پنج گناه مامان زهره – گناه اول: مهندس کاشانی
توی دوران نوجوونی خیلی پیش میاد که فانتزیهای عجیب غریب با آدمای مختلف رو برای سکس توی ذهنمون تصور میکنیم. هرکسی. فانتزیایی که شاید هیچوقت حاضر نشیم راجع بهش با کسی حرف بزنیم. خیلیا فانتزی سکس با مادرشون رو داشتن. این قضیه توی اون سن هم هیچ وقت برای من جالب نبود. امّا تصور سکسش با کسای دیگه چرا. الان 19 سالمه و این فانتزیا او اتفاقاتی که میگم مربوط به الان نیست و طبیعتاً الان اگه این اتفاقا بیافتن جور دیگهای برخورد میکنم و دیگه کارای اون زمان رو انجام نمیدم. امّا هر اتفاقی افتاده اقتضای سن بوده و ممکنه توی نوجوونی خیلیا پیش بیاد. من توی زندگیم، 5 با سکس مامانم رو دیدم. میخوام اونارو تعریف کنم. این داستان، اولیشه.
مامان من اسمش زهرهست. وقتی که مدرسه نمیرفتم از بابام جدا شد و دوتایی زندگی میکردیم. به خاطر خوشگلیش و علاقه نه چندان زیادش به حجاب، وقتی که میومد توی مدرسه(منظورم از راهنمایی به بعده) متوجه نگاه بچههای دیگه میشدم که با چشماشون میخوردنش. مامانم اون موقع 33 یا 34 سالش بود/ اکثر مامانای دیگه یا چادری بودن یا حجابو اکثرشون بیشتر از مامان من رعایت میکردن. واسه همین همیشه اگه اتفاقی هم توی مدرسه میافتاد که دعوت اولیا میکردن، جدای نمره کم شدن یا هرچیزی نگران این بودم که مامانم باید دوباره از وسط اون همه پسر نوجوون که تشنۀ دیدن زنای خوشگلن رد بشه و بره توی دفتر.
رنگ اصلی موهاش مشکیه ولی تا حالا هم بلوند کرده، هم شرابی، هم چنتا رنگ دیگه توی همین مایههای که دقیق اسماشونو نمیدونم. اون موقع کارمند بود و فاصله محل کارش تا خونه که پیاده میشد تقریباً چهل دقیقه رو پیاده میرفت و میومد. بعدازظهرها هم کلاس ایروبیک میرفت. واسه همین توی اون دوره بدنش بیشتر از همیشه روی فرم بود. شاید واسه همین بود که بین مامانای خونهداری که وقت نمیکردن به اندامشون یا آرایش کردنشون برسن، توی مدرسه با رونهای خوشتراشش، شکم تو رفته و کمر باریکش و سینههای خوش فرمش. و چهره طبیعی عمل نشده و خوشگلش خودنمایی میکرد. توی مدرسه کسی اونقدر سر این موضوع به خودم حرفی نمیزد ولی وقتی دعوا میشد یا فرصتش پیش میومد بدشون نمیومد در مورد مامانم تیکه بندازن. اونجا کسی از اینکه مامان من مطلقه بود خبر نداشت وگرنه قضیه خیلی بدتر میشد.
هرچی بیشتر اون دوران میگذشت، شهوت من هرروز بیشتر میشد و به جای رسیده بودم که هرروز باید خودمو ارضا میکردم. از اولش فکر مامانم توی سرم نبود ولی از یه جایی به بعد، هم دیدن فیلم پورن برام تکراری شده بود، هم میتونستم حدس بزنم که مامانم با کسی در ارتباطه. خودش چیزی لو نداده بود ولی خب، دیگه مثل قبل گوشیش رو راحت نمیداد بهم. اگه نگاه میکردم کی داره بهش زنگ میزنه، هرکی هم پشت خط بود، به شدت عصبانی میشد و میگفت دیگه توی گوشیش رو نگاه نکنم. نیازی هم به این رفتارا نبود. مشخصه یه زن جوون و خوشگل که همسر نداره و کلی هم قطعاً خواهان داره(حداقل برای دوستی اگر نه برای ازدواج) به طبع یه کسیو داره. یا دوست پسر، یا هرچی، یکی که باهاش حرف بزنه. حرفایی که با کسای دیگه نمیزده. یا چیزایی رو بهش نشون بده که به کس دیگه نمیده. یا کارایی باهاش بکنه که با کسی دیگه نمیکنه. قطعاً اون هم نیاز به سکس رو تا یه جایی میتونه تحمل کنه.
کم کم فکر اینکه برم توی گوشی مامانمو دید بزنم و بدونم با کی در ارتباطه و چیکار میکنه دیوونم کرده بود. هر بار که میرفت دستشویی یا حموم فکرش رو میکردم برم توی گوشیش رو بگردم. رمز گوشیش رو هم یه بار که جلوم زده بود دیده بودم. با شناختی که ازم داشت فکرشو نمیکرد واقعا برم توش گوشیشو بگردم. بالاخره یه روز وقتی که ر فتش حموم و مطمئن بودم به اندازه کافی وقت دارم رفتم توی گوشیش. توی اولین لحظه، فهمیدم یارو کیه. اسمش رو سیو کرده بود کاشانی. تقریباً رییسش حساب میشد. قبلاً راجع بهش حرف زده بود. یه مرد جاافتاده بود ازینا که یه آن ببینیش، متشخص نشون میدن. با کت و شلوار، مثل کارمندای بانک مثلاً. ولی توی چت حمید صداش میکرد. اونم مامانمو زهره صدا میکرد. از مدل حرف زدناشون معلوم بود رابطشون عمیقتر از دوتا همکاره. تنها چیزی که دنبالش بودم چیزای سکسی بود. کلمههای جنسی مث کیر و کس و سکس رو سرچ کردم توی چت. منتظر بودم سکس چتشون بیاد اما چیزی پیدا کردم که اون لحظه فکرشو نمیکردم. مامانم عکسای بدنش رو فرستاده بود. سینههای خوش فرم بزرگش توی یه ست شورت و سوتین قرمز تنگ داشت روانیم میکرد. از ترس اینکه مامانم نیاد سریع فرستادمشون واسه خودم توی تلگرام. واسه مامانم پاکشون کردم توی چتش. وقت داشتم بیشتر ببینم اما استرسش نذاشت. میدونستم عکسای مامانم توی چتمه و میتونم تا ابد نگاهشون کنم. عکسایی که فکرشو نمیکردم هیچ وقت ببینمشون.
مامان من همیشه تا ساعت چهار یا پنج میومد خونه، ولی چند روز توی ماه ظهر زنگ میزد و میگفت که کارش بیشتره و دو سه ساعت دیرتر از همیشه میاد. من هیچوقت فکر نمیکردم که قضیه چیزی بجز کار باشه اما الان که میدونستم با کسی رابطه داره دیگه مطمئن بودم اون دیر اومدنا یه ربطی به این موضوع داره. واسه همین منتظر بودم که اون روز برسه. هر شب با نگاه کردن به عکسای بدن خوشگلش وقتمو میگذروندم. منتظر بودم یه فرصتی پیش بیاد که اون بدن ظریف زنونۀ نازش رو زیر یه مرد ببینم. موقعی ببینمش که یه مردی کل بدنش رو زیر سلطه خودش دراورده و داره از بدن مامانم استفاده میکنه که به اوج لذت جنسیش برسه. لحظهای رو ببینم که مامانم با لبای نازش داره کیر یه مرد رو خیس میکنه و با چشماش به مرده نگاه میکنه و طرف رو روانی میکنه. تا اینکه یه روز ظهر مامانم زنگ زد و گفت امروز دیر میاد خونه. میدونستم هنوز یک ساعت دیگه تا آخر ساعت کاری همیشگیش مونده و احتمال میدادم همون ساعت بیاد بیرون و بره یه جای دیگه. سریع زنگ زدم به دوستم و موتورشو ازش قرض گرفتم و رفتم نزدیک محل کار مامانم وایسادم ببینم چی میشه. بعد چند دقیقه دیدم که حدسم درست بوده. مامانم اومد بیرون و سوار یه ماشین شد که چند دقیقه بود جلوی در وایساده بود. اسنپ گرفته بود. ولی هنوز مطمئن نبودم داره میره پیش کاشانی یا نه. مسیرایی رو رفت که دیگه تقریباً اصلاً تا حالا نرفته بودم. آخر جلوی یه ویلا توی ولنجک نگه داشت. در زد و منتظر موند تا یه نگهبان اومد در رو باز کرد و مامانم رفت تو. منتظر بودم که کاشانی با ماشینش بیاد و بره تو تا مطمئن بشم اما خبری نشد. زنگ زدم به دوستام و باهاشون حرف زدم تا حوصلم سر نره. یکی دو ساعت گذشت و کم کم داشت غروب میشد. یه ماشین اومد دم در وایساد. فهمیدم مامانم دوباره اسنپ گرفته که برگرده. باید وایمیسادم و یه طوری میفهمیدم قضیه چیه. به مامانم زنگ زدم گفتم با دوستام رفتم بیرون که وقتی زودتر از من رسید بیرون شک نکنه. کاری نمیتونستم بکنم. فعلا تصمیم گرفتم همونجا منتظر بمونم. بعد یک ربع تقریباً در پارکینگ ویلا باز شد و یه لندکروز مشکی اومد بیرون. شیشههاش دودی بود اما همین که شیشه رو داد پایین تا یه چیزایی به نگهبان بگه دیدمش. همه چی مثل حدسم پیش رفته بود. کاشانی مامانمو میاردش توی ویلاش میکنتش. بعدشم میفرستتش خونه خودشم با ماشینش میره خونشون پیش زن و بچش! امّا چیزی که من میخواستم، فقط اطلاعات نبود. من میخواستم موقعی که یه مردی داره با کلفتی کیرش آه مامانمو درمیاره رو ببینم. اون موقع مغزم کار نمیکرد. برگشتم خونه. فرداش مفصل فکر کردم و چیزی که به ذهنم رسید این بود که از طریق نگهبان یه در اصل سرایدار ویلا بود یه طوری باید به هدفم برسم. طبیعتا اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که بهش پول بدم تا کمکم کنه. از نظر پول مشکلی نداشتم. چندین ماه بود داشتم نیمه وقت توی یه گیم نت بزرگ کار میکردم. حقوقش خیلی کم بود و منم اونقدری نمیرفتم. ولی داشتم پولامو جمع میکردم که یه سیستم کامپیوتر خیلی خوب ببندم. نزدیک 15 میلیون جمع کرده بودم. با همون هم میشد اون زمان چیز خوب گرفت اما نگه داشته بودم. میتونستم با اون پول نگهبانه رو تا چندین ماه راضی کنم که کمکم کنه.
آخر دیگه تصمیم گرفتم امتحان کنم. با خودم گفتم نهایتش اینه که مامانم اگه بفهمه و بخواد باهام بحث کنه، میگم خودت با یه مرد زن دار ارتباط داری. رفتم سمت ویلائه. به نگهبانه تا حدودی راست گفتم. گفتم یه خانومی بعضی وقتا میاد اینجا اون مادر منه. 3 میلیون نقد تراول که توی کیف مدرسم همراهم بود رو نشونش دادم گفتم اگه چیزایی که میخوامو بگی همه رو میدم بهت. چیزی هم نیست که شغلت رو به خطر بندازه. آسون راضی نشد اما تابلو بود که آدم دروغ گفتن نیستم. سادهتر از این حرفا بودم. گفتم بذاره یه روز که مامانم میاد، من یه گوشه بشینم طوری که نبیننم فقط مطمئن شم که کاری با مامانم نمیکنه. اول گفت نمیشه. بعد که اصرار کردم گفت اگه میخوای بدونی خودم بهت میگم. گفت مهندس این خونه رو اصلا در اصل واسه همین گرفته که بتونه کثافتکاریاشو بکنه و به زن و بچش گفته واسه تعطیلیای آخر هفتشونه. گقت تقریبا هر هفته یه روز از صبحش خبر میده که اون روز خانوم میاره که ویلا رو تمیز کنم و خریداشو انجام بدم. بابت اینکه به زنش چیزی نگم هم بیشتر از حقوق یه سرایدارو میده. گفتم منم مثل اون. یه چیزی میخوام که تو میتونی کمکم کنی. پولم دارم. دیگه فهمیده بود من میخوام گاییده شدن مامانمو ببینم. گفتم گوشیم رو هم اون موقع ازم بگیر. خوب منو بگرد که مطمئن شی نمیتونم ازشون فیلم بگیرم. گفت نه ازون نظر معلومه اونطور آدمی نیستی.
منو برد اتاق خوابه رو نشونم داد. پردههای اتاق خوابه ازینا بود که وقتی بکشیش کل نور رو میگیره و اتاق تاریک میشه. یه دونه آباژور قرمز هم بود. کاملاً میتونستم مامانمو لخت، توی نور قرمز تصور کنم که داره روی کیر مهندس بالا و پایین میره. یه کمد بهم نشون داد که گفت تنها جایی که میتونم توش قایم بشم اونه. ازین کمدا بود که خودمون بعد خرید باید سرهم کنیم و یه روکش داره که میکشیم روش و با زیپ باز و بسته میشه. گفت کافیه یکم از بالای زیپه رو بکشم پایین. توش دیده نمیشه، منم کامل دید دارم به اتاق. همه چیز آماده بود که بعد کلی صبر بتونم مامانمو موقع سکس ببینم. فقط کافی بود منتظر تماس سرایدار بمونم که اطلاع بده اون روز قراره مامانم و حمید برن توی ویلا.
هفتۀ بعدش، دقیقاً اولین روز، از مدرسه که اومدم میسکال و اس ام اسای سرایدار رو دیدم و سریع یه موتور گرفتم خودمو رسوندم به ویلا. به سرایدار زنگ زدم درو برام باز کرد. راهم نداد گفت اول پولو ببینه. همون سه میلیون از اون روز توی کیفم بود. همونا رو نشونش دادم. تا رفتم تو اول اونا رو گرفت برد گذاشت توی اتاق سرایداریش. بعد اومد و زیپ کمد رو باز کرد. توش لباس نبود. احتمالا هر موقع که میومدن لباساشونو اون تو آویزون میکردن. خودم و کیفم توش جا شدیم. گفت اینا همیشه موزیک میذارن که صدای سکسشون به سرایداره نرسه. فقط کافیه خیلی سر و صدا نکنم. ازم خواست تا خودش نگفته بیرون نیام. اوکی دادم. کاشانی که بوق زد تا سرایدار درو وا کنه، من رفتم توی کمد و زیپو کشیدم تا بالا. تا شاید نیم ساعت نه صدای خاصی شنیدم نه تونستم بهمم کی اومد کی رفت. حتی شک کرده بودم سرایدار لوم نداده باشه. آخر از دور صدای مامانمو شنیدم که داشتن حرف میزدن. صداش واضح نبود که چی میگه. بعد چند دقیقه اومدن توی اتاق. باورم نمیشد دیگه تا این حد به دیدن صحنههایی که چند سال منتظرشون بودم نزدیکم.
هردوشون هنوز لباس داشتن. کاشانی فقط کتشو دراورده بود و مامانم فقط مقنعه شرکت و مانتو رو دراورده بود. کاشانی لم داد روی تخت. مامانم در رو که بست همون لحظه شروع کرد به دراوردن شلوارش. اون پاهای ناز خوش تراش که زیر شلوار نه چندان تنگ قایم شده بودن معلوم شدن. من داشتم از دیدن لپای کون مامانم که از شورت قرمزی که پوشیده بود زده بود بیرون روانی میشدم ولی معلوم بود که کاشانی بار هزارمشه که داره میبینه. اصلا شاید نگاه هم نمیکرد. مامانم پرسید:«چرا حالا این دفعه اینقدر زود؟» حمید گفت:«باید از ایشون بپرسی!» و همون طور که لم داده بود به کیرش اشاره کرد که هنوز خواب بود.
مامانم شلوارش رو آویزون کرد به چوب لباسی که پشت در اتاق بود و برگشت با لبخند و ناز رفت سمت تخت. گفت:عه؟ حرفم میزنه؟ کاشانی گفت: کص زهره خانوم، کیر منو که هیچی، مرده رو هم به حرف میاره. مامانم چهار دست و پا رفت روی تخت و روی کاشانی قرار گرفت. لباشون رفت روی هم مشغول عشق بازی شدن.بعد چند ثانیه کاشانی گفت: میتونی با سینههات بیاریش؟ مامانم هیچی نگفت: شرع کرد به باز کردن دکمههای پیرهن کاشانی. کاشانی گفت: اینو درمیارم خودم. تو شلوارمو دربیار. از تخت بلند شد . ایستاد بغل تخت. همین که پیرهن و زیرپوشش رو درمیورد، مامانم زانو زد جلوش و کمربند و زیپ کاشانی رو باز کرد.شلوارش رو کشید پایین. از اون زاویه معلوم نبود کیرش از توی شورت چقدره. وقتی شورتشو دراورد کیرش یکم سیخ شده بود. کیرش خوش سایز بود. از الان من هم گندهتر بود. ولی مهم اینا نیست. مهم اینه که این کیر اجازه داشت و عرضه داشت که تن و بدن مامان زهره من که کل یه مدرسه باهاش جغ زده بودن رو به لرزه دربیاره. اون بود که تونسته بود مامان زهرۀ من واسش زانو بزنه تا بخورتش. مامانم لباسش رو هم دراورد. وقت شورت و سوتین تنش بود. همون شورت و سوتین قرمز که تو عکسا دیده بودم. گفت: حمید با سینه؟ کاشانی گفت: دوس نداری؟ مامانم گفت دوست نداره با سینه ارضاش کنه بعد دیگه نتونن سکس کنن. خب این حرف من هم بود. کاشانی گفت: فکر نکنم آبم به این راحتی بیاد. مامانم گفت: خوردی؟ گفت: آره. الان میدونم راجع به تاخیری حرف میزدن. دیگه وقت ساک زدن مامانم بود. کیر حمیدو گرفت توی دستش تف زد و کامل کیر حمیدو خیس کرد. با دوتا دستش ته کیرشو که روی تخماش بود جوری گرفت که کیرش صاف وایساد. بعد آروم لبشو برد جلو و کیرشو کامل مرد توی دهنش.حمید سر مامانمو فشار میداد سمت کیرش. داشت از اینکه کیر کلفتش توی دهن مامان منه و مامان زهرۀ ناز من داره شیرۀ وجودشو میکشه لذت میبرد. حمید به مامانم گفت: زهره بذارش لای سینههات. مامانم سوتینشو دراورد. اووووف. مطمئنم سوتین رو حداقل یه سایز کوچیک گرفته بود. سینههای ناز فوقالعادش افتاد بیرون. سینههایی که قرار بود کیر کاشانی، تنها کیری باشه که اجازه داره بینشون سواری بکنه. مامانم چندین دقیقه کیر حمیدو لای سینههای بالا پایین کرد، وسطش کلی ساک براش زد. آبش حتی نزدیک نبود بیاد. حمید گفت: گفتم که نمیاد زهره خانم. مامانم گفت: زهره کوچولو دلش واسه دوستش تنگ شده. اون موقع نفهمیدم چی میگه. ولی وقتی حمید بلندش کرد و انداختش روی تخت و گفت که الان حلش میکنه. فهمیم منظورش از زهره کوچولو کصش بوده که کیر حمیدو میخواسته. باورم نمیشد مامان من داشت این حرفا رو به یه مرد میزد. تن ناز مامانم توی اون نور قرمز درحالی که خودشو کاملا واداده بود تا اون مرد هرکاری دوست داره با بدنش بکنه داشت شهوتمو بیش از حد بالا میبرد. دست اگه به کیرم میزدم ارضا میشدم. ولی مهندس کاشانی هنوز تازه میخواست شروع کنه به تلمبه زدن توی کص دیوونهکنندۀ زهره، مامانم. حمید دوتا دستش رو ستون کرد دو طرف سر مامانم. مامانم کیر حمیدو تنظیم کرد روی کصش. حمید گفت آمادهای زهره خانوم؟ مامانم که دیگه داشت از شهوت میترکید با ناله گفت: فقط بکن حمید. دیدم که کمر حمید همینطور که بدنش روی مامانم بود خم شد به جلو. دیدم که کیرش چطوری رفت توی بدن مامانم. نالۀ مامانم رو شنیدم که از لذت پر بود. حمید دو سه تا تلمبه آروم دیگه زد و شروع کرد به کردن کص مامانم. لباشو گذاشته بود روی لبای مامانم و همزمان هم لب میگرفت هم تلمبه میزد. بعد سه چهار دقیقه عرق کرده بود و هنوز آبش نمیومد. دراز کشید روی تخت که مامانم بپره بالا پایین تا اون استراحت کنه. گفت: زهره فکر کنم امروز آب من نمیاد. مامانم گفت: من آبم بیاد تو نمیتونی ارضا نشی.
نشست روی کیر کاشانی که سیخ سیخ و داغ داغ و خیس خیس بود. این بار دیگه تلمبهها صدای بیشتری داشت. مامانم هربار که کصش رو بالا میبرد کامل تا ته میومد پایین و کونش با بدن کاشانی برخورد میکرد. صدای تالاپ و تولوپ بالا پایین پریدن مامانم روی کیر یه مرد قوی، جز لذتبخشترینصداهایی بود که تو زندگیم شنیده بودم. کم کم مامانم، فاصله بین تلمبه ها رو کم کرد و تندتر بالا پایین میشد. همین که این کاررو میکرد یه لرزش توی بدنش شروع شد. کاشانی تا فهمید مامانموتو همون حالت که کیرش توی بدن مامانم بود خوابوندش زیر خودش و شروع کرد انگشت کردن کص مامانم. مامانم نالههای مث جیغ کشید و محکم بدن حمیدو فشار داد و چشماشو بست. مامانم با یه کیر کلفت ارضا شده بود. کاشانی گفت: زهره نفسم. مامانم گفت: بده واست بخورم آبت بیاد. کاشانی گفت: دورت بگردم اونطوری نمیادش. بذار یکم از عقب بذارم. مامانم گفت: حمید شروع نکن دوباره. عقب اصلاً. هرکاری بگی میکنم. عقب نه. فهمیدم مامانم احتمالا تا حالا از عقب سکس نداشته و حمید داره دیوونه میشه تا بتونه کیرشو بکنه توی اون کون خوش فرم که معلوم نیست چنتا از هم کلاسیام با تصور کردنش آبشونو اوردن.
کاشانی تکیه داد به دیوار و لم داد روی تخت. مامانم رفت روش نشست و دوباره شروع کرد به بالا پایین شدن روی کیرش. اینفدر آه و ناله کرد و سینههای نازش رو به بدن کاشانی مالوند و این حرفا رو زد: کص زهره کل هفته رو منتظره بتونه به کیر تو خدمت کنه حمید آقا. کص زهره شیر تورو میخواد. کصمو پر کن حمید. کمرتو خالی کن توی کص زهره. خیلی واسم سخت بود اینا رو بشنوم و جغ نزنم.
حمید با صدای لرزون گفت: زهره داره میاد. مامانم محکمتر کصشو فرود میورد روی کیر حمید تا اینکه حمید بدنش شروع به لرزیدن کرد و آه مردونه کشید. مامانم گفت: جااانم. جااانم. کص زهره یه بسته قرصم بخوری آب کمرتو تو خودش خالی میکنه. حمید هیچی انگار نمیشنید. چشماشو بسته بود. چند دقیقه توی بغل هم دراز کشیدن و قربون صدقه هم رفتن. حمید گفت: قرص هنوز داری؟ مامانم گفت آره ولی برای دفعه بعد بگیر. جمید گفت: باشه. مشخص بود که منظورشون قرص ضدبارداریه.
بقیشم طبق چیزی که فکر میکردم پیش رفت. مامانم اسنپ گرفت و رفت خونه، مهندس هم لباساشو پوشید و سوار ماشینش شر و رفت. سرایدار هم اومد و بهم گفت بیام بیرون. بهش گفتم بازم میام. گفت اتفاقا در اون مورد حرف دارم باهات. یه چایی ریخت نشستیم و آروم داشت سر یه بحثیو باز میکرد که نمیدونستم به چی میخواد برسه. آخر حرفش این بود: سریای بعد میتونی پول ندی. به شرطی که یه کاری کنی منم بکنمش.
ادامه داره...