انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 2:  1  2  پسین »

آینه شکسته


مرد

 

داستان سکسی: آینه شکسته


موضوع: اجتماعی، تابو، سکس محارم، لزبین، خیانت، فامیلی، تجاوز، بی غیرتی و ...
داستان، روایت واقعی از زندگی پسری بنام مهران که با تمام تلخی کامی، در چهل و چند سالگیش از خاطرات شیرین گذشته صبحت میکنه و .....
داستان بصورت پایان بازه تا جایی که راوی اجازه بده نوشته میشه تا حالا ۲۰ قسمت نوشته شده
نویسنده: روانپزشک بیمار


     
  
مرد

 
قسمت اول

موزیک رو پلی میکنم. با ی اه سرد از ته دل، با یک حوصلگی تمام ؛ فنجون قهوه رو از روی میز کارم برمیدارم. لک قهوه کف لیوان رو کاغذسفید نقش بست.  اَه چه بد؛دوباره باید از نو شروع کنم به نوشتن. فنجون رو به لبم که گرفتم؛ تلخیش اذیتم کرد. شِکرش هم نزده بود.ی مکث کوتاه کردم، چه تناقض تلخ و ازار دهنده ای. شیرینی شکر گرفتار تلخی روی قهوه شده بود چقدر شبیه به زندگی من، که روزای شیرین گذشته ام گرفتار تلخی حال خراب امروزم شده بود. ی لحظه خودمو تو آینه یادگاری مادرم نگاه کردم ی آینه  شکسته قدیمی، که هربار نگاهش؛منو باخودش به گذشته میبرد. چقدر علاقمندم درمورد گذشته ام با کسی حرف بزنم، اما از گذشته گفتن برام عذابه. اصلاً نمیدونم چطور باید شروع کنم یا از کجا شروع کنم؟ همیشه دنبال این بودم بخودم ثابت کنم گذشته ها، گذشته و به فکر اینده ی روبروم باشم. ولی در اصل، درگیر همون گذشتهٔ شیرینی هستم که ازش بدجوری دلگیرم و باعث تلخ کامی امروزمه.


صدای موزیک رو بیشتر میکنم وشروع به زمزمه اهنگ میکنم
«این همه دیوانگی را با که گویم با که گویم
آبروی رفته ام را در کجا باید بجویم
پیش چشمم چون به نرمی میخرامی میخرامی
در درونم مینشیند شوکران تلخ کامی
نام تو چون قصه هر شب مینشیند بر لب من
غصه ات پایان ندارد در هزار و یک شب من...»
با زمزمه اهنگ، نگاهی نامید ، برف سنگین پشت پنجره خستگی از این شهر غریب، این ذهن بیمار رو به فکر فرو میبره...
دههٔ شصت بود و تهران غرق در هیاهوی اواخر جنگ من؛ مهران ۱۳ ساله بودم، خواهرم مژگان ۱۰ ساله بود.خانوادهٔ خوبی داشتیم، البته با مشکلت زیاد.
پدرم کامران کارمند یک اداره بود.


مادرم فریبا دبیر زیست دبیرستان بود تو ی محله متوسط با شرایط معمولی. هیچ وقت دلایل ناسازگاری پدرومادرم رو نمیدونستم.مادرم فریبا با تمام زنهای اون روزا که میشناختم فرق داشت. هیچ وقت درمورد خانواده اش حرفی نمیزد. انگار غریبه به دنیا اومده بود. بجز ی خواهر که کلا من دو بار دیده بودمش هیچکس رو نداشت. همیشه فکر میکردم مادرم تو پرورشگاه بزرگ شده و این موضوع بشدت اذیتم میکرد ولی شخصیت سخت ومحکمش جوری بود که حتی اجازه نمیدادبه پرسیدن این سوال فکر کنم.


اون روز سرد زمستونی رو هیچ وقت یادم نمیره. تمام سرگذشت خاکستری من از اون روز شروع شد. پدرم وقتی میخواست از خونه بزنه بیرون به مادرم گفت که ویدئو رو جمع وجور کنه، بعد سوار بشه تابریم. پدرم هرروز خودش ما رو میرسوند. رفتم مدرسه ولی مریض بودم.با کلی سفارش معلم برگشتم خونه. بعد ی کمی زیر پتو موندن حوصله ام سر میرفت؛ رفتم سر وقت ویدئو که با نوارهاش کمی خودمو سر گرم کنم. چندتای نوار عوض کردم.اخر سر، از سر کنجکاوی رفتم توی اتاق پدرم. لابه لای کتابهای، یک نوار قایم شده بود؛ چند وقت بود من ومژگان منتظر بودیم ببینم چیه؟!! نوار روبرداشتم وتوی دستگاه گذاشتم. . ی مرد زن لخت بودن ،کمی رقیصدن، بعد شروع کردن به سکس. برام جالب بود.  چیز زیادی از سکس نمیدونستم و نسبت به هم سنهای خودم بی تجربه بودم ،ولی بی اطلاع هم نبودم . یادم افتاد، کم سن تر که بودم بابام همون کارها رو با مامان میکرد. حس خوشایند خاصی داشتم. حدودا ده دقیقه دیدمش. میشه گفت تحریک شده بودم هیجان داشتم . ترسیدم جمع جورش کردم. خواهرم از مدرسه برگشت. دوست داشتم تجربه ام رو با خواهرم در میون بذارم . بعد از ناهار ازش قول گرفتم. گفتم بلاخره راز اون نوار رو فهمیدم. VHS گذاشتم ساکت بود و باحیرت نگاه میکرد ولی معلوم بود خوش اومده و مطمئن بودم چیزی نمیگه.


اون روز گذشت با صحنه های نصف ونیمه سکسی فیلمها یا همون فیلم سوپر رو بامژگان میدیدیم . یک روز مثل همیشه که با مژگان تو سروکله هم میزدیم اتفاقی، تو حین بازی با مژگان؛ اونو از پشت بغل کردم. چند لحظه تو بلغم نگهش داشتم. دقیقا حس موقع دیدن فیلم سکسی دورنم روشن شد.ناخداگاه ناراحت شدم ولش کردم. رفتم توی اتاقمون دارز کشیدم؛ بعد چند دقیقه خواهرم اومد میخندید گفت: چیشدی داداش؟ ادامه بدیم یا باختی؟
جوابشو ندادم خودمو بخواب زدم!
چند روز توفکر بودم تصمیم گرفتم. تمام فکر و ذکرم کشف دلیل اون حس و تکرار حس خوشیش بود. رفتم سراغش حسابی به بهونه بازی مالوندمش و بهش چسبیدم. خودشم بو برده چه خبره ولی چیزی نمیگفت. حس عجیبی بهم دست داد بعدها فهمیدم این حس ارضا شدن بعد از اون حس دیگه نتونستم ادامه بدم ،واقعا عالی بود.
یک ساعت بعد مامان فریبا اومد و همچیز به حالت اولی برگشت مژگان دوید سمت مامان فریبا . دوسه روز کاریش نداشتم تا دوباره دلم هوای همون کار رو کرد. اولش به بهونه بازی بغلش کردم. روی شکم خوابوندمش و خوابیدم روش. کامل و از روی لباس بدنم رو بدنش میمالوندم. مژگان هم تو حال خودش سیر میکرد و لذت میبرد. هردو مون از نظر جثه ازسنمون بزرگتر میزدیم .(نه تنها ما؛ بلکه بنظر من جثه بچه اون موقع خیلی بزرگتر بچه ها الان بود) .کیرمو محکم بین کپل کونش فشار دادم تا دوباره اروم ارضا شدم کیرم حالت سر شدن به خودش گرفت واقعا حس خوبی بود از روش پاشدم.


به فاصله های کم همین روند تکرار شد. دیگه تقریبا هر شب کارمون همین بود چون اتاق مشترک داشتیم . تا اینکه ی فکر جدیدی بسرم زد
فقط دوشنبه و پنجشنبه مامان همزمان با ما خونه میومد
تقریبا دو ماهی ماه از سکسهای غیر علنی بین ما گذشته بود. رسیدم خونه مژگان خونه بود بهش پیشنهاد دادم کارهای تو فیلم رو انجام بدیم. البته چون زمان نبود موکول شد به شب خوابیدم ساعت یک بود. از خواب بیدار شدم ولی مژگان خواب بود اروم بیدارش کردم قبول نمیکرد اول از روی شرت به کسش دست زدم چقدر بدنش داغ بود. به همون دست زدن قانعت کردم.و شب های بعد پیشرفت های بیشتری داشتم
چند شب بعد ازش خواستم کامل لخت بشیم.برای راحتی اون اول خودم لخت شدم.با دیدن کیرم که سفت شد بود مژگان تعجب کرده بود وباترس بهش دست میزد. شلوار خواهرمو کشیدم پایین . خجالت کشید و نگاهش رو ازم دزدید.بدنش مث برف بود سفید. تاحالا کس ندیده بودم به ارومی دست میکشیدم روش مژگان بخودش میلرزید. روشکم خوابید و منم خوابیدم روش و کیرمو رد کردم بین پاهاش و مث فیلم خودمو تکون میدادم و کیرم رو چاک کسش حرکت میکرد حس ناشناخته تو وجود هردو ما شعله میکشید. بعد اون حس عجیب بهم دست داد و ی اب سفید از کیرم خارج شد. اولین اب رو بین پاهای خواهرم مژگان خالی کردم


صدای مبهم ولی اشنا باعث شد بخودم بیام. لبخند تلخ «سوزان» من رو از گذشته فراری داد
اقای دکتر...
اقای دکتر محبی ..


     
  
مرد

 

تنها نقطه امیدبه اینده ، سوزان بود. همدرد بودیم و هردو به خودمون دلداری میدادیم که دیگه عاشق هیچکس نمیشیم. اما تو این مدت کوتاه شدیدا بهم وابسته شده بودیم. نگاه به صورتش، حالم رو بهتر میکرد. با ی تبسم که مختص به خودش بود گفت :آقای دکتر اجازه هست بیمار بفرستم داخل؟
با لبخند و اشاره چشم بهش جواب مثبت دادم.
بیمار اومد داخل ی پسر جوون بود حدودا بیست ساله بنظر میمومد. مثل همیشه سعی کردم خودمو صمیمی نشون بدم. یکی ترفندهای همیشگیم رو برای اعتماد سازی، بکار بردم که جواب داد.


شروع به صحبت کردن، کرد:
«من یک پسر کاملا معمولی ولی مذهبی هستم که تمام فکرم درس و مدرسه است؛ نماز همیشه سر وقته ولی نمیدونم چطور بگم. ولی مجبور بگم تا کمکم کنید. خیلی عذاب وجدان دارم. این موضوع که برام پیش اومده شدیداً ازارم میده.
ناخواسته صحنهٔ از حمام کردن خواهر کوچکترم رو دیدم. خیلی سعی کردم این حس رو سرکوب کنم، اما نشد بخاطر کمبود جنسی تحریک شده بودم. و خود ارضایی کردم. چند وقتی عذاب وجدان داشتم، اما افکار منحرفم قوی تر شدن و اوضاعم بدتر هم شد. چشم چرونی نسبت به نزدیکانم برای من عادی شده اقای دکتر. با گذشت چند ماه و تکرار صحنه های که خواسته و ناخواسته میدیدم سعی کردم یک کاری بکنم .هفته پیش نیمه شب توی اتاق خواهرم رفتم و......»


اشک از چشمهاش سرازیر شد، اما ادامه داد. تمامِ حرفهاش رو شنیدم و یادداشت برداری کردم. همچیز حاکی از ی تجاوز هولناک به یک دختر چهارده ساله بود. نخواسته تمام تمرکزم بهم ریخت. ریکاوری خاطرات گذشته باعث شد بهم بریزم. بعد از اروم کردنش ازش خواستم تا ی مدت به خودش زمان بده تا برای جلسه بعدی اماده باشه. موقع رفتن ازم خواست تا نزدیک در همراهش برم . با باز کردن در دوباره شروع کرد اظهار پشیمونی؛ سعی میکرد بلندتر تکرار کنه تا دختری که همراهش بود صداشو بشنوه . معلوم بود دُچار دوگانگی شدیدیه. موقع خداحافظی ی لحظه با خواهرش چشم تو چشم شدیم. الحق از نظر زیبایی، نقاشی خداوند بود. به اتاقم برگشتم. حال وهوایی اون پسر و خواهرش (شیما) من رو برد به سال های خاکستری شرین


روز بعد اون ماجرا حسابی حالم ازخودم بهم میخورد. حس عذاب وجدان مثل موریانه تمام مغزم رو میخورد. ولی مژگان عادی بود. شاید درکی نسبت به موضوع نداشت؛ تازه از رفتارم تعجب هم میکرد. توعالم بچگیش منو خیلی دوست داشت. دلم میخواست خودمو بکشم حس دیوانه کننده ای داشتم. چند باری خواهرم پیشنهاد داد باهم بازی کنیم، ولی من با بهونه های پیش پا افتاده رد میکردم. واقعا دلم نمیخواست دیگه اون کار رو بکنم. و تا حدود زیادی هم موفق بودم
به تعطیلات عید رسیده بودیم. اون سال برای دومین بار خاله مهناز و دخترش مژده برای چند روز از اهواز مهمونم شده بودن. حضور خانواده خاله و سرکار نرفتن مادرم باعث شده بود، کلا من و مژگان از فکرش
بیرون بیایم. هفته بعد از تعطیلات خواهرم بدون خجالت و به حالتی مصمم گفت: داداشی بیا از اونکار تو اون فیلمه بود باهم بکنیم. چرا ازم فرار میکنی! خودت منو به این بازی عادت دادی!


با اعصبانیت باهاش برخورد کردم .گفتم: بهتره دیگه به اون کار فکر نکنی.
چند روزگذشت سعی میکردم نسبت به مژگان بی تفاوت باشم .ولی کونش حسابی تو شلوار خونگی به چشم میومد و مرتباًتحریک میشدم. بزور خودم رو کنترل میکردم
زنگ تفریح، سعید و چندتای دیگه از بچه های کلاس بحث سکسی براه انداخته بودن و راست دورغ؛ خاطرات کون کردن و صحنه های سکسی که دیده بودن رو تعریف میکردن .عقیل که اصالتاً جنوبی بود گفت: صفای کون کردن به توش کردن؛ اخه سوراخ کون خیلی تنگه.
(واقعا ده شصت بحث بچه بازی و کردن پسرخوشگل مد روز بود)


چهارشنبه بعداز ظهر مطابق معمول رفتم باشگاه. چسبیده بودم به جودو و از باشگاه رد بشو نبودم. از باشگاه اومدم، در رو باز کردم بی سرصدا رفتم طرف اتاقم. دیدم مژگان با دختر همسایمون نسرین( که یکسالی از مژگان بزرگتر بود) حول حولی لباس میپوشند. داد زدم سرشون و گفتم: چه غلطی می کردید گم شید بیرون .
یک لحظه فکری از ذهنم گذشت.مژگان رفت بیرون ولی جلو نسرین رو گرفتم گفتم :کجا!؟ برو داخل ببینم چکار میکردید شما؟. نسرین نسبت به دخترای همسن خودش درشت اندام تر و سفید اصالتا تبریزی بود سروزبون دار بود و واقعا خوشگل. میدونستم نه نمیاره سریعا بهش گفتم :باید ی حال بهم بدی. معلوم بود بدش نمیاد ولی گفت :نه من کاری نبودم خواهرت مژگان پیشنهاد داد منم قبول کردم. با تهدید ترسوندمش که به پدر مادرت میگم.


گفت: باشه کامل لخت نمیشم فقط لباسم میکشم پایین ضربان قلبم بشدت بالا رفته بود هیجان داشتم سکس با نسرین دیگه مطمئناً‌ عذاب وجدان نداشت.
خوابوندمش کف اتاق و دامنشو زدم بالا وشلوار و شورتشو کشیدم پایین. کیرمو در اوردم نسرین نگاهیش کرد و روشو برگردنند. ی کمی گذاشتم لاپاش چقدر بدنش نرم بود. شروع کردم به تکون دادن خودم بدنش حسابی داغبود به یک باره یاد حرف دوستم افتادم که میگفت : سوراخ کون تنگه. کیرمو روی سوراخ کونش فشار دادم. نمیرفت داخل. نسرین گفت: خیس یا چربش کن اینجور نمیره داخل. شلوارمو کشیدم بالا رفتم از اشپزخونه با ی قاشق روغن جامد برگشتم مژگان نگاهش به کیر شق شده ام دوخته شده بود گفتم ابجی ی نگاهی به کوچه بنداز مامان نیاد پشت در رو هم بنداز. رفتم داخل شلوارمو کامل دراوردم رو کونش نشستم کیرمو و سوراخ کون نسرین رو چرب کردم . ی کمی لاپای کردم تا کیرم دوباره کاملا سفت بشه. با فشاری که به کیرم دادم یهو نصف بیشترش رفت تو کون نسرین. ی جیغ خیلی محکم نسرین زد . خواهرم مژگان باسرعت در رو باز کرد واومد داخل. گفت: داداشی چیکارش کردی.اومدم از روش بلند شم ولی دستم گرفت گفت ادامه بده ولی اروم . خیلی اروم شروع کردم به تلمبه زدن. حس میکردم کیرم تو کوره اتیشه ، داغ و نرم شدیدا تحریک شده بودم کیرم که حالت مردونه بخودش گرفته بود شدیدا کلفت شده وبود سفت. احساس میکردم کیرم به سوراخ نسرین چسبیده. خیس عرق شده بودم. دیگه داشتم از شدت تحریک بیهوش میشدم . بعد چند دقیقه ابم اومد و تو کونش خالی شدم. از روش بلند شدم لباسمو پوشیدم. نسرین نای تکون خوردن نداشت و مشخص بود لذت برده. واقعا سکس بی نظیری بود( اونایی که با دختر کم سن سکس داشته میفهمه چی میگم) روی ابرها بودم گفتم: نسرین پاشو لباسات بپوش الان مامانم میاد. نسرین همزمان با پوشیدن لباسش در حالی که به سمت در اتاق میرفت، گفت: داداش مهران تو که اینقدر خوب میکنی، ی حالی هم به ابجی مژگانت بده،خیلی حشریه و تو کف توعه ی.
درکونی بهش زدم و گفتم: گمشو بیرون دختره کونی، مژگان مث تو نیست. اون رفت منم رفتم سمت حمام.


شب قبل خواب؛ حسابی مژگان رو سین جین کردم و گفتم کل ماجرا رو باید بگی. گفت: عید که خاله اینا اومده بودن دختر خاله مژده با من از این بازیها کرد بعدهم نسرین داد تازه چند بار اخر مژده و نسرین با هویج حسابی باهمدیگه رو رفتن گفتم: یعنی چی؟ گفت:نسرین خوابید مژده هویج رو تو کونش فرو کرد تعجب کردم از خواهرم خواستم رابطه اش رو با نسرین قطع کنه اونم گفت چشم منم قول دادم هواشو بیشتر داشته باشم پاشدم رفتم دستشویی وقتی برگشتم ی لحظه تو آینه قدیمی مادربزرگم خودمو دیدم آینه ای که همچیز انگار توش واضح تر دیده میشد. آینه که حکم دفترچه خاطراتم رو داشت. با ی مکث چهره ام رو دیدم که روزبه روز مردونه تر میشد نوجونی که شهوتش داشت افسار گسیخته میشد به اتاقمون برگشتم مژگان به پهلو خوابیده بود و من تنها چیزی که از مژگان میدیدم کونش بود کونی که میشه گفت؛ سرگذشت منو و خیلی از اطرافیانم رو دگرگون کرد...


صدای تلفن روی میز من رو از سالهای دور به محل کارم برگردوند. گوشی رو برداشتم، صدای خسته پشت تلفن ازم در خواست داشت تلفن رو قطع نکنم ولی التماس و قسمهاش بی فایده بود با صدای بلند سوزان رو صدا زدم. خیلی زود وارد اتاقش شد
- چرا بازم هم نشناخته تلفن رو وصل نکن
خیلی اروم و منطقی با صورتی مهربون اما مغموم گفت:
+ اون خانم گفتن که .......


     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
قسمت سوم

اجازه ندادم حرفش تموم بشه؛
- هرکسی هستن برای خودشون گفتن ؛اصلا مهم نیست اون کیه و چیکار داره برای وصل کردن تلفن باید از من اجازه بگیری.
سویچم رو از کشو برداشتم با حالت عصبی گفتم:
-کَس دیگهٔ قرار نیست بیاد؟ منم برم؟
+شرمنده دکتر فکر میکردم از شنیدن صداش خوشحال میشی!
بدون اینکه حتی خداحافظی کنم از مطب زدم بیرون.

دلم میخواست ناپدید بشم. گذشتهٔ شوم و آینده تاریک، ترسناک و آزار دهنده ام ازمن، ی فراری بی کسِ دیوونه ساخته بود.

با اینکه اون روز سرد، هنوز به غروب نرسیده بود به خونه برگشتم. کنار پنجره ایستادم، از زمین و زمان طلب کار بود. از کنار تخت بطری اب و قوطی قرصم رو برداشتم. بجای یکی دوتا خوردم. حوصله لباس پوشیدن رو نداشتم، با لباس زیر روی تخت دارز کشیدم. مثل دیوونه ها به قوطی قرص خیره شده بودم و باچشمم، متن روش رو دنبال میکردم
«والپروات سدیم 200mg داروهای ضد افسردگی هیجانی و عصبی، عدم تعادلات روانی و جهت کنترل اختلالات دوقطبی...... »
بخودم خندیدم.چیزی از دیوونه ها کم نداشتم.
سنگینی خاصی بهم دست داده بود. نمیدونم کی خوابیده بودم.
ساعت حدودا پنج صبح، از شدت گشنگی از خواب بیدار شدم. بعد از خوردن صبحانه؛مطابق به عادت همیشگیم دوش گرفتم. رفتن زیر اب گرم دوش، لحظه به لحظه سرحالترم میکرد. بامرور کارهای روز گذشته؛ یاد بیمار دیروز افتادم به سختی اسمش رو بیاد آوردم.
با مرور حرفهای رد وبدل شده ناخواسته مغزم شروع به تصویر سازی میکرد. بهش شک داشتم ولی مطمئن شدم اسم خواهرش رو بهم عمداً اشتباه گفته . چون سوزان دو باری اسمش رو شیوا صدا زده بود. صحنه های سکس شیوا و برادرش (جاوید)ازجلو چشم مثل فیلم رد میشد. واقعاً جاوید چقدر به جزئیات بها داده بود ؛ اینقدر که انگارخودم به عنوان شاهد حضور داشتم. با تکرار جملات جاوید با خودم یک لحظه چشم هامو بستم .

«خواهرم از باشگاه برگشت. از تنهایی میترسید درب وروی رو قفل کرد.نمیدونست من خونه هستم .گرمازده شده بود، از راهرو که رد شدم دیدم لباساشو همونجا ریخته رفته زیر دوش. میخواستم بترسونمش. در حمام باز بود، یک لحظه چشم به بدنش افتاد. بدن فوق العاده سفیدو بدون مو، سینه های سفت و دخترونه با نوک صورتی و کُسی با مو های نرم کم پشت که جلوم بود افتاد. هر کاری کردم که از دید زدنش منصرف بشم نتونستم. محو تماشای خواهرم شیوا شده بودم. حس کردم اب رو بست، برای همین به اتاقم برگشتم.
تا شب خودم رو، توی اتاقم زندانی کردم. با کتابهام مشغول بودم. دلم میخواست زمان به عقب برمیگشت. به قول معروف [مثل سگ پشیمون بودم] که خواهرم رو دید زده بودم .اخر شب موقع خواب، دوباره بدنش جلوی چشمم بود. با هر بدبختی بود خوابیدم، اما دم صبح توی خواب وبیداری با تجسم سکس با خواهرم شیوا ارضا شدم. اولین بار نبود که توی خواب ارضا میشدم اما هیچ وقت به این شدت تخلیه نشده بودم. حس تنفر نسبت بخودم داشتم.
حمام کردم بعد از غسل، سعی کردم دیگه بهش فکر نکنم. فردا به این نتیجه رسیدم که دنبال درمان توی اینترنت بگردم‌. چیز خاصی نظرمو جالب نکرد. فقط مطالب مذهبی توصیه دینی بود. باتوجه به اشناییم به زبان انگلیسی و کامپیوتر دنبال منابع زبان اصلی برای درمان بودم. خاطرات افراد مختلف از جای جایی این دنیا بهم فهموند من تنها کسی نیستم که چشمم دنبال خواهرمه
اینبار با فیلتر شکن شناس خودم رو برای سایت های ایرانی امتحان کردم تا ببینم تو ایرانه چه خبره. ناخواسته با دنیایی سکس با محارم آشنا شدم. نزدیک پنج ساعت بدو خستگی داستان سکسی میخوندم.

بعداز گذشت چند روز اصلا اون جاوید سابق نبودم. دائم حشری بودم با خوندن داستان خیلی چیزا برام عادی شده بود. چه فکری کردم !!
خواهرِ بزرگترم شهناز که سه سالی اختلاف سنی داشتیم ولی متاهل بود؛ چند باری که تنهایی، خونه اش رفته بودم بالباس خیلی راحت دیده بودم. به امید دید زدنش اماده شدم گفتم: مامان دلم بر ابجی تنگ شده میرم سرش بزنم.

به خونه اش که رسیدم با تاخیر در رو باز کرد. رفتم بالا
واویلا چی میدیدم. انگار کور مادر زاد بودمو تازه زیبایهای دنیا رو میبینم. چقدر خوشگل بود. مو های مشکی با هایلایت های روشن، ی تاپ وشلوارک مشکی و زرد کاملا جذب که سفیدی پوستش رو چند برابر میکرد. به بهونه رو بوسی حسابی خودم بهش مالوندم. کیرم حرکتی کرد از ترس ابرو ریزی مجبور شدم از فاصله بگیرم. رو مبل رو برروی آشپزخونه نشستم‌. محصور کون بزرگ و طاقچه ای خواهرم شدم .کاملا راست کرده بودم. خواهرم برام چای اورد خم که شد چاک سینه هاش دیوونه ام کرد.
کیرم به بالاترین سایز خودش رسیده بود شورتم اذیتم میکرد ی لحظه با دست جاشو درست کردم که متوجه شدم مهناز بهم خیره شده. خجالت کشیدم. دوساعتی که اونجا بودم چشمام توی کس وکون خواهرم میچرخید، اونم هم نگاه های سنگین من رو حس میکرد. شهوتم بجای مغزم بهم فرمان میداد. موقع خداحافظی تیر اخرمو زدم کیرمو زیر لبه شورتم گذاشتم به سمت آشپرخونه رفتم. خواهرم شهناز رو از پشت بغل کردم با اینکه قدبلند تر بودم، کیرمو رو چاک کونش تنظیم کردم. خودم رو بهش فشار دادم و روی شونه اش رو بوسیدم و لبهام روی شونه اش نزدیک گردنش نگه داشتم. چند لحظه مکث کردم تا خوب کیرمو حس کنه اروم گفتم :خداحافظ ابجی خوشگلم
با صدای لرزون و خفیف گفت: خداحافظ داداشی

تو پوستم خودم نمیگنجیدم. انگار که سکس کامل کرده باشم. به خونه رسیدم ولی هنوز گرمایی کون خواهرم شهناز روی بالایی رونم و کیرم حس میکردم
حرکاتم هرروز پیشرفت میکرد. از کشتی گرفتن توی خلوت با شیوا ، فرستادن جوکهای 18+ برای خاله مهین، جق زدن و خالی کردن ابم روی شورت و سوتین های توی حمام. و حتی دستمالی کردن و چسبیدن به کون پهن وبزرگه مامان شهین ۴۵ ساله ام؛ که توی دامن زیبایی دوچندان داشت.
مادرم و خواهرام میدونستن دچار انحراف جنسی شدم ولی پرده حیا اجازه نمیداد کسی حرفی بزنه . چندماه گذشته بود و شایداً خود ارضایی میکردم و شهوتم باعث شده بود که،عقلم رو از دست بدم .
شیوا از بچگی خواب سنگینی داشت و من از این موضوع سو استفاده میکردم و بعضی شبا به اتاقش میرفتم و دستمالیش میکردم کم کم ترسم ریخت و خیلی راحت به کون خواهرم شیوا دست میکشیدم . حتی ی شب دامنش رو بالا زدم و حسابی رونهای خوشگلشو دید زدم ولی میترسیدم با دست زدن بیدار بشه.هفته بعد، توی سایت ، بخش خاطرات ی داستان آپلود شد بنام
سکس باخواهرم مهسا
با خوندنش عزمم رو جزم کردم تا منم کارم رو یکسره کنم .....
     
  
مرد

 
طبق برنامه که چیده بودم، پنجشنبه خودم و شیوا برای دو روز تنها شدیم. تمام طول بعدازظهر چشمام، دنبال کون شیوا تو خونه، اینطرف و اونطرف میشد. ی تاپ شلوارک ابی سورمه پوشیده بود. . دلم میخواست تو بیداری خواهرمو بکنم، اما اصلا شرایطش وجود نداشت و هیچ برنامه برای شروع کارم نداشتم. کیرم به بزرگترین حالتش رسیده بود اصلا نمیخوابید.رفتم توی اتاقم ی شورت خیلی تنگ و جذب زیر شلوار خونگیم پوشیدم، تا کیرم زیاد توش حرکت و ابروریزی نکنه. برگشتم توی حال .وقتی ازکنار شیوا رد میشدم شروع کردم با حالت گزارشگر کٌشتی رفتم سمت شیوا. تو بغلم گرفتمش. به بهانه کشتی؛ حسابی به کون خوشفرمش دست کشیدم. رو زمین خاکش کردم شروع کردم به گزارش کشتی.

-افرین به این کشتی گیر خاک میکنه و میره برای اجرای بارانداز( کیرم روکاملا روی چاک کون خواهرم تنظیم کردم روش خوابیدم عجب بدن نرمی داشت). جاوید دستش رو دور کمر کشت گیرِ دوبندی ابی قفل میکنه ی بارانداز میزنه. سعی میکنه حریف رو از تشک جدا کنه. و موفق میشه
کمرشو فشار دادم تاحالت سجده بخودش بگیره. کیرم چسبوندم بین پاهاش. چقدر بدنش داغ شده بود. حس کردم خودش بهم فشار میده ی کمی خودم عقب کشیدم، بله خواهرم کونشو بطرفم فشار میداد. منم ترسم کمتر شده بود. به ارومی دستم رو به سینه اش رسوندم خیلی ریلکس زیر سینه اش رو میمالوندم. ی کمی خودش رو از زمین جدا کرد تا دسترسیم به سینه اش راحتتر بشه . منم دیگه بدون ترس با سینه اش بازی میکردم. چند دقیقه بعد با دو تا دستم با سینه هاش بازی میکردم. یکمی فشار لازم بود تا کاملا روی زمین پهن بشه و من رو کونش بخوابم. شروع کردم به تلمبه زدن. حیف که این لباسهای چسبون، مزاحم بودن. لرزش بدن خواهرم زیاد شده بود. لبهامو به زیر گوشش چسبوندم و با لاله گوشش بازی کردم چند بار با صدای خفه از ته گلو ناله کرد داغی رو رو کیرم حس کردم . منم زا چند تلمبه سنگین بلافاصله ارضا شدم. ابم تمام جلوی شلوار من و وپشت شلوارک شیوا رو خیس کرد. با صدایی پر از خجالت گفت : داداش کمرم درد گرفته بلند شو . با بی حالی تمام پاشدم و گفتم :شیوای خوشگلم من برم حمام.
با همون بی حالی جواب داد:برو داداش جاوید من رو هم مجبور کردی تا برم.
از سکس غیر علنی مون نهایت لذت رو برده بودم.تا شب همه چیز معمولی پیش رفت. میدونستم تنها امشب رو فرصت دارم.
ساعت یک ی قوطی وازلین رو براشتم رفتم سمت اتاقش با باز وبسته شدن در ،تکونی خورد . میدونست برای چی به اتاقش رفتم. پتو رو از روش کنار زدم ،به پهلو چپ خوابیده بود. ی پیراهن دکمه ای صورتی تنش بودبا شلوار مشکی. لبه تختش نشستم اروم کف دستم روی پهلوش شروع کردم به حرکت دادن.دستم روسوندم به سینه های کوچک. و دخترونه اش، وای سوتین نبسته بودکه کارم خیلی راحتتر شده بود. انگشتمو از بین دوتا دکمه پیراهنش رد کردم تا واکنشش رو بسنجم. معلوم بود انتظار اینکار رو نداشت ولی بازهم کاری نکرد. دستم رو جدا کردم ی کمی با اب دهنم خیسش کردم دوباره فرستادمش داخل و با نوک سینه اش بازی کردن. اثرات لذت کم کم توی چهره پدیدار شد. دوتا از دکمه هاشو باز کردم کنارش دارز کشیدم. کیرم به کون نرمش چسبید، این بار با انگشت اشاره وشصتم نوک سینه اش رو گرفتم
وشروع کردم بازی کردن. خواهرم شیوا شروع کرد به تکون دادن پاهاش. اینکار باعث حرکت کونش روی کیرم شد.اینقدر ادامه دادم تا بدن شیوا کاملا لرزید بی حرکت شد.چند دقیقه ای بدون حرکت موندم .
خواهرم بصورت طاق باز خوابید. من هم دکمه های پیراهنشو یکی یکی باز کردم . بدن سفیدش، شهوتم رو چندبرابر میکرد.سرم رو نزدیک سینه اش بردم و نوکش رو بین لبهام قرار دادم و مکیدم . معلوم بود تحمل این حس براش غیر قابل وصف بود. پلکهاش میلرزید.
شلوار و شورتشو باهم کشیدم پایین و از پاش در اوردم.از خجالت با آرنج چشمهاشو پوشید . با برخورد نفسم به کس سفیدش رعشه عجیبی به جونش افتاد. اروم وبا مکث مثل خوردن بستنی، زبونم رو روی چاک صورتی کس خواهرم میکیشدم. صدای ناله هاش لحظه به لحظه بیشتر میشد. چندبار زبونم رو روی سوراخ کوچک و لطیف خواهرم کشیدم فشار دادم. برای فتح کونش بی تاب بودم. انگشت اشاره رو داخل قوطی وازلین کردم و مقدار زیادیش رو دراوردم رو سوراخ کون شیوا مالوندم و باسوراخ کونش بازی میکردم همزمان با نوک زبونم چاک کسش لیس میزدم. هرچی شیوا بیشتر تو حس میرفت منم فشار رو بیشتر میکردم تا حس کردم تمام انگشتم رفته داخل کونش . ی انگشت دیگه اضافه کردم. شیوا احساس درد داشت ولی با شدت کسش رو میخوردم به نقطه اوج نزدیک شده و تقریبا به جای ناله جیغ میزد. از شدت شهوت با دودستش موهامو چنگ میزد. و سرم رو روی کسش فشار میداد و ناگهان با ی جیغ بنفش اررضا شد. ی نفسی گرفتم کاملاً لخت شدم. شیوا که انگار تو این دنیا نبود رو روی شکم برگردوندم. متکا رو زیر شکمش گذاشتم کیرم رو سوراخ کون خواهرم فشار دادم تا کلاهکش راحت رفت ولی بقیه اش خیلی کلفت تر بود. فشارم رو بیشتر کردم. شیوا اخ واوخ میکرد. ناخواسته تقریبا نصف بیشتر کیرم رفت داخل. خواهرم با ی جیغ بلند شروع کردبه گریه کردن‌. نمیشد کاریش کرد باید تمومش. میکرد شروع کردم به آروم تلمبه زدن دیگه ابم دادشت فوران میکرد.
- توروخدا داداش تمومش کن دارم از درد میمرم
+ابجی گلم دودقیقه تحمل کن الان تموم میشه
-اصلا بخدا ده ثانیه هم نمیتونم
+اگه قول بدی به داداشت حال بدی تمومش میکنم-قول -میدم داداش جون
+بگو بجان مامان!
-بجان مامان
خیلی محکم تا اخر کیرمو تو کون خواهرم شیوا فشار دادم و با تمام توان ابم رو تو خواهرم خالی کردم. بعد از چند دقیقه از روی کمرش پایین لغزیدم و شیوا روتو بغلم کشیدم. از پشت بهش چسبیدم و قربون صدقه اش رفتم و تو بغلم خوابش برد»

بخودم نگاه کردم تو دوسال گذشته که مینا همسرم ترکم کرده بود سابقه نداشت با این شدت تحریک بشم. از شدت تحریک برجستگی و رگهای کیرم حتی از روی شورت نازکم هم قابله دیدن بود. نمیخواستم با
خودارضایی هیولایی جنسی خفته توی وجودم رو بیدار کنم

اب سرد رو باز کردم رفتم زیر دوش....‌‌.
     
  
مرد

 
قسمت پنجم

انرژی زیادی داشتم. نمیدونم تاثیرات خواب عمیق شب گذشته بود یا خیال بافی و تصویرسازیهای صبح یا شاید هم ،قرار ساعت یازده بود که از چند روزی انتظارش رو میکشیدم.
دیدنش رو، به قهوه خوردن تشبیه میکردم. تلخ و دلچسب . انگار از گذشته به مقصد مطبم پست شده بود. بوی روزای خوش گذشته رو میداد. حس عجیبی برام داشت.
اکثراًسه شنبه ها رو با محمدحسین شروع میکردم . مشکلش رو دکتر قبلش اوتیسم تشخیص داده بود. اما من قبول نمیکردم . چهار سال بود و کلا حرف نمیزد. قدرت حل مسئله چهره شیرین و دوست داشتنیش به علاوه درک خوبش از بازی های فکری ؛ من رو مطمئن کرده بود که اون درگیر اختلالِ آسپرگره
گرم بازی با محمد حسین بودم که صدای در زدن و ورود سوزان صدای خنده من رو قطع کرد .
-ببخشید ساعت یازده و ده دقیقه اس، خیلی وقت بیمارتون منتظره
+محمد حسین رو ببرید پیش پدرش، بیمار بعدی رو هم بفرستید داخل

خانم ادیبی همراه با همسرش
قدبلند با غرور وصلابت، محکم با چهره آراسته و آرایش ملایم ، مانتو و شلوار رسمی، وارد شدند. ده پله از شوهرش سر تر بود .هردو کارمند؛ همسرش مدیر بانک تجارت وخودش معاون مدرسه بود.

با تمرکز خاصی به حرف هاشون گوش میدادم . اما تمام ذهنم به حس مبهمی معطوف بود که باعث میشد فکر کنم آشناییِ دوری با خانم ادیبی دارم . در حین حرف زدن متوجه انگشت های و فرم کلی مچ دستش شدم. انگشت های کشیده اش خیلی آشنا بود.زمانشون به اتمام رسیده بود. و خداحافظی کردیم.
جلمه اخرش رو مرتب با خودم زمزمه میکردم
- لیاقتت همینقدره، این کشیده رو خوردی تا بفهمی مرد نیستی.عاقبت گرگ زاده ، گرگه!!
لعنت به من اون جمله، اون انگشتها چهره و اندام تو پوشش رسمی همه اش یادآور یک نفر بود مامان فریبا
اشک تو چشمهام حلقه زد و. توان رانندگی کردن رو نداشتم زدم کنار.اشکهام شروع به ریختن کردن. مث ابر بهاری گریه میکردم. سرم به فرمون ماشین میکوبیدم با خودم تکرار میکردم. «میدونستم زحمات من بی فایده است و عاقبت گرگ زاده گرگ میشه البته اینکار رو که کردی گرگ هم با خانواده اش نمیکنه لعنت به تو مهران لعنت به تو....»
اینقدر با خودم تکرار کردم تا رفتم توی فکر

اولین بی آبروی
اولین تحقیر
اولین تنبیه
اولین شب...‌.
«از دستشویی که برگشتم به اتاق؛ تنها چیزی که به چشمم اومد کون مژگان بود. باز شهوت اومد سراغم نمیدونستم چیکار کنم. به سختی حواسمو پرت کردم و سعی کردم برم بخوابم که یهو مژگان برگشت و بهم نگاه کرد. منظور نگاهش رو خوب فهمیدم . رفتم کنارش نشستم خیلی اروم چیزایی که تو دلم بود رو بهش گفتم که دلم میخواست باهاش سکس کنم ولی بعدش عذاب وجدان میگرفتم .بلاخره با خودم تصیصم گرفتم خواهرمو با شهوت و تقدیر که خودم براش رغم زده بودم رها نکنم. دوست نداشتم شهوتش ابروی خانواده مون روببره

 حسرت کمبود سکس تو صورت خواهرم مشهود بود. وقتی ساکت شدم مژگان با دستای توپول بچگونه اش باترس و احتیاط از روی شلوار کیرمو گرفت تو دستش و گفت : داداش مهران وقتی من راضی هستم پس نیازی نیست عذاب وجدان بگیری.دوباره اون شهوت لعنتی سراغم اومد، مبهوت نگاهش میکردم. محکم بغلش کردم شروع کردم به بوسیدنش. دستم رو بردم سمت بدنش و شروع کردم مالوندن اندام دخترونه اش که حالا داغ داغ شده بود. همین جور که مشغول مالوندن و بوسیدنش بودم .تاپشو دراوردم یکم سینه هاشو خوردم و اون سرمو با دست رو سینه هاش که تازه جونه زده بود فشار میداد و با صدای بلند نفس میکشید.نفسش تند شده بود واروم ناله میکرد مدام توی گوشم التماس میکرد: داداش تورو خدا منو بکن تورو خداااا
+ ابجی گلم درد داره نسرین رو ندیدی دوس ندارم اذیت بشی
- داداش هرکاری بگی میکنم تحمل میکنم صدام در نمیاد.
لخت شدیمو دمر خوابندمش و طبق رهنمایی دوستام خوب کونشو با کرم چرب کردم اول یک انگشت رو خیلی اروم کردم تو سوراخ کونش و بعد از چند دقیقه حرکت رفت و برگشتی، انگشت دومم رو هم داخل کردم.
مژگان از درد سیاه شده بود و اصلا تنگی و سفتی سوراخش از بین نمیرفت اما صداش رو نمیشنیدم.
سعی کردم با کیرم امتحان کنم. به سر کیرم کرم زدم و به هر سختی بود، میخواستم حداقل نوک کیرمو جا کنم. اما میدونستم ممکنه از درد جیغ بزنه بخاطر همین گفتم که پتو رو گاز بگیره. سعی میکردم کم کم فرو کنم داخل کون ابجیم اما ناشی بودنمون ، لیز و چرب بودن کون مژگان خواهرم و فشار بیش از حدم باعث شد ناگهانی بایک فشار کیرم تا اخر تو کونش جا بشه. خواهرم مژگان با یه حرکت ناگهانی سعی کرد از زیر کیرم در بره اما نتونست و اگر پتو رو گاز نگرفته بود باشدتی که جیغی زد همه محله رو بیدار میکرد. ولی با این حال صدایش قابل شنیدن بود. با مشت محکم به زمین میکوبید .
کیرمو تو کونش نگه داشتم تا جا باز کنه اما مطمن بودم فرقی نمیکرد چون اون سوراخش، تنگ ترین حلقه دنیا بود. میدونستم چندبار اول براش دردناکه . خیلی اروم شروع کردم به تلمبه زدن دقیقا تو حرکت اول فهمیدم کون خواهرم خیلی از کون نسرین تنگ تره. حس عحیبی رو باخواهرم تجربه میکردم. خیلی سریعتر از همیشه ارضا شدم. ابم رو توی کون خواهرم مژگان خالی کردم که خودش خواهان سکس از کون بود .وقتی فهمید ارضا شدم یه نفس راحتی کشید. بدونِ هیچ حرفی به چشمای پر اشکش و بالش خیسش که نشونه گریه زیادش بود خیره شدم اما مژگان فقط سقف نگاه چشم دوخته بود.
ی لحظه احساس کردم ی نفر نگاهمون میکنه؛ برگشتم نگاه کردم کسی نبود اما لای در اتاق باز بود بعد چند لحظه صدا در اتاق مامان و بابام اومد.از شدت بی حالی
نفهمیدم که کی خوابم برد

 صبح مژگان خواب بود مادرم صداش نکرد حتی خودش هم اماده نشد که بره سرکار. پدرم که رفت. پرسیدم چیزی شده مامان ؟جوابم رو نداد.معلوم بود عصبیه گفت :مژگان حالش خوب نیست میبرمش دکتر
مث همیشه منو نبوسید، فقط دم در حال که رسیدم کفش بپوشم صدام کرد وقتی برگشتم با تمام جونش ی کشیده محکم زد تو گوشم و گفت :
میدونستم زحمات من بی فایده است.
عاقبت گرگ زاده گرگ میشه
البته اینکار رو که کردی گرگ هم با خانواده اش نمیکنه
تو خود فرخ هستی.
لعنت به تو‌مهران ..
لعنت به تو..
برو مدرسه ات حیوون..

با چهره ناامید و شکست خورده روی صندلی نشست و تو فکر فرو رفت....
     
  
مرد

 
قسمت ششم (راوی فریبا مادر مهران)
با دیدن صحنه ی دیشب، دنیا انگار برام تموم شده بود. آخه شور بختی تا کجا؟مگه من و اقبالم, نفرین شده هستیم؟ من چند بار باید تویِ خودم بِشکنم تا به آرامش برسم!

حقا که این حروم زاده به داییش رفته بود.
مهران ناخواسته قدم تو راه، فرخ شدن گذاشته چیکار کنم خدا؟ به شوهرم که خودم رو نمیخواد بگم تا بی آبرویم رو جار بزنه و بهونه اش کنه برای طلاق ؟ کاش کسی رو داشتم که ازش کمک میگرفتم. کاش خانواده داشتم. کاش اونقدر راحت.......
کنار اتاق بچه ها از ناچاری به دیوار تکیه میدم و رو صندلی کنار تلفن میشینم و آرنج دست هامو زانو میزارم و کف دستم رو به صورتم میچسبونم. تٌو این همه درموندگی بیاد خانواده ام می اُفتم، بغض میکنم و توی فکر میرم.

«پدر بزرگم حاج مَلِک از افراد پر نفوذ و پول دار شهر بود. پدرم(رضا) که تک پسرش بود رو فرستاد فرانسه واسه تحصیلات عالیه پدرم تو رشته معماری مدرکش رو گرفت و برگشت‌. کم کم پا جایی پا حاج ملک گذاشت و ادم پرنفوذی شد.با دختر یکی از سیاسیون نام مریم که بعد ها حاج خانم نام گرفت ازدواج کرد‌. پنج تا بچه حاصل این وصلت بود که به ترتیب
مهرداد۱۱سال محبوبه ۹ سال ،مهناز ۵ سال وفرخ سه سال ازم بزرگتر بودن و منم فریبا ته تغاری و عزیز درو دونه ای بابام بود.
مهرداد از همون موقع عشق رفتن داشت و همون هم شد تو ی شرکت انگلیسی استخدام شد. محبوبه هم با یکی از همکارای مهرداد ازدواج کردن و رفتن. مهناز(‌مادر مژده) هم که ؛مادرم فهمیده بود سرو گوشش میجنبه دُچار ی ازدواج سنتی شده بود.

 

با ازدواج اون سه تا خونه خلوت شده بود. من سیزده ساله بودم . برجستگی های بدنم نمایان شده بوده. اندام درشت بود مرتب مادرم بابت خوشگلیم برام اسفند دود میکرد. نگاه های سنگین پسرا رو تو راه رفت اومدم روی بدنم مخصوصا باسنم حس میکردم . درسته حجب و حیا نمیزاشت ولی گاهی از او نگاه ها لذت میبردم. کم کم اون جنس نگاه رو از فرخ هم میدیدم البته دور از چشم بقیه . مادرم اصلاً اجازه نمیداد تنها بمونم، اما اون شب کذایی پدر و مادر برای کاری به قزوین رفته بودن. قرار بود مهناز شب رو بیاد پیشم ولی با مریض شدن شمسی خانم مادرشوهرش من وفرخ رو تنها گذاشت . فرخ بیرون بود. منم بخاطر اینکه خسته بودم زودتر جامو پهن کرده بودم. در رو برای فرخ باز کردم.توی برگشت ی لحظه احساس کردم داداشم دستشو به باسنم کشید. روم نشد چیزی بگم و گذشتمش به حساب اتفاق. البته اتفاقی که برای بار صدم رخ میداد. فرخ شامشو خورد. من زودتر خودمو به خواب زدم شاید از دست دستمالی ونگاههای داداشم در امان باشم. فرخ اومد سراغم چند باری صدام زد ولی جوابشو ندادم از لحاف دست میکشید روی کونم چیز زیادی حس نکردم اما اون ول کن نبود. خیلی اروم لحاف رو از روم برداشت و خیلی با ترس ولرز و اروم دست کشید رو کونم وقت دید تکون نمیخورم جرئت پیدا کرد و بافشار بیشتری انگشتم میکرد. دامنم رو بالا زد از روی شلوار بکارش ادامه داد.ی کمی گذشت مطمئن شد کاری نمیکنم، دستشو کرد داخل شلوارم و با سوراخ کونم بازی کرد و اروم از پشت دست میکشید روی چاک کسم. لحظه به لحظه حس عجیبی که بهم دست داده بود قوی تر میشد،تا شدیدا لرزیدم کسم داغ شد و احساس کردم خیس شدم. داداش فرخم دستشو از توی شلوارم دراورد ی مکثی کرد بعدش بدون ترس شلوار و شرتمو باهم کشید پایین سرمای اتاق حس شهوتم رو کم کرد. از گرمی نفسش روی کپل های کونم فهمیدم داره کون و کسم بررسی میکنه صدای بلند شدنش اومد اما من همچنان صورتم به بالشتم چسبونده بودم تکون نمیخوردم. منتظر بودم از اتاق بره بیرون ولی صدای باز شدن کمربندش اومد بعد چند لحظه چراغ خاموش شد از ی طرف خوشحال بودم داداشم فرخ بلای بزرگتر سرم نیاورده بود، ازطرف از اینکه دوس داشتم اون حس تکرار بشه.
تو همین افکار بودم که دوطرفم، پاهای فرخ رو حس کردم. سنگینی بدنش رو خودم حس کردم و بعد چند لحظه از گرمای تن داداشم گرم شدم ی چیزی نیم سفتی لای چاک کونم بود و حس خوبی بهم میاد. دوباره فرخ بلند شد. اه عصبی شده بودم، چرا پا شد.دیدم شلوارم کامل در اورد زیر چشمی نگاهش کردم. داشت اب دهنشو کف دستش مینداخت سریع نگاهمو مخفی کردم داداشم دوباره رو بدنم دراز کشید. ی چیز مث بادمجون کلفت و سفت ولی خیس یهو رفت لاپاهام . حرکت رفت و برگشتیشو و برخورد به چاک کسم دیوانه کننده بود.چندثانیه بعد در به حد انفجار رسیدم خیلی به خودمو نگه داشتم. اما سخت بود یهو حس کردم کل بدنم مث سنگ شد و بیحال شدم ولی داداشم به تکون دادنش ادامه میداد داشتم اذیت میشدم که ی اب داغ و سفت ولزج روی لا پاهام و چاک کسم حس کردم چند دقیقه بعد فرخ از روی بدنم پاشد و من چشم دنبال اون جسم داغ بود. نگاه کردم. عجیب و بزرگ و بلند شاید به کلفتی بادمجون؛ با اون هیولا به اسم کیر از نزدیک اشنا شدم.

لباس هام رو پوشیدم وخوابیدم . گذشت اون روز ولی دیگه از داداشم فرخ میترسیدم. چون از مهناز شنیده بودم که دختر باکره عروس میشه و دختر غیر باکره فاحشه. بهش موقعیت نمیدادم اونم همه هنرش چسبیدن بهم یا انگشت کردنم بود. ی دوسالی گذشت و من دم به تله نداده بودم. بابام با پول وپارتی فرخ رو معاف کرد منم پانزده ساله شده بودمو دلم واسه پسر همسایمون حسن معروف به چشم قشنگه که تازه از خدمت برگشته بود میرفت. ولی نمیشد کاری کرد. پدرم که کلاً روزا خونه نبود. مادرم هم اون روز واسه پختن نذری با همسایه ها رفته بود امامزاده. منم زیرزمینو مرتب میکردم صدا بهم خوردن در اومد فرخ مستقیما اومد زیر زمین ی کمی پا پا کرد و اومد پشتم دست زد به پشتم واکنشی نشون ندادم بار دوم که تکرار کرد پسش زدم. رفتم بیرون، اومد دنبالم تعجب کردم کاری نکرد. وقتی رفتم داخل حال از روی چوب لباسی چادر گل گلیم رو برداشتم اومد سمت در .دیدم قبل از من ایستاده اونجا
گفتم: داداش توروخدا بزارم خونه همسایه تا مادر برگرده گفت: میخوای بری برو ولی به قیمت خونت تمام میشه‌. رد شدم ی لحظه شک کردم
+: چی میگی برگشتم دیدم ی نامه دستشه
-:امشب بابا اینو میخونه اول تو خون خودت میغلتی بعد اون چشم قشنگ
فرخ قوی بودو شَر.چرا این بی ناموسی رو تحمل کرده بود رو نمیدونستم ؟!!
وا رفتم زانوهام سست شد با بغض
+ : چی میخوای داداش
فرخ با خنده گفت: فقط کافیه مث اون شب خودتو به خواب بزنی؛ یعنی داداشم میدونست بیدار بودم
+: توروجان مادر ولم کن من چرا اول صبح بخوابم
- : تو فقط خودتو بخواب بزن
دیدم التماس فایده نداره رفتم جا پهن کردم و به پشت خوابیدم دیدم فرخ با خوشحالی اومد توی اتاق گفت: پشت در رو هم انداختم که راحت باشیم وکامل لخت شد کنار نشست و لپمو بوسید قربون صدقه رفت با صدای کنگ گفتم زود تمومش کن داداش. اخمش رفت توی هم روم خوابید دوباره حس خاموش شده ام بیدار شد.
کیر نیم خیزشو از روی لباس به باسنم میمالید. ی کمی بدنم رو دستمالی کرد و شروع کردن به لخت کردنم. خیلی زود خوابی روی بدنم و کیرشو از لای پام رد کرد و دستش از زیر بدنم رد کرد و به چاک کوسم رسید و شروع کرد به مالوندن عجب حس بود داداشم درحال تکون دادن بود که بهش گفتم مراقب باش جلو نره داداش که گفت برات سورپرایز دارم و ادامه داد چند دقیقه بعد به اوج رسیده بودم رونامو بیشتر بهم فشار دادم که کیرش بیشتر به چاک کسم بخوره حس انفجار داشتم دیگه ترسی نبود راحت ناله میکردم اه میکشیدم بدنم مث سنگ شد و ارضا شدم. فرخ کیر خیسشو دراورد چاک کونم باز کرد و اب دهنشو انداخت رو سوراخ پشتم با ی دست کیرشو گرفت و اون دستشو گذاشت بالای کونم رو مهره های کمرم و کیرشو فشار داد رو سوراخ کونم ی کمیش رفت داخل داشتم از درد میمردم سعی میکردم از دستش در برم ولی فایده ی نداشت داداش فرخ داد زد سرم وگفت تکون بخوری میره تو کست و دوتامون بدبخت میشیم متکامو گاز گرفتم بی صدا اشک میریختم. واقعا احساس پاره شدن میکردم با برخورد شکم داداش به کمرم فهمیدم تمام اون هیولا توی بدنمه با رگ زدن کیرش توی کونم فهمیدم ابش اومده کارش تمومه چند دقیقه بعداز روم پاشد
گفت عجب کونی ازت کردم ابجی گلم
فقط این نامه هم پیش داداش فرخ میمونه واسه سری بعدی.
گریه ام شدید تر شد واقعا فرخ پست بود.
چند شب بعد همه خونه بودیم حتی مهناز وشوهرش؛ که صدای دعوا بلند شد صدای فرخ بود که فحش میداد. دویدیم سمت در فرخ حسن چشم قشنگه رو گرفته بود. زیر باد کتک تا بابام اومد جداش کنه باچاقو ی خش تو صورتش انداخت. گفت: تا تو باشی دیگه به زن مردم نگاه نکنی مردم جمع شدن کلی به حسن بدبخت ناسزا گفتن. فرداش داداشم رو گرفتن و چند روزی بازداشت بود. بابام به ضرب وپول و پارتی و ریش سفیدای محل از طرفی حسن هم از ترس درگیری ناموسی دوباره پول گرفت رضایت داد پدرم افتاد دنبال اینکه فرخ رو بفرست پیش مهرداد کاراشو کرد تا اومد بره دوباره دیگه منو زوری از کون کرد یک بار بدون خجالت ازم خواست تا باهاش به خونه مهناز برم بهش کون بدم و نزدیک ی ساعت کارش طول کشید ویک بار هم خونه خودمون ولی دردش هر بار کمتر شده بود.
وقتی واسه خداحافظی اومد توی اتاقم گلومو گرفت چاقو گذاشت زیر گلوم و گفت: اگه با کس دیگه دوست بشی دیگه مث حسن نمیشه، میمیره.تو فقط مال منی تو باید زن من باشی
چاقو گذاشت جلو ایینه قاب آبی و رفت
با رفتنش ارامش گرفتم
چند سالی گذشت
من ی دختر دانشگاهی بودم. به هیچی بجز درس خوندن فکر نمیکردم همه چیز روی روالش بود که ناگهانی فرخ از اورپا برگشت. خیلی عوض شده بود، اروم سربه زیر و خوشتیپ و مرتب و اتوکشیده ولی حیف که برای من ترسناک هم بود من دوباره ترسهای شبانه ام برگشت اصلا از اومدنش خوشحال نشدم دوست داشتم مثل مهرداد و محبوبه اونم موندگار بشه ولی برگشت اون شب تمام خاطره اتم رو برام زنده کرد . خیره شدنش به کونم پیام آور درد بود برام . عجب روزای بدی بود .....
     
  
مرد

 
قسمت هفتم (روای فریبا)

با اومدنش، به فراری بودنم ادامه دادم. فرخ مثل گرگ گرسنه همه جا چشمش دنبالم بود. بی تابیش برای فتح من واضح بود. .
دقیقاً یک هفته از برگشتنش گذشته بود‌. اونشب با بودن بابام و مادرم فکرشو نمیکردم فرخ بیاد توی اتاقم ولی اومد.تهدیدیش کردم به جیغ زدن اما فایده ای نداشت این بار بغلم کرد و شروع کرد به بوسیدنم. لبش که به لبام رسید دیوونه شدم ولی وا ندادم سرشو بردو شروع کرد، بخوردن گردنم.نه اون فرخ قبل بود که حول باشه نه دیگه من دختر بچه بودم. ی مانکن به تمام معنا با رونای کشیده،کون بزرگ و سینه های سفت که اب ازدهن استاد و دانشجو و عابر توی کوچه راه مینداخت. عجب حسی بود بقول خودش جنده های اروپا سکس رو بهش یاد داده بودند. شدیدا تحریک شده بودم واقعا عالی بود. دست به سینه های سفتم میکشید رام رام شده بودم. پیراهنم دراورد افتاد بجون سینه هام نوکشون میخورد و من دیوونه تر میشدم کاملا لختم کرد و کل بدنمو میبوسید و لیس میزد شروع کرد به لخت شدن منم با هیجان کمکش کردم اونم انرژی مضاعف گرفت. لخت که شد کیرشو دیدم واای خیلی بزرگ بود دوباره ترسیدم یاد دردهای قبل افتادم. داداش فرخ برعکسم کردم در گوشم گفت با این پماد که از خارج اوردم زیاد دردی نمیگیری. باور نمی کردم .ی کمی کیرشو روی چاک کسم کشید تا خوب سفت شد از پماد به سوراخ کونم زد و چن بار انگشتشو فرو کرد درد زیادی نداشتم اما عجیب میسوخت. احساس کردم نمک روی زخمم پاشیده شده. دوباره کیرشو گذاشت لاپاهم و شروع کرد به تکون دادن چند دقیقه بعد توآسمونا بودم. کیرشو تنظیم کرد اروم فرو کرد داخلم واقعا درد زیادی نداشت بعد چند دقیقه ادامه داد. دوباره حس لذت گرفتم البته بادرد به اوج رسیدم دلم میخواست اون هیولا تا ابد تو کونم جا خوش کنه. حرکتش حال عجیبی داشت تو فضابودم باداداش فرخ همزمان ارضا شدیم .عجب حالی کردم سبک خوابم برد

 

فردای اون روز فرخ ی کادو برام گرفت ازم خواست تا ابد مال هم باشیم ولی میدونستم نشدنیه. چند شب بعد دوباره تکرار شد وبعدش دیگه این من بودم که دنبال سکس با فرخ بودم مث ی برده اسیرش بودم. دوسال بافرخ مث زن وشوهر بودیم هردو راضی بودیم؛ حتی یک هفته،توُی خونه خواهر مهناز مثل خانواده دونفری زندگی کردیم. تا سروقتی که کامران (شوهر الانم) پیدا شد. ول کن نبود فرخ هم عصبی بود چند باری بهش پریده بود. اونشب تلخ فرخ مست اومد خونه رفت تو اتاق اخر شب دوباره اومد اتاقم گفت خیلی کفه بار اولی نبود که توی مستی سکس میکرد؛ ولی حالش خراب بود. همه اش میگفت: مال خودمی گوه خورده اومده خواستگاریت. لختم کرد منم کف بودم چندروزی از پاک شدنم میگذشت حسابی دل به دل فرخ داده بودم تو اسمون بودم فرخ دیگه از پماد استفاده نمیکرد با اب کسم خیسش میکرد منتظر بودم تا داداشم فشارش بده تو کونم فرخ کیرشو گرفته فشار داد روی کسم اروم گفت الان صاحب اول وآخرت میشم. یاد دومین سکسمون افتادم عجب درد شدیدی داشت نفرین بهت فرخ نفرین به تو داداش نامرد، اشکم میریخت. درد رو تحمل میکردم که مبادا با مامانم بفهمن. فرخ کیرشو کشید بیرون خیسیش خورد به تنم مطمن بودم خون پرده منه دوباره فرو کرد. دردش کمتر بود ولی عجیب میسوخت. داداشم از حرکت ایستاد از روم بلند نشد چند دقیقه بعدش دوباره شروع کرد من که هیچ حسی و حال بهم نداد فقط فرخ وقتی از حرکت ایستاد گفت ممنونم ابجی هیچ وقت سه بار پشت سر هم ابم نیومده بود
صبح با دیدن خون های تو شرتم دنیا توسرم خراب شد دو شب بعد دوباره با همین شدت بهم تجاوز کرد وبعدش فرخ دوسه روزی خونه نیومد. نمی‌دونستم چیکار کنم. فرخ هم ازم فراری بود. من حالت افسردگی داشتم و هیچ کس نمیدونست چه بلایی سرم اومده. فقط به حرفای مادرم و مهناز درمورد باکرگی فکر میکردم توی یک ماه از این رو به اون رو شدم. فرخ عوضی وقتی افسردگی منو دید برگشت پیش مهرداد؛ من موندم و درموندگیم.
دل درد های عجیبی داشتم بموقع پریود نشدم.فهمیدم چی شده! درد باکرگی کم بود، ی حروم زاده هم افتاد توشکمم. هر کاری کردم بچه بمیره نشد با مشاوره با یکی از دوستام( سارا ) رفتم سمت راه فرارم

به مادرم گفتم من با بهروز موافقم و میخوامش مادر بیچاره ام وقتی شنید که گفتم :کار از کار گذشته مات موند.ازش خواستم با بابام حرف بزنه. چه جهنمی شد اونشب خونمون ازبابام خواستم تو خواستگاری چیزی به زبون نیاره اومدن نشستن بعد کلی حرف زدن بابام گفت: من مخالف وصلتم ولی حالا که دختر وپسر راضی هستن حرفی نیست؛ منتها دخترم از خونه که رفت حق برگشتن نداره از ارث پدری محرومه حالا دیگه خود دانی کامران ایستاد و محکم گفت: فریبا عشقمه همه اش قبول
مث ی بیوه با ی عقد محضری من رفتم خونه شوهر.
همه جا پیچید که حاج رضا از این وصلت ناراضیه واسه همین هم جشنی تو کار نبوده
شب اول از بهروز خواستم که مشروب بخوریم که دردم نگیره پودری که از سارا گرفتم قاطی ابمیوه بهروز کردم بعد چن پیک اون خمار شد همچیز خوب پیش رفت
ی زخم کوچیک
ی دستمال خونی
ی سند محکم
واسه مادرشوهری که چشم دیدنم رو نداشت. دوهفته هر روز بهروز رو مجبور میکردم منو بکنه و نمیذاشتم بیرون بکشه همچیز طبق برنامه سارا پیش رفت
بعد از دو ماه رفتم پیش مادرم که بگم باردارم .وقتی حاج رضا و فرخ برگشتن خونه. پدرم از فرخ خواست منو از خونه بندازه بیرون ، فرخ هم بدون هیچ عذاب وجدانی منو انداخت تو کوچه و لقب هرزه بهم داد. همون لحظه خانواده ام برام تمام شدن و
تنها تنهای تنها شدم.

 با صداهای داد وفریاد مهران به خودم اومدم
ابی بصورتم زدم تصمیممو گرفتم.
دوباره جمله اش رو تکرار کرد
- :چیه مامان ! کجاگیر کردی که ول کنش نیستی؟ منو که حروم زاده کردی رفت حداقل بگو جریان چیه؟
+بس کن تمومش کن مهران
- :چشم مامان فقط ی چیزی بپرسم فرخ کیه؟ جریان فرخ چیه؟
+ لال شو حیوون
_ توروخدا مامان
نمیخواستم همه ی گذشته ام رو جار بزنم به یک جمله بسنده کردم .
+فرخ هم مث تو ی لاشخور بود که از من که خواهرش بودم سواستفاده میکرد
_ عجب دایی زرنگی خوشمان امد
+بسه حرومزاده ساکت نمیخواد از اون تعریف کنی همیجوری هم شبیه خودشی برو مدرسه ات دیرت شد باید سر فرصت صحبت کنیم باید یک تنبیه سخت برات در نظر بگیرم . تو خودت و خواهرت رو توی ی دردسر بزرگ انداختی......
     
  
مرد

 
با خودم حرف میزدم راه میرفتم
یعنی واقعا شبیهش هستم؟!
اخه چه اشکالی داره که ادم شبیه داییش باشه؟!
اصلا اینا رو ولش کن اگه دایی فرخی تو کار هست چرا تو این همه سال ندیدمش ؟!
گیرم رابطه مامان فریبا و دایی فرخ مثل منو مژگان بوده ! چرا این وسط مامان طرد شده؟!
چرا چند بار منو گرگ زاده و حروم زاده خطاب کرد؟
نکنه سر بسته میخواست بگه..........
هر چی میگذشت این سوالات بیشتر مغزم رو مثل موریانه میخورد و راهی برای فرار ازشون نداشتم.
صدای سوت زدن سعید باعث شد سرم رو برگردوندم
با لبخند سمت دوید و خودشو بهم رسوند.
+چیه پکری مهران داداش
-هیچ تو خونه بحثم شده
+ اره پسرصورتت نشون میده چقدرم شدید بوده
روم نشد بگم کار مادرمه دوباره ادامه داد.
+کیر تو کونش چطور دلش اومده اینجور داداش مارو بزنه لاشی
ازخجالت گوشام سرخ شد چون میدونستم ادامه میده داد زدم سرش گفتم: ,«حوصله ندارم از ی چیز دیگه بحرف»
+: ی چیزی بگم کف میکنی ولی قسم بخور به کسی نمیگی؟
-: نه خیالت تخت بجون بابام نمیگم
+ :مهدی بُستانی رو میشناسی همون که کنار عقیل میشینه؟
- :اره خب چطور
+: مامانش جنده اس
-: تو چطور فهمیدی؟اصلا مگه مهدی بابا نداره که مامان بده شده
+:عقیل خودش گفت:« دیده حسین آقا سوپری محلشون چند باری دستمالیش کرده. ی بار دیدنش که داشته خونه مامان مهدی برمیگشته. احتمال بُکنشه!»
-عجب پس به نتیجه رسیدین زن مرَدم جنده است؟
+مهران اگه بدونی چه مال سنگینیه؛ بدن سفید ، هیکل پر، سینه ها توپول ببینیش ابت میاد. درضمن مامانش مطلقه است.
-تو کف مامان مهدی موندی برو جق بزن؛ مامانشو جنده نشون نده.
دیگه جوابشو ندادم. کم کم رسیدیم مدرسه .هر کاری میکردم فکر مژگان و مامان فریبا و حرف های صبح از ذهنم پاک نمیشد. هر چه به زنگ آخر نزدیکتر میشدیم اوضاع روانیم بدتر میشد.
به هر بدبختی بود رسیدیم خونه.
بوی غذای مامان فریبا مستم کرده بود . از در که وارد شدم، سلام کردم اما مامان فریبا اصلا جوابی نداد. توی حال نشسته بودم که مژگان اومد سمتم، با خوش رویی و مهربونی خاص خودش سلام کرد که با اخم و چشم غره مامان روبه رو شد.
دو روز مژگان مدرسه نرفت ،مامان هم پیشش موند. تقریبا باهم سر سنگین بودیم.
کلاً تمام وقت مژگان رو ازم دور نگاه میداشت با خودش میبره با خودش بر میگذشت خونه.
شهوت توی وجودم بیداد میکرد و راهی برای تخلیه اش نداشتم.
تحت تدابیر امنیتی مامان دسترسی به مژگان صفر شده بود. منم ترجیح میدادم بی تفاوت خودمو نشون بدم.

طبق لیستم اولین نفری که باعث انحراف جنسیم شد سعید بود. اخرش وز وزای سعید زیر گوشم جواب داد. مهدی رو بیشتر زیر نظر گرفتم. بچه باهوشی بود ولی تو خودش بود و منزوی. با کسی دوست نبود بجز اون عقیل کسکش، که معلوم بود واسه چی میخوادش.
یکی دو حرکت زدم تا به مهدی نزدیکتر بشم. تیر آخر
رو تو کلاس انشا زدم. میدونستم چیزی ننوشته. وقتی معلم صداش زد بره پای تابلو دفترمو بهش دادم تا انشای من رو بخونه
خوند و ۱۸گرفت، عشق کرده بود. دیگه ادعایی صمیمت میکرد. چند باری بین کلاسها کمکش کردم .خیلی راحت باهام درددل کرد که هیچ دوستی نداره، عقیل هم، عوضی که بهش تجاوز کرده
کمتر از دو هفته بعد مثل موم تو دستم بود. دلیل گوشه گیریش رو پرسیدم با لحنی مغموم گفت« بزودی خودت میفهمی»
دفتر ریاضیمو دادم بهش. از عدم ازش نگرفتم و فردا عصرش برنامه ریزی شده رفتم دم خونشون
ی جوری مضطرب و نگران بود اما من، پر هیجان و منتظر تعارف که برم داخل. مهدی تمرینات رو ننوشته بود در حین صحبت بودیم که خانم خیلی خوشگل و‌خوش اندام جلومون سبزشد من که به معنای واقعی کلمه زبونم لال شده بودم . مهدی متوجه شد غرق دید زدن اون زن شدم؛ نه تنها بدش نیومد بلکه با ی لبخند گفت:
سلام مامان. این دوستم مهرانه که گفتم میشه دعوتش کنم داخل؟
خیلی مهربون و جذاب در حالی که محو لب های گوشتیش بودم بهم گفت:
مگه اقا مهران منتظر دعوت هستن برید داخل تا من هم براتون شربت درست کنم
به مهدی رفتیم توی اتاقش وقت اون بود تا اطلاعات کسب کنم
مهدی خواهر برادر نداری؟
سرش رو اصلا بالا نیاورد و شروع کرد به حرف زدن
اون خانمی که با چشمات داشتی می‌خوردیش اسمش شایسته است مامانمه ۳۸سالشه از وقتی از بابام طلاق گرفته هم چیز تحت اختیارشه دوتا خواهر بزرگتر از خودم دارم شبنم که چهار سال ازم بزرگتره ومتاهله شیرین که دوسال ازم بزرگتره.حتما اونا رو در آینده خواهی دید

ی کمی حرفم رو توی دهنم مز مزه کردم و گفتم :
+مهدی مامانت که چهره اش خیلی مهربون میزنه بهش نمیخوره مغرور و مستبد باشه!
-اولا که به خوشگلی نیست به اخلاقه دوما بزار چهاربار بیای بری به خیلی چیزا میرسی
+مثلا چه چیزا؟
- این خانواده فقط از دور خیلی قشنگه
+یعنی چی این حرف؟
- حتی بگم باورش برات سخته وقتی دیدی خودت متوجه میشی
شایسته خانم با سینی شربت وارد اتاق شد دکمه های مانتوش رو کامل باز کرده بود وقتی جلوم خم شدتا شربت بردارم چاک سینه هاشو دیدم شدیدا تحریک شدم و کیرم شروع به تکون خوردن کرد حس کردم مکث زیادی داشت ولی واکنش نشون ندادم. اون روز با همون صحنه تمام شد. دیگه به هر بهونه ای ی سر خونه مهدی میرفتم و حسابی با شایسته خانم عیاق شده بودیم. جلوم خیلی راحت میگشت و لباسهای میپوشید که حتی مامان فریبا هم جلوم نمیپوشید. واقعا جذبش شده بودم
ی زن توپوله تو دل برو با قدی حدودا168 وزن تقریبی76 کون گنده محشر و فکر کنم سایز سینه هاش 85 بود.وقتی نگاهم میکرد عمدا کیرم رو میمالوندم اون هم فقط میخندید. معلوم بود فهمیده تو کف سینه ها و کونش هشتم.
معلم قرار بود شنبه امتحان علوم بگیره واسه کمک و صدالبته دید زدن شایسته جون رفتم خونشون.
ی ساعت گذشت ولی مهدی کلی سوال داشت منم تاکید داشتم برم شایسته خانم صدام کرد داخل آشپزخونه.
+:آقا مهران میشه بیشتر بمونی مهدی واقعا ضعیفه
-:شرمنده شایسته خانم من خودم نخوندم در ضمن اینکار حتی برام ضرر هم داره تازه خودم هم عقب میافتم.
+:کمکش کن من هم هواتو دارم حواسم بهم هست
ی لحظه سکوت کرد خیلی اروم جوری که مهدی نشنوه گفت
+ متوجم که ی جوری بهم خیره میشی حتی ی تکون های هم اونجات میخوره
-:من خیره نشدم شایسته خانم !
+ چرا اینقدر سرخ شدی عزیزم تا ساعت ۷ درساشو یادش بده قول میدم سوپرایز بشی و چیزای بهتری ببینی. برو عزیزم کمک مهدی

تا ساعت ۷ زمان زیادی بود واسه همین به مامان فریبا اطلاع دادم.
دو ساعتی گذشت من غرق درس بودم که صدای غر غر مهدی رو فهمیدم که به مامانش میگفت:«نمیبینی مهران اینجاست چه لباسی پوشیدی انگار عروسیته» ناخوداگاه سمت شایسته خانم برگشتم وای‌ وای وای
ی تاپ سفید یقه باز پوشده بود با شلوار سفید که شورت سوتین صورتی زیرش تو چشم بود.
چند دقیقه بعد صدا زد اقا مهران چندتا سوال برای مهدی طرح کن ببین چیزی یاد گرفته یانه؟ منم با چشم گفتن چندتا از تمرینات کتاب رو براش علامت زدم.
برای اینکه خودمو تو دل شایسته جون جا کنم صدا زدم +:خاله جان براش طرح کردم
- :افرین عزیرم میشه تا مهدی سوالهاشو جواب میده بیای تو اتاق وسیله ها رو کمکم جابجا کنی؟

بدون جواب دادن راه افتادم و مهدی هم با نگاهش دنبالم میکرد. وارد اتاقش شدم همه چیز مرتب بود و لبخند میزد. با صدای آهسته گفت «حالا سیر دلت بدون ترس نگاهم کن»
من خودم رو برای بیشتر از این چیزا آماده کرده بودم .بی تفاوت و با پرویی تمام جواب دادم :دوساعته خودم رو خسته کردم که نگاه کنم. سوپرایزت همین بود پیش خودم گفتم حداقلش لخت میبینمت
از زبون. دارزیم خوشش اومد گفت
فقط قول بده بین خودمون بمونه اوکی؟
گل ازگلم شکفت اوکی دادم دستاش رو معکوس به لبه پایینی تاپش گرفت و با کلی عشوه تاپشو در آورد بهش نزدیک شدم دستم رو به سمت سینه های توپولش بردم اما دستم رو گرفت با چشمهاش ی اخمی سکسی بهم کرد من هم با چشمام بهش التماس کردم خودش دستم رو سینه راستش گذاشت شروع کردم به بازی کردن با سینه هاش. شدیدا تحریک شده بودم کیرم بشدت سفت شده بود. شایسته جون، جلو شلوارم رو نگاه کردو متعجب بود خیلی آروم دستش رو کیرم گذاشت چشماش گرد شد لبخندی روی لباش نشست جلو زانو زد تا کارم راحتتر بشه خیلی ریلکس شلوار راحتیم رو تا زانو پایین کشید. انتظار همچین کیر مردونه ای رو نداشت. باهاش بازی میکرد صورتش رو بهم نزدیک کرد برخورد زبونش با کیرم رعشه شدیدی رو بدنم وارد شد حتی فکرش رو هم نمیکردم که کیرم لیس بزنه. چشمام رو بستم آروم ناله میکردم. حس کردم لبهاش دور کیرم سفت شد بله، شایسته جون کیرم رو وارد دهنش کرده بود. حرکت رفت برگشتی سرش، سایش کیرم رو لبهای گوشتیش، دهن گرم و خیسش باعث شد خیلی زود به ارضا شدن نزدیک بشم. یک قدم اومدم عقب، شایسته جون متوجه شد چه خبره . شروع کرد با کیرم بازی کردن ابم با فشار پاشید رو سینه هاش و سویتنش. بی حال شدم. شایسته جون پاشد دستمال برداره
با بی بیحالی تمام گفتم :شایسته جون میشی پاکش نکنی و همینجوری لباست رو بپوشی؟
ی خنده شیطانی صورتش رو پوشوند با کف دستش تمام اب کیرم روی سینه هاپخش‌ کرد و با ی حرکت دیوانه کننده با شهوت تمام، کف دستش رو لیس زد. تاپشو برداشت پوشید. من هم بزور از اتاق رفتم پیش مهدی
چند دقیقه بعد شایسته جون برامون شیر موز امده کرد و آورد.
مهدی انگار بو برده بود ولی شاکی نمیزد .وقتی لیوان رو برداشت به حالت کنایه گفت:«مامان هم ی بویی میده، انگار بدنت خیسه»
شایسته جون بدون مراعات بودن من، داد زد سرش «به توچه؛ سرت تو درس خودت باشه »
بعد از خوردن شیرموز دیدم دیرم شده پاشدم تا
خداحافظی کنم از اتاق خارج شدم درب اتاق روبه روی باز بود ی کون سفید مشخص بود احتمالا شیرین خواهر مهدی بود که داشت لباس میپوشید. ی لحظه متوجه من شد سریع درب رو بست. رفتم سمت آشپزخونه
+: شایسته خانم با اجازه تون من برم
-: میری عزیزم مراقب بخودت باش برای امتحان ریاضی هم مهدی رو فراموش نکنی!
ی فکر به سرم زد و به کنایه منظورم رو رسوندم
+شما که خودتون اطلاع دارید چقدر مهدی تو درس ریاضی مشکل داره خیلی کار سختی و پر زحمتیه شاید بیشتر دوسه روز کار داشته باشه.
لبخند زد و با چشماش اطراف رو پایید خیلی آروم لبم رو بوسید و با حالت کش داری گفت:
من میدونم؛ اما عزیزم تو تلاشت رو بکُننن من هم واست جبران میییکنننممممم.......
     
  
مرد

 
به خونه رسیدم میخواستم هرچه سریعتر به درسام برسم. واقعا عقب مونده بودم . دیگه بی توجهی های مامان فریبا کلافه ام کرده بود. ولی دلم برای مژگان میرفت. هر روز نازتر و زیباتر میشد. بیست دقیقه بود سرم توی درسم بود که مامان اومد توی اتاقم. شرایط درسیم رو پیگر بود منم عیناً مثل خودش برخورد کردم فهمید چه خبره دم اتاق پا پا میکرد میخواست حرف بزنه اما دنبال بهونه بود. اخرش تاب نیاورد
+:ببین پسرم من که بدخواه تو نیستم مادرتم
-:شما تاج سر منی ولی من رو درک نکردی
+: مهران عزیزم کارت اشتباه بود چرا از خودت دفاع بیخود میکنی؟ اخه ادم با خواهر خودش ...
-:چرا حرف رو خوردی مامان جون؟اره من با خواهر خودم اره ولی من مژگان رو به کاری مجبور نکردم خودش هم راضی بود
+:مگه چون راضی بود باید ...
-:نه مامان جون. من راهکار مشکل خودم رو بیرون پیدا میکنم عاقبتش هم با خودم. اما شما از بابت مژگان مسئولی خراب شد با خودته نگی من از راه بدرش کردم.

انگار خودش رو برای دفاع من آماده نکرده بود جا خورد. با جمله« من برم به شامم برسم » به بحث مون پایان داد.
من تا ساعت ۲ نصف شب درس خوندم. فردا تو کمتر از نیم ساعت امتحان رو جواب دادم . چند تا سوال رو به مهدی رسوندم. و برگه ام رو تحویل دادم. منتظرش شدم. اومد و راه افتادیم سمت خونه
نزدیک پارک ناگهانی یقه لباسم رو گرفت و چسبوند به دیوار
+:مرد ناحسابی فکر کردی من خرم؛چرا مامان منو دید میزنی؟!!
-:مهدی این چه حرفیه ! من وتو رفیق هستیم
+: تو گوه خوردی یا حرف میزنی یا هرچی دیدی از چشم خودت دیدی
-:من کاری نکردم داداش !
+:از بالای در دیدم حالا یا کامل تعریف میکنی یا فردا صبح مدیر، پدرت رو مدرسه میکشه مدرسه
ترسیدم و وا دادم، شروع کردم جریان رو تعریف کردن. زیر چشم دیدم که مهدی کیرش بلند شده. حس بیغیرتیش زده بود بیرون. گفت ولش کن بعد از ظهر بیا خونمون .
ساعت چهار بود رسیدم خونشون . سریع گفت تامامانم نیومده برام تعریف کن. من شروع کردم با اب وتاپ تعریف کردن مهدی لحظه به لحظه حشری تر شدن.ی جاهای رو لاف میزدم جذابترش کردم. دیگه تحمل نداشت، دمر خوابید کیرشو به پتو فشار میداد .به اخرش نرسیده بودم که مهدی بی غیرت؛ ابش پاشید تو شورتش بی حال شد.
شایسته جون نیمساعت بد اومد. ی کمی براش چشم ابرو اومدم ولی انگار سر تایم نبود. به بهونه اب خوردن رفتم آشپزخونه و کلی لاس با مامان مهدی زدم. باخنده گفتم: شایسته جون هزینه کلاس خصوصی امروز رو نمیدی اونم گفت که پریود و کل جریان پریودی رو برام تعریف کرد. منم جریان تهدید مهدی و جغ زدنش و بیغیرتیش رو براش تعریف کردم ی فکری کرد و گفت:تو بر پیشش تا من بیام
من نشستم دیدم الله واکبر شایسته جون با ی لباس تور رنگ اطلسی بدون سوتین اومد داخل
جلو مهدی ایستاد و گفت:
_:« توله سگ عوضی حالا برای من ادم شدی؛ ی بلای سرت بیارم که مرغا آسمون به حالت گریه کنن. میخوای مثل اون بابایی الدنگت از خونه بندازمت بیرون تا بفمهی رییس این خونه کیه؟ از این به بعد حرفی یا حرکتی مخالف با نظر مهران بزنی من میدونم و تو. مهران پاشو عزیزم .
تا جایی که دستت جون داره بزن زیر گوش این توله سگ .
دوباره بزن
اینقدر بزن تا بگه گوه خوردم
مهدی :مامان گوه خوردم غلط کردم دیگه صدام درنمیاد
مهران:شایسته جون بسشه فک کنم شیر فهم شد
مهدی:اره مامان اول حرف تو بعدشم حرف مهران
_:افرین حالا خوب شد
شایسته جون برگشت که بره سمت آشپزخونه؛ من و مهدی همزمان محو کونش پهن و سفیدش بودیم. ی لحظه برگشت و با تمام غیظ و غضب گوش مهدی رو با پنجه اش محکم؛ جوری کشید که احساس کردم داره گوشش کنده میشه.صدای جیغ و عربده های مهدی بلندشد و التماس میکرد. نوک انگشتای شصت پاهاش ایستاده بود تا کشش گوش کمتر بشه. شایسته جون ولش کرد پخش زمین شد. با پا چند تا محکم کوبید به شکم مهدی و گفت:
« همونجوری که به اون پدر بیغیرت ربطی نداشت به تو هم اصلا ربطی نداره من با کی و کجا حال میکنم. تو فقط میتونی مث امروزت جغ بزنی بی غیرت
مهران جان توی اتاق خواب منتظرت هستم. این توله سگ بی غیرت و همینجا ول کن تا بفهمه حدش کجاس.
من کلاً شکه شده بودم ولی همونی شده بود که دلم میخواست. منم از کنار مهدی رد شدم با کشیده که بهش زدم تلافی قلدریش رو سرش درآوردم تا بفهمه من کی هستم.
رفتم سمت اتاق خواب وقتی داخل شدم شایسته جون لخت فقط با ی شورت منتظرم بود. خیلی ریلکس رو تخت لم دادم و مامان مهدی شروع کرد به لخت کردنم. منو تو بغلش کرفت. بدنش مث کوره اتیش داغ داغ بود. لبهاش توی لبهام گره خورده اما من نه بلد بودم همراهی کنم نه تحملش رو داشت. سریع زیر گردنم رو با لبهای خیسش نوازش میکرد. نرمی سینه هاش و رون های سفیدش به شدت تحریکم کرده بود. آروم دم گوشش گفتم شایسته جون میشه کونت رو تجربه کنم؟
از روی بدنم پاشد و دمر روی تخت خوابید با صدای مهربونش گفت:عزیزم فقط از روی شورت؛تا پاک بشم
سریع کیرمو رو با چاک کونش تنظیم کردم رو خودم رو بهش چسبوندم. کونش نسبت به کون مژگان خواهرم خیلی خوشفرمتر نرم تر و بسیار برزگتر بود ولی نمیشه گفت سفیدتر . شروع کردم به تکون خوردن.شایسته جون هم از لج مهدی بلندتر ناله میکرد. حتی دیگه حالت تلمبه زدن گرفته بودم ولی خیف این شورت مزاحمم بود. بلاخره بعد از پنج دقیقه ابم داشت می اومد. به شایسته جون گفتم کجا ابم رو بریزم؟ی لبخند شیطانی زد. و سوتینش رو ازکنار تختش برداشت و گفت: رو این بریز.
بدون ترس و واهمه با ناله هایی بلند ابم رو پاشیدم به سوتین شایسته جون و خودم رو بی حال روی کون بزرگ و خوشفرمش ول کردم. عجب حس وحالی داشتم. بعد از جون گرفتنم؛شایسته جون لباس توریشو تنش کرد و راه افتاد سمت اتاق مهدی
سوتینش‌که پر اب کیرم بود رو کشید به صورت مهدی و گفت پسره عوضی پاشو این رو بشور تا حالت جا بیاد
برگشت با متانت بهم رو کرد و گفت :
«مهران تو برو خونه به درسهات برس. اول با کف دستش کیرمو لمس کرد وبعد لبهامو بوسید و گفت: باید با مامانت صحبت کنم تا یک شب تاصبح پیشم بمونی عزیزم.
تو راه برگشت به این فکر میکردم ای کاش این محبوبیت رو تو خونه خودمون داشتم. باید با مامان فریبا حرف میزدم
     
  
صفحه  صفحه 1 از 2:  1  2  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

آینه شکسته

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA