ارسالها: 533
#12
Posted: 24 Aug 2010 10:05
شهر هرت در شازده!!!!!!!!!
پرده اول:بيابانهاي اطراف شهرهرت
اكبرآقاقزويني درحاليكه سوارخرش است ازدورر شهري راديدونگاهي به خرش كه ازخستگي بيحال شده بودانداخت وگفت:خوب انگاررسيديم به يك شهرجديد.ديگه خسته شده بودم بسكه ازشدت بي كوني توراگائيده بودم.
خراكبرآقاآنچنان عرعري ازشدت خوشحالي ميكند كه اكبرآقاتعجب ميكند.اكبرآقانقشه اي راازخورجين درمياوردوبه آن نگاهي ميندازد.وبعدازچنددقيقه ميگويد:عجيبه.چطور ممكنه كه ازاين شهر هيچ اثري توي نقشه نباشه؟اينها همش تقصير اين نقشه بردارهاست.
اكبرآقابعدازگفتن اين حرف به رويايي فرورفت.رويايي كه درآن مشغول گائيدن كون نقشه بردارها بدليل اشتباهي است كه درنقشه برداري كرده اند.درهمين افكارغرق بود ومتوجه نميشدكه چقدرنزديك شهررسيده.بعدازمدتي مردي راديد واورا صداكرد:آهاي عمو!باتويم!
مردبه طرف اكبرآقاراهش راكج كرد وپرسيد:سلام عموجان!چيه چيكارداري؟
اكبرآقاقزويني:اسم اين شهرچيه؟
مرد:شهرهرت.
اكبرآقا:شهرهرت؟اين ديگه چه جوراسميه؟
مرد:چه ميدونم.ولي خيلي حال ميده توش زندگي كني.وقتي بري داخل متوجه ميشي.حيف كه زن وبچه ام توي يك شهرديگه اندوگرنه تا آخر عمرم اينجا ميموندم.
اكبرآقا:دستت دردنكنه.(وسپس دستي به كون مردميكشد.)
مرد هاج وواج نگاهي به اكبرآقاوبعدكونش ميكند ودرحاليكه فحش ميدهدبه راه ميفتد.درحاليكه به خودش ميگويد:بيا وخوبي كن.حالابرو تو ببين چطوري به كونت ميگذارند.منو انگول ميكني ها؟همون بهتر كه ميدونم داري ميري كجا وگرنه همچين ميزدمت كه..
اكبرآقا داخل شهرميشود.
پرده دوم:شهرهرت.فاحشه خانه محمدحسن رشتي
محمدحسن رشتي رييس فاحشه خانه مشغول ياددادن چگونگي كون دادن به يك فاحشه جديداست.
محمدحسن:آفرين.وقتي كونتو خم كردي دقت كن سوراخش بازباشه.اينجوري بهتركيرميره توكونت.
يكي ازفاحشه ها به اسم ژيلا بدون اينكه دربزند داخل اطاق ميايدوميگويد:محمدحسن.بابا ازدست اين داروغه مردم.چقدربهش بدم وپول نگيرم.ازروز اول بخت من سياه بود.وگرنه اين چرابايد ازمن خوشش ميامد؟
محمدحسن:جان من به دل نگير.توكه ميدوني چقدرداروغه آدم مهميه؟مگه ميشه باهاش بدرفتاركني؟
ژيلا:اصلا توتاحالا كون دادي كه همچين حرفي ميزني؟
محمدحسن به فكرفرو ميرود.يادش اززمان بچگي كه به محمدحسن كونه معروف بود ميايدوبلافاصله ميگويد:نه.معلومه كه نه.مگه من دخترم؟
ژيلا:خوب براي همين نميدوني من چي ميكشم.اصلا چراباز ننه گلابتون رانميفرستي پهلوي داروغه؟
محمدحسن صدايش راآهسته ميكندوميگويد:هيس!يواشتر.انگاريادت رفته ننه گلابتون ومن باهم شريك شديم.بعدم ننه گلابتون كه ازخداشه.اين داروغه است كه پيغام داده اگريكبارديگه ننه گلابتون رابفرستيم ميادفاحشه خونه راروي سرمون خراب ميكنه.
ژيلا شروع به گريه ميكندوميگويد:بابااين داروغه عربه.يك كيركلفت ودرازي داره كه نگو.
از سروصداي آنها ننه گلابتون وارد اطاق ميشود.محمدحسن سريع فاحشه اولي رامرخص ميكندوژيلا هم چشمانش را پاك ميكند.
ننه گلابتون:سلام ژيلا جان.چطوري مادر.جاي جاسم بودي؟
ژيلا:آره ننه.
ننه گلابتون:حالش خوب بود.ازمن چيزي نپرسيد؟
ژيلا:آره حالش خوب بود.ازاول تا آخرهم ازشما ميپرسيد.ميگفت اگرحاكم قدغن نكرده بودهيچوقت سراغ زن ديگه اي نميرفت.
ننه گلابتون:راست ميگه بچه ام.هميشه همينطوري بوده.فداي كيرش بشم.هنوزم ازساك زدن بيشترازحال كردن خوشش مياد؟
ژيلا:آره ننه.مجبورم كرد يكساعت برايش ساك بزنم.
ننه گلابتون شديدا حسوديش ميشودوميگويد:خوبه خوبه.نميخوادتعريف كني چيكارباهات كرد.منو مجبورميكرد ۲ساعت برايش ساك بزنم.حالابرو ببين مشتريها سرگردان نشوند.
ژيلا چشمي ميگويدوخارج ميشود.نوشته شده توسط سرخ وسفيد.برگرفته ازسايت سرخ وسفيد.وبدنبال او محمدحسن وننه گلابتون هم براي سركشي به مشتريان فاحشه خانه ازاطاق بيرون ميروند.
پرده سوم:بازارشهرهرت.
اكبرآقا درحال قدم زدن دربازار است.درگوشه اي يك انار فروش مشغول دادزدن است:انار…انار..سينه دختر۱۴ ساله…انار.
اكبرآقاهوس ميكند چندتا انار بخوردبراي همين به طرف اناري ميرودوچند انارازاو ميگيردوهمانجا مشغول خوردن ميشود.وقتي انارها تمام ميشوند،ازانار فروش ميپرسد:انارها چندشد؟
انارفروش:۲سكه طلا!
اكبرآقا ازتعجب شاخ درمياوردوميگويد:چي!؟۲سكه طلا؟اين كه قيمت چندهكتارباغ اناره!
انارفروش:ميخواهي بخواه.نميخواهي ميندازمت زندان.اينجاشهرهرته.
اكبرآقافحشي ميدهدومجبورميشود۲سكه طلا رابه انارفروش بدهد.وبعدبه طرف خرش كه در پشت بازار آن رابسته است ميرود،تاآنرا برداردكه ميبيندچندنفر لات چوبي داخل كون خراوكرده اند ودارند آن را ميبرند.
اكبرآقا:اِ اِ.به خربيچاره چيكارداريد…آي هوار..بابا اين خرمنه.
يكي ازلاتها ميگويد:ازاين به بعد مال ماست.
اكبرآقا:مگه ميشه؟ميرم شكايت ميكنم.
ناگهان همه لاتها به همراه هركس آنجاست شروع به خنديدن ميكنند.
يكي ديگرازلاتها:كجاي كاري داداش؟مگه نميدوني هركسي خرشو گوشه بازار پارك كنه خرشو ميبرند؟انگاريادت رفته اينجا شهرهرته.
اكبرآقا مات به لاتها درحاليكه خرش راميبرند خيره ميشود.يك نفركه دلش سوخته است،خورجين خر رابرميداردوبه اكبرآقا ميدهد.لاتها بااينكه ميبينند طرف خورجين رابرداشته چيزي به او نميگويند.اكبرآقا خورجين راروي دوشش ميندازدوبه راه خودش ادامه ميدهد.همينطوركه درراه است يك حمام راميبيند.تصميم ميگيرد حمام كند.تا به حمام ميرسد باتوجه به تجربيات قبلي ازحمامي ميپرسد:سلام جناب گرمابه اي.قيمت چنده؟
گرمابه اي:مجانيه!
اكبرآقا:جون من؟بابا خدا پدرومادرتو بيامرزه.بطوركل باهمشهريات فرق داري.
اكبرآقا به حمام ميرود وبعدازيكساعت بيرون ميايد.در حال بيرون رفتن ازحمام است كه حمامي جلويش راميگيرد.
گرمابه اي:كجا؟پس حساب ماچي ميشه؟
اكبرآقا:اماتوكه گفتي مجانيه؟
گرمابه اي:اون تا نيم ساعت پيش بود.ازنيم ساعت پيش قانون عوض شده.هركي بره حموم غلام من ميشه.
اكبرآقا:اين ديگه چه قانونيه؟
گرمابه اي:همين كه هست.اينجاشهر هرته.
گرمابه اي اشاره اي ميكندوچندنفراكبرآقا راميگيرندوبعداز گرفتن وسايلش به او يك جارو ميدهند تا گرمابه را جارو كند.اكبرآقا كه عمري به كون مردم گذاشته است ازاينهمه ظلم وبيعدالتي به تنگ ميايدوگوشه اي مينشيندوبه فكرفرو ميرود.پيرمردي ازغلامان هم كه ازشدت خستگي ديگرنايي برايش باقي نمانده،بعدازچنددقيقه كناراومينشيند.اكبرآقاازاو ميپرسد:بالام جان.توي اين شهر چه خبره؟چراهمه اينجوريند؟
پيرمرد:چه فرقي به حال من وتو داره.مامجبوريم تا آخرعمر غلام اين مرد ظالم باشيم.
اكبرآقا:يعني هيچ راهي نداره؟
پيرمرد:نه پدرجان.مگه نميدوني اينجاشهرهرته.
اكبرآقا دوباره به فكر فروميرود.بعدازچنددقيقه روح پدرش راميبيند كه جلويش ظاهر ميشود.
روح پدراكبرآقا(محسن قزويني):پاشو پاشو.چرازانوي غم به بغل گرفتي؟توكه اينجا بايدبهشتت باشه.
اكبرآقا:آخه چطوري؟وقتي آدم مجبوره غلام يكي ديگه باشه مگه ميتونه ديگه كون بكنه؟به فرضم كه من به كون چندتا غلام ديگه بذارم.يعني مني كه هميشه همه را گائيدم حالابايد غلام باشم.
محسن قزويني:كي گفته تومجبوري غلام باشي؟
اكبرآقا:قانون اين شهر.
محسن قزويني:چي؟قانون؟بابااينجاشهرهرته.
اكبرآقا ناگهان به خودش ميايد وباخودش ميگويدراست ميگه.اينجاكه شهرهرته.)روح پدراكبرآقاناپديد ميشود.صاحب گرمابه به طرف اكبرآقاكه هنوزگوشه اطاق نشسته ميرودوميگويد:بابا توچقدرپررويي؟مگه نگفتم اينجا راجاروكن.گرفتي نشستي؟
اكبرآقا نگاهي به جاروي دستش ميكند وبعدبه صورت گرمابه اي نگاهي مياندازدوبلافاصله بلندميشود وباجارو شروع به زدن صاحب گرمابه ميكند.صاحب گرمابه شروع به جيغ وفريادميكند.تمام غلامان گرمابه جمع ميشوندوبه اكبرآقا حمله ميكنند.اكبرآقاهم تك وتنها شروع به زدن همه ميكند.نوشته شده توسط سرخ وسفيد.برگرفته ازسايت سرخ وسفيد.بعداز حدوديكساعت همه آش ولاش درگوشه گرمابه افتاده اند.واكبرآقا هم كه بسكه بقيه رازده حوصله اش سررفته گوشه اي مينشيند.صاحب گرمابه كه ازهمه بيشتر كتك خورده،بيهوش گوشه اي افتاده.اكبرآقا بلندميشودوبه طرف اوميرودولختش ميكند وبعدكيرش راتاته توكون او ميكند.همه غلامان ازشدت ترس يك گوشه كزكرده اند.بعدازحدود يكساعت كه آب اكبرآقا ميايد،اكبرآقا بلندميشودوميگويد:ازاين به بعد اين گرمابه وتمام مال وثروت اين مردمال منه.فهميديديانه؟
همه غلامان ميگويند:بله ارباب.هرچه شما بفرماييد.
اكبرآقاازيكي ازغلامها ميپرسد:اين شهر ۴تا لات داشت كه توبازار داشتند راه ميرفتند.ميشناسيشون؟
غلام ازترس آب دهانش راقورت ميدهدوسرش رابه معني بله تكان ميدهد.اكبرآقاميگويد:زودباش منوببر پيششون.
غلام چشمي ميگويدوبااكبرآقاراهي ميشوند.قبل ازرفتن اكبرآقابه يكي ديگرازغلامها ميگويدبه جلوي گرمابه برودوانتقال مالكيت گرمابه رابه اكبرآقاجاربزند وبعدباغلام راهي ميشود.بعدازمدتي به لاتها ميرسندكه دروسط بازارايستاده اند.اكبرآقاطوريكه همه بازارميشنوندبه غلامش دستورميدهدكه برود وغلامهاي جديد رابه گرمابه ببرد.غلام اكبرآقاكه ديگر ميداند چه پشتوانه اي دارد به طرف لاتها ميرود كه لاتها كه ازخنده روده بر شدنداورا به زمين ميندازند.غلام شبيه جنتلمنها بلند ميشودوخودرا ميتكاندوبه سمت اكبرآقا ميرودوميگويد:اكبرآقا.اينهامن رازدند.
تمام بازار جمع شده اند ودارند اين صحنه رانگاه ميكنند.بعضي با پوزخند به اين صحنه نگاه ميكنند.اكبرآقابه طرف لاتها ميرود وميگويد:مگه نگفتم بلندشيدبريم.شمااز اين به بعد غلامهاي منيد.
يكي ازلاتها كه انگار بهش برخورده ميگويد:بروببينم بابا.اينم وقت گيرآورده.ميام خودتم ميبريم مثل خرت ميكنيم ها!
اكبرآقابه اوحمله ميكندوتابقيه به خودشان بجنبندشلوارش رادرمياوردوكيرش راداخل كون اوميكند.بقيه لاتها بلندميشوند وبه اكبرآقا حمله ميكنند.اكبرآقا بايك دست همه رابه زمين ميندازندومشغول كردنشان ميشود.تماشاچيان كه تعجب كرده اند ازخنده روده بر شده اند.اكبرآقا بعدازچنددقيقه كيرش را درمياوردوميگويد:خيلي خوب.اين باشه تابعد پدرتونو دربيارم.وهمه راجلو مياندازدتا به حمامي ببرد.درهمين احوال هستندكه جارچي ميايد وجارميزند:مردم شهرهرت.همه به طرف نمازجمعه به راه بيفتيد.تا يكساعت ديگه نمازجمعه شروع ميشود.
-اَه بازاين شيخه ازخواب بيدارشد.
-آخه امروز كه چهارشنبه است.
-بازازكاروزندگي مجبوريم بيفتيم.
اكبرآقا بي اعتنا باغلامان جديدش به جايي ميرود كه انارفروش راديده بود.انارفروش چند بارديگرهم انار خالي كرده وچون باكلاه گذاشتن سرمردم حسابي حال كرده مشغول بشكن زدن است كه اكبرآقا راميبيند كه باغلامانش ميايد.اكبرآقا تابه اوميرسد به غلامانش ميگويد:بچه ها بريد هرچي دلتان ميخواهد اناربخوريد.خودم حساب ميكنم.
همه سرانارها ميريزندوظرف نيم ساعت هيچ اثري بجزپوست ،ازانارها نميماند.اكبرآقا به انارفروش ميگويد:خوب چقدرشد؟
انارفروش:۵۰۰۰سكه طلا!
اكبرآقا خم ميشود وكرمي ازروي زمين برميداردوميگويد:اين كرم مال من بوده.تودزديدي.قيمتشم ۱۰۰۰سكه طلا بوده.
انارفروش:بروباباماهمه رارنگ مي كنيم.ميخواهي مارارنگ كني؟
اكبرآقا:بچه ها بزنيدش دزدپدرسگ را!
همه سرانار فروش ميريزندوحسابي اورا ميزنند.وچون دلشان ازدست اكبرآقا پراست تمام غيظشان راسر انارفروش خالي ميكنند.وقتي خوب اورا ميزننداكبرآقا ميگويد:خيلي خوب.حالا برش داريد ببريمش.اينم غلام منه.
انارفروش بيهوش است.غلامها تمام اسباب اثاثيه اوراجمع ميكنند وبه طرف گرمابه به راه ميفتند.
پرده چهارم:ميدان اصلي شهرهرت.شب همان روز.
ننه گلابتون ومحمدحسن درحاليكه نقاب به صورتشان زده اند درحال خراب كردن يك مغازه هستند.باخراب كردن اين مغازه،خيابان اصلي شهرمسيرش به طرف فاحشه خانه آنها كج ميشود.مشكل اينجاست كه بازار هم جزء خيابانهايي است كه ازخيابان اصلي حذف ميشود.وبراي همين محمدحسن وننه گلابتون كه نميخواهند كتك بخورند شب اينكاررا انجام ميدهند.بعدازيكساعت كارشان تمام ميشود.
ننه گلابتون روي ديوار مينويسد:فاحشه خانه محبت ۱۰۰ متر–>
فرداي آن روز.صبح
تمام كاروانها درجلوي فاحشه خانه اطراق كرده اند.ننه گلابتون ۲جنده رابالاي بالكن گذاشته كه لخت درحال رقصيدن هستند.عده اي ازمردها كه پول ندارندنشسته اند ومشغول نگاه كردن به جنده ها هستند.
-بابا كونو داشته باش.لامصب عين پنبه است.
-سينه هاشو نگاه.عين پشمك تكون ميخوره.
-وقتي راه ميره،كونش انگارآدامس ميجوه.
محمدحسن بيرون ميايدوبابلندگو شروع به صحبت ميكند:بشتابيد.بشتابيد.بهترين كونهاوكسها رادراينجا پيدا خواهيدكرد.ساك به مدت ۲ ساعت.بزرگترين سينه هاي دنيا.نمايش درآوردن شلنگ ۱۰ متري ازكون دختر ۱۴ ساله.بشتابيد كه بليطها تمام شد.
عده اي ازمردم به داخل فاحشه خانه ميروند كه جماعتي ازدور پيداميشوند.محمدحسن سريع داخل فاحشه خانه ميرود وبه ننه گلابتون ميگويد:بدو كه بدبخت شديم.بازاريها آمدند.الان قيمه قيمه مون ميكنند.
ننه گلابتون:بيخودكرده اند.اينجاشهرهرته.هركي هركاردلش خواست ميتونه بكنه.
بازاريها جلوي فاحشه خانه جمع ميشوند ودادميزند:محمدحسن كوني.اگرجرات داري بيا بيرون.
ننه گلابتون بيرون ميايدوميگويد:چتونه؟چه مرگتونه؟مااينجا آبرو داريم.
-مگه ماآبرو نداريم؟زنيكه راه خيابونو چرابستي؟ازصبح هيچي دستلاف نكرديم.
-حسني دختره رونگاه.لخته.
-ول كن ببينم.بذارتكليف خودمونو باهاشون روشن كنيم.تا شب اينجا رو آتيش ميزنم.
-حسني توكه اهل اينكارها نيستي.بازكس ديدي خالي بستي؟
-خالي چيه؟
دختري كه لخت بالاي فاحشه خانه مشغول رقص است ميگويد:آقا حسني.ايول چقدرمردي.به سلامتيش يك دست بزنيد.
هرچه مرداست دست ميزند.همه سعي ميكنند بلندتر دست بزنندتا كس آنها رانگاه كند.ننه گلابتون به داخل ميرود.تمام بازاريها تصميم ميگيرند فعلا جلوي فاحشه خانه بنشينند تافكركنند ازدست محمدحسن وننه گلابتون چكاركنند.ولي هيچكس به فكر حل مشكل نيست.بلكه همه ميخواهند چشم چراني كنند.شب كسها رقص راتعطيل ميكنند.وبازاريها تازه به خودشان ميايند.يكي ازبازاريها ميگويد:من ميگم بريم پيش داروغه.بايك كم پول ميتونيم كاري كنيم راه خيابون بازبشه!
-بازبشه كه چي بشه؟اونوقت به چه بهانه اي بيايم اينجا رقص لختي تماشا كنيم؟
-غصه نخور.يك كم بيشتربهش پول ميديم ميگيم يك راه هم براي اينها بازكنند.
همه به طرف بازار برده فروشيها جايي كه داروغه آنجاست به راه ميفتند.
پرده پنجم:بازار برده فروشي.
داروغه روي صندلي نشسته ومشغول ديدزدن است.
مجري بازاربرده فروشي:اين كنيز زيبا متولدحبشه است.سايزدورسينه ۵۰سانتيمتر.دورهركپل ۴۵ سانتيمتر.با كس داغ.نوشته شده توسط سرخ وسفيد.برگرفته ازسايت سرخ وسفيد.اين نژاد دركس خودش بخاري دارد وهيچوقت كسش سردنميشود.
همه درحال ديدزدن كنيز هستند كه جماعتي واردميشوند.بعضي مشغول رقصيدن هستند.وبعضي دست ميزنند.يكي ازبين جمعيت ازكسي كه جلواست ودارد آنها راراهنمايي ميكندميپرسد:بالاخره رسيديم عروسي؟پس اين عروسي كه توش شام ميدهند كجاست؟
راهنما:همينجاست.ساكت باشيدوبه صف بايستيد.
همه ساكت ميشوندوصف ميبندند.كساني كه داخل بازاربودند هم دارند آنها رانگه ميكنند.سكوتي داخل بازار حكمفرما ميشود.راهنما باصداي بلنددادميزند:بيا غلام وكنيز جديدآوردم.ببين وببر.هركدام فقط ۵ سكه طلا.
هنوز هيچي نشده چندنفر ازداخل جمعيتي كه تازه آمده اند فرارميكنندوبقيه مشغول دادزدن ميشوند:
-بابا توكه گفتي عروسيه!
-نامرد مارااينجاآورده تا بفروشه.
جاسم(داروغه شهر)بلافاصله مامورينش راميفرستد تا نگذارد كسي فراركند.راهنما كه حالا معلوم ميشود تاجربرده است يك كيسه پول به جاسم ميدهد.جاسم به دختري كه كنارش نشسته ومشغول دلبري است ميگويد:اين برده فروشي هم عجب شغل پردرآمديه ها!پرطرفدارترين شغل بازار شده.خوبيش اينه كه هميشه حق وحساب ماميرسه.
يكي ازمامورين به سمت جاسم ميايد وميگويد:قربان.چندنفر ازبازاريها اومدندوباشما عرض كوچكي دارند.
جاسم:الان حوصله شوندارم.ميدونم چكاردارند.بگوفردا ميرم فاحشه خانه راميبندم وراه بازار رابازميكنم.
مامور:قربان.ولي اينها ميخواهند يك راه ديگه براي بازار احداث بكنيد.كسي از محمدحسن شكايتي ندارد.
جاسم مدتي مات به مامور نگاه ميكندومميگويد:مگه ماچقدرپول داريم كه براي اينها يك راه بازكنيم براي اونها يكي؟
مامور:قربان فكراونجاشم كردند.پول به اضافه حق وحساب شما راحاضرشدندبدهند.
جاسم فكري ميكندوميگويد:باشه قبوله.فقط وقتي پولهاراآوردي يكسربرو به فاحشه خانه.به محمدحسن بگوبازاريها آمدند ازش شكايت داشتند.اگرازاين به بعد روزي ۲تا فاحشه ديگر برايم نفرسته ميگم فاحشه خونه اش راببندند.
مامور:چشم قربان
پرده ششم:گرمابه شهرهرت.
يكي ازغلامها آهسته به ديگري ميگويد:توهم كونت درد ميكنه؟
-آره.مگه مال تودردنداره؟
-نميدوني اين بوي گندكه ازاطاق اكبرآقا ميادمال چيه؟
-يعني واقعا نميدوني؟مگر پشمهاي كون تورانكند؟
-خوب چرا!
-كس خول.پشمهاي كون همه راكنده وبراي تزيين دوراطاقش چيده.نميدونم چطور بااين بوزندگي ميكنه!
اكبرآقا بيرون ميايد وهردوساكت ميشوند.نوشته شده توسط سرخ وسفيد.برگرفته ازسايت سرخ وسفيد.اكبرآقاهردو راصدا ميكند وتابلويي به آن دو ميدهدتا درجلوي حمام نصب كنند.روي تابلو نوشتهاكبرآقا قزويني.جراح ومتخصص بيماريهاي اطفال ومردان بزرگسال).وبعدبه چندغلام ميگويد:بريد اين خانه كناري رابه نفع من غصب كنيد.
-اما اون زمين مال داروغه است.اگربفهمه پدرمون درمياد.
-هركارگفتم بكنيد.به اين كارهاش هم كارنداشته باشيد.چندتايي تون هم بريد توبازار شايعه كنيد وبا اومده.فقط هم اكبرآقا ميتونه همه رامعالجه كنه.درضمن اين مريضي رافقط مردها ميگيرند.
-چشم اكبرآقا.
پرده هفتم:خيابانهاي شهرهرت.
چندمرد درحال صحبت بايكديگرهستند:
-منم يك چندروزي بودكه سرم درد ميكرد.رفتم پيش اين دكتره.اول كونم رامعاينه كرد.بعديك چيزي به كيرش ماليد كه مثل كِرِِِِمِ بود.بعدشم كيرشو گذاشت توكونم.خيلي دردگرفت.ولي بعدگفت خوب شدي.
-ميگند شاگردابن سينابوده.بهت گفتم دست منم خوب كرد؟
-نه؟چطور؟
-اول لباسهام رادرآورد.بعدتمام انگشتهاش راگذاشت توكونم.وقتي خوب گشادش كردمنوكرد.
-كارش خيلي درسته.اين روش جديده.ميگند خودش اختراع كرده.
-من هيچوقت فكرنميكردم آدم باحال كردن بتونه بيماريها راعلاج كنه.
درهمين حال هستند كه ننه گلابتون به همراه ژيلا ومحمدحسن ازكنارشان ميگذرند.
ننه گلابتون:دلش براي من تنگ شده.وگرنه پيغام نميفرستاد ازاين به بعد ۲ تا كس بفرستيد.بچه ام هوس كون قشنگ منوكرده.
ژيلاومحمدحسن نگاهي ازترس به هم ميندازند.
محمدحسن:ولي من ميگم بهتربود امروزه را بي خيال ميشدي.شايد داروغه منظورش يك چيز ديگه بوده.
ننه گلابتون:اِوا خاك عالم.مگه شمااز رمز ورموز عاشقها خبرداريد؟همينجوري كه نميتونه بگه به ننه گلابتون بگيد بياد.مجبوره رمزي پيغام بفرسته.
ژيلا:واي سرم دردگرفت.محمدحسن توروخدا ساكتش كن.
محمدحسن وننه گلابتون نگران به هم نگاه ميكنند.وآهسته شروع به حرف زدن ميكنند.
محمدحسن:نكنه وباگرفته.ميگندهركي سرش دردبگيره وباداره.
ننه گلابتون:امااين كه مريضي مردهاست.تابحال هيچ زني توشهر وبانگرفته.
محمدحسن:ماكه شانس نداريم.يكهوديدي اينم وبا گرفت.
درهمين موقع مردي جلوي آنها مينشيند وشروع به شاشيدن ميكند.
ننه گلابتون:مرتيكه خر.چيكارداري ميكني؟مگه نميبيني اينجا خيابون عموميه؟
مرد:به توچه پيرزن هف هفو.دلم خواسته برينم.اگرنگران تميزي خيابوني دستهاتو بازكن رو دستهات برينم بعد ببر بنداز سطل آشغال.
ننه گلابتون فحشي ميدهد وچيزي نميگويد.جماعتي ازدور پيدا ميشوند.
جارچي:بشتابيد به نمازجمعه.بشتابيد.نماز جمعه اجباري است.هركس ۳ باربه نمازجمعه نرود به زندان ميرود.اين دستور امام جمعه است.
ژيلا:فكرميكردم امروز ۲شنبه است.
محمدحسن:حالا اي كاش سخنرانيش هم سخنراني بود.هفته قبل داشت چگونگي دوختن خشتك شلوار راتوضيح ميداد.
ژيلا به جارچي اشاره اي ميكند.جارچي تفي روي دستهايش ميندازدوبه سرش ميمالاند.وبعدبه طرف ژيلا ميرود.
جارچي:جان نثار درخدمتگزاري حاضرم بانوي من.
ژيلا:آخي چقدرناز.حتما خيلي خسته ميشي.تابحال به فاحشه خانه ماسرنزدي؟
جارچي:منظور بانو فاحشه خانه محبت است؟نخير.راستش داروغه قدغن كرده.
ژيلا دستش راروي سينه جارچي ميگذارد وباموهاي روي سينه اش بازي ميكندوميگويد:نميدوني امام جمعه چي ميخوادبگه؟
جارچي:فكرميكنم ديشب خواب ديده كه ۴تا خر تمام مردم شهرهرت راگاييدند.امروزميخواد طرز خركردن رايادبده.
ننه گلابتون:بريم نمازجمعه.ميخواهند داستان سكسي انسان وحيوان تعريف كنند.
درهمين لحظه آب جارچي ميايد.نوشته شده توسط سرخ وسفيد.برگرفته ازسايت سرخ وسفيد.ژيلا نگاهي به شلوار جارچي ميكند وميگويد:توهم چقدر شيطون بودي من نميدونستم بلا!
جارچي:من نوكرتم.من چاكرتم.همين فردا برات يك گردنبند طلا ميارم.
ننه گلابتون:خيلي خوب ديگه ديرشد.زودباشيدبريم.
پرده هشتم:مراسم نمازجمعه شهرهرت.
ملانصرالدين،امام جمعه شهرهرت به بالاي منبر رفته ودرحال سخنراني است:اين ۴خرهركدام كير داشتند به اين بزرگي.من بامعبرين كه داشتم صحبت ميكردم اينها ميگفتند هركدام ازاين خرها نماد يك آدم هستندكه ۳ تاازاينها عقلشان هم اندازه خراست.امايكي هم عقل زيادي داردوهم به كون اين ۳ تاهم ميگذارد.من هفته پيش درمورد خشتك شلوار صحبتي داشتم.آيا واقعا اگراين خرها شلوارداشتند ميتوانستند به كون بقيه بگذارند؟همينطور كه ميدان
من برگشتم!!!!
بعد از 5-6 ماه!!!
ارسالها: 80
#15
Posted: 16 Feb 2011 22:38
یك كلام ؛ شهر هرت همين جائيست كه داريم توش از صبح تا شب سگ دو ميزنيم و به هيچ جا نمي رسيم.
تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست ... ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست
ارسالها: 137
#16
Posted: 5 Apr 2011 15:38
از حرفای دوستان به این نتیجه معكوس رسیدم كه هرجایی جز ایران شهر هرت نیست یا شهر هرت هرجا باشه مطمئنن تو همین ایرانه و جای دیگه نمیتونه باشه
اگه خوب فهمیدم سه چراغ روشن واسم بذارید
پایان رنگ آبی شب سیاه و تار است عشق به رنگ قرمز همیشه افتخار است
6 تا یادت نره!!!
ارسالها: 53
#19
Posted: 10 Jun 2011 18:26
شهرشو نمیدونم ولی كشورش داریم توش گل و بلبل میبینیم
never free....
never me.....
because you are unforgiven 2
ارسالها: 57
#20
Posted: 24 Jul 2011 01:32
ramin2010: فقط یک ایرانیه که توی رستوران بعد از خوردن غذاش درخواست ظرف یکبار مصرف میده تا 2 لقمه باقیمونده غذاشو ببره خونه چون فکر میکنه پول داده
این یكی رو كاملا اشتباه گفتی اتفاقا در غرب یه چیز كاملا عادیه
رابطه 10 قسمت داره، 1 قسمت محبت و 9 قسمت گذشت
غرور بدترین چیز برای یک رابطه است