ارسالها: 3650
#1
Posted: 14 Oct 2014 00:36
با درود درخواست ایجاد تاپیک با عنوان
یک ســـــــــــر و هـــــــــــــزار ســــــــــــــــودا
نویسنده: استاد ایـــــــــــــرانی
تالار داستان ها و خاطرات سکسی
تعداد ارسال: این داستان در بیش از ۵۰ قسمت منتشر خواهد شد
کلمات کلیدی: سودا ..دانشجوی پزشکی ...دوست دختر ..دور زدن ...تکلیف
با سپاس
آره داداش
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#2
Posted: 30 Oct 2014 23:55
یک ســـــــــــر و هـــــــــــــزار ســــــــــــــــودا ۱
من اسمم شهروزه . 26 سالمه .. دانشجوی رشته پزشکی هستم .. عمومی رو تموم کردم و تحصیل در دوره تخصصی اعصاب و روان رو تازه شروع کردم . یه خواهر بزرگتر از خودم دارم به اسم شهرزاد که سی سالشه و ده ساله که ازدواج کرده و یه دختر 8 ساله داره به اسم شیوا .. یه خواهر کوچیک تر هم دارم به نام شبنم که اون نصف من سن داره و داره درس می خونه ... پدر و مادر منم که دو تایی شون کارمند بانک بوده و هر دو تاشون باز نشسته شدن . تنها اعتیاد من اینه که عاشق حال کردن با دخترا و زنام اونم در حد افراط . تقصیر من نیست . آخه جوونی و خوش تیپی و خوش اندامی کار دستم داده . من اگه نخوام اونا می خوان . از زن متاهل بگیر تا همین دخترای دور و بر خودم ول کنم نیستن . حالا همش هم این جور نیست . مواردی هم پیش اومده که من منت یکی دو تا از این حوری نما ها رو کشیدم که به من راه بدن و موفق هم شدم . خلاصه یه خونه ویلایی خیلی شیک هم دور و بر سید خندان داریم که دیگه اون قدیم ندیما بابا مامانم با وام بانکی خودشون جور کردند و صد و پنجاه متر هم حیاطشه ولی دلشو ندارن که اونو بکوبن و آپار تمانش کنن . مامان شهلای من خیلی بهم علاقمنده .. انواع و اقسام دعا ها و این ضد زخم ها می ذاره تو جیبم ... همش هم واسم اسپند دود می کنه که چشمم نکنن . از آه و حسرت اونایی هم که پسر ندارن خیلی می ترسه . .. اتفاقا روبروی خونه ما هم یه خونه ویلایی دیگه بود و هست که دوست مامان ملوک خانوم و شوهرش درش زندگی می کردن و می کنن . امان از دست این ملوک خانوم ... این فکر کنم از همون وقتی که من بچه بودم به کمینم نشسته بود . مامان شهلا و ملوک خانوم دوستای قدیم هم بودن . همکلاس بودن ..هم سن بودند و تا دو سال دیگه هم سنشون می شه پنجاه . خلاصه خدا دو تا دختر به ملوک میده و بعدش نمی دونم چی شد که نتونستن بچه بیارن و حالا عیب از ملوک بود ضعف بدنی بود یا شوهره دیگه هر چقدر هم شانسشونو برای بار دار شدن امتحان کردن نشد که نشد . من که یادم نمیاد ولی میگن که من بچه که بودم یه چند روزی شیر ملوک خانوموخوردم و اون شد محرم و نمی دونم من و دختراش شدیم خواهر برادر رضاعی و از این حرفا .. کاری هم به کار دختراش نداشتم . با دختر دومش که اونم مثل دختر اولش خیلی زود ازدواج کرد تقریبا هم سن بودم . . شوهرش اول راننده خطی بین تهران قم بود و بعد کامیون گرفت و بعدشم ترانزیت که دیگه شاید ماهی ده روز رو هم تو خونه شون نبود . این خانوم هم از همون بچگی هام که من و اون و مامان با هم می رفتیم حموم خیلی بهم توجه می کرد وتن و بدن منو مورد لطف و محبت خودش قرار می داد . خیلی هم تپل و گوشتی بودم و جوجوهای پسرونه منو فشار می داد که هنوز مزه قلقلک هاش زیر پوستم مونده . اون وقتا که سر در نمی آوردم هدفش چیه ولی حالا که فکرشو می کنم و خیلی از حرکاتشو مجسم می کنم به خوبی می فهمم که اون طرحی رو داشته که برای پیاده کردنش سالها تلاش کرده .. اون به خوبی با نیاز های یک پسر در دوران بلوغ آشنایی داشته .. همون وقتی که مامان داشت سرشو می شست و آب کف رو سرش نشسته چشاشو بسته بود اون داشت به شومبولم دست می زد و به اصطلاح بزرگترا با کیرم بازی می کرد . خیلی از این کارش خوشم میومد .. عادت کرده بودم .. این تا این جای قضیه .. ملوک جون که زنی تپل و خوش هیکل و چهار شونه بود دختراشو زود شوهر میده مثل خودش که زود ازدواج کرده بود . و دیگه روشن کردن فتیله و آشنایی من با دورانی به نام بلوغ و هیجانات سکس ازهمون نخستین روز های تکلیف شروع میشه . جریان از این قرار بود که وقتی که اکبر آقا شوهر ملوک جون از خونه دور میشه اون همش از تنهایی می ناله .. این که اگه یک پسر می داشت همدمش بود .. هر چند گاه می رفت خونه دختراش ولی بازم پیش مامانم ناله می کرد که نمیشه همش مزاحم اونا شد و زن و شوهر می خوان آزاد باشن و شاید چند تا حرف خصوصی وکار خصوصی داشته باشند و از اون جایی که رگ خواب مامانو می دونست شروع کرد به بیان این مسئله که اگه من امروز یه پسر می داشتم خیلی به دردم می خورد و از این حرفا تا این که دیگه مامان دید اون همش آه می کشه و ناله می کنه ازش خواست که اگه سختش نیست و منم جای پسرشم و محرمشم شب برم خونه شون بخوابم . اون زن عابد و زاهدی هم بود یعنی در ظاهر که این طور نشون می داد و منم خیلی مودب و سر به زیر بودم . شهلا جون مثلا می خواست خیرات کنه و زکات پسر داری بده به این ملوک . اون همش می ترسید که نکنه آه کشیدنهای ملوک باعث شه یه بلایی سرم بیاد . اولش دوست نداشتم برم اون جا .. حوصله ام سر میومد شاید برای دو سه ساعتی می تونستم در کنارش باشم ولی تا صبح رو اون جا بودن واسم سخت بود .. ولی اون زیاد بهم سخت نمی گرفت . می گفت درسات رو خوب بخون .. هر قدر هم که دوست داشتی آزادی که فیلم ببینی ..اون حتی منو پیش خودش می خوابوند دیگه اوایل جوونی بود .و منم در دبیرستان درس می خوندم . با ر اول که می خواست منو کنار خودش بخوابونه گفت شهروز جون خجالت نکش .. درسته که حالا یه مرد شدی ..ولی من بهت شیر دادم . جای مامانتم .. منم که خب خیلی خجالتی بودم و شاید تا اون موقع ده تا دختر هم سن و سالم میخواستن که با هام دوست شن ولی من ازشون فراری بودم . ملوک لباساشو در می آورد و با لباس زیر می خوابید خیلی راحت . پشت به من . سمت چپ تخت می خوابید و بهم می گفت که عادت داره سرش به سمت چپ باشه .. پس از ده بار خوابیدن بی خیال پیش ملوک یواش یواش حس کردم که خوشم میاد از این که پیش اون بخوابم . خوشم میاد از این که اکبر آقا بره سفر و دنبال کارش . اون هنگام خواب شمدو از روش مینداخت . پاهای لختش مشخص می شد و قسمتی از کون بر جسته اش رو هم از زیر لباس خوابش می شد دید .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#3
Posted: 31 Oct 2014 00:05
یک ســـــــــــر و هـــــــــــــزار ســــــــــــــــودا ۲
نمی دونم چرا یکی از این شب ها دلم می خواست که اون دامنه لباس زیرشو بزنم بالا و کونشو ببینم . گرمای عجیبی رو در تمام بدنم حس می کردم . بیش از همه جا کیرم داغ شده بود . حس می کردم از سن تکلیف من باید گذشته باشه . شاید از بس در فکر این مسائل نبودم و مامان هم همش می خواست منو با عبادت کردن و تقوا آشنا کنه کمی طول کشید . ولی اون شب نمی تونستم چش رو چش بذارم . می دونستم این کار درست نیست ولی هوس اینوداشتم که کون ملوک خانومو ببینم . همونی که به من می گفت جای مامانمه . وقتی این حرفاشو تصور می کردم و اون حالتشو به وقت بیان این حرف , از خودم خجالت می کشیدم که چرا باید این حالت در من ایجاد شده باشه .. حس می کردم که اون باید اعتماد زیادی به من داشته باشه که این جور کنارم راحته . از بچگی منو پسر مودبی می دونسته . قبول کرده که کنارش بخوابم . هنوزم هوامو داشت . هنوزم با یه محبت خاصی بهم توجه می کرد . موهامو شونه می زد . منو خوشگلم می کرد . محو من می شد . لبخندی خاصی بهم می زد . همش هم سفارشم می کرد که گول دخترا رو نخورم . گاه می گفت کاش تو رو داماد خودم می کردم ولی درجا می گفت که مردا باید حداقل چند سالی رو از دخترا بزرگ تر باشن . اون شب با ترس و لرز قسمتی ازلباس زیر نازک دوست مامانو دادم بالا .. از همون لحظه ای که برش های کون درشتشودیدم قلبم به شدت بیشتری می زد . کیرم داغ داغ داغ شده بود .. حس می کردم نبضم در ناحیه کیر هم به خوبی شنیده میشه . این چه نیرویی بود چه اشتیاقی بود که دوست داشتم به همون حالت بمونم ؟! دوست داشتم بدنمو به بدن ملوک فشار بدم . چشام خمار شده بود . شهوت کارشو کرده بود . ولی می دونستم این جرقه ایه که می تونه آغاز یک آتش سوزی بزرگ باشه . چقدر پاهاش بوی خوشی می داد . ترسیدم . اگه بیدار شه .. اگه منو ببینه .. اگه به مامانم بگه .. اگه نظرش راجع به من عوض شه ؟... لباسشو دادم پایین . حالا فقط به پاهای لختش نگاه می کردم . همونم منو تحریک می کرد . دلم می خواست نگاش کنم . لختش کنم . لباس زیرش خیلی نرم بود . با به تلنگر می شد تمامشو از رو شونه هاش انداخت پایین . شورتش چقدر نازک بود . لباس زیرش مشکی بود که به پوست سفیدش خیلی میومد . از جام پا شدم به بهونه دستشویی ولی تا دقایقی از روبرو بهش زل زدم . هر گز تا به این حد از تماشای سینه هاش لذت نبرده بودم . سینه های درشت و سفیدی که دلم می خواست کف دستمو تا اون جایی که می شد باز و پهنش کنم و پنجه ها مو رو اون سینه ها قرار بدم . صورتم .. تنم .. کیرم خیلی داغ بود .. یه لذتی رو حس می کردم که نمی دونستم چه جوری با هاش کنار بیام و تا به کجا ادامه داره . شلوارک پام بود . چرا کیرم این جوری شده . یه حالت تیزی عجیبی پیدا کرده بود . کاملا مشخص بود که به نقطه لذت جنسی رسیده .. ولی در همون نقطه ثابت مونده . چطور میشه اونو کنترلش کرد . خیلی چیزا در موردش خوندم و شنیدم . یکی دوبار هم از موبایل یکی دو تا از بچه های شیطون کلاس تصویری رو که منی مرد داره رو سینه های زن ریخته میشه رو دیده بودم . ولی نمی دونستم اون چه حسیه .. باید چیکار کرد . می دونستم خیلی از پسرای فامیل که چند سالی رو ازم کوچیک ترن با دوست دختراشون سکس دارن .. من یه پسر دبیرستانی بزرگ و به سن رشد و تقریبا قانونی رسیده نباید این جوری شم که به دیدن این صحنه ها دست و پامو گم کنم . واقعا سیر شدن در سکس به چی میگن .. اون روز اصلا فکرشو نمی کردم که ممکنه یه روز واسه خودم دون ژوانی بشم که ندونم به کدومیک از دوست دخترام برسم . دخترایی که بیشتراشون فکر کنن تنها دوست دختر منن . سرم داشت درد می گرفت . یه حالتی داشتم که نزدیک بود بیفتم رو ملوک . به زور خودمو کنترل کردم . شورتمو کشیدم پایین و رفتم سمت دستشویی ولی اون جا نرفتم . دستمو که گذاشتم روی کیرم متوجه شدم که چقدر خوشم میاد و این کار لذت بخشه .. ادامه اش دادم .. رفتم سر جام دراز کشیدم .. یه خورده لباس زیر ملوکو دادم بالا . دستمو دوباره گذاشتم رو کیرم . این بار موج آتشین هوس با سرعت بیشتری توی کیرم راه افتاده و حرکت می کرد . لحظه به لحظه طوفانی تر می شدم .. مثل موجی که به ناگهان به ساحل می رسه . خوشم میومد . یه جهشهایی رو در کیرم حس می کردم .. فهمیدم که یه چیزی داره ازم خارج می شه .. داشتم جق می زدم . این اصطلاح رو از دوستام شنیده بودم . به من گفته بودن هر وقت که داری جق می زنی اگه آبت داره می ریزه تا اون جایی که می ریزه بذار بریزه . جلوشو نگیر به مغز و اعصابت فشار میاد و ضرر داره . منم همین کارو کردم .. آخخخخخخخ همین آب شیری رنگ از کیرم خارج شد .. آب بیشترش توی دستم جمع شده و یک جهش اون ریخت رو تخت و یک پرش اونم به سمت لباسم بود که سریع اون دو نقطه رو پاکش کرده رفتم سمت دستشویی تا دستمو بشورم . وقتی بر گشتم حس کردم که یه آبی رو آتیش ریخته شده . ولی به کاری که کرده بودم فکر می کردم .فکر کنم دو ساعتی رو خوابیدم .. چشامو که باز کردم این بار لباس زیر ملوک رو تا حدی بالا رفته دیدم که نیمی از کونش مشخص بود .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#4
Posted: 31 Oct 2014 00:06
یک ســـــــــــر و هـــــــــــــزار ســــــــــــــــودا ۳
وقتی دراز کشیدم تا چشامو روهم بذارم و بخوابم حس کردم که کون ملوک بهم چسبیده و نمی ذاره برم عقب تر .. هرچی هم خودمو عقب می کشیدم به خودی خود میومد جلو و کیرم از داخل شلوار به کون اون می چسبید . چقدر خوشم میومد . خیلی هم شق کرده بودم . همش از این می ترسیدم که اگه بیدار شه خیلی بد میشه ولی به خیر گذشت و با حرکات کونش که اون موقع حس می کردم سهویه خوابم برد که اگه می خواستم بیدار بمونم شاید یه بار دیگه آبم میوند . هر چند تا صبح یکی دو بار دیگه بیدار شدم و دستم رفته بود رو کیرم . هیجان فوق العاده بود و نیاز هم شدید تر . صبح یک روز تابستون بود که وقتی از خواب بیدار شدم ملوک جون تپل و خوشگلو ندیدم .. نمی دونم کجا رفته بود . نمی دونم چرا اسمش ملوک بود .این اسم منو یاد اون زنای قدیمی مینداخت که غروبا سر کوچه پس کوچه ها می نشستند و با زنای دیگه درد دل می کردند . .. ملوک لحظاتی بعد بر گشت و یه نون گرم سنگگ هم دستش بود .
-ملوک جون من می رفتم .. تو چرا رفتی .
-پسرم خیلی خسته بودی خوابت برده بود .
-چه خستگی ! این درسا و کلاسای تابستونی منم که برای تقویته .. هر وقت خودموبرسونم موردی نداره ..
-عزیزم نمی خوام مادرت فکر کنه تو رو میارم این جا برای کار کشیدن .. فقط نمی دونم چرا این دستم پشت سرم نمیره ..
یه چیزی رو اون وقتا سر در نمی آوردم و اون این که چرا این زن وقتی که شوهرش نیست این قدر راحت پیش من می گرده و از روسری خبری نیست و بیشتر وقتا نصف بیشتر سینه هاشو میندازه بیرون ولی همین که اکبر آقا بر می گرده طوری رفتار می کنه که انگار من نا محرمش باشم . چون شوهرش می دونست که من و اون محرم رضاعی شذیم و من از سینه هاش شیر خوردم . با این که واسه خودم مردی شده بودم طوری نوازشم می کرد و به سر و صورتم دست می کشید که مادرم تا این اندازه پیش نمی رفت . ولی حرفای مامانمو به خاطر آوردم که کاری نکنم اون آه بکشه و از این که پسر نداره حسرت بخوره . دلم واسش می سوخت . اما اون روز یه کاری ازم خواست که انتظارشو نداشتم .
-عزیزم من می خوام برم حموم . دستم طوریه که نمی تونم اونو به پشتم برسونم .. از جلو می تونم هر کاری بکنم ولی نمی تونم با هیشکدوم از دستام پشتمو لیف بزنم . اگه بدت نمیاد برات زحمتی نیست من که رفتم حموم چند دقیقه بعد صدات می کنم که پشتمو لیف بزنی یا با دستات صابون مالی کنی . هر جور که خودت راحتی ..
نمی دونستم چی بگم. هیچوقت تصور این روز رو نداشتم . باید خودموخیلی کنترل می کردم تا اون متوجه هوسم نشه . خیلی خجالت می کشیدم . چند بار صحبتای اون و مامانو در مورد مرد شدن خودم و نگرانی شهلا جون شنیده بودم . که ملوک هم دلسوزانه مادرمو دلداری می داد و می گفت منم جای مادرش مراقبش هستم که مامان داشت دستشو می بوسید وبه پاش میفتاد .. حتی به نظرم اومد که به ملوک گفت در این مورد با من حرف بزنه که اون این مسئله رو به وقت مناسبی موکول کرده بود . از این که اونا در مورد بلوغ من حرف بزنن من سختم بود . حس می کردم که شاید سالهاست که به سن بلوغ رسیده اما یه تلنگری لازم بود که من تحریک شم و این مدل سختگیری خونواده بود که منو تا به این حد عقب برده بود . ولی چرا خواب نمی دیدم ..
-ساکت شدی شهروز جان .. من و تو محرمیم . سختت نباشه . اگرم سختته خجالتت میاد به مامانت هم نمی خوای بگی .. باشه ؟
حتی اون لحظه هم به ذهنم نرسید که اون چرا این حرفو می زنه .. ولی وقتی که صدام کرد رفتم. دوست نداشتم پیژامای خودمودر بیارم
-ببینم این چه وضعشه ؟! تو حتی اگه لخت هم شی ایرادی نداره . حالا نمیگم تا اون حد . می دونم خیلی محجوب و خجالتی هستی . این شلوار رویی رو در بیار این چیه . مثل آدمای توی آب افتاده شدی ..
مجبورم کرد که با شورت فانتزی خودم باشم . اون واسه دو سه ثانیه ای به لاپام خیره شد . یه لبخندی گوشه لباش نقش بسته بود . یعنی اون فهمیده من مرد شدم ؟ ملوک هم به غیر ازشورتی که تا نصف کونشو پوشش می داد چیزی تنش نبود رو کف حموم دمر شده بود ومنم که به لیف عادت نداشتم با کف دودست قدرتمند و تپل خودم شروع کردم به صابون مالی ملوک . با این که داشتم دیوونه می شدم و قلبم به شدت می زد و صورتم سرخ شده گر گرفته بود ولی سرمو مرتب متوجه راست یا چپ می کردم تا روبرو رو نگاه نکنم .
-شهروز جون. پسرم . فدات شم . قربون اون شرم و حیات برم .
دستشو گذاشت زیر سینه اش که به زمین چسبیده بود و اونوبالا آورد و گفت تو از همین سینه ام شیر خوردی محرم من شدی ازنظر شرعی هیچ موردی نداره .. حتی من و تو می تونیم شورتمونو هم در بیاریم .. راحت باش .
-راحتم ملوک جون !
-ولی چرا نفست گرفته ..
-نه حالم خوبه .. یه خورده گرمم شده .
-در وپنجره این جا رو باز کنم ؟ پنجره که بازه
-نه خوبه . همینجوری بهتره . سر ما می خوری .
-نه داغ داغم . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 5428
#5
Posted: 5 Nov 2014 00:36
یک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۴
-چیه پسر این قدر نگرانی .. ببینم زورت تا چه حده و می تونی امروز استخونامو نرم کنی یا نه ..
دستامو گذاشته بودم رو شونه هاش.. ..
-آخخخخخخ چقدر کیف می کنم این جوری ماساژم میدی و تمام تنم گرم میشه .. بیا .. سریع تر بیا پایین تا کف پام . همه جا رو خوب بمالون . یه حالی به آدم میده که با هیچ چیزی توی این دنیای بزرگ عوضش نمی کنم . از این خماری و عشق و حال مگه بهترم میشه ؟
وقتی دستام رسید به کونش از بس بر جسته و تپل بود هر سمتشو بعد از این که با یه دست می مالوندم با دو تا دست هم مالشش می دادم . کونشو از پایین جمع می کردم می آوردم به سمت بالا .. اووووووففففف کیرم .. کیرم .. نوک کیر کلفتم به شدت به شورتم فشار می آورد .. طوری شده بود که هر لحظه فکر می کردم الان می خواد ازبغلای شورت بزنه بیرون و در آد .
-چراین قدر نفس نفس می زنی .
وقتی برای بار دوم دستم رفت روی کون ملوک جون این بار اون شورتشو از کناره ها و به طرف درون طوری جمع کرد که اون بیست درصد از باسنشو که نامشخص بود تقریبا مشخص کرد و حتی دو طرف کسش هم معلوم شد . فقط اون قسمت وسط کسش معلوم نبود . و روی سوراخ کونش هم پوشیده به نظر می رسید . اما کبودی دور سوراخ کونش مشخص بود ..
-نمی دونم چرا من امروز مخم از کار افتاده . خب این شورتو درش بیارم دیگه . شهروز جون بد جوری چین خورده . درش میاری ؟
-چی رو در بیارم .
-پسر چته گیج می زنی ها . بابای منو از قبر در بیار .. حواست کجاست . همین یه تیکه شورتو که پامه درش بیار دیگه .
باورم نمی شد . انگار اونم یه حال و هوای عجیبی داشت . چون بعضی وقتا طوری جوش می آورد که انگار اراده اش دست خودش نیست .نمی دونم چرا شاید واسه این که نتونسته بود بچه سومی بیاره و شانسشو آزمایش کنه . شورت اونو که در آوردم دیگه همون جا وا رفتم .. هیچ حرکتی نمی تونستم بکنم . بی اختیار شدم . شورتو گذاشتم جلوی بینی و دهنم . آخخخخخخخ این الان چسبیده به چی بود .. خیلی هم خوشبو بود .. با لذت بوش می کردم . گذاشتمش توی دهنم.
-شهروز بجنب .. منو بمالون .
سرشو بر گردوند
-تو با شورتم چیکار داری . بینم خیلی بد بوست ؟
دور کس و لاپاش کمی کبود بود .
-شهروز خیلی بد بوست ؟
-نه همین جوری .. بوی صابون می داد ..
-دیوونه .. خب بیا منو بو کن ..
کف دستمو گذاشتم روی کونش .. وقتی اون کون گنده رو بازش می کردم و شکاف کونش در حرکت دو تا قاچشو روی کسش می چسبوند و در هر باز کردن کون به دو طرف اون کس ناز و تپلش مشخص می شد دلم می خواست اگه نمیشه بکنمش حداقل کیرمو در بیارم وجق بزنم . آتیش گرفته بودم . دیوونه شده بودم . حتی سینه های درشت اونو می مالوندم .. رون پا , مچ پا و انگشتاشو .. خوابش برده بود .. محوش شده بودم که به ناگهان روشو بر گردوند . من منتظر یه فرصت مناسب بودم که کیرمو بخوابونم ولی اون متوجه شد که کیرم چقدر تیزه و داره کش شورت منو هم خراب می کنه .
-پسر پسر من بهت چی بگم . مادرت نگران توست . این چه وضعیه . تو همین جوری می خوای بری خیابون . جنبه داشته باش . مادرت میگه پسرم خیلی ساده هست و همه سرش کلاه می ذارن . از من خواسته بفهمم مردانگی و شور و اشتیاق تو در چه حدیه برات بر نامه های عبادت بذارم و از این حرفا . بهت دعا بدم که همرات باشه . آخه من چی بگم . میگم تو مادرشی .. میگه نه توهم مادر شهروزی . اون دوستت داره . به حرفت گوش میده برات احترام قائله .
از خجالت سرمو انداخته بودم پایین ولی اون فقط به تیزی و کلفتی کیر داخل شلوارم نگاه می کرد ..
-باید مطمئن شم ..
اومد طرف شورتم . من دیگه بچه نبودم . نمی تونستم بپذیرم این وضعیتو . نمی تونستم این شرایطو قبول کنم . ووووووویییییییی نهههههههه .. نهههههههه اصلا امکان نداره .. اون نمی تونه همچین کاری بکنه . از خجالت آب میشم . من بهش چی بگم . اون حتما می دونه که کیر من به دیدن کون و بدن اونه که این جوری به هیجان اومده وداره شورتمو پاره می کنه . ولی کارشو کرد .
-اووووووخخخخخخخخ .. این چیه .. تو اگه زن بگیری که اون همون شب اول دو تیکه اش می کنی . ولی باید دید که این کیر رسیده هست یا نه .. این کارا رو من نباید برات بکنم . اینا وظیفه مادرته ..
-می خوای به مامان بگی که من لخت شدم ؟
-نترس .. می دونم چیکار کنم . ولی باید اول تستت کنم و ببینم اون چیزی که فکر می کنم درسته یا نه ؟ دست چپشو گذاشت زیر تخمام و آروم آروم چنگشون گرفت و دست راستشو هم دور کیرم لول کرد و در یه حالت جق زنی دستشو رو کیرم حرکت می داد . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
ویرایش شده توسط: shahrzadc
ارسالها: 3650
#6
Posted: 7 Nov 2014 00:03
یک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا 5
بعد تشخیص داد که اگه دستاشو عوض کنه تسلط بیشتری داره .. کمی صابون هم به آلتم زد و این بار کف دست چپشو دور کیرم لول کرد و دست راستشو گذاشت زیر تخمام . این صابونی که به کیرم زده بود لذت منو چند برابر کرده بود ..
-ملوک جون .. اوووهه نکن .. نکن الان یه چیزی ازم می ریزه .. داره میاد ..
-خودت رو شل کن . خیلی تیز شده .. داغ شده .. وقتی صحبت از داغی و هیجان کردم ازم پرسید که خوشت میاد ؟ منم دیگه نتونستم حرفی بزنم . نتونستم جوابی بدم ..
-آههههههه آههههههههه . دیگه بی خیال شده بودم . بذار بدش بیاد . بذار این آب کثیف روی دستاش بریزه ..
اولین جهش و قطره آبم که خالی شد اون فریادی از خوشحالی کشید و جهش پشت سر جهش .. با هر پرش آب یه احساس لذت و خوشی می کردم . دلم می خواست این خوشی ها ادامه داشته باشه و این جهش ها . ولی دیگه می دونستم که اگه زیاد هم انزال شم بدنم ضعیف میشه .. چرا این برای ملوک می تونه اهمیت داشته باشه که من مرد شدم ؟ چقدر به من علاقه منده . طفلک پسر نداره و تر بیت من براش مهمه ؟ یا شایدم مامانم ازش خواسته که این کارو بکنه .
-ملوک جون مطمئن باشم که در این مورد با مامان حرفی نمی زنی ؟
-راستش منم از تو می خوام که تو هم این کارو نکنی . اگه توخودت هم بخوای و راضی به بیان این مسئله باشی درست نیست .. ولی بذار خوب نگاش کنم .
اون آب کیرمو به بدنش مالوند و انگشتاشو لیسید .. سبک شده بودم ولی دیگه حس کردم خیلی آروم شدم .همون حالتی رو که بعد از جق زدن بهم دست داده بود دوباره اومده بود سراغم ولی این که یکی دیگه کیر منو بماله با دست خودش جق بزنه واسم خیلی لذت بخش تر بود . انگاری منو به آرامش بیشتری رسونده بود . اون هیجانی رو که داشتم فروکش کرده .. ملوک هم تا حدودی عقب نشینی کرده بود . اما من به مالش بدنی اون ادامه داده و دو تایی مون خودمونو شستیم و اومدیم بیرون . این بار مثل اون وقتا که بچه بودم منو شست . یک آدم بزرگ به سن رشد و بلوغ و میشه گفت قانونی رسیده رو . در حال شستن من تا می تونست کیرمو دست مالیش می کرد . اون اول که چند دقیقه ای از انزال می گذشت کیر زود خودشو نشون نداد ولی چند دقیقه بعد بازم شق شد . هوسهای خفته ام بیدار شد . از نگاه کردن به ملوک لذت می بردم . دلم می خواست بازم با کیرم بازی کنه من کیرمو به کونش بمالونم و اونوفرو کنم توی سوراخ کونش . لذت می بردم بدنشو می دیدم .همین جور لخت رفتیم بیرون . براش سشوار کشیدم و موهاشو خشک کردم . ظاهرا گرمای حموم بدنشونرم کرده خواب به چشاش آورده بود . دوست داشت بریم دراز بکشیم . منم خوابم گرفته بود . یه شورت نازک پاش کرد و منم شورتمو پام کردم . دو تایی کنار هم دراز کشیدیم . داشتم به کاری که ملوک کرده بود فکر می کردم . خیلی باهاش راحت بودم . اون وقتا اصلا تجربه اینو نداشتم که زنا در میان سالی هوس جوونی می کنن یعنی چه .. ولی حالا می فهمم که خیلی از اون تمایلاتی که در ما پسرا شعله ور میشه در اونا هم وجود داره ولی نمی دونن که چه جوری خودشونو بروز بدن . یعنی شاید ما آدما مخصوصا جنسای مخالف افکار همو بخونیم موارد زیادی باشه که بتونیم راحت با هم سکس کنیم و از بدن هم لذت ببریم . شایدم این نعمتی باشه که این قدرت رو نداریم . این بار دیدم اون داره خودشو به من می مالونه . کونشو از پشت می زد به شورتم . کیرم بی اراده شق شده بود .. حس کردم بازم هوس اونو دارم . هوس ملوک رو .. دلم می خواست بازم دستاشو بذاره رو کیرم و باهاش بازی کنه .. دلم می خواست شلوارشو بکشم پایین و کونشو ببینم . هوس سوراخ کونشو کرده بودم . کاش می تونستم انگشتمو می کردم توش . ولی اگه با کیر می کردمش خیلی با حال تر می شد . یعنی اون آمادگی اینو داره که به من کون بده ؟
-شهروز بیداری ؟
-آره ملوک جون تو چرا نمی خوابی . توکه می گفتی خوابت میاد . من تعجب کردم این وقت روز که نمی خوابیدی ..
-توی بغل تو داره خوابم می گیره . چقدر اون جات داغه .. درش بیار .. درش بیار .. روشو بر گردوند .. درست چشاش تو چشای من بود . من دلم می خواست اونو در همون حالتی که کونش مشخصه ببینم ولی اون حالا رو به روی من قرار گرفته بود .. دستشو گذاشت رو شورتم و از پام درش آورد ..
-درش بیار شهروز . تو مال منو درش بیار .. زود باش . این جوری هیجانش بیشتره .. با این که تجربه این کارا رو نداشتم ولی حس کردم که ملوک هم داره حشری میشه .. یه چند تا تصویر سکسی رو دوستام بهم نشون داده بودن . می گفتن این زن حالا کیر می خواد که داره این جوری نگاه می کنه .. کیرم داغی بیشتری رو حس می کرد . نبضش به شدت می زد . صورتش داغ شده بود .. سرم داد کشید درش بیار . سابقه نداشت این جور بهم پرخاش کنه .. شورتشو از پاش در آوردم . دستاشو دور کمرم حلقه زد منو به خودش فشرد .. محکم .. کیرم درست لای پاش قرار گرفته بود . لباشو گذاشته بود رو لبای من .. دستشو رسوند به کیرم و اونو روی کسش به حرکت در آورد ..چقدر دلم می خواست از طرف کون این کارا رو انجام می دادم و حتی فرو می کردم توی کونش ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#9
Posted: 16 Nov 2014 21:58
یک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا 8
ملوک از حال رفته بود .. طوری که من یه خورده تکونش دادم تا چشاشو باز کنه و مطمئن شم که اون زنده هست . -چیکار داری می کنی پسر . این حالت مستی و خماری بعد از حال کردنه . از چی می ترسی . نترس . من نمردم . وای ای
ن زن چه جوری فکر منو می خوند . انگار از همون روزی که به دنیا اومده بودم خودشوواسه این روزا آماده کرده بود . بهتر و بیشتر از مامانم منو می شناخت . می دونست چی می خوام . بغلم کرد . منو بوسید . لباشو گذاشت رو لبام . با کیرم بازی کرد . حس کردم کمی خنک شدم . ولی طوری با هام ور می رفت و عشوه گری می کرد که دوست داشتم زود تر اونو بر گردونم و اون کون قشنگ و بر جسته و گنده شو ببینم . اوووووففففففف ..نمی تونستم دیگه مقاومت کنم . اون یه استیل سگی به خودش گرفت . قمبل کرد . به دیدن کونش یه حس بی هوشی بهم دست داده بود . کیرم خود به خود اومد جلو .. ملوک دستشو گذاشت زیر تخت و یه قوطی کرمو آورد بالا و داد به دستم که اونو به سر سوراخ کون و روی کیر خودم بمالونم . من روی کونش مالیدم و اونم با دست خودش کیرمو چربش کرد . چقدر خوشم میومد . هنوز هیچی نشده دستمالی کردن اون داشت آبمومی آورد . نمی دونم چرا حس می کردم همین چند دقیقه گاییدن ملوک کیرموتیز تر و شق تر کرده یه ایستادگی بیشتری بهش داده . انگار پوست کیرم یه حرکت رو به جلویی پیدا کرده .. خیلی ها می گفتن اگه در ابتدای جوانی بشه سکس زیاد کرد و جق نزد کیر رشد بهتری پیدا می کنه . من دوست داشتم تا هر وقت که دلم می خواد کون ملوک جونو بکنم . چه کون تمیری بود . اون چین و سوراخ مگسی کون اصلا نشون نمی ده که میشه بازش کرد و کیر رو هر چند به سختی داخلش فرو کرد . انتظار داشتم که گاییدن کون ملوک در اون سن خیلی راحت و بدون درد و درد سر باشه . کیرمو فشار دادم به سوراخ کونش .. حس کردم که جلونمیره ..
-چرا این جوری شده . یه خورده سخت می کشه .
-فکر کردی به همین سادگیه ؟ نه عزیزم . این جا رو تقریبا می تونی پلمب شده حساب کنی . دروغ چرا دوسه بار اکبر آقا که پشت چراغ قرمز گیر کرده بود رفت ما رو از کون بکنه و همون به زحمت کردنش هیچ در جا آبشو آورد ...تقریبا می تونی از کون منو آکبند حساب کنی . دیگه بهش کون ندادم ..
-ملوک جون چه طور توی خیابون وتو ماشین اون همچین کاری کرد کسی شما رو ندید ؟
-من کی گفتم اون توی خیابون منو گاییده .تو هم یه چیزیت میشه ها .
-پس این چراغ قرمزی که گفتی چیه ..
-فدات شم من ..
اینو گفت و دیگه نتونست جلو خنده شو بگیره .. نشست و واسم توضیح داد که چراغ قرمز چیه و از این حرفاو در مورد پریود واسم حرف زد .. اینو هم به من گفت که حواسم باشه که با این سادگی و دل پاکی که دارم فریب دخترا رو نخورم . اونا گرگ هستند . شیره آدمو می کشن و از این حرفا . منم فعلا کاری به حرفاش نداشتم پس از تموم شدن خنده هاو توضیحاتش کیرمو یه بار دیگه به سوراخ کونش فشار داده و این بار سه چهار سانتی رو کردم توی کونش . دو تا قاچشو باز کردم تا با لذت به اون تصویر نگاه کنم . چه حالی می داد . مثل بچگی هام نبود که از تماشای کس و کون یه جوری شم و اونا رو یه عظمتی بدونم و فوقش در شجاع ترین حالتم هیچ احساسی راجع به اونا نداشته باشم . حالا واسه حال کردن هم که بود لذت می بردم .دلم می خواست حرکت روبه جلوی کیر و بر گشت اونو ببینم و لذت ببرم . جااااااااان چه کیفی داشت ! ملوک هم کونشو دور کیر من می گردوند .. یواش یواش حس کردم که آبم می خواد بریزه . با این که گاییدن کسش واسم لذت بخش بود ولی چسبندگی در قسمت سوراخ کون بیشتر بود و طوری کیرم قفل کرده بود که فکر می کردم تمام کیرم می خواد آب شه و بیفته توی کونش ..
-اووووووفففففففف ملوک جون ملوک جون ..
-می دونم چی داری میگی . داره می ریزه .. داره می ریزه . بذار بیاد . بذار بیاد . .. منم خوشم میاد خوشم میاد جووووووون.. خالی کن . خالی کن . می خوام همه شو بخورم . عسلتو بخورم . نشون بدم که چقدر دوستت دارم .. کیرم توی کونش خالی کرد . وقتی کیرمو بیرون کشیدم درجا قسمتی از آب کیرم اومد طرف بیرون و ملوک که اینو حس کرده بود دستشو گذاشت زیر سوراخ کونش و آبموتوی دستش جمع کرد و فرو برد توی دهنش .
-آخیشششش هنوز سیر نشدم . بیار پسر اون کیرت رو .. دهنم واجب تره .. نمی خوام بری دستشویی خالیش کنی .. اون دیگه کی بود . امون نمی داد . کیرمو فرو کردم توی دهن زن حشری همسایه که به گفته علما و دو تا خانواده , کوچیک که بودم از سینه هاش شیر خورده محرم شذه بودیم . من شیر خوردم اون کیر خورد .
-اووووووخخخخخ ملوک جون ملوک جون ...
تمام آبی رو که توی کیرم بود خالی کرد .. بعدشم تخمای منو یکی یکی گذاشت تو دهنش .. چقدر به کارش وارد بود . من خودم نمی دونستم که کجای کار لذتم بیشتر میشه و اون به همه اینا وارد بود .... خلاصه دیگه از اون به بعد من اعتماد به نفسم بیشتر شد . رابطه من و اون ادامه پیدا کرد .. من دوست دخترای زیادی پیدا کردم ولی به ملوک چیزی نمی گفتم . هر چند اون خودش زرنگ تر از این حرفا بود . من شدم دانشجوی رشته پزشکی و حالا هم که عمومی رو تموم کرده بودم و داشتم در رشته مغز و اعصاب درس می خوندم ولی دیگه اعصاب من کلی به هم ریخته بود . هر شب که می خواستم بخوابم به خودم می گفتم دیگه از فردا دور همه این کارا رو قلم می گیرم . از تعداد دوست دخترام کم می کنم . چند بارم داشتم این کارو می کردم ولی آخه وقتی که خود اونا میان به سمتت چیکار می تونی بکنی ؟ نمی تونی که اسراف کنی .. اسراف گناهه . با این شرایط درس خوندن برام عذاب بود . از اون طرف ملوک هم شیره منو می کشید . می گفت خوب بهت می رسم که اعصابت آروم شه . سالها از اون روزی که ملوک برای اولین بار خودشو در اختیارم گذاشته بود گذشته بود ولی اون به جای این که پیر تر و چروکیده تر شه روز به روز جوون تر می شد .کیر من بهش خوب ساخته بود .. خلاصه کلی دوست دختر و دوست زن داشتم . از یک بار تا چند بار اونا رو کرده بودم .. با بعضی ها هنوز کاری نکرده بودم . می شد اونا رو به چند دسته تقسیم کرد . خیلی هم به خودم می رسیدم و تیپی هم داشتم که اگه به هر مجلسی می رفتم توجه همه زنا و دخترا رو به خودم جلب می کردم .. چقدر این دخترا بهم کمک می کردن تا خودمو بالا بکشم! ولی درسای رشته پزشکی طوریه که نمیشه همیشه به کمک دیگران دل بست ولی استعداد خوبی هم داشتم هر چند پشتکار زیاد نداشتم . اگه دلمو به درس می دادم می تونستم بهترین دانشجوی کلاس باشم .. و اما اکثرا که می خواستم از دانشگاه بر گردم خونه خیلی ها کشیک منو می کشیدن . از زنی که شوهرش کارمند بود بگیر تا دختر محصلی که پدر و مادرش بودن سر و کار و از پشت پنجره نگاه می کرد که من کی رد میشم . حتی دو سه تا اززنان فروشنده ای که توی بوتیک ها بودند و یا فروشگاههای دیگه مراقب بودن که من کی رد میشم و یه چند دقیقه ای برم حالشونو بپرسم .. یکی دوبار هم که جواب یکی رو دادم و رفتم تا باهاش حال کنم پیش چند نفر دیگه لو رفتم . و اما به تازگی یه راهی پشت خونه مون بازشد که خونه مون افتاد سر نبش . من می تونستم راهمو پنج دقیقه طولانی ترش کنم از کوچه پشتی بیام کسی منو نبینه .. و برم توی خونه ام ... این جوری از دست دوست دخترا و زنا راحت بودم . آخه من به کدومشون می رسیدم ؟! شلوغش کرده بودم . داشتم از کوچه پشتی میومدم که چند تا خونه مونده به خونه مون دیدم کنار یه خونه ویلایی بزرگ یه زنی شیک پوش کاپوت ماشینشو داده بالا و معلوم نیست کجا رو داره انگولک می کنه . ماشین ظاهرا روشن نمی شد .. ولی سرش به سمت خونه بود . احنمالا همون دم در خاموش کرده بود . چه پیر هن گل گلی نازی تنش بود . چه جینی هم پاش کرده بود . لعنت بر تو شهروز ! تو از این طرف اومدی که دیگه کاری به کار زنا و دخترای مردم نداشته باشی . بر شیطون لعنت . اصلا این که دلیل نمیشه . مگه همه زنای دنیا واسه تو آفریده شدن ؟ .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#10
Posted: 20 Nov 2014 22:37
یک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا 9
چه قد کشیده ای داشت . فقط همین طور از پشت داشتم نگاش می کردم .. نمی دونستم چه جوری باهاش جور شم ... بد جوری دلمو برده بود . درسته که از بچگی سوسول بودم و مامانی ولی خیلی هم اهل فن بودم و از هر کاری چند تا چشمه شو می دونستم .
-خانوم ببحشید اتفاقی افتاده ؟ ..
سرشو آورد بالا چقدر خوشگل بود . شباهت زیادی به مامان و آبجی شهرزادم داشت . اونم همین جور خیره نگام می کرد ..
-ببخشید اتفاقی افتاده خانوم ؟
-نه .. نه ... چیزی نیست من نمی دونم این ماشین چرا همین جلو در خاموش کرده ..
یه ریوی شیک و سفید رنگ بود که به تیپش هم خیلی میومد . در خونه رو که باز کرد دو تا سگ گردن کلفت از خونه اش اومدن بیرون و به طرز وحشتناکی نگام کرده در حال غر زدن بودن . ترس برم داشته بود . پس همینا بودن که هر وقت از جلو خونه شون رد می شدم صدای واق واقشون طوری نشون می داد که انگاری کنارت وایسادن و هر لحظه می خوان بپرن روت .. هیکل به این نانازی اصلا بهش نمیومد دو تا سگ گردن کلفت وحشی داشته باشه که اصلا نمی دونستم از چه نژادی هستن .
-ببینم آقا ترسیدین ؟ جیم و آلیس بچه های خوبی هستن ..
-آره معلومه ...
مشغول ور رفتن با جلو بندی ماشین بودم که این سگای دور و برم تمرکز منو بهم می زدند ..
-هی جیم ..آلیس برین خونه من الان میام ...
عجب پر و پاچه ای داشت .. اوووووففففففف .. معمولا تازگیها یه دامن کوتاه هم رو همچین شلوارایی میندازن . حالا از اون جایی که اون داخل ماشین نشسته بود با این تیپ و استیل خودشو رسونده بود این جا .. ماشینو واسش راه انداختم و خیلی هم ازم تشکر کرد .. می خواستم برم که ازم دعوت کرد برم بالا ... تعجب کردم . اون دخترایی که اهل حال بوده و خیلی هم گردن افتاده به این سرعت از آدم دعوت نمی کنن . من اونو به یاد داداش کوچیک ترش انداخته بودم که داشت در فرانسه تحصیل می کرد و چند سالی می شد که اونو ندیده .. ازش نپرسیدم که چیکار می کنی و چیکاره ای و از این حرفا . فقط خیلی دلم می خواست دوباره اونو ببینم . خونه اش خیلی بزرگ و شیک بود ... نمی دونستم چه جوری و از چه دری باهاش حرف بزنم که بیشتر اون جا بمونم .. دو سه تا گوشی موبایل بود توی جیبم و به کمرم آویزون بود . چند تایی تماس داشتم . یکیشون ملوک بود ..
-کجایی پسر .. الان باید یک ساعت پیش میومدی خونه . بیا دیگه . من منتظرم . همین تازه برقش انداختم .
-میام .. الان مبام ملوک جون ...
گفتم بهتره برم به سیلی نقد بچسبم که از حلوای نسیه خیلی بهتره .. با ملوک که خداحافظی کردم از یه سیم کارت دیگه باهام تماس گرفتن . واسه این که قاطی نکنم از چند موبایل و چند سیم کارت استفاده کرده و هر کی هم که واسم زنگ می زد اسمشو می دیدم .ولی اگه می خواستم برم به جایی باید تک موبایله و تک سیم کارته می رفتم یا اجازه دخالت به کسی رو نمی دادم . بعضی از این دخترا که اصلا جرات نداشتن بدون اجازه من نفس بکشن .. مژده خیلی ناز بود ..از رو کارت گواهینامه اش متوجه شدم که اون سی و شش سالشه یعنی ده سال ازم بزرگتره ..حتما شوهر داره ... فضولی من گل کرده بود . دو دل بودم که ازش بپرسم یا نه ..وای فیروزه ول کنم نبود .. برام پیام داد که امشبو تا چند ساعت دیگه چون همه بر و بچه های خونه شون رفتن مهمونی و اون تنهاست حتما برم پیشش .. آخه منم کار و زندگی دارم . همکلاسمه و خیلی هم به دردم می خوره . یه چند ترم از مرحله قبلی رو هم با هم گذرونده بودیم . از چشم چرونی های من خبر داره ولی اگه بدونه من با خیلی های دیگه راه دارم پدرمو در میاره .. مژده همش از این می گفت که اونو به یاد برادرش میندازم ولی یکی از این نمی گفت که بیا به جای داداشت تو رو ببوسم .اون شوهر نداشت . اینو از لا به لای حرفاش فهمیده بودم . حالا چی شد ه بود ازش جدا شده یا این که مرده بود یا اصلا از دواج نکرده بود رو نمی دونستم ..
-آخ که این پسرا چقدر شیطونن . این دوست دخترات ولت نمی کنن ..
یه نگاهی بهش انداختم و گفتم نه یکی مامانم بود و یکی خواهرم و یکی دیگه هم یکی از همکلاسام .. مجبور شدم به طور ضمنی به دانشجو بودن خودم اشاره کنم ولی زیاد بازش نکردم .. آخه معلوم نبود یکی از کتابای من توی دستش چیکار می کرد . به نظرم میومد هیچی دستم نبود . قاطی کرده پاک آلزایمر گرفته بودم . نمی خواستم بهش بگم در چه مرحله ای هستم . آدم که همه ریزه کاریهای زندگیشو به دیگران نمیگه ..
-با این همه مشغله و خاطر خواه که داری چه جوری به این درسای سنگینت می رسی ..
-همینو بگو .. هم استعدادم خوبه هم این که حسابی هوامو دارن ..
-کی دخترا یا پسرا ؟ ..
چیزی نگفتم .. فقط خنده ام گرفته بود ..
- البته کارمندای دانشگاه هم خیلی مهربونن .
-خانوماشو میگی ؟ ..
دیگه جیکم در نیومد .. چی می گفتم این که اگه راهی داشته باشه اونا به یه نحوی سوالای امتحانی پایان ترمو بهم می رسونن ؟ من این سوالا رو در اختیار کسی نمی ذاشتم فقط خودم ازش استفاده می کردم .. البته خیلی موردی بود .. ولی بار ها و بار ها دوست دخترم در این قسمت به دردم خورده بود . ولی حالا فقط به مژده فکر می کردم که چطور می تونم تورش کنم .. ظاهرا اون حرفامو باور نکرده بود . نمی دونم چرا بعد از این که فهمیده بود من دانشجوهستم و اونم در رشته پزشکی بیشتر دوست داشت با هام گرم بگیره و از اوضاع احوال من با خبر شه . منم بادی در غبغب انداخته و تمام شاهکار های خودمو جز همونی که بعضی وقتا سوالا رو از دوست دختر کار مند اونجام می گرفتم واسش تعریف کردم ..
-مژده خانوم یه وقتی فکر نکنین من تنبل هستما .. این درسا بیشترش کلیشه ایه .. نصف بیشتر کتابای پزشکی به درد پزشکا نمی خوره ..
-بله حق با شماست .. شما خیلی با مزه این . این وقتی رو که واسه تقلب و دختر بازی صرف می کنین اگه واسه درس خوندن می ذاشتین حالا یه نابغه بودین ..
باهاش خدا حافظی کرده و موقع رفتن مثلا رفتم بهش دست بدم .. دستشو تو دستم نگه داشته و یه لحظه توچشاش نگاه کردم . صورت گرد وتپلی داشت . بینی قلمی . ابروهای یه کمی کلفتش بهش میومد و اونو جذاب تر نشونش می داد . موهای مشکی و رنگ مشکی ابروش خالص و مال خودش بود .. به نظر رنگ شده نمیومد . شماره موبایلمو دادم بهش و گفتم هر گونه کار فنی در حد سطحی ومعمولی اگه داشتی در خد متم . اگرم خودم از دستم بر نیاد آشنا زیاد دارم .. از اون جا اومدم بیرون .. ملوک منو کشته بود . هنوزم بعد از سالها زیر کیر من خوابیدن هر وقت که با هاش می خوابیدم عین روز اولش واسم هیجان نشون می داد .. یه ناخنکی به ملوک زده و خیلی زود ار گاسمش کرده رفتم خونه .. این زنه مژده بد جوری فکرمو مشغول کرده بود . هر بار می رفتم توبه کنم این چش لعنتی نمی ذاشت . واسه همینه که میگن به نا محرم نگاه نکنین . حجابتونو حفظ کنین .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم