت باسن چقدره و چقدر از برجستگی مربوط به حجم گوشته و چقدر مربوط به مهره ها. گفتم پس باید عکس بگیریم ؟؟؟؟ سعید گفت البته روال معمول اینطوریه چون معاینه دقیق باسن همه مردم ممکن نیست ولی واسه شما رو خودم میتونم همینجا بررسی کنم که یه دفعه امیر گفت بابا سعید خوب همین الان معاینه کن دیگه ببین انحنای کمر لیلی جون واسه مهره هاشه یا حجم گوشته باسنش من که فکر کنم ربطی به مهره ها نداره ..... کونش اینجوریه دیگهسعید دستی کشید به کونم و نگاهی به من کرد من هم لبخندی زدم سعید گفت آخه از رو شلوار نمیشه که من دگمه شلوارمو باز کردم و سعید شلوارمو یواش یواش کشید پائین من هم همراهیش میکردم امیر پاشد و رفت با موبایلش چند تا عکس از اون صحنه گرفت گفت میخواد اون شب رو ثبت کنه برا یادگاری و سعید تا کونمو دید گفت وااااااااای خدای من!!!!!!!!!!!! و دستی روی کون و رونهام کشید و گفت لیلی جان هر چی جلوتر میرم قشنگی های تو بیشتر رو میشه
حس عجیبی داشتم خودمو بین 2 تا مرد گرسنه و حشری میدیدم که قرار بود حالمو جا بیارن سعید کمی به کونم ور رفتو روش دست میکشید و چند بار هم لمه هاشو چنگ میزدو بالا پائینو اینور و اونور میکرد امیر گفت سعید جان بزار تاپشو هم در بیارم و اینکار رو کرد و خودش رفت سراغ سینه هام حالا با یه شرت بندی و سوتین قرمز که با هم ست بودن جلوی امیر و سعید ایستاده بودم سعید نشسته بود و به کونم ور میرفت نوازش میکرد و میمالید هر از گاهی هم با لب هاش یه گاز میگرفت امیر هم کنارم ایستاده بود و سینه هامو از روی سوتین میمالید و بالاش رو زبون میزد اوج لذت بودم حس خیلی خوبی بود اینکه لخت باشی و 2 تا مرد قوی نوازشت کنن و بمالنت حس خیلی جالبیه هیچ وقت نمیتونستم اون حس رو تصور کنم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#10
Posted: 8 Jul 2014 22:28
سرگذشت یک زن بیگناه قسمت نهم و پایانی
سعید 2 تا لمبه های کونمو باز کرد و صورتشو برد بین کونم و شروع کرد لیسیدن وااااااااااااااای!!!!! استاد بود زبونشو میذاشت پائین سوراخش و یواش یواش میکشید تا بالا و زیر کمرم خیلی لذتبخش بود جووووووووون !!!!! آهی کشیدم که هر دو گفتن جووووووووووووووون !!!!!!!!!!!!!! و شروع کردن محکم مالیدن !!!!!!!!!!! امیر گفت سعید معاینه کردی ؟؟؟؟ و سعید خیلی جدی گفت آره لیلی جااان باسن شما همش گوشته و مهره هاتون زیاد مشکل نداره خیالت راحت باشه و امیر گفت میدونستم این لیلی هیچ مشکلی نداره آخه این جگر همه چیش کامله سعید گفت اون که واقعا اصلن حرف نداره راستش سینه های به این خوش فرمی و این کونو حتی تو فیلمها هم ندیده بودم و چند تا سیلی یواش زد رو کونم و دوباره مشغول مالیدنو لیسیدن شد امیر هم که حالا سینه هامو درآورده بود و دستاشو مینداخت زیر اونا و میاورد بالا و یکیشو میکرد تو دهنش و اون یکی رو میمالید سعید هم زبونش رو اطراف سوراخ کونم میکشید و لمبه هاشو همزمان میمالید کم کم زبونشو از کونم شروع میکرد تا به کسم میرسوند هر از گاهی هم زبونشو روی سوراخم فشار میداد مثل اینکه میخواست فرو کنه اما تو نمیرفت. همینطور ایستاده بودم که داشتم ارضا میشدم و بدنم لرزید اونها متوجه شدن حدود 15 دقیقه میشد که کارشونو شروع کرده بودن که امیر گفت سعید لیلی خسته میشه اینجوری سعید گفت باشه و منو سمت مبل هدایت کرد و طوری منو خم کرد که دستامو لب مبل بزارم و کونمو سمت اونها بدم
امیر اینبار اومد پشتمو سعید نشست روی مبل زیر سینه های من. امیر لای کونمو باز کرد و سرش برد لای پاهام شروع کرد به لیسیدن کسم سعید هم سینه هامو گرفته بود مثل شیر دوشیدن اونها رو رو به پائین میکشید و همزمان لب میگرفتیم از هم امیر حسابی کسمو آب انداخته بود و کونمو حسابی میمالید سعید هم لب صورتو گردنمو لیس میزدو سینه هامو میمالید و ازم تعریف میکردو قربون صدقم میرفت من هم توی اوج بودم و داشتم حال میکردم فکر نمیکردم بودن بین 2 مرد اینهمه حال بده بعد از کمی که تو این وضعیت بودیم سعید همونطور که نشسته بود لباسهاشو درآورد و لخت نشست واااای عجب کیری داشت 1-2 سانتی از امیر کوچکتر بود اما خیلی کلفت بود کیرشو گرفتم تو دستم و براش مالیدم اون هم سرمو کشید پائین سمت کیرش منظورشو فهمیدم و سر کیرشو زبون زدم و این کارو تکرار کردم و کم کم زبون زدن تبدیل به لیسیدن و مکیدن و خوردن شد امیر هم لخت شده بود و کیرشو لای پاهام میکشید. کم کم امیر شروع کرد با سوراخ کونم بازی کردن و زبون زدن و انگشتاشو فرو میکرد تا سوراخم جا باز کنه یدفعه کیرشو گذاشت دم کسم و کمی فشار داد
نصف کیرش رفت تو همونطور که کیر سعید دهنم بود جیغ کشیدم سعید گفت امیر مواظب باش کشتی بچه رو امیر گفت نگران نباش این بچه عادت داره و کمی مکث کرد و چند ثانیه بعد بقیشو داخل کرد من هم که دوباره مشغول ساک زدن سعید شده بودم کیر سعید و گاز گرفتم و سعید هم یواش داد زد و بلند شد ایستاد همونطور که خم بودمو ساک میزدم امیر تو کسم تلمبه میزد بعد از چند تا تلمبه جاشونو عوض کردن امیر اومد سینه هامو میمالید و سعید رفت پشتمو کیرشو کرد تو کسم بعد از کمی تلمبه گفت لیلی آماده باش میخوام کونتو جر بدم منم ناله میکردمو گفتم جووووووووووون اره بکن بکن جرم بده پارم کن جووووووووووووووووون !!!!!!! امیر رفت کیرشو شست و کرد تو دهنم و سعید کیرشو گذاشت دم سوراخ کونم و کمی فشار داد کیرش کلفت بود و تو نمیرفت فشارشو بیشتر کرد سرش که فرو رفت همه تنم تیر کشید و محکم جیغ زدم سعید که ترسیده بود همونجا توقف کرد بعد مدتی که ثابت بود دوباره کمی فشار داد و دوباره درد گرفت و باز هم جیغ زدم باز توقف کرد همزمان کیر امیر تو دهنم بود چند ثانیه بعد باز سعید فشارشو بیشتر کرد و ایندفعه بیشتر کیرشو فشار داد و من بلند داد میزدم گفتم سعید این دیگه چیه جر خوردم گفت من که گفتم میخوام جرت بدم گفتم فکر نمیکردم اینقدر کلفتیش درد داشته باشه و 3تائی خندیدیم کمی خودشو عقب و جلو کرد و کم کم فریادهای من تبدیل به ناله شده بودوقتی دید دارم ناله میکنم گفت جووووووووووون ارررره ناله کن عزیزم و شروع کرد تلمبه زدن 1-2 دقیقه تلمبه میزد و کم کم ریتمش تند میشد کمی مکث میکرد و دوباره تلمبه میزد 2-3 بار اینکارو تکرار کردو کیرشو کشید بیرون و تو همون وضعیت کرد تو کسم تمام این مدت کیر امیر تو دهنم بود و براش ساک میزدم سعید نوبتی تو کسم تلمبه میزد بعد میکشید بیرون و میکرد تو کونم و تلمبه میزد دوباره میکشید بیرون و میکرد تو کسم و این کارو تکرار میکرد تا اینکه ریتمش تند شد یه دفعه داد زد لیلی آبمو چکار کنم که امیر داد زد بریز هر جا دوستداری و اون هم خالی کرد تو کسم و خودشو ولو کرد رو کمرم و منو کشید سمت خودش و بهمم چسبید امیر گفت من هم کون میخوام و من لبخندی بهش زدم سعید رو مبل نشست من پای مبل حالت سگی گرفتم و امیر رفت پشتم و دو دستشو گذاشت رو کونمو لاشو باز کرد و تا ته فرو کرد کونم دیگه جا باز کرده بود و درد زیادی نداشت امیر شروع کرد تلمبه زدن همزمان سعید سینه هامو میمالید امیر ریتمشو تند کردوو همه آبشو خالی کرد تو کونم خودشو انداخت رو کمرم......
اون شب خیلی حال کردیم و نزدیکای صبح یکبار دیگه سکس 3 نفری کردیم به من که خیلی خوش گذشت سعید هم که خیلی خوشش اومده بود مرتب از منو اندامم تعریف میکرد و میگفت امیر این شاه ماهی رو از کجا تور کردی و میخندیدند با هم...... جمعه نزدیکای ظهر صبحانه خوردیمو با امیر برگشتیم خونه تو راه پرسید لیلی جان چطور بود؟؟؟ اذیت شدی ؟؟؟ خنده ای کردمو گفتم نه خوب بود لذت بردم خوش گذشت امیر گفت یعنی باز هم دوست داری ؟؟؟؟؟؟ لبخندی زدمو با اشاره گفتم اره ^_^
از اونروز دیگه وقتی سینا میرفت جنوب تقریبا هفته ای یکبار میرفتیم خونه سعید و .... حتی 2 بار 3 تائی رفتیم شمال و 2 شب اونجا بودیم من هم تلفن خونه رو منتقل میکردم روی موبایلم که اگه سینا زنگ بزنه جواب بدم.تا امروز که این داستانو مینویسم برنامه سکس زندگی من به اینصورته که 2 هفته که سینا هست معمولن 1 یا 2 بار سکس ساده داریم که حتی من تحریک هم نمیشم چه برسه به ارضا شدن وقتی هم که سینا میره تا وقتی مامانش هست 2-3 روز یکبار صبح میرم خونه امیر و سکس میکنیم وقتی هم که مادر سینا میره امیر میشه شوهر من و پیش هم زندگی و سکس میکنیم و هفته ای یکبار هم میریم خونه سعید و .....اما امروز سینا زنگ زد و گفت پروژش با موفقیت تموم شده و روال کارش قراره از ماه آینده مثل سابق بشه و کارش تمام وقت تهرانه خیلی ناراحت شدم این یعنی پایان سکسهای متنوع و جذاب من با امیر و سعید موضوع رو با امیر در میون گذاشتم گفت خیالت نباشه بالأخره یه فکری میکنیم مطمئن باش ما بکارمون ادامه میدیم طوری که اصلن سینا متوجه نشه و ......
پایان
نوشتۀ : لیلی
{ زنها ... همه فرشته اند !!! هرچند فرشتگان مقرب درگاه الهی از میکائیل و جبرئیل تا اسرافیل و ازرائیل همه مردند !!!!!!! }
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم