آنلاین من میخواستم یه داستان بزارم اینجا. اسم داستان حس خاص هستش. قبل تو همین سایت بود. نمیدونم الان پاک شده یا نصفه کاره رها شد. من کل داستان رو دارم چون توی گوگل پلاس نویسنده ش رو دنبال میکردم. هر هفته یه قسمتش رو میزارم. ۱۰۰ درصد هم انجام میشه چون آمادست فقط باید آپلود کنم. ممنون میشم بگید چه جوری باید داستان جدید اضاف کنم. سپاس.نام داستان حس خاصنویسنده: فانتزیستتعداد قسمت 40هر هفته یه قسمت کاملاگه استقبال بشه زودتر هممیزارم.
بخش اول حس خاص. (اگه متن کوتاه تر از حد استاندارد سایت هست بگید که طولانی تر بزارم) ولی اونجوری قسمت های کمتری خواهیم داشت.نه سارا. من ناراحت نشدم. خودم این حس لعنتی را دارم و ازش لذت میبرم. خیلیعجیبه. ولی لذت بخشه. از ناراحتیم نترس. این فانتز ی ماست. من دوستش دارم.شب خیلی سردی بود. داخل مهمانی ا، شاید گرمترین شب سال برای آرش بود. آن شب میخکوب زیبایی های زنی شده بود که روی استیج با لباس خاصی با همسرش می رقصید. چنان به بدنش تاب میداد و با پاهای خوش تراشش زیبا میرقصید که نه تنها آرش بلکه همه مهمانان رو مجذوب خود کرده بود. زن سبزه رو و زیبایی که قد نسبتا بلندی داشت. یک لباس ماکسی بلند بر تن داشت که کامال اندام سکسی اش را نمایش میداد. زیبایی لباسش به این بود که بخش کوچکی روی رانهای جلوی لباس از کمر لخت بود. وقتی میرقصید پاهایش به زیبایی تاب میخوردند و هر بیننده ای را به خود جلب میکردند. بخشهای روی سینههایش نیز باز بودند. چیزی که برای آرش جذاب تر بود این بود که همسرس هم در رقص با او همکاری میکرد تا اندامش را بیشتر به نمایش بگذارد. آن زن طوری میرقصید که تمام پاهایش از چاک روی رانهایش بیرون بیفتد. پاهای خوشتراشی که نگاه هر بینندهای را به خودش جلب میکرد. رقص آن زن با شوهرش بیشتر از هر چیز دیگری آرش را تحریک میکرد. حس خاصی در او بود. حسی که باعث میشد شهوت همه وجودش را بگیرد. دستهایش از شدت شهوت میلزرید. سردش شده بود. این چه حسی بود؟ حسی شبیه حس آن مرد را دوست میداشت. اینکه همسر زیبایی داشته باشد و او را تا بیشترین حد ممکن بیاراید و با یک لباس فانتزی در یک مجلس مختلط برقصند. همسرش تمام جذابیت خود را برای دیگران به نمایش بگذارد و حتی سعی کند مردهای دیگر را تحریک یا حتی حشری کند. حتی فکرش هم برایش تحریک کننده بود.زیر نور کم پرتویی که روی استیج میتابید زن همچنان با همسرش میرقصید. ناگهان آرش چیزی را دید که به سختی میتوانست باور کند. مرد دیگری را دید که با همسرش در حال رقصیدن به آنها نزدیک شده بودند. پشت مرد به آن زن خوش اندام بود. در لحظه ای کوتاه دستش را از پشت به باسن او مالید. آرش مطمین بود که شوهر آن زن این صحنه را در همان لحظه دیده است اما انگار نه انگار. نه تنها عکس العمل خشم آلودی نسبت به مرد غریبه نداشت، بلکه روی صورتش لبخندی هم پیدا شد. زن هم با انرژی بیشتری میرقصید و تاب بیشتری به بدنش میداد. مخصوصا باسن خود را بیشتر عقب میداد. انگار دارد به عشق مردی که دستمالیش کرده بود، سکسیتر میرقصد. با دیدن این صحنه دل آرش ریخت. عجیب بود. چقدر دوست داشت جای شوهر آن زن بود. نگاهی به شلوارش انداخت. آلتش تحریک شده بود. مث آلت خیلی های دیگر هم که آن صحنه را دیده بودند. این چه حسی بود؟ دلش میخواست آن عروسی هیچ وقت تمام نمیشد.مرد جریتر شده بود. بار دیگر دستش را روی باسن زن کشید. اما این بار دقیقا وسط باسن را لمس کرد، طوری که لباس کمی کشیده شد. شوهر زن باز هم فقط این صحنه را نگاه میکرد. آرش متوجه شد که او هم از انگشت شدن زنش تحریک شده است. برآمدگی کوچکی روششلوار مرد دیده میشد. با خود فکر کرد احتماال برای همین بوده که اجازه داده همسرش با این لباس در عروسی حاضر شود. در لحظهای بعد چنان با عشق به صورت همسرش نگاه کرد که آرش تا بحال ندیده بود. در همین حین مرد بار دیگر زنش را دستمالی کرد. این بار زن لبخند شهوتآمیزی به شوهرش زد و لحظهای چشمهایش را با لذت بست. مرد در همین لحظه جملهای به او گفت. زن نیز در همان حس شهوتناک سرش را به نشانه تایید همسرش تکان داد.بعد از اینکه رقصشان تمام شد، پشت میزی در همان نزدیکی نشستند. ابتدا مرد نشست و سپس همسرش. وقتی نشست یکی از پا ها را روی دیگری انداخت. شوهرش هم در حالی که سعی میکرد کسی دستش را نبیند بخش جلویی لباس را کنار زد تا پاهای سکسی همسرش بیشتر در معرض دید باشد. آرش متوجه شد شرت آن زن مانند لباسش قرمز است. با خود گفت » عجب مرد بی غیرت و بی ناموسی است. اصال خودش دوست دارد همه توی نخ زنش باشند. من هم چقدر شبیهش هستم« گوشهایش از شدت شهوت قرمز شد.کمی بعدتر یک مرد خوش اندام و هیکلی و مرد دیگری که ظاهرا دوستش بود به میز آنها وارد شدند و همانجا نشستند و شروع کردند به خوش و بش کردن با آنها. البته مشخص بود بیشتر به قصد الس زدن با زن آمده اند. مردها بیشتر صحبت میکردند و زن قهقهه میزد. شوهرش هم خودش را به نفهمی زده بود. وقتی الس زدنشان تمام شد یکی از مردها کارتی را از جیبش در آورد و به زن داد. زن هم خیلی محترمانه تشکر کرد و مردها رفتند.چند دقیقه بعد هم زن پاشد و به بهانه دستشویی از شوهرش جدا شد. تا جایی که آرش توانست ببیند مردها با چشمهایشان او را میخوردند. خود او هم شلوغ ترین مسیر را انتخاب کرد تا حسابی دستمالی شود.
بخش دوم - ساراآن شب تمام شد و آرش تا مدت ها به فکر آن شب بود. یه روز در دانشگاه دختر ی را دید که حس خوبی به او داشت. بعد از ماه ها دوستی با او ازدواج کرد. تا ۳ سال بعد از ازدواج او هرگز نتوانست حرف دلش را به او بگوید. او در آن سال ۳۲ ساله بود و همسرش ۲۸ ساله و در اوج زیبایی. سارا اندامی فوق العاده سکسی داشت. باسن برجسته و قد بلند و صورتی که اصال عمل نشده بود اما به غایت زیبا بود. پاهای خوش تراش و کشیده با رنگ پوستی عالی که نظر هر مردی را جلب میکرد. اما او اصال در فکر آنچه که آرش بدان فکر میکرد نبود.توی سکسهایشان البته، آرش او را جنده صدا میزد چون سارا دوست داشت هنگام سکس آرش به او فحش بدهد. بعدها فحش های دیگری به او میداد. الشی، کس طال، شاه کس و... آرش سعی میکرد در سکس ها کم کم حرفهایش را بزند. مثال اوایل هنگام سکس به سارا میگفت»کیرمو دوست دار ی؟« اما کم کم این سوال جای خود را به »کیر دوست دار ی؟« داد. بعدتر »کیر کلفت دوست دار ی؟« جایش را گرفت و بعد هم »مردای کیر کلفت دوست دار ی؟« و جواب سارا به تمام این سوالها یک بله شهوتناک بود.آرش یک بار که خیلی حشر ی بود به سارا گفت آرش: مردای کیر کلفت دوست دار ی؟سارا: آره خیلییییآرش: جووون. دوست دار ی کرده بشی؟ کیرای کلفت بره توت؟سارا: آره کیر کلفتت بره توم. آهههههآرش: کیرای کلفت دیگه چی؟سارا جا خورد. آرش فهمید سارا هیچ وقت آن حرفها را با منظور تایید نمیکرده. سارا هنگ کرده بودآرش: سارا ناراحت نشو. من منظور بدی نداشتم. من خیلی حشر ی ام. ببخشیدسارا: آرش خوبی؟ من ناراحت نشدم اما حرفت برام خیلی عجیب بود. من همیشه فکر میکردمتو خیلی غیرتی هستی.آرش: سارا من فقط حشر ی ام. تو دنیای سکسمون دوست دارم تو فانتز ی هامون بی حد و حصر با هم باشیمسارا: مثال چه فانتز ی ای؟آرش: هیچی. بگذریم.سارا: آرششششش. منظورتو نفهمیدم. بگو دیگه.آرش: هیچی جنده ی من. منظور ی نداشتم.سارا: باشه عشقم. پس جنده تو بکنآرش خیلی از حرفهایش را آن شب با این چند جمله زد و احساس کرد سارا هم زیاد از آن موضوع بدش نیامده بود. هر چند خیلی هم در بحثشان پیش نرفتند.×××یکی دو هفته بعد آرش و سارا داشتند برای رفتن به یک فروشگاه زنجیره ای آماده میشدند. آرش متوجه شد سارا خیلی آرایش کرده است و دوباره همان حس بیدار شد. آرش نزدیکهمسرش شد و دستش را روی باسنش گذاشت و گفتآرش: شما که انقدر خوشگل آرایش کردی یه مانتو ساپورت خوشگلم بپوش دیگه. که همه ر و دیوونه کنیسارا: وای آرش ببخشید. آره فکر کنم زیاد آرایش کردم. االن میرم پاک میکنمآرش: نه خوشگلم. من دوست دارم. دوست دارم زنم خوشگل و خوردنی باشهسارا: قربونت برم که انقدر مهربونیآرش: حاال اون ساپورت مشکی رو که تو مهمونیا میپوشی بپوش با یه مانتوی کوتاه. میخوامعادت کنی به مانتو ساپورتسارا: آخه آرش اون ساپورت خیلی نازکهآرش: همینش خوبه دیگهسارا: واقعا مشکلی ندار ی اونو بپوشم؟آرش: نه عشقم چه مشکلی. میخوام قشنگ دل همه مردا رو ببر یسارا: واقعا؟ دوست دار ی اینو؟خیلی واسم عجیبه آرش...آرش: آره عشقم خیلی دوست دارم.سارا: چی دوست دار ی دقیقا؟آرش: دوست دارم زن سکسیم دل همه مردا رو ببره. اما هیچ کسی نتونه بهش دست بزنه. همه بهم حسودی کنند. حسودی کنن که من همچین دافی دارم.سارا: چه باحالبا این حرفهای آرش در دل سارا آشوبی برپا شد. خودش دقیقا نمیدانست این چه جور حسیاست. از طرفی با فکر کردن به این موضوع هم احساس گناه میکرد و از طرف دیگر در دلش دوست داشت، مثل هر زن دیگری که دوست دارد، مردهای دیگر را تحریک کند. از طرفیهمیشه دوست داشت همسرش روی او غیرت نشان دهد چون به نظرش ظاهر مردانهتر یداشت، و از طرفی دیگر فکر میکرد اگر بیشتر آزاد باشد به گونهای دیگر از زندگی لذت خواهد برد ...آن روز، روز خیلی خاصی رابط ه آن دو بود.
بخش سوم - مانتوبازیباالخره سارا راضی شد که آن ساپورت را تن کند. یک ساپورت خیلی نازک مشکی. اما تیپ او هنوز آرش را راضی نمیکرد. او دوست داشت سارا مانتوی کوتاهتر ی را تن کند. پس به او پیشنهاد دادآرش: سارا یه مانتو کوتاهتر ندار ی؟آر ش این مانتو به اندازه کافی کوتاهه. با این ساپورت مانتوی کوتاهتر نمیشه پوشیدآرش: چرا نمیشه؟سارا: آرش من روم نمیشه. تو چطور ی روت میشه زنت با همچین تیپی بیاد بیرون؟آرش: سارا جایی نمیریم که توی راه که تو ماشین هستیم. یک ساعت همه خریدا رو میکنیم وبر میگردیمسارا: چه فرقی داره. تو فروشگاه خیلی شلوغه. من روم نمیشه. میفهمی آرش؟صدایش کمی عصبی شده بود. برای همین آرش که کمی هم ترسیده بود از حرفش منصرف شد و گفتآرش: باشه عشقم. هر طور که راحت تر ی. من بی خود اصرار کردمسارا احساس کرد آرش ناراحت شده است. با مهربانی گفتسارا: آرش من اصال درک نمیکنم منظورت از این کارا چیه. چرا دوست دار ی من اینطوری بگردم. راستش من از اینکه آزاد باشم لذت میبرم. اما دوست ندارم انقدر همسرم بی غیرت باشه و فکر هم نمیکنم که تو باشی. حس میکنم میخوای منو امتحان کنی!آرش: نه سارا. من نمیخوام امتحانت کنم. اما راستش. شاید برات عجیب باشه. اما معنی غیرترو نمیفهمم. من دوست دارم زنم زیباترین باشه و به کسی هم اجازه نمیدم کسی بهش دستبزنه. اجازه ندادنم به خاطر غیرتم نیست. چون نمیدونم غیرت چیه! اجازه نمیدم چون زنم خودش دوست ندارهسارا خیلی تعجب کرده بودسارا: یعنی اگه خودم دوست داشتم میذاشتی بهم دست بزنن؟!؟آرش: ام. راستش... نمیدونم. تا حاال تو موقعیتش نبودم. ولی فکر کنم میذاشتم. من دوست دارم بهت خوش بگذره. هر طور که خودت خوشت بیاد منم خوشم میام.سارا انگار از بحث کردن به همین زودی خسته شده بود. آهی کشید و گفتسارا: من که نمیفهمم تو چی میگی! اما هیچ وقت فکر نمیکردم این طور باشی..آرش به سارا نزدیک شد و بغلش کرد.آرش: تو عشق منی. با هیچی تو دنیا عوضت نمیکنم. درسته که معنی غیرتو نمیفهمم اما معنیعشقو میدونم. معنی سارا رو میدونمسارا با عشق نگاهش کرد و گفتسارا: دوستت دارم. منم دوست دارم بهت خوش بگذره... امیدوارم این حرفات به خاطر خسته شدن از من نباشهآرش: این چه حرفیه عشقم؟ تو تا آخر عمر تنها عشق منی و ما قراره یه عمر کنار هم باشیم. عاشق هم میمونیم. مگه نه؟سارا در چشم های همسرش نگریست و گفتسارا: حتماو لبهایش را به لبهای آرش چسباند. بعد از یک بوسه نسبتا طوالنی سارا به اتاقش رفت و به آرش گفت همانجا منتظر بماند. حدود پنج دقیقه بعد از اتاق بیرون آمد. او یک مانتوی مشکیخیلی بلند که برای زمان مجردی اش بود را پوشیده بود. آرش وقتی او را دید فکر کرد سارا چقدر در آن لباس چاق و بدهیکل شده است. او دکمه های مانتو را هم تا انتها بسته بود. بعد با ناز خاصی گفتسارا: چطوره؟حال آرش حسابی گرفته شده بود اما گفتآرش: شما هر چی بپوشی بهت میاد همسرم.سارا کماکان با همان حالت گفت:سارا: پس بریم؟آرش: بریمآرش به سمت در رفت که حس کرد سارا پشت سرش مشغول کار ی است. وقتی برگشت دل در دلش نبود. سارا دکمه های مانتوی بلندش را باز میکرد و آرش دید که زیر آن مانتو کوتاهترینمانتوی خود را پوشیده است. آرش آن را همان اوایل ازدواجشان بهعنوان کادوی تولد برایشخریده بود اما سارا آن را هرگز نپوشیده بود. یک مانتوی زرشکی که تقریبا تا زیر باسنش بود. روی کمرش یک کمربند پارچهای رنگارنگ بود که گره خورده بود. آستینهای مانتو هم گشاد شدهبود و بخشی از دست سارا پیدا بود. از همه جذابتر یق ه لباس بود که کمی باز بود اما سارا حتیتاپ هم نپوشیده بود. آرش وقتی سارا را در آن مانتو دید کامال تحریک شد و احساس کرد آلتشبلند شده است و ناخودآگاه زیر لب طور ی که سارا هم شنید گفتجوووووووووونسارا به خود لرزید. او خیلی زن گرمی بود. سارا توی اتاق هر چه فکر کرده بود نتوانسته بود در مقابل حسش به دیده شدن مقاومت کند و با اینکه اول از حرف آرش ناراحت شده بود، آن مانتو را پوشید. وقتی آرش آن کلمه را زیر لب گفت، سارا با خودش فکر ی کرد که جرأت نکرد آن را به زبان بیاورد: »آرش اگه تو وقتی منو تو این لباس میبینی میگی جون، مردای دیگه چیمیگننند؟« و آرام آهههه کشید.آرش: آرش دیگر طاقت نداشت منتظر بماند. گفتبریم سکسی من؟سارا: بریم همسر مهربونم
بخش چهار م - هایپراین سکسی ترین ظاهر سارا در تمام عمرش بود. وقتی از واحد خودشان بیرون آمدند مهدی و همسرش نسرین را دیدند. همسایه های خوبی که مدت نسبتا کوتاهی بود که با آنها آشنا شده بودند. نسرین زن زیبا و مهربانی بود که چندان به مذهب اعتقادی نداشت. مهدی وقتی سارا را دید حسابی جا خورد. سارا تا بحال چنین مانتویی نپوشیده بود. به نظر مهدی سارا تا حدیمذهبی بود. او حتی بر خالف نسرین که با آرش دست میداد با مهدی دست نمیداد. البته اطالعات مهدی در مورد سارا در همین حد بود و این فقط حدسیات وی در مورد سارا بود. آنها تا بحال به منزل یکدیگر نرفته بودند. به هر حال مهدی از دیدن سارا با سر و وضع جدیدشخوشحال بود. نسرین یا هر دوی آنها دست داد. سارا هم بعد از او این کار را کرد. سارا در خانواده نسبتا مذهبی بزر گ شده بود که در شیراز زندگی میکردند. این اولین بار ی بود که آرش میدید همسرش با مردی دست میدهد. این موضوع برای مهدی هم جالب بود چون در چند مالقات کوتاه قبلیشان سارا با او دست نداده بود و اصال برای همین بود که مهدی در موردشآن فکرها را میکرد. آرش گفت:آرش: خیلی از دیدنتون خوشحالیم. داشتیم میرفتیم هایپرمهدی: چه خوب بهتون خوش بگذره ما هم داریم از اون طرف میریم. میخواید برسونیمتونآرش: نه بهتره با ماشین خودمون بریم چون خریدهامون زیاده احتماالمهدی: او. البته.مهدی لحظه ای درنگ کرد و ادامه دادمهدی: چطوری میشه ما بیشتر ببینیمتون؟و لبخند زد. آرش هم با خنده جواب داد:آرش: به چه سعادتی... هر جا راحتید میشه. منزل ما. منزل شما. یا حتی یه رستوران خوب برای شروعمهدی: من با خونه موافق ترم. چطوره پنج شنبه تشریف بیارید خونه ما؟آرش خیلی سریع جواب دادآرش: البته. خیلی خوشحال میشیم. به شرطی که شما هم هفته بعدش بیاید منزل مابعد از اینکه قرار شد دو زوج همدیگر را در منزل مهدی ببینند خداحافظی کردند و به سمت ماشین هایشان رفتند. آرش یک ۲۰۶ نقره ای داشت که آخرهای عمرش بود و به خرید یکماشین دیگر فکر میکرد. وقتی توی ماشین نشستند سار ا با خوشحالی گفتسارا: خیلی زوج خوب و خوشتیپ و با ادبی هستند. نه؟آرش: آره فکر کنم بشه باهاشون صمیمی و راحت شدو راه افتاد.×××حدود ۱۵ دقیقه بعد به فروشگاه رسیدند. وقتی از ماشین پیاده شدند آرش به سارا گفتآرش: امروز با این مانتوی کوتاه و این ساپورت خیلی سکسی شدی. فک کنم مردا امروز بخورنت.سارا خندید و گفتسارا: ای بیشعور. چقدر بی غیرت بودی و من نمیدونستمآرش: ببینم خودت بلدی شیطونی کنی یا نه هاسارا: آرش چی میگی؟ دیوونه شدی مگه؟ من زنتما!آرش: آره عزیزم زن سکسی خودمی. اما دوست دارم همه دیوونت باشندسارا وانمود کرد که خجالت کشیده است اما در دلش شور خاصی بود.از همان لحظه تا زمانی که دوباره سوار ماشین شدند، آرش مراقب رفتارهای سارا بود. بارها در فروشگاه از او فاصله میگرفت تا رفتار مردهای دیگر را با او ببیند. و رفتار سارا هم برایش معلوم شود. یک بار که در یک بخش شلوغ از فروشگاه رد میشدند، آرش چرخ خرید را به سمت دیگر ی چرخاند و مثال منتظر ماند تا سارا لوازم مورد نیازش را بردارد اما حواسش به او بود. از چند دقیقه پیش حس میکرد یک مرد قدبلند که او نیز با همسرش به فروشگاه آمده بود مدام سارا را دنبال میکند. همان لحظهای که آرش منتظر سارا بود متوجه شد که مرد چرخ خرید را به پشت همسرش مالید. سارا متوجه شد و برگشت. مرد باالفاصله معذرت خواهی کرد. سارا رویش را به آرش برگرداند چون میدانست به آنها نگاه میکند و لبخند زد. آرش هم چشمکی به او زد. وقتی خرید سارا از آن بخش تمام شد و به آرش پیوست، آرش با خنده گفت:آرش: کم مونده بود چرخو بکنه تو کونتسارا: آره فکر کنم روش نشد کار دیگه ای کنهآرش: عههه. به به. خانمم راه افتادهسارا: خوب تو دوست دار ی انگار این طور ی حرف بزنم باهاتآرش: آخ آره. خوب مثال چه کار دیگهای؟ با دستاش میمالیدت؟وقتی سارا این حرف آخر را شنید با خنده گفتسارا: عه آرش چقدر تو چندشییییسارا حس بدی به خودش و همسرش داشت اما حسابی حشر ی شده بود. این چه حسی بود که نمیتوانستند در مقابلش بایستند؟تا انتهای راه حرف دیگری در این زمینه نزدند. آرش همهاش در فکر نسرین بود که پنجشنبه قرار بود او را ببیند. در همان نگاه اول هیکل توپر و سکسی او برایش جذاب بود. فکرهای ناجور یتوی سرش بود...