ارسالها: 9253
#1
Posted: 21 Jul 2014 17:39
داستان ماسه های داغ
ژانر: سکس محارم
منبع: آرشیو
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#2
Posted: 21 Jul 2014 17:40
قسمت اول
چهارده سالم بود ،پدر م و مادرم از هم جدا شدند ،پدرم سینا چشم پزشک و مادرم سهیلا دندانپزشک بود آنها وقتی در انگلستان دانشجو بودند عاشق هم شدند و ازدواج کردند و پس از 16 سال زندگی مشترک ،از مدتی قبل با هم اختلاف پیدا کرده و اکثرا درگیر بودند پدرم مثل اکثر پزشکها مغرور و سرد مزاج و فقط مشغول کار ومطبش بود، برعکس مادرم یه زن امروزی با عقاید بسیار روشنفکرانه .اما جدایی آنها زیاد با مشکل مواجه نشد و با یک تفاهم خوب از هم جدا شدند و تا به امروز هم که پدرم ازدواج مجدد کرده یه رابطه معمولی بین پدرم و مادرم وجود دارد .چون وضع هردوتا شون خیلی خوب بود پدرم خونه ای که در آن زندگی میکردیم را به نام من کرد و خودش از ما جدا شد .خونه ما یک خونه ویلایی چهار خوابه با یک حیاط بزرگ و یک استخر واقع در منطقه دروس تهرانه ،بعد از جدایی زندگی منو سهیلا که من همیشه به این اسم صداش میکردم بخوبی ادامه داشت و من هیچوقت کمبود چیزی را احساس نکردم.رابطمون با هم بسیار خوب بود و بعد از جدایی صمیمیت ما هم بیشتر شد .من کلا در همه کارهام مشورت میکردم و نظراتشو میپرسیدم وبا اینکه اون اکثر وقتشو در مطب میگذروند ولی همیشه و در هر کاری در دسترس بود . با هم خیلی راحت بودیم راحت حرفهای دلمونو به هم میزدیم بعنوان مثال هر نوع اس ام اسی بخصوص جوک بیتربیتی دریافت میکردیم واسه هم فوروارد میکردیم ، در مورد دوست دخترهام نیز همینطور بود و بصورت آزادانه آنها را خونه میاوردم و مامان هم اعتراضی نمیکرد.
مامانم کلا زن راحتی بود و هرچی دلش میخواست میپوشید ،وقتی خونه بود اکثرا یا دامن کوتاه یا شلوار استرچ تنش میکرد و اکثرا هم موقع لباس عوض کردن در اتاقش باز بود و اگه من اتفاقی رد میشدم میتونستم راحت ببینمش اوایل که طلاق گرفته بودند من اکثر شبها پیش مامان میخوابیدم و مامان هم پیش من لباس عوض میکرد ، تابستونها بدون سوتین و فقط با یه شرت کنار استخر آفتاب میگرفت و بارها پیش اومده بود که ما همدیگر رو لخت دیده بودیم ولی چون آن موقع سنم کم بود، هیچ گونه کشش و علاقه ای از لحاظ جنسی و سکسی به مامانم نداشتم .
اما از مامانم بگم که الان که دیپلم گرفتم یه زن 45 ساله ، با قد 174 پاهایی کشیده ، وزن 70 با کونی متوسط و سینه های گرد و بزرگ که یک سال پیش عمل کرد و سیلیکون گذاشت رنگ موهاشم اغلب مشکی پرکلاغی رنگ میکنه. بسیار خوش لباسه وشاید بدون اغراق بگم ماهیانه یک تا دو میلیون خرج لباسهاش میکنه. اوایل طلاق، مامانم بیشتر وقتشو تو مطب یا خونه میگذروند ولی بدها متوجه شدم که با یکی از همکارهای دکترش رفت و آمد دارد. دو سه باری که مامانو دم در خونه موقع پیاده شدن دیده بودم از مامان در مورد دوستش پرسیدم که مامان گفت یه دوست معمولیه که با هم وقت میگذرونن. و این آغازی شد که هیچوقت من به مامانم گیر ندم و مامان هم با من راحت باشه و از من خجالت نکشه چون این یه رابطه دو طرفه بود که برای هر دوی ما مفید بود واز طرفی بیرون رفتن مامان بیشتر بصرف من بود چون من دیگه بزرگ شده بودم و دختر هم دورو بر من زیاد بود و میتونستم راحت بدختر بازیم بپردازم.
اون سال که دیپلم گرفتم دانشگاه قبول نشدم و از آنجا که من و مامانم و پدرم هر سه میخواستیم که من معماری بخونم مجبور شدم که یکسال هم پشت کنکور بمونم .اون سال معافی کفالت گرفتم و فارغ از مسئله سربازی مشغول به درس خوندن و در کنارش عشق و حال و البته مشغول ورزش (شنا) شدم. دیگه کلی قد کشیده بودم و قدم حدود 178 سانت میشد قیافم یه قیافه معمولی ولی هیکلم ورزشکاری ،سایز کیرم 17 سانت اما کلفت بود. یکی دو ماه سپری شد و من در کنار درس خوندنم در کلاس انگلیسی ایران –استرالیا هم ثبت نام کردم که انگلیسیم قویتر بشه ،یکی دو هفته از کلاسها گذشته بود که یه دختری بنام عسل بدجور دلمو برد عسل یه دختر 32 ساله و اصالتا شیرازی بود . عسل دختری تقریبا قد بلند ،با موهای قهوه ای تیره و اندام و سینه ای متوسط بود.خلاصه پس از چندین جلسه نگاه کردن و صحبت درسی کردن موفق شدم شماره تلفونشو ازش بگیرم اونشب وقتی بهش زنگ زدم متوجه شدم که شوهر داره و شوهرش هفت ماهه که به کانادا رفته و عسل هم دنباله کارهاشه که بره پیش شوهرش و بخاطر اینه که کلاس انگلیسی میاد ،چندین روز با هم صحبت کردیم و بیرون رفتیم تا من تونستم مخشو واسه سکس بزنم و بالاخره پس از یک ماه منت و خواهش بکنمش از اونجا که عسل چندین ماه بود سکس نداشت و من هم برای اولین بار با یک دختری از خودم بزرگتر و کاربلد حال میکردم بسیار لذت بردم و این مقدمه ای شد که رابطه ما ادامه داشته باشه و از انجا که خانواده عسل شیراز زندگی میکردند مشکلی ازاین بابت نداشت ،حدود یکماه از این رابطه گذشت تا اینکه موقع تولدم شد و من که میخواستم عسل را دعوت کنم مجبور شدم به مامانم در مورد عسل بگم برای اولین بار بود که از مامانم خجالت میکشیدم چون عسل از من حدود یازده سال بزرگتر بود و شوهر داشت بلاخره با بدبختی موضوع عسل را به مامانم گفتم و البته با هماهنگی عسل قضیه شوهر داشتنشو مخفی گذاشتم ،مامان حرفهامو گوش کرد و من انتظار داشتم اعتراض کنه ولی برخلاف انتظارم مامان خیلی خونسرد برگشت به من گفت فرید جان مهم نیست که از تو بزرگتره ،در ضمن تو که قصد ازدواج نداری تازه بهتر هم هست میتونی بدون اینکه وبال گردنت بشه باهاش دوستی و عشق و حال کنی من که انتظار این برخورد را از مامان نداشتم خوشحال شدم و مامانو بوسیدم گفتم مامان میخوای یه شب قبل از تولدم به عسل بگم بیاد با هم آشنا شوید که مامان گفت آره خیلی خوبه بگو فردا شب بیاد .وقتی جریان را به عسل گفتم اون هم خوشحال شد و کمی هم جا خورد و به من گفت معلومه مامانت خیلی خیلی روشنفکره . شب دوم عسل اومد و از قضا خیلی زود با مامانم جور شد ، شام خوردیم و پس از کلی صحبت و شوخی عسل به خونش رفت.
وقتی اون رفت از مامانم پرسیدم از عسل خوشت اومد که مامان در جوابم گفت آره خوب بود خوشم اومد هم خونگرم بود و هم خوشکل و خوش هیکل ولی فرید جان خودت که میدونی من با اینکه دوست دختر داشته باشی مخالفتی ندارم فقط باید خیلی مواضب باشی که یه بار حامله نشه چون هم سنت ازش خیلی کمه و هم اینکه تو خوب نمیشناسیش نکنه یه بار بخاطر زندگی و مال و اموالت بخواد رو سرت خراب بشه .گفتم آره مامان میدونم حواسم هست..چند روزی گذشت تا اینکه شب تولد من شد . مهمانها اکثرا فامیلهای ما بودند و در کنارشون من چهار تا از دوستامو هم دعوت کرده بودم . شب بخوشی گذشت و من اکثر وقتمو به رقص با عسل گذروندم وقتی مهمانها رفتند ساعت 2.5 شب بود که مامان رو به عسل کرد و گفت عزیزم دیر وقته فردا هم که تعطیله امشب همین جا بمون، اول عسل یه کم ناز کرد و بد راضی شد که بمونه . مامان رفت اتاقش و منو عسل هم رفتیم اتاقخواب من، اونشب من کلی ذوق کردم چون هم تولدم بود و هم اینکه میتونستم عسل رو تا صبح بکنم ،لخت شدیم و افتادیم رو هم عسل خجالت میکشید و میگفت زشته یه بار مامانت صدامونو میشنوه که من گفتم در بسته است مامان هم الان خوابه ،خلاصه مشغول شدیم و وچون اونشب من مشروب خورده بودم کمی دیرتر ارضاء شدم . بیحال افتادیم و عسل خیلی سریع خوابید میخواستم بروم دستشویی ولی نای بلند شدن نداشتم بلاخره با هر جون کندنی بود بلند شدم و همانطور لخت رفتم حمام که نزدیک اتاقم بود و توالت فرنگی داشت کارم تمام شد و داشتم دستامو میشستم که در حمام باز شد اول فکر کردم عسله ولی ناگهان مامانمو دیدم که با یه شرت مشکی رنگ و یه تاپ مقابلم ایستاده و چشماشو زوم کرده رو کیرم و لبخند میزنه هل شدم دستمو گذاشتم رو کیرم و به مامان گفتم ببخش نمیدونستم بیداری وگرنه لباس میپوشیدم که مامان باز خندید و گفت مگه صدای عسل گذاشت بخوابم گفتم وای مامان ببخش یادم رفته بود پنجره بازه و سرمو انداختم پایین و اومدم از حمام بیام بیرون که مامان گفت اشکال نداره من که دفعه اولم نیست که لخت میبینمت برو بخواب و بدون هیچ حرف دیگه ای در حمام را بست. من هم سریع برگشتم اتاقم و دراز کشیدم ولی خوابم نمیبرد دائما به صحنه مواجه شدن منو مامان فکر میکردم و برای اولین بار حسی عجیب به سراغم امد که بدها باعث شد بیشتر فکر و ذهنمو مشغول کنه. بد اونشب من نسبت به گذشته پر رو تر شده بودم و بیشتر لخت میگشتم چندین بار موقع لباس عوض کردن در اتاقمو باز گذاشتم تا مامانم موقع رد شدن منو لخت ببینه و دو بار هم عمدا موقع حمام حولمو جا گذاشتم تا مامانو صدا کنم که وقتی میاره منو لخت ببینه ، مامان هم مثل همیشه برخورد میکرد و پیشم راحت میگشت ولی فکرشو نمیکرد که من به اون نظر دارم. رفت و آمدهای عسل هم با شروع تابستون بیشتر شد و اکثرا بد کلاس با هم میومدیم خونه و شنا میکردیم که چندین بار هم مامان با ما شنا کرد روزها گذشت و من درس میخوندم و به عشق و حالم ادامه میدادم تا اینکه کارهای عسل جور شد که تا یکماه بره و بهمین خاطر عسل رفت شیراز که چند روزی پیش خانوادش بمونه و من هم از فرصت استفاده کردم تا اون روزهای اخر را درس بخونم . چند روز آخر بسختی گذشت تا اینکه کنکور دادم و کلا راحت شدم چند روزی گذشت تا اینکه یک روز مامانم گفت فرید من چند روزی برای سمینار دندانپزشکی باید بروم دوبی میخوای تو هم بیای؟ معافیت که اومده کنکور هم که دادی در ضمن عسل هم که نیست ، منم گفتم باشه میام خلاصه روز بد رفتم درخواست پاسپورت دادم و 20 روز بد منو مامان رفتیم دوبی.
ادامه دارد.....
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#3
Posted: 21 Jul 2014 17:43
قسمت دوم
روز اول و دوم مامانم سمینار بود و از 9 صبح تا 6 بد از ظهر من تنها بودم که معمولا وقتمو تو بازار و سیتی سنتر میگذروندم روز سوم وقتی بیدار شدیم و صبحونه خوردیم با مامان رفتیم بیرون و تا ساعت 4.5 به خرید و گشت وگذار پرداختیم به هتل که برگشتیم هردو خیس آب شده بودیم من لباسهامو در آوردم و رفتم حمام وقتی از حمام بیرون اومدم مامانمو دیدم که شلوارشو کنده و با یه شورت سبز رنگ و یه تاپ رو تختش نشسته و با یکی از همکارهاش با تلفن صحبت میکنه با دیدن این صحنه دوباره افکار من در مورد مامانم شکوفا شد رفتم او طرف تخت که پشت به مامان میشد ایستادم و شروع به خشک کردن خودم شدم و زیر چشمی کون مامانو دید میزدم مامان که تلفنش تموم شد تاپشو در آورد و رفت حمام من شورتمو پوشیدم و رفتم زیر ملافه و خودمو به خواب زدم وزیر چشمی مواظب بودم که مامان بیرون میاد دید بزنم، مامان از حمام بیرون اومد و جلوی آینه و پشت به من خودشو خشک کرد یه لحضه چشممو که باز کردم دیدم مامانم خم شده و داخل چمدانشو میگرده زبونم بند اومده بود چون بفاصله دو سه متری من مامان خم شده بود و کس زیباش از لابه لای پاهاش خودنمایی میکرد مامان بلند شد و یه شورت سفید رنگ برداشت و دوباره خم شد که بپوشه که من ناخوداگاه یه تکونی خوردم که مامان یه نیمچرخ زد و بدون اینکه بروش بیاره گفت لامصب بدیه این دوبی اینه که هر وقت میری بیرون باید دوش بگیری و تو همون حالت که صحبت میکرد شورتشو پوشید و یه تاپ و یه شلوارک تنش کرد و اومد رو تخت و خوابید ،تو اون لحضه کیرم در حد انفجار بود و با دستم میمالیدم اما مامان بمحض دراز کشیدن خوابید و من موندم تو کف و هزارو یک فکر، پیش خودم فکر میکردم وقتی مامان اینقدر با من راحته چرا من نباشم ولی دوباره فکرم میرفت پیش این موضوع که خوب مامان همیشه با من راحت بوده خلاصه تنها کاری که تونستم بکنم این بود که وقتی مامان خوابید کیرمو بمالم و جلق بزنم این بود که رفتم حموم و جلق زدم و بیحال برگشتم گرفتم خوابیدم چشمامو که باز کردم دیدم مامان لباس پوشیده و نشسته آرایش میکنه گفت فرید پاشو لباس بپوش بریم بیرون من هم لباس پوشیدم و با مامان رفتیم بیرون یه مقدار قدم زدیم و چند تا فروشگاه هم سر زدیم ونهایتا به یه فروشگاه بزرگ که لباس خواب و کلا شرت زنونه و مردونه میفروخت وارد شدیم مامان گفت این مغازه جنسهای خیلی خوبی داره دفعه قبل هم که اومده بودم کلی از اینجا خرید کردم برو بگرد هر چی خواستی بردار تا من هم این لباس خوابهارو ببینم من هم مشغول نگاه کردن شدم بقدری تنوع داشت که نمیدونستم چی انتخاب کنم نزدیک به پنجاه نوع مختلف شورت سکسی مردونه وجود داشت که تا حالا فقط تو فیلمها دیده بودم چند تا چشممو گرفت ولی خجالت میکشیدم بر دارم تو همون حین مامان صدام کرد و سه تا لباس خواب بهم نشون داد و گفت فرید ببین اینها کدومش خوبه ،هر سه لباس خوابی که برداشته بود کوتاه و توری بود من گفتم مامان همشون قشنگه فرقی نداره ولی این زرده و اون بنفشه خیلی بهتره. مامان دوباره به لباسها نگاه کرد گفت آره خوبه فقط چون فری سایزن میترسم یه مقدار تنگ باشه و سینه هام بزنه بیرون من هم گفتم لباس خوابه نمیخوای که باهاش مهمونی بری که مامان هر دو را برداشت و گفت بریم تو هم یه چیزی بردار رفتیم غرفه شورت مردونه من از خجالت یکی دو تا شورت معمولی برداشتم که مامان گفت از اینها که تو ایران زیاد هست یه چیز متفاوت بردار و خودش برام چهار تا شورت انتخاب کرد دو تا سفید رنگ که جلوش کاملا توری بود و یکی مشکی که پشتش توری بود و یکی هم آب رنگ که معمولی تر بود مامان شورتهارو برداشت و رفتیم صندوق حساب کردیم و نزدیکهای 12 شب برگشتیم هتل من به مامان گفتم میخوام برم بار بار هتل آبجو بخورمکه مامان گفت آره منم میام این دو روزه چیزی نخوردیم، خریدهامونو گذاشتیم اتاق و رفتیم به بار هتل تقریبا شلوغ بود که اکثرشون ایرانی بودند .چند تا هم جنده دورو بر مردم میپلکیدند من و مامان دو ساعتی نشستیم و چند تایی آبجو خوردیم که مامان گفت من خسته شدم میرم اتاق دوش بگیرم تو میخوای بمون که من سریع گفتم نه منم میام ،از اینرو سوار آسانسور شدیم و رفتیم اتاق وقتی وارد شدیم مامان لبا سهاشو در آورد و رفت حمام من هم بولیز و شلوارمو در آوردم و یه سیگار روشن کردم تا مامان از حمام بیاد بیرون .مامان کارش که تموم شد با حوله اومد بیرون و من رفتم حمام بیرون که اومدم مامانو دیدم که همون لباس خواب زرد رنگ رو با یه شرت مشکی پوشیده که از هر طرف نگاه میکردی سینه های قشنگش معلوم بود، نشسته بود و فیلم نگاه میکرد با اینکه بارها من مامانو تو اینجور لباس خواب دیده بودم ولی اینبار بدجور مجذوب شدم اومدم و با حوله نشستم روی تخت به مامان نگاه کردم گفتم مامان لباس خوابت اندازه شد که مامان گفت آره خوبه گفتم اگه خوبه چند تا هم بخر چون ایران نیست که مامان گفت چرا اونجا هم همه چی هست ولی جنس اینها خیلی خوبه.
من یه مقدار خودمو معطل کردم و بد به مامان گفتم مامان شورتهایی که خریدیم کجا گذاشتی یکشو بده بپوشم مامان خم شد و از کنار تخت یکیشو که همون سفید رنگ توری بود داد بهم من گفتم مامان میخوام لباس عوض کنم میشه اونورو نگاه کنی که مامان گفت تو هم کشتی با خجالتت انگار که تا حالا همو لخت ندیدیم ادم وقتی مسافرت میاد و تو یه اتاقه باید راحت باشه تازه من مامانتم غریبه که نیستم خودتو لوس کردی ،با این حرفه مامان من قوت قلب گرفتم و پیش خودم فکر کردم وقتی خودش اینقدر با من راحته چرا من نباشم از اینرو یه وری ایستادم که مامان از نیمرخ بتونه کیرمو ببینه و حولمو باز کردم و شروع کردم خودمو خشک کردن زیر چشمی مامانو میپاییدم و متوجه شدم که اون هم هر از چندگاهی نگاه میکنه خوشبختانه چون آبجو خورده بودم و یه مقدار دلهره داشتم کیرم کاملا شق نشد فقط یه مقدار از حالت شل بودن خارج شد.با مکث طولانی شورتمو پوشیدم و نشستم رو تخت مامان گفت فرید اندازت شد من هم گفتم آره فقط احساس میکنم یه مقدار تنگه که مامان کاملابه بقل رو تخت دراز کشید و سرشو آورد نزدیکتر به شورتم که کیرم کاملا مشخص بود نگاه کرد گفت نه خوبه بد با لبخند گفت شورتت اندازست اونجات استاندارد نیست و خندید من هم خندیدم و دراز کشیدم و در حین فیلم نگاه کردن زیر چشمی سینه های مامانو که هر بار تکون میخورد نوکشون بیرون میریخت برانداز میکردم. خیلی دلم میخواست حرکتی بکنم ولی هرچی فکر میکردم به نتیجه ای نمیرسیدم بلند شدم در یخچالو باز کردم یه آبجو برداشتم و دوباره اومدم رو تخت به مامان گفتم یادم رفته واسه عسل هدیه بخرم که مامان گفت خوب امروز میگفتی یه لباس خواب هم براش میگرفتیم حالا اشکال نداره فردا میریم بگیریم بد گفت میخوای یه دونه از همین بگیریم من دوباره به لباس و سینه های مامان نگاه کردم که یکی از سینه هاش کاملا بیرون زده بود گفتم خوبه که مامان گفت چیه به چی زل زدی گفتم هیچی که مامان نگاشو به سینه هاش انداخت و گفت همینه دیگه گفتم این واسه من تنگه و سینشو با دستش گذاشت تو گفتم نه مامان فکر میکردم که دکترت چقدر خوب عمل کرده آخه ماله عسل خوب نشده ناراضیه مامان گفت حتما رفته پیش یه دکتر ارزون قیمت، مینو (دکتر مامان) گران میگره ولی کارش خیلی خوبه.بد ادامه داد گفت ولی فرید جان من اوایل فکر میکردم این عسل واسه پوله که باهات دوستی میکنه ولی الان که اینو میبینم و با دستش اشاره به کیرم کرد میفهمم من که خجالت کشیده بودم خودمو به کوچه علی چپ زدم گفتم مگه چیه که مامان یه مقدار به جلو اومد منو بقل کرد گفت قربونه پسر خجالتیم برم تو فقط هیکلت بزرگ شده عقلت هنوز بچست و گفت عزیزم اخه معمولا تو سن تو پسرا اونجاشون زیاد بزرگ نیست و صورتمو بوسید و من تازه گرمای بدن مامان و سینه هاشو حس کردم و پر روتر شدم دستمو انداختم دور کمرش گفتم آره مامان عسل هم همینو میگفت که مامان گفت دیدی حدسم درسته یه زن فقط بخاطر دو چیز با یه پسر کوچیکتر از خودش دوست میشه یا پول یا کیر بزرگ بد گفتم چه فایده چند روز دیگه واسه همیشه میره که مامان دوباره صورتمو بوسید گفت عزیزم اشکال نداره یه دوست دختر بهتر پیدا میکنی اینبار که مامان منو بوسید و بقلم کرد پاهای من کاملا چسبید به پاهای مامان و کیرم درست روی شکمش قرار گرفت مامان هم که احساس کرده بود و از اونجا که یه مقدار هم ابجو سرشو گرم کرده بود بی اعتنا به این موضوع کماکان چسبیده بمن گفت آره حیف شد چون تو این دورو زمونه که دخترها فقط به فکر چاپیدن پسرها هستند عسل خیلی واسه تو خوب بود من هم که هیجان زده شده بودم با حرارت خاصی گفتم آره مامان واقعا خوب بود همه چیزش عالی بود اصلا اهل ناز کردن نبود اهل همه کارم بود دخترهای کوچیکتر پدر آدمو در میارن تا یکاری بکنن یا پریودن یا پرده دارن از پشتم که میگن درد داره مامان با صدای بلند خندید گفت ای شیطون پس بگو چرا اینقدر از عسل تعریف میکنی خانم همه جوره بهت سرویس میده خوب دیوونه دخترهای کم سن تر دخترن و پرده دارن ولی عسل زنه سنش زیاده ،تجربه داره و میدونه چطور باهات رفتار کنه تو نمیتونی با دخترهای هم سن خودت هر طور که بخوای رفتار کنی معلومه که میترسن و نمیزارن اینو بزاری تو کونشون مامان اینو گفت و خودش یه مقدار از حرفش خجالت کشید خودشو از من جدا کرد از رو تخت بلند شد و رفت سراغ یخچال یه ابجو برداشت و یه سیگار روشن کرد اومد رو تخت نشست و ادامه داد و گفت آخه من نمیدونم شما پسرا و مردها چرا اینقدر به کون زنها علاقمند هستید اصلا میدونی واسه زن هیچ لذتی نداره حالا نمیدونم عسل شاید خوشش بیاد ولی نود درصد زنها دوست ندارند و حرفشو تموم کرد و مشغول سیگار کشیدن و آبجو خوردن و تلویزیون نگاه کردن شد سیگارش که تموم شد شیشه آبجو رو گذاشت کنار و اومد رو تخت تلویزیون رو خاموش کرد پشتشو بمن کرد دراز کشید من هم ناچارا دراز کشیدم پس از یک مکث طولانی گفت فرید جان یه سوال ازت بپرسم راستشو میگی گفتم چی مامان گفت تو درباره من چی فکر میکنی گفتم یعنی چی مامان گفت منظورم اینه که نظرت درباره من چیه گفتم وا مامان تو بهترین مامانه دنیا هستی مگه غیر اینه من عاشق تو هستم که مامان گفت آخه من همیشه فکر میکنم از اینکه با تو اینقدر صمیمی و راحتم و پیشت راحت میگردم و خیلی از مسایل سکسی رو راحت باهات در میان میگذارم و در ضمن با دکتر فرهادی دوستی میکنم تو ناراحتی ؟من ناخوداگاه رفتم سمت مامان دستمو انداختم رو شکمش و از پشت بقلش کردم گفتم مامان این چه حرفیه تو زندگی خودتو داری تو تازه چهل و پنج سالته چرا باید تنها باشی اگه تو خوشحال باشی منم خوشحالم در ضمن من خیلی خوشم میاد که تو با من اینقدر راحتی و هرچی میخوای میپوشی در ضمن بنظر من هرکی هیکل خوشگلی مثل تو داشته باشه باید هم لباسهای باز بپوشه و بد صورتشو بوسیدم مامان دوباره برگشت سمت من منو از قبل محکمتر بقل کرد گفت فرید جان قربونت برم که اینقدر روشنفکری و منو درک میکنی وچند بار صورتمو بوسید و در همون حالت بقل کرده چشماشو بست دیگه من کاملا به مامان چسبیده بودم سینهاشو حس میکردم گرمای پاهاشو و نرمی شکمشو که مماس به کیرم قرار داشت.احساس کردم که آبجو کاملا رو مامان تاثیر گذاشته گفتم مامان چرا فکر میکردی من ناراحت میشم گفت آخه تو هیچوقت در مورد دوستم سوال نمیکنی خودتو همیشه کنار میکشی از همه چی خجالت میکشی منم فکر کردم تو ناراحتی گفتم نه مامان بخدا من باهات راحتم خجالت نمیکشم تو هرجور دوست داری رفتار کن من راحتم و دوباره محکمتر بقلش کردم که اینبار کیرم کاملا رو شکم و شورتش نشست بد موهاشو دست کشیدم گفتم مگه میشه ادم مامان به این خوشگلی و خوش هیکلی داشته باشه و ناراحت باشه که مامان گفت من کجا خوش هیکلم گفتم یعنی نیستی هیچ ایرادی نداری بخدا همه چیزت میزونه پاهای خوشگلی داری چاق نیستی سینه هات که قشنگه بد با خنده گفتم بقیه جاهاتو ندیدم که تعریف کنم مامان که خوشش اومده بود گفت شیطون خوب همه جامو برانداز کردی احتمالا فقط اصل کاریمو ندیدی خجالت نکش بگو اونم نشون بدم من که دیگه کاملا پر رو شده بودم گفتم اونو دیدم ولی خوب ندیدم مامان خندید گفت میخواستی توجه کنی خوب ببینی ایندفعه هواستو جمع کن ببینی بد دوباره پشتشو کرد بهم ولی فاصله نگرفت و گفت بگیر بخواب چون کم کم حرفها بجاهای باریک میکشه من حرفی نزدم و کماکان فاصله نزدیکمو با مامان حفظ کردم ولی دیدن کون قمبل شده مامانم وکیر شق شدم نمیذاشت بخوابم از طرفی دلم میخواست دوباره بقلش کنم و بچسبم بهش ولی ترس مانع میشد تنها کاری که میکردم تکون میخوردم و پاهامو به پاهای مامان میمالیدم تو این حین مامان هم که معلوم بود نخوابیده یه تکونی خورد و ناگهان کونش چسبید به کیرم یه لحضه نفسم بند اومد و هیچ حرکتی نکردم چند ثانیه ای گذشت و من خودمو از مامان جدا کردم و دوباره چسبیدم به کونش مامان با صدای خیلی آرومی گفت فرید نمیخوابی گفتم خوابم نمیاد مامان. که مامان گفت خوب خودتو راحت کن بخواب و با دستش لباس خوابشو کشید بالاتر و کونشو که کاملا لخت بود و نصف شورتش لایه کونش بود کرد طرف من و خودشو بخواب زد من رفتم تو فکر که مامان منظورش از خودتو راحت کن چیه ،یعنی چیکار باید بکنم کیرمو بمالم به کونش تا ارضا بشم یا جلق بزنم تو این فکرها بودم که ناخوداگاه کیرمو دوباره مالیدم به مامان و دیدم مامان یه مقدار خودشو کشید عقب فهمیدم نمیخواد بهش بچسبم از اینرو کیرمو آروم از شرتم در آوردم و پشت مامان شروع به جلق زدن کردم کم کم دستام عرق کرد و صدای جلق زدنم به گوش میرسید مامان هم آروم تکون میخورد و احساس کردم که یه دستش لای پاهاشه دیگه من و مامان هر دو داشتیم خود ارضایی میکردیم نمیدونم چقدر طول کشید ولی آبم اومد و ریخت رو شکمم مامان حرکتی نمیکرد من آروم بلند شدم رفتم از رو میز دستمال کاغذی برداشتم و خودمو تمیز میکردم که مامان برگشت و با چشمهای خواب آلود منو نگاه کرد من یه لحضه خیلی خجالت کشیدم آروم گفتم مامان ببخش که مامان گفت عزیزم اشکال نداره واسه هرکسی اتفاق میوفته واسه منم زیاد اتفاق افتاده برو خودتو بشور من سریع رفتم حمام خودمو شستم بیرون اومدم و مامان پشت سر من رفت حمام خیلی سریع یه شورت پوشیدم دراز کشیدم مامان برگشت و تو تاریکی یه شورت برداشت پوشید و بدون اینکه کلمه ای ردو بدل بشه خوابیدیم .
روز بد آخرین روز بود و شبش میبایست میرفتیم فرودگاه وقتی بیدار شدیم مامان لباس پوشید و هیچ حرفی بین ما ردوبدل نشد رفتیم صبحونه خوردیم موقع صبحونه من سعی میکردم چشمم تو چشم مامان نیفته نمیدونم احساس خیلی عجیبی داشتم از یک طرف خوشحال بودم که بقل مامان ارضا شده بودم و از طرف دیگه حس بدی پیدا کرده بودم ولی رفتار مامان هیچ فرقی نکرده بود خلاصه اون روز گذشت و ما برگشتیم تهران.
ادامه دارد....
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#4
Posted: 21 Jul 2014 17:44
قسمت سوم
دو روز از دوبی برگشتن ما میگذشت که عسل از شیراز برگشت و گفت چهار روز دیگه پرواز داره ، از اونجا که خونشو پس داده بود بهش پیشنهاد کردم پیش ما بمونه مامان هم حرفی نزد من تو اون چهار روز نزدیک به ده بار با عسل سکس داشتم و بعبارتی کاملا خودمو تخلیه کردم ولی با یک چشم بهم زدن اون چهار روز تموم شد و عسل برای همیشه رفت چند روزی دلم گرفته بود و اکثرا از خونه بیرون نمیومدم با مامان هم کمتر حرف میزدم و بعبارتی نمیخواستم حرف بزنم چون هر وقت مامانو میدیدم خجالت میکشیدم خلاصه روزها سپری شد و شهریور ماه رسید و نتایج کنکور اومد و من برخلاف اونکه فکر میکردم دانشگاه تهران قبول میشم نشدم و دانشگاه آزاد اصفهان قبول شدم. دو روزی تو فکر این بودم که برم یا دوباره یکسال درس بخونم تا اینکه ظهرروز سوم مامانم زنگ زد گفت فرید امشب زود بیا بابات میاد که باهات در مورد دانشگاه صحبت کنه ،اونشب پدرم اومد و بدون مقدمه گفت که با مامانم صحبت کرده و تصمیم گرفتند که منو واسه ادامه تحصیل بفرستندخارج چون دانشگاه آزاد فایده ای نداره و بهتره واسه درس خوندن به انگلیس برم من که شوکه شده بودم و اصلا انتظار این موضوع را نداشتم شروع به اعتراض کردم ولی هم مامان و هم پدرم اصرار کردند که باید بروم. چند روزی گذشت و پدرم پیگیر کارهام شد و زودتر از آنکه انتظار داشتم کارهام ردیف شد و پدرم خبر داد که بلیت خریده ومیبایست تا یک هفته بهمراهش به لندن بروم. اونروز دلم خیلی گرفته بود رفتم کافی شاپ و زود برگشتم خونه از قضا مامان هم زود اومده بود و تو آشپزخونه بود سلام کردم رفتم اتاقم دراز کشیدم و هدفون گذاشتم تو گوشم و تو عالم خودم غرق شدم .نمیدونم چقدر گذشت که در اتاقم باز شد و تو تاریکی مامانو دیدم هدفون رو برداشتم مامان گفت چیکار میکنی هرچی صدات میکنم جواب نمیدی بیا شام بخور گفتم اشتها ندارم .مامان اومد رو تخت کنارم نشست و دستشو کشید رو سرم وشروع به حرف زدن کرد و از رفتن من و از مزایای تحصیل در انگلیس گفت و اینکه چقدر میتونه تو زندگیم موثر باشه من که حوصله نداشتم فقط گوش میکردم مامان حرفاشو زد گفت پاشو عزیزم این چند روزی که هستی با من قهر نباش بد صورتمو بوسید و دستمو گرفت برد طرف آشپزخونه .نزدیک به یک ماه از برگشتن ما از دوبی و جریان اونشب در هتل میگذشت و منو مامان تو این مدت بیش از چند کلمه صحبت نکرده بودیم .مامان خیلی سر حال بود و کلی شوخی کرد و بهم گفت از دستم ناراحتی من که دیدم مامان قضیه اون شبو اصلا بروش نمیاره گفتم مامان اصلا خودم هم فکر میکنم برم بهتره جون هم تو میتونی بزندگیت برسی و هم واسه من خوبه ،مامان گفت مگه تا حالا مزاحمم بودی گفتم نه ولی اگر من نباشم میتونی بری با دوستت زندگی کنی که مامان گفت اصلا ربطی به اون نداره من اگه بخوام همین الان هم میتونم برم باهاش زندگب کنم ولی از زندگیم راضیم و کارمو دوست دارم و با فرهادی (دوستش) هم رابطه معمولی دارم . گفتم پس حالا من که برم تو تنهایی چیکار میکنی گفت نگران نباش من که بیشتر وقتم تو مطبه بدشم دوستام هستن نگران نباش .شام خوردیم یه یک ساعتی تلویزیون نگاه کردیم و مامان پاشد که بره بخوابه موقع رفتن گفت فرید چند روزیه میخوام یه چیز ازت بپرسم فرصت نشده گفتم چی مامان؟ گفت متوجه شدم از روزی که از دوبی برگشتیم خودتو از من پنهان میکنی نکنه بابت اونشب باشه گفتم راستش آره مامان فکر میکنم زیاده روی کردم مامان دوباره نشست کنارم دستشو گذاشت رو سرم و موهامو نوازش کرد گفت عزیزم تو که کاری نکردی خوب شرایط طوری بود که بهت فشار اومد و میبایست اینکارو میکردی و من خودم بهت گفتم اینکارو بکن .همه چه زن چه مرد تو اون شرایط همون کارو میکردن واسه من هم تو این سالها که طلاق گرفتم خیلی پیش اومده و یه امر طبیعیه .مامان این حرفو زد و احساس کردم خودش خجالت کشید ولی سریع خودشو جمع کرد و منو بوسید رفت اتاقش .
دو سه روزی بد اونشب من مشغول کارهام شدم ،خریدهامو کردم و تنها سه روز موند به رفتنم اون روزمامانم گفته بود میره مهمونی دیر میاد از اینرو من با یکی از دوستام رفتم کافی شاپ و نزدیکهای دوازده شب برگشتم خونه مامان هنوز نیومده بود دوش گرفتم و نشستم پای تلویزیون و مشغول تماشای فوتبال شدم ساعت حدود یک ونیم بود که مامان اومد وقتی وارد شد از طرز راه رفتنش فهمیدم مشروب خورده مانتوشو در آورد و اومد رو مبل بقلم نشست گفت مشروب زیاد خوردم سرم گیج میره برم دوش بگیرم و بلند شد رفت اتاقش و بد هم حمام . مدتی گذشت صدام کرد فرید جان حولمو بیار من هم رفتم از اتاقش حولشو برداشتم در حمامو باز کردم که مامان لخت اومد جلوی در و حولشو گرفت رفت اتاقش من برگشتم تو حال که مامان گفت فرید خریدهاتو کردی و من دوباره برگشتم اتاق خوابش دیدم مامان یه لباس خواب مشکی توری خیلی کوتاه پوشیده و نشسته جلوی اینه صورتشو پاک میکنه گفتم تقریبا همه کارهامو کردم فقط مونده یه لب تاب بخرم که مامان گفت چراغو خاموش کن بیا پیشم دراز بکش ببینم چیکارا کردی من هم چراغو خاموش کردم رفتم رو تخت و مامان هم اومد پیش من دراز کشید یه ده دقیقه ای در مورد کارهام صحبت کردیم و من خواستم برم اتاقم که مامان گفت نمیخوای این دو سه روز آخر پیش مامانت بخوابی من که از خدام بود گفتم باشه برم دستشویی میام و بلند شدم که برم مامان گفت فرید یه سیگار هم واسه من بیار من رفتم دستشویی برگشتم و یه سیگار روشن کردم دادم به مامان که برداشت رفت پنجره رو باز کرد و ایستاد کنار پنجره من شلوارکمو در آوردم و یه سیگار هم روشن کردم رفتم کنارش با اینکه چراغ اتاق خاموش بود ولی کون مامان و سینه هاش کاملا معلوم بود پیش خودم فکر کردم خدا اونشب بداد من برسه چطور میتونم خودمو کنترل کنم مامان خم شد بود و سیگار میکشید ونصف سینه هاش از لباس خواب بیرون افتاده بود گفتم مامان این لباس خوابت جدیده گفت نه داشتم نمیپوشیدم قشنگه گفتم آره خیلی سیگارمون تموم شد برگشتیم رو تخت دراز کشیدیم مامان نزدیکم شد بقلم کرد گفت ای عزیزم سه روز دیگه میری دلم برات تنگ میشه بزار بقلت کنم و صورتمو بوسید و یه مقدار هیکلشو کشید رو من طوری که سینه هاش رو سینه های من و پاهاش رو پاهای من مامان تنش خیلی گرم بود و بوی مشروب هم از دهنش میومد بقلم کرد گفت چقدر تنت سرده گفتم مامان تو مشروب خوردی گرمی گفت آره خیلی خوردم هنوزم سرم گیج میره و بد دوباره محکم بقلم کرد گفت تو دلت برام تنگ نمیشه گفتم چرا مامان گفت اوایل شاید تنگ بشه بد میری یه عالمه دوست دختر پیدا میکنی منو فراموش میکنی گفتم این چه حرفیه و خودمو یه تکونی دادم و به مامان مسلط شدم از کمرش گرفتم یه مقدار کشیدمش رو خودم گفتم مامان چرا باید فراموشت کنم مامان با بیحالی گفت چرا فراموش میکنی، من صورت مامانو بوسیدم گفتم مگه میتونم فراموشت کنم و مامان یه مقدار جابجا شد که دستم از کمرش افتاد رو کونش من هم دستمو کنار نکشیدم و آروم مالیدم رو کونش گفتم مامان امشب خیلی خوشگل شدی گفت من همیشه خوشگلم من که دیدم مامان اعتراضی نمیکنه بیشتر کشیدم طرفم و اینبار کاملا کیرمو چسبوندم به پاهاش احساس کردم سینم گرم شده که دیدم یکی از سینه های مامان بیرون زده و چسبیده بمن تو همون وضعیت آروم کون و پاهای مامانو میمالیدم و الکی قربون صدقش میرفتم چند باری با شرت کیرمو به پاهای مامان کشیدم که باز اعتراضی نکرد مامان هم دستشو گذاشته بود رو کمرم و هر از چند گاهی بقلهامو میمالید و تو یکی از این مالیدنها دستشو گذاشت رو شرتم و کم کم پایین آورد و آروم گذاشت رو کیرم نفسم بند اومد با صدای خیلی آرومی گفت بازم که اینو بلند کردی و و محکمتر کیرمو از رو شرت گرفت دستش گفتم مامان میخوای برم اتاقم گفت نه بمون بازم که قاطی کردی نگفتم مگه با من راحت باش من حرفی نزدم و من دوباره دستمو بردم رو کونش مامان دستشو از رو شرتم برداشت گذاشت رو سینش دیگه کاملا سینش من هم دستمو گذاشتم رو دست مامان که مامان دستشو کشید کنار و سینه مامان اومد تو دستم دیگه من سینه مامانو میمالیدم و لذت میبردم دوباره مامان دستشو گذاشت رو شرتم و آروم کرد داخل و کیرمو گرفت وبا صدای تحریک آمیزی گفت این چقدر کلفته دخترها حق دارن نمیذارن بکنی تو کونشون من که دیدم مامان دیگه اختیارش دستش نیست و حشری شده دستمو بردم گذاشتم رو کسش که مامان گفت چیکار میکنی من که هول شدم گفتم هیچی میخواستم درش بیارم که گفت فرید جان نههههه نمیشه گفتم من که نمیخوام کاری بکنم مامان که گفت دستشویی دارم بزار برم بلند شد و رفت دستشویی من از کاری که کرده بودم پشیمون شدم و بخودم فش دادم که نباید زیاده روی میکردم چون حدا اقل مثل اونشب میتونستم جلق بزنم مامان برگشت نشست رو تخت و لباس خوابشو در اورد و دیدم شرتشو کنده زبونم بند اومد که مامان دراز کشید و گفت مگه نمیخواستی در بیاری بیا من در آوردم بیا ببین و به بقل دراز کشید و دستشو به آرومی کشید رو کسش و منو نگاه کرد گفت خوبه گفتم مامان خیلی قشنگه نزدیکتر شدم دستمو گذاشتم رو کسش و آروم مالیدم بدن مامان یه لرزه ای کرد مامانو بقل کردم کیرمو با دست گذاشتم رو کسش که مامان گفت عزیزم اینکارو نکن من خودم خیلی شهوتیم یکاری نکن نتونم جلوی خودمو بگیرم بد یه عمر پشیمون بشم بزار این رابطه تا همین حد بمونه بزار برات بمالم راحت بشی و اینو گفت و خودشو از من جدا کرد نیم خیز شد با کونش نشست رو پاهام مماس به تخمام و پاهاشو به دو طرف بدنم باز کرد طوری که کسش چند سانتی کیرم قرار گرفت کیرمو با دستش گرفت وشروع کرد مالیدن من مامانو میدیدم که رو من نشسته سینه های قشنگش آویزون شده و واسم جلق میزنه کم کم چشماشو بست و با یه دستش جلق میزد و با دست دیگش کسشو میمالید نمیدونم زمانو نمیتونستم تشخیص بدم و در اوج لذت بودم که ارضا شدم و آبم ریخت تو دستش، مامان یه مقدار خودشو کشید جلو و کیرمو مالید به چاک کسش و با دست دیگش که آغشته به آب کیرم بود سینه هاشو میمالید تا اینکه دوباره بدنش لرزید و ارضا شد . مامان چند ثانیه ای چشماشو بسته نگه داشت و بد آروم خوابید رو من یه بوس کوچیک از لبم کرد و گفت عزیزم راحت شدی گفتم مرسی مامان اذیتت کردم گفت نه عزیزم بگیر بخواب و خودشو از روم کنار کشید و پشت کرد بمن خوابید بقدری خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برده صبح که بیدار شدم مامان رفته بود و شب هم که برگشت هیچ حرفی بین ما از شب قبل زده نشد و انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده دو روز بد هم سپری شد و من با دلتنگی از مامان خداحافظی کردم و با پدرم بشوی لندن پواز کردیم .
این داستان ادامه دارد.........
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#5
Posted: 21 Jul 2014 17:44
قسمت چهارم
وارد انگلستان شدم هیچ حس خوبی نداشتم روزهای اول با پدرم مشغول پیدا کردن آپارتمان و ثبت نام گذشت و وقتی کارها تموم شد پدرم به ایران برگشت زندگی جدید من شروع شد و اولین چیزی که احساس کردم تنهایی مطلق بود خوشبختانه آپارتمان من در یکی از محلهای خوب لندن قرار داشت که میشد پیاده به خیلی جاها رفت و گشت و گذار کرد روزها بکندی میگذشت و تا شروع کالج چند روزی باقی مونده بود و کار من شده بود پیاده روی و خوابیدن بلاخره کالج شروع شد و من کمی مشغول شدم تو کلاس ما همه نوع آدم وجود داشت از هندی و فیلیپینی گرفته تا استرالیایی و انگلیسی چند روز اول بسختی گذشت و من نتونستم با هیچکس ارتباط برقرار کنم ،وقتی به خونه برمیگشتم تنها مونسم لب تاب و اینترنت بود . دو ماهی گذشت و من طی این مدت چهار پنج بار با مامان و بابا تلفنی صحبت کردم که حرفاشون جزء نصیحت چیزی نبود حرف بابام فقط درس خوندن بود و مامانم نصیحت که مواظب باشم ،شب دیر نیام،ایدز نگیرم و........... کم کم که بر خودم مسلط شدم و بفکر دوست دختر پیدا کردن افتادم ولی کجا میتونستم پیدا کنم دخترهای دانشگاه که هیچکدومشون بدلم نمینشستن و بیرون هم که جایی سراغ نداشتم در ضمن چون تنها بودم نمیدونستم چیکار کنم .تا اینکه رفتم سراغ اینترنت و دنبال سایتهای مختلف چندین روز و چندین سایت رو بررسی کردم تا اینکه یک سایت دوستیابی پیدا کردم که میبایست حق عضویت پرداخت میکردم و عضو بشم اینکاروبا کارته بانکیم انجام دادم و مشخصات و عکسمو وارد کردم و چند روزی ایدی های مختلفو زیرو رو کردم و واسه چند نفری پیام گذاشتم ولی خبری نشد تا اینکه یه شب از یه خانم رومانیایی 46 ساله پیام دوستی دریافت کردم عکساشو که دیدم بدلم نشست و جوابشو دادم و دو ورز بد باهاش قرار گذاشتم ظاهرش با اون چیزی که تو عکس دیده بودم خیلی بهتر بود قد متوسط ، لاغر ،سینهای متوسط و موی بور خلاصه اونروز با هم به یه بار رفتیم و مشروب خوردیم و از خودمون گفتیم .ماریا 46 سال داشت و یه دختر 18 ساله و یه پسر 22 ساله داشت که پسرش در شهر منچستر درس میخوند و دخترش تازه میخواست وارد کالج بشه و 5 سال هم بود که از شوهرش طلاق گرفته بود و خودش در یک مغازه فروش لوازم خانگی فروشندگی میکرد.پس از کلی صحبت کردن نزدیکهای یازده شب خداحافظی کردیم و من برگشتم خونه .دو سه روزی گذشت و دوباره با ماریا ملاقات کردم و قرار شد با هم بخونه بریم البته صحبتهای قبلی در مورد سکس انجام شده بود به خونه رفتیم و بد از یه قهوه و آبجو خوردن مشغول سکس شدیم ماریا دقیقا مثل یه زن جنده رفتار میکرد و کارهایی که من تو عمرم ندیده بودم رو من پیاده کرد از همه جالبتر این بود که نزدیک به 5 دقیقه خایه هامو و کونمو لیسید و بطرز وحشتناکی برای من ساک زد اون روز من ماریا رو کردم و دوستی سکسی ما ادامه یافت تا اینکه یک ورز تعطیل رسید و ماریا برای اولین بار منو بخونش دعوت کرد من راضی نمیشدم برم چون از دخترش و از اینکه من از مامانش 27 سال کوچیکتر بودم خجالت میکشیدم ولی ماریا گفت من با دخترم از این حرفها ندارم و تا حالا همه دوست پسرامو دیده از اینرو منو راضی برفتن کرد اونروز من یه تاکسی گرفتم و یه بطر هم کنیاک هنسی خریدم و به خونه ماریا رفتم بمحض ورود النا دختر ماریا نزدیک شد و به گرمی دستمو فشرد اون یه دختر قد بلند و لاغر و برخلاف مامانش موهای قهوه ای تیره داشت یه بولیز تونیک بلند تا روی زانو و یه جوراب شلواری شیشه ای تنش کرده بود که خیلی زیبا بنظر میرسید کلی صحبت کردیم و ماریا بدخترش گفت فرید اینجا تنهاست وقتی با دوستات دیسکو یا بار میرید به فرید هم بگید با شما بیاد وکلی حرف زدیم و کنیاک و شام خوردیم .من پاشدم که برم ماریا گفت پیشم بمون کجا میری فردا یکشنبست تعطیله خلاصه موندم وشب بخیر گفتیم و با ماریا به اتاق خوابش رفتیم و النا هم به اتاق خوابش رفت اونشب بقدری حشری شده بودم که ماریارو بشدت تمام میکردم و ماریا هم بدون توجه بحضور دخترش با صدای بلند اخ و اوخ میکرد خلاصه روزها گذشت و دوستی ما که صرفا به سکس ختم میشد گذشت تا اینکه ماریا یه آخر هفته رو برای دیدن پسرش به منچستر رفت اونروز تازه از کالج برگشته بودم که تلفنم زنگ خورد و دیدم النا دختر ماریاست پس از سلام و احوال پرسی بهم گفت امشب با دوستاش میخوان به دیسکو برن و منو هم دعوت کردن که برم از اینرو من هم با خوشحالی قبول کردم و آدرسو گرفتم و رفتم النا با پنج نفر از دوستاش که سه تا دختر و دو تا پسر بودند آمده بود اونشب خیلی حوامو داشت و بعبارتی از بقلم جنب نخورد و تمام وقت با من رقصید . و الحق هم که بمن خیلی خوش گذشت چون نزدیک به هفت ماه از اومدنم میگذشت و من برای اولین بار بود که دیسکو میرفتم و حال میکردم از اینرو تا جایی که جا داشتم مشروب خوردم و رقصیدم ساعت حدود 2 نیمه شب بود که از دیسکو بیرون اومدیم و النا با دوستاش خداحافظی کرد و بهمراه من و یکی از دوستاش که سوزی نام داشت و اصالتا ایرلندی بود پیاده را افتادیم تا به مترو برسیم تو راه کلی خنده و شوخی کردیم و سوزی که خیلی مست بود و دسته النارو گرفته بود بهش گفت النا حیف نیست الان بریم بخوابیم من دلم سکس میخواد النا هم که دسته کمی نداشت رو به سوزی گفت عزیزم این وقت شب فقط کیر فریده که در دسترسه و رو بمن کرد و خندید من هم که واقعا مست و حشری بودم گفتم حاظرم هر دوی شمارو بخونه دعوت کنم که تو یه چشم بهم زدن هر دو پریدن بقلم و منو ماچ کردن ومن هم وقتو تلف نکردم و یه تاکسی گرفتم و رفتیم آپارتمان من. وارد که شدیم تلویزیون را روشن کردن و مثل دیوانه ها شروع به رقص و مسخره بازی کردن و بد کم کم موقع رقص لخت شدند و پریدن رو من .من که تا به اونروز تجربه سکس با دو دختره همزمانو نداشتم مثل کسخلها رو مبل ولو شده بودم و اختیار من دست اونا بود.با یه چشم بهم زدن بولیز و شلوارمو کندن و کیرمو با یه چشم بهم زدن از شرتم در اوردن و مثل اینکه تا حالا کیر ندیدن دو تایی افتادن بجون کیرم اگه بخوام راستشو بگم هیکل و سینه های سوزی خیلی بهتر از النا بود چون النا بیش از حد لاغر بود کم کم کیرم شق شد و دخترها رو بمن گفتن این اولین باره کیره ختنه شده میبینن و کلی قربون صدقه کیرم رفتن و نوبتی شروع به کس دادن کردن وقتی برای اولین بار کیرمو تو کس النا کردم از تنگی کسش تعجب کردم چون تا به اونروز کس به اون تنگی ندیده بودم کیرمو با فشار تو کس النا میکردم و النا هم بیشرمانه جیغ میکشید بد هراز چندگاهی ترتیب سوزی رو میدادم ولی بقدری مست بودم که انگار نمیخواست ابم به این زودیها بیاد بهرحال انواع پوزیشنهارو امتحان کردیم و من النارو برگردوندم و کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش و بزور کیرمو وارد کونش کردم جیغ و داد النا بقدری بلند شد که من ترسیدم همسایه ها شاکی بشن ولی چون مست بودم فقط محکم میکردمش خواستم سوزی رو هم از کون بکنم ولی گفت از کون نمیده از اینرو تا جایی که تونستم النا رو از کون کردم و ابمو به دو قسمت مساوی تو دهن هر دو خالی کردم .هرسه بیحال افتادیم و سوزی دهنشو آورد به گوشم چسبوند و آروم گفت تازه فهمیدم مامان چرا اونشب اونقدر داد میکشید این کیر کوفته مامان بشه و خندید .خلاصه رابطه من با النا و سوزی همزمان با ماریا ادامه پیدا کرد و در هفته بنوبت مهمان کیر من بودند.دو سه ماهی گذشت و این رابطه پنهان ادامه پیدا کرد تا اینکه یه روز مامانم زنگ زد و از اینکه من بهش زنگ نمیزنم گله کرد و گفت نکنه دوست دختر پیدا کردی که منو فراموش کردی و من هم دوستی منو النا و سوزی رو سربسته بهش گفتم ولی از ماریا حرفی نزدم مامان هم کلی با من شوخی کرد و بدون مقدمه گفت که رابطشو با دکتر فرهادی بهم زده و دوست جدید پیدا کرده ولی هرچی پرسیدم که دوستش کیه جواب نداد و خداحافظی کرد و گوشی رو قطع کرد بد مدتی النا و سوزی رابطشونوکه تا به امروز هم علتشو نفهمیدم با من قطع کردند و پس از اون هم رفت و امدهای منو ماریا کم شد و بکل قطع گردید.اولین سال حضور من در انگلیس تموم شد و تعطیلات اغاز دلم واسه ایران خیلی تنگ شده بود ولی پدرم میگفت بهتره بمونی و انگلیسیتو بهتر کنی از اینرو به مامان زنگ زدم و مامان هم گفت کل تابستون مریض داره وخلاصه کارش زیاده و اونسال نمیتونه بیاد ولی پدرم گفت واسه یه هفته میاد که بهم سر بزنه.خلاصه من کلاس زبان پیشرفته ثبت نام کردم و همه روزه صبح تا سه بد اظهر کلاس میرفتم چند روزی گذشت و یه روز از مامانم یه ایمیل دریافت کردم که خیلی عجیب بود چون مامان خیلی بندرت ایمیل و با اینترنت کار می کرد مامان برام نوشته بود که فرید جان میخواستم تلفنی بهت بگم ولی ازت خجالت کشیدم گفتم با ایمیل بگم بهتره من سه ماهی میشه با یه پسری 29 ساله دوست شدم و تقریبا باهاش زندگی میکنم امیدوارم از دست من ناراحت نشی و منو درک کنی .وقتی ایمیلو خوندم اولش خیلی ناراحت شدم و به عبارتی حسودی کردم که یه پسر جون مامانمو میکنه ولی بد دو روز فکر کردن تصمیم گرفتم جوابشو بدم و نوشتم مامان ممنون که بهم گفتی من تو رو درک میکنم و اصلا ناراحت نیستم چون تو هنوز جوونی و نیاز به یه نفر داری امیدوارم بهت خوش بگذره و بد در انتها نوشتم در ضمن تو با اون هیکل سکسی و حشری کنندت نیاز به یه پسر جون داری که ارضات کنه .دو سه روزی هر روز ایمیلمو چک میکردم تا ببینم مامان جواب میده یا نه و عکس العملش چیه تا اینکه پنج روز بدش مامان جوابمو داد و نوشت ممنون عزیز که مامانتو درک میکنی و نوشت تو از کجا میدونی من حشریم کثافت هرزه.این ایمیلها دوباره باعث شد که مامان فکرو ذهنمو مشغول کنه ولی از راه دور که کاری نمیتونستم بکنم از اینرو فقط میتونستم با حرفهام و ایمیلام با مامان لاس بزنم و بعضی چیزهایی که هیچوقت رودرو نتونسته بودم بهش بگم الان بزنم.از اینرو دوباره نوشتم سهیلا جون با اون لباس خوابها و شورتهایی که تو میپوشیدی و با اون کس قشنگی که تو داری معلومه حشری هستی. روز بد مامان یه ایمیل فرستاد و فقط نوشت ای پسر بیتربیت. و دیگه هیچکدوم واسه هم ایمیل نفرستادیم روزها گذشت و من بد از ماریا دیگه سکس نداشتم و صحبت های اخیر مامان دوباره منو حشری کرده بود از اینرو دوباره به تکاپو افتادم تا با یه نفر دوست بشم و دوباره سرمو با سایتهای اینترنتی مشغول کردم ولی اینبار فقط بدنبال زنهای مسن بودم تا اینکه تو یکی از سایتها با زنی انگلیسی و 51 ساله دوست شدم که اسمش الیزابت بود و بهم گفت اگه یخوای منو ببینی شب بیا کلاب دیاموند و ادرسشو ایمیل کرد.شب ساعت 10 تاکسی گرفتم و رفتم وارد که شدم تعجب کردم چون اون کلاب پاتوق زنهای بالای 40 سال بود که واسه دوست پسر پیدا کردن و سکس میومدن.از خوشحالی میخواستم پر در بیارم تو عمرم این همه زنه سن بالا یکجا ندیده بودم خلاصه با مشخصاتی که الیزابت داده بود پیداش کردم و شروع به صحبت که بدون مقدمه گفت خونه داری بریم اونشب الیزابتو حسابی کردم ولی راستشو بخوایین اصلا بدلم ننشست .خلاصه بد اونشب هفته ای یکبار به اون کلاب میرفتم و هر از چندگاهی اگر از کسی خوشم میومد ترتیبشو میدادم تا اینکه روزها گذشت و آخرهای تابستان شد و پدرم با زنش اومد یک هفته ای موندن که تو اون یک هفته اکثرا وقتمو با بابام میگذروندم روز آخر بابام واسم یه سورپرایز کرد و برام یه ماشینه گلف خرید که خیلی خوشحال شدم.
ادامه دارد.......
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#6
Posted: 21 Jul 2014 17:45
قسمت پنجم
کالج دوباره شروع شد و زندگی روزمره من ادامه یافت .یه شب که به کلاب رفته بودم یه زن خیلی منو بخودش جذب کرد تو نگاه اول منو بیاد مامان انداخت قد بلند موهای مشکی سینه برجسته خلاصه نزدیکش شدم و رو صندلی بار نشستم و سلام کردم جوابمو داد بهش پیشنهاد مشروب کردم قبول کرد و سر صحبتو باز کردم گفتم اسمت چیه گفت نوشین یهو قلبم ریخت گفتم ایرانی هستی گفت آره با تعجب دستمو دراز کردم به فارسی گفتم خوشبختم فرید هستم.بیچاره انگار که برق گرفتتش گفت تو ایرانی هستی گفتم آره و صحبتمون ادامه یافت سنشو پرسیدم گفت 49ساله هست و 7 سال طلاق گرفته بچه هاش ایران هستند و خودش سه ساله اومده لندن تو یه شرکت هواپیمایی کار میکنه و ماهی یبار هم به این کلاب میاد از من پرسید و من همه چیزو گفتم دو ساعتی حرف زدیم و بهش پیشنهاد کردم بریم خونه که گفت بهتره بریم خونه خودش و راه افتادیم و رفتیم . از روز بد یه زندگی جدید واسه من شروع شد بد اونشب بعبارتی عاشق نوشین شدم و بهترین سکسهای زندگیمو با اون تجربه کردم دیگه طوری شده بود که اکثرا بد کار و دانشگاه من همدیگر رو میدیدیمو باهم وقت میگذروندیم.تو یکی از روزها نوشین گفت فرید اونشب و تو اون کلاب بین اون همه زن چرا سراغ من اومدی و من در جوابش گفتم یه لحضه منو یاد ململنم انداختی چون خیلی شبیهش بودی که نوشین گفت یعنی من شبیهه مامانتم گفتم راستش قیافه نه ولی استایل بدن ،سینه هات و رنگ موهات خیلی شبیه .که نوشین گفت فرید مگه سینه های مامانتو دیدی و من که گاف داده بودم بصورت خلاصه از روابط خودم و اینکه تو خونه با مامانم راحتم و محدودیتی از لحاظ پوشش نداریم شرح دادم نوشین حرفامو گوش کرد و گفت خیلی خوبه ادم با مامانش راحت باشه و بد گفت تو که نظری نداشتی بهش و من با خجالت گفتم راستش بعضی وقتها چرا که نوشین گفت این طبیعیه اگثر پسرها تو یه سنی به مامانشون علاقمندن .خلاصه دوستی ما ادامه داشت و نوشین هم از این دوستی سود میبرد چون من هم کنارش بودم و هم واسش خرج میکردم و از اونجا که پدرم ماهیانه پول خوبی بحسابم میریخت و اکثرا ما با هم بودیم خرج ما یکی میشد و این به نفع هر دوی ما بود.دیگه ما مثل یه زن و شوهر شده بودیم سه ماهی از دوستی ما میگذشت که یه شب مامانم زنگ زد و چون نوشین پیش من خیلی سریع و بی حوصله با مامانم حرف زدم و گوشی رو قطع کردم .روز بد دوباره زنگ زد و علت سرد حرف زدنمو پرسید که گفتم دوست دخترم پیشم بود نمیتونستم راحت صحبت کنم که مامان گفت کیه گفتم بدا برات ایمیل میکنم.اونشب درباره نوشین و سنش به مامان نوشتم ودر اخر هم نوشتم مامان راستشو بخوای هیکلش خیلی شبیهه تویه . روز بدش مامان جوابمو داد و نوشت فرید جان تو دیگه بزرگ شدی و من نمیتونم سرزنشت کنم چون خودمم همین کارو کردم و با یه پسری که از خودم خیلی کوچیکتره دوست شدم فقط مواظب باش به درست لطمه نزنه و حالا که میگی شبیه منه عکسشو برام ایمیل کن من هم یکی از عکسهای معمولی نوشینو که یه دامن لی کوتاه با یه تاپ پوشیده بود براش فرستادم چند روز بد مامان ایمیل زد و گفت عکسشو دیدم زنه خوشگل و خوش هیکلیه اگه میتونی یه عکس بهتر بفرست .من هم که دوباره کل کلم با مامان شروع شده بود تصمیم گرفتم یه عکس لخت از نوشین براش بفرستم از اینرو یه شب به نوشین گفتم دوست داری از تو عکس بگیرم که نوشین هم جواب داد آره دوست دارم و نزدیک به بیست تا عکس با پوزیشن های مختلف و همه جوره از کس ،سوراخ کون،سینه ازش گرفتم و چهارتاشو واسه مامان ایمیل کردم مامان در جوابم که برای اولین بار بود اینطور مینوشت و من خیلی تعجب کردم چون احساس کردم مامان از سر حسادت و عمدا آنطور نوشته چون نوشته بود اولا سینه های من خیلی بزرگتره دوما فکر میکنم کسش از من گشاد تر باشه ولی کونش از ماله من خیلی قشنگتره مخصوصا سوراخ کونش حتما خیلی هم حال میکنی وقتی از کون میکنیش.با خوندن این جملات باورم نمیشد که مامان نوشته و راستش یه کم هم ازش بدم اومد چون هیچوقت مامان تا این حد بد حرف نزده بود راستش چند روزی جواب ایمیلو ندادم و با خودم کلنجار میرفتم و به حرفاش فکر میکردم تا اینکه تصمیم گرفتم جوابشو بدم و براش ایمیل نوشتم و گفتم راستش سینه هات آره بزرگتره ،کست قشنگه ولی من نمیدونم که تنگه یا نه ولی کونت فکر میکنم که تنگ باشه اگه دوستت گشاد نکرده باشه در ضمن من دوست پسرتو ندیدم ولی فکر میکنم کیرش از ماله من کوچیکتر باشه. بد این امیل مامان تا بیست روز جواب نداد و زنگ هم نزد تا اینکه یه روز زنگ زد گفت فرید دلواپس بودم ازت خبری نداشتم و مثل همیشه و نرمال باهام حرف زد.خلاصه روزها و ماه ها پشت سر هم سپری میشدند و منو نوشین هم بزندگی و کارو درس ادامه میدادیم سال دو هم تموم شد و تابستون رسید تو یکی از روزها مامان زنگ زد گفت تصمیم گرفته واسه شهریور ماه بیاد یه 15 روزی پیشم بمونه .راستش از طرفی خوشحال شدم و از طرفی نه ولی بلاخره مامانم بود و میبایست میومد خلاصه مامان اومد رفتم فرودگاه دنبالش و رفتیم خونه روز اول بخوشی گذشت روز دوم مامان گفت نمیخوای نوشین جونتو معرفی کنی من هم جریانو به نوشین گفتم که زیاد مایل به دیدن مامان نبود ولی بلاخره راضی شد و بیرون قرار گذاشتیم و همدیگررو دیدیم از قضا و از اونجا که مامان روابط عمومیش خوب بود خیلی زود با نوشین دوست شد و نوشین هم بامامان گرم گرفت . دو سه روزی گذشت و مامان اکثرا خودشو میپوشوند و سعی میکرد پیش من لخت نگرده تا اینکه روز چهارم یه شب که با نوشین بیرون رفتیم و مقداری مشروب خوردیم برگشتیم خونه مامان رفت اتاقش و بدون اینکه درو ببنده لباسشودر اورد و با یه شورت و حوله که به سینه هاش چسبونده بود اومد از کنارم رد شد گفت من میرم حموم من هم به شوخی گفتم میخوای منم بیام مامان یه مکث و یه نگاهی کرد گفت میخوای بیای باز شروع کنی تو که نوشین جونتو داری من هم با کمال پر رویی گفتم آره فقط میخوام ببینم راست میگفتی که مال تو تنگتره که مامان گفت احمق من باهات شوخی میکردم من هم گفتم خوب من هم شوخی میکردم مامان از کنارم گذشت رفت حمام و گفت حالا اگه دلت واسه من تنگ شده بیا .من هم سریع لباسمو کندم و با شرت رفتم حمام مامان با شرت زیر دوش ایستاده بود رفتم از پشت بقلش کردم گفتم مامان واقعا دلم برات تنگ شده بود و گردنشو بوسیدم مامان گفت من هم دلم برات تنگ شده بود گفتم تو که شروینو داشتی گفت آره ولی واسه این دیونه بازیهات دلم تنگ شده بود .مامان برگشت و با سینه های لختش ایستاد مقابلم نگاه کردم گفتم مامان واقعا سینه هات از ماله نوشین قشنگتر و بزرگتره که مامان خندید گفت دیدی حق با من بود. گفتم ولی در مورد بقیه جاهات نمیتونم نظر بدم چون یه بار که ایران بودم دیدم مامان خندید منو بقل کرد گفت تو هنوزم خل بازیهاتو ترک نکردی من دستمو بردم شرتشو گرفتم که بکشم پایین مامان گفت مطمعنی میخوای ببینی گفتم آره مامان رفت عقب نشست رو لبه وان شرتشو از پا در اورد پاهاشو باز کرد دستشو گذاشت رو کسش گفت بیا کسمو ببین رفتم جلوتر ایستادم روبروش دستمو بردم گذاشتم رو کسش و آروم انگشتمو گذاشتم تو سوراخش مامان یه آخ آرومی گفت و سرشو گذاشت رو سینه هام یه مقدار با انگشتم کسشو مالیدم بد گفتم مامان راست میگفتی خیلی تنگه مامان دیگه حرفی نمیزد ازش فاصله گرفتم روبروش ایستادم شرتمو کشیدم پایین که کیر شق شدم مثل فنر رفت هوا مامان نگاه کرد گفت فرید این چرا اینقدر بزرگ شده رفتم جلو کیرمو گذاشتم رو سینه هاش مامان فقط نگاه میکرد بد دستشو گذاشت رو کیرم وگرفت سرشو انداخت پایین و شروع به مالیدن کیرم به سینه هاش کرد یهو احساس کردم کیرم جای نرمی رفت و سرمو پایین گرفتم دیدم مامان کیرمو به لباش میزنه و سرشو میک میزنه آروم آروم کیرمو عقب جلو کردم تا اینکه نصفش رفت تو دهنش و شروع کرد به آرامی ساک زدن دستمو بردم گذاشتم رو سینش و مالیدم مامان چند باری کیرمو در آورد گذاشت لایه سینه هاش و دوباره کرد دهنش کیرمو از دهنش کشیدم بیرون دستشو گرفتم بلندش کردم بردم زیر دوش از پشت بقلش کردم کیرمو چسبوندم به کونش و شروع کردم سینه هاشو مالیدن مامان به آرومی آه میکشید و من میمالیدم با یکی از دستام کیرمو تنظیم کردم و چند باری کشیدم لای پاهاش و با یه حرکت سر کیرمو گذاشتم لبه کسش و یه فشار دادم که سه چهار سانتی از کیرم رفت داخل مامان یه آخی گفت و برگشت بقلم کرد گفت فرید جان خواهش میکنم نکن ،بیشتر از این جلو نرو گفتم مامان چرا گفت فرید جان من بلاخره مامانت هستم باور کن خودم الان خیلی حشریم ولی نمیتونم خودمو راضی کنم به پسرم کس بدم گفتم مامان ما که همه کار کردیم گفت این فرق میکنه نذار بدها عذاب وجدان بگیریم و نشست کف حمام و دوباره کیرمو کرد دهنش و لایه سینه هاش من هم دیگه اصرار نکردم تا مامانو ناراحت نکنم تا اینکه آبم اومد و ریخت رو سینه هاش بدون یک کلمه حرف زدن دوش گرفتیم و رفتیم اتاق و لخت دراز کشیدیم. و تا نزدیکهای صبح در مورد مسایل سکسی صحبت کردیم.
ادامه دارد..........
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#7
Posted: 21 Jul 2014 17:46
قسمت ششم و پایانی
روز بد شنبه بود و روز تعطیل ، با مامان رفتیم بیرون و واسه خونه خرید کردیم و برگشتیم بد از ظهر نوشین زنگ زد و پرسید برناممون چیه گفتیم کار خاصی نداریم که پیشنهاد کرد با هم سه نفری بریم بار یه مقدار خوش بگذرونیم مامان یه شلوار سفید رنگ چسبون با یه تاپ مشکی پوشید و آماده شدیم رفتیم دنبال نوشین و رفتیم به بار که موسیقی راک میزدن تقریبا شلوغ بود یه میز پیدا کردیم نشستیم سفارش مشروب دادیم و مشغول صحبت کردن شدیم ،نوشین بهم گفت فرید سینه های مامانت خیلی توپه ایران عمل کرده گفتم آره و دو نفری به مامان نگاه کردیم خندیدیم ، مامان گفت به چی میخندین خواستم بگم که نوشین گفت نه نگو زشته مامان گفت چی میخواستی بگی بگو که من گفتم نوشین من با مامان راحتم و بد گفتم مامان نوشین میگه سینه هات خیلی توپه و مامان هم گفت مرسی نوشین جونم تو هم هیکلت خیلی قشنگه .و شروع کردن به صحبت نوشین به مامان گفت خیلی خوبه مادر با پسرش راحت باشه مخصوصا که یه زن شوهر نداشته باشه و جون باشه مامان گفت آره خوشبختانه رابطه من با فرید همیشه اینطور بوده و ما چیزیرو از هم پنهان نمیکنیم که نوشین رو به من کرد گفت شیطون پس تو همه چیز به مامانت میگی با خنده گفتم نه خیالت راحت نگفتم با هم سکس داریم با این حرفم هر سه خندیدیم بد نوشین رو به مامانم کرد گفت فرید خیلی پسر خوبیه خیلی فهمیدست و نسبت به سنش خیلی چیزهارو درک میکنه شما خوب تربیتش کردی که مامان گفت من از وقتی بچه بود نذاشتم چیزی واسش عقده بشه همیشه سعی کردم بفهممش و با نیازهاش کنار بیام و واسه همینم خیالم از روابطش راحته چون میدونم همیشه انتخاب های درست میکنه مثل انتخاب تو ،نوشین هم کلی از مامان تعریف و بعبارتی خایه مالی همو کردن و به مامانم گفت معلومه خیلی روشنفکری که با مسئله من وفرید راحت کنار اومدی که مامان گفت خوب آره بلاخره هر کی یه چیز دوست داره فرید هم از زنهای سن بالا خوشش میاد من هم نمیتونم منعش کنم چون خودمم دوست پسر از خودم کوچیکتر دارم.خلاصه پس از کلی کس شعر گفتن و مشروب خوردن بیرون اومدیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم خواستم نوشینو ببرم برسونم که مامان گفت فردا که تعطیله بیا بریم خونه ما بشینیم صحبت کنیم همون جا هم میمونی ،نوشین هم سریع قبول کرد و راه افتادیم رفتیم خونه.رسیدیم خونه نشستیم که مامان گفت نوشین جان بیا لباستو عوض کن راحت باشی و از اونجا که نوشین خونه من مقداری لباس خواب داشت با مامانم رفتند اتاق خواب من (آپارتمان من یکخوابه بود) ومن هم نشستم رو مبل و تلویزیون رو روشن کردم. مامان بدون اینکه در اتاقو ببنده شلوارشو در آورد و یه یه دامن کوتاه جین پوشید و از زیر تاپش سوتینشو باز کرد و اومد بیرون ولی نوشینو نمیدیدم بلافاصله نوشین هم اومد بیرون و دیدم یه لباس خواب معمولی ولی کوتا پوشیده نشستیم چای خوریدم حرف زدیم تا اینکه دیر وقت شد مامان گفت نمیخوابید گفتیم چرا و مامان گفت شما برید اتاق من همین جا رو مبل میخوابم که نوشین گفت نه زشته شما برید من میخوابم که مامان گفت من اینجا راحتم من که دیدم تعارف میکنن گفتم خوب تخت بزرگه هرسه همون جا میخوابیم که مامان گفت نه عزیزم شما زنو شوهرید برید راحت باشید که نوشین گفت سهیلا جون هر شب که قرار نیست زنو شوهر باشیم بیا تو هم بخواب منو مامان رفتیم اتاق و نوشین هم رفت دستشوئی، من بولیزمو کندم و با یه شلوارک دراز کشیدم مامان هم دامنشو کند یه بولیز بلند تا روی زانو پوشید و دراز کشید نوشین هم اومد و بقل من دراز کشید وگفت فرید قدر این مامانتو بدون ببین چقدر فهمیدست که گفتم من قدرشو میدونم و مامان گفت در هر صورت هر وقت ناراحت بودید بگید برم رو مبل.نمیدونم چرا ناخوداگاه کیرم سیخ شد یه طرف مامانم خوابیده بود و یه طرفم نوشین تو این فکر بودم چه حالی میداد که هر دورو بکنم ولی خوب نمیشد درسته نوشین از رابطه صمیمی منو مامان اطلاع داشت ولی نه تا اون حدش پشتمو کردم به مامان و چسبیدم به نوشین دستمو انداختم رو سینه هاش نوشین با چشماش فهموند زشته منم با سرم فهموندم کاری نمیکنم که نوشین کیرمو گرفت پس این چیه منم حرفی نزدم یه مقدار گذشت احساس کردم نوشین خوابیده تکونش دادم دیدم کاملا خوابه ،و وقتی مشروب میخورد خیلی سریع میخوابید. تو همون حین ناخونهای مامانو رو کمرم احساس کردم که به آرومی میمالید ولی چون میترسیدم نوشین بیدار بشه تو همون حالت موندم مامان به آرومی کمرمو میمالید بد دستشو برد تو شلوارکم و با ناخونهاش کونمو میخراشید من که کیرم به حد اعلا رسیده بود یه مقدار از نوشین فاصله گرفتم و کمرمو چسبوندم به سینه های مامان مامان کونمو می مالید دستشو آورد جلوتر کیرمو گرفت و سرشو مالید آروم تو گوشم گفت قربونت برم که امشب نوشین جونت بهت نداد تو کف موندی آروم سر کیرمو میمالید و کمرمو میبوسید بد دستشو کشید بیرون برگشت پشتشو کرد بمن من هم دوباره نوشینو یه تکون دادم دیدم خوابه خوابه برگشتم طرف مامان بولیزش رفته بود بالا و کونش افتاده بود بیرون دستمو بردم تو شرتش و آروم کونشو مالیدم کم کم انگشتامو رسوندم به سوراخ کونش و یکی از انگشتامو کردم تو و آروم چرخوندم مامان هیچ حرف و حرکتی نمیکرد دوباره دستمو در آوردم شورتشو کشیدم پایین و دوباره کس و کونشو مالیدم مامان خیلی آروم نفس میکشید دوست داشتم تو اون لحضه محکم کیرمو با فشار تو کسش بکنم ولی حیف که نه مامان میذاشت و از طرفی هم نوشین بقلم خواب بود و اگه میفهمید آبروم میرفت مقداری کون و کس مامانو با دستم مالیدم و کیرمو به کونش کشیدم چسبیدم بهش و کیرمو گذاشتم لای دو خاج کونش و آروم تکون دادم کلفتی کیر من و خاج کون مامان صحنه قشنگی خلق کرده بود ولی تنها کاری که میتونستم بکنم همین بود از اینرو به حرکتم ادامه دادم تا اینکه آبم ریخت لای کون مامان ،مامان برگشت نگاهم کرد بلند شد رفت سمت حمام من هم بلند شد شلوارکمو کامل در آوردم رفتم حمام مامان دوش دستی برداشت و شروع کرد کس و کونشو شستن من هم شرتمو در آوردم به مامان گفتم چرا اینکارو کردی مامان نگام کرد گفت نمیدونم باور کن نمیدونم نمیتونم وقتی بقلم هستی جلوی خودمو بگیرم رفتم جلو از کمرش گرفتم دهنمو بردم جلو لبامو گذاشتم رو لباش و شروع به لب گرفتن کردم گفتم مامان عاشقتم تو خیلی شهوتی هستی میخوام ماله من باشی میخوام هر روز بکنمت حسودیم میشه میدونم یکی دیگه ازت لذت میبره مامان هم بطر وحشتانکی از من لب میگرفت و میگفت میدونی تو اون همه سال چقدر به خاطر تو خود ارضایی کردم کثافت ،میدونی چند بار خودمو کنترل کردم اینارو نمیدونی ، فقط نمیتونستم من که جنده نیستم تو پسرمی تو پاره تنمی میدونی چند بار خواستم پاهامو باز کنم داد بزنم بگم منو بکن ولی نتونستم حرفهای مامان بد جور حشریم کرد از دستش گرفتم نشوندمش رو وان حمام دهنمو بردم گذاشتم رو کسش و شروع کردم کسشو لیسیدن مامان چشماشو بسته بود بولیزشو داده بود بالا و سینه هاشو میمالید من هم با یه دستم کیرمو میمالیدم نمیدونم چند دقیقه طول کشید ولی هر چی بود خوشمزه ترین کسی بود که میخوردمو میلیسیدم مامان چند بار آروم آه کشید سست شد دستشو گذاشت رو کسش و ارضا شد بلند شدم مامان خم شد کیرمو گرفت لباشو چسبوند به لبام گفت فرید خیلی جنده ای ونشست کیرمو کرد دهنش و شروع به ساک زدن کرد و در همون حال آبمو تو دهنش خالی کرد. آبمو قورت داد خودشو شست رفتیم اتاق. نوشین مست خواب بود و گرفتیم خوابیدیم .روز بد بیدار شدم دیدم مامان نیست و نوشین تو آشپزخونست گفتم مامان کجاست گفت مامانت گفت میرم قدم بزنم نزدیکهای ظهر برگشت اصلا سر حال نبود بهم گفت رفتم بلیطمو واسه فردا صبح عوض کردم برم گفتم چرا تو که میخواستی پانزده روز بمونی گفت نه نمیتونم از خودم بدم میاد نباید اینکارو میکردم گفتم مامان مگه چیکار کردی گفت همینم زیاد بود. اون روز من از خونه بیرون نرفتم و نصف روز با مامانم صحبت کردم که راضی بشه بمونه ولی فایده ای نداشت و روز بد مامان برگشت ایران پس از برگشتن مامان من خیلی حالم گرفت حوصله چیزی نداشتم همش قیافه مامان و کارهایی که کرده بودیم جلوی چشمم بود نزدیک به یک سال گذشت و تو این مدت بیش از سه بار با مامان بیشتر تلفنی صحبت نکردم و در یکی از مکالماتم گفت با یه مهندسی ازدواج کرده و با اون زندگی میکنه بلاخره روزها گذشت و من فارغ التحصیل شدم و کماکان رابطمو با نوشین نگه داشتم .بد فارغ التحصیلی رفتم ایران مامان و شوهرش اومدن استقبالم ولی مامان دیگه اون سهیلا قبل نبود تو اون بیست روزی که ایران بودم هیچوقت نتونستم با مامان مثل قبل صمیمی باشم و مامان هم بصورت کاملا رسمی باهام برخورد میکرد بهمین خاطر بیست روز که تموم شد برگشتم لندن و تو یه شرکت استخدام شدم و الان بیش از 9 ماهه که از فارغ التحصیلی من میگذره و اینجا زندگی میکنم بعضی وقتها دلم واسه مامان خیلی تنگ میشه ولی نمیتونم خودمو راضی به دیدنش کنم چون خاطرات گذشته اذیتم میکنه.
پایان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم