ارسالها: 827
#41
Posted: 11 Jun 2011 23:27
در سال ١٩٣٢ به دلیل کم توجهی مادر یک بچه کودک به نام کارلوس از پنجره به داخل کوچه سقوط کرد .شگفت انگیز آن که در همان لحظه آقای جوزف فیکلاک از آنجا عبور میکرد و کودک بر روی او سرنگونشد. بر اثر سقوط دست مرد عابر شکست اما بچه سالم بود. اما مادر بچه عبرت نگرفت یک سال بعد دوباره از همان پنجره کارلوس سقوط کرد و حادثه غیر قابل باور آن که دوباره بر سر یک مرد عابر افتاد. اما برخلاف دفعه قبل هم کودک و هممرد سالم ماندند و جالب آن که این بار هم بچه بر روی سر آقای جوزف سقوط کرده بود.
هر حکومتی که شادمانی را از مردمان بگیرد شکست خواهد خورد و برانداخته خواهد شد.
cyrus the great.king of persia ************************** امپراطور ایران.کوروش بزرگ
ارسالها: 827
#42
Posted: 11 Jun 2011 23:28
تصویری که میبینید در سال 1919 گرفته شده و مربوط به کادر پروازی یک فرودگاه در دوران جنگ اول جهانی است.نکته جالب این است که در این تصویر، روح یک فرد مُرده وجود دارد!!!این روح مربوط به فردی به نام فردی جکسون است که توسط پره یک هواپیما به شکل اتفاقی 2 روز قبل از گرفتن این عکس کشته شده بود و مراسم خاک سپاریش در روزی انجام شد که این عکس گرفته شد!اگر در ردیف بالا، از سمت چپ به چهره چهارمین نفر نگاه کنید یک فردی عادی میبینید، ولی اگر کمیدقت کنید، میتوانید روح فردی جکسون را در پشت وی ببینید!این عکس به تمامی کارکنان و همکاران فردی جکسون نشان داده شد و همگی بدون کوچکترین شک تایید کردند که او همان فردی جکسونی است که 2 روز پیش از دنیا رفت!
هر حکومتی که شادمانی را از مردمان بگیرد شکست خواهد خورد و برانداخته خواهد شد.
cyrus the great.king of persia ************************** امپراطور ایران.کوروش بزرگ
ارسالها: 827
#43
Posted: 11 Jun 2011 23:30
در سپتامبر سال ١٩٥٥ جیمز دین هنرپیشه جوان هاایوودی بر اثر تصادف با ماشین پورشهاش دارفانی را وداع گفت. آقای هنرپیشه مرد و کارش تمام شد اما اتومبیل همچنان ماجراهای مرگ آورش را ادامه میدهد. خودرو را که به دره سقوط کرده بود بسختی بیرون اورده و به تعمیرگاه منتقل کردند.اما در آنجا ماشین از روی جک لیز خورده و بر روی دو پای یک مکانیک افتاد. این ماشین توسط یک دکتر خریداری شد که از ان برای شرکت در مسابقات اتومبیل رانیاستفاده کرد. در یکی از مسابقات خودرو تصادف کرده و صاحب جدیدشنیز کشته شد. ماشین را تعمیر کرده و دوباره از آن در مسابقات اتومبیل رانی استفاده کردند. اما راننده بعدی هم در یک تصادف کشته شد. این بار وقتی خودرو را به گاراژ منتقل کردند فردای آن روز مشاهده نمودند که گاراژ بطور کامل در آتش سوخته است. سرانجام در اکتبر ١٩٥٩ برای این که جلوی فاجعه را بگیرند آن را به ١١ قسمتتکه کرده و فلزش را نیز آب کردند.
هر حکومتی که شادمانی را از مردمان بگیرد شکست خواهد خورد و برانداخته خواهد شد.
cyrus the great.king of persia ************************** امپراطور ایران.کوروش بزرگ
ارسالها: 827
#44
Posted: 11 Jun 2011 23:30
سرنوشت اغلب دوقلوها بسیار شگفتانگیز است. اما سرنوشت دوقلوهای اهل اوهایو دارای بیشترینشگفتی است. دو برادر دوقلو بعداز تولد از هم جدا شده و به خانوادههای جدا سپرده شدند. هر دو خانواده نیز نام جمیز را بر انها گذاشتند و از اینجا سرنوشت شگفتانگیز انها شکل میگیرد. هر دو جمیز به یادگیری علم حقوق علاقه داشتند. هر دو دنبال نجاری و مکانیکی بودند. هردو با زنی به نام لیندا ازدواج کردند. هر دو نیز اسم بچههایشان را جمیز آلن گذاشتند. این بچهها نیز ازدواج کردند. نام زن هر دو هم بنی بود هر دو مرد نیز زنانشان را طلاق دادند. تا این که این دو بچه بعد از ٤٠ سال همدیگر را یافته و بعنوان شریک تجاری با هم مشغول به کار شدند.
هر حکومتی که شادمانی را از مردمان بگیرد شکست خواهد خورد و برانداخته خواهد شد.
cyrus the great.king of persia ************************** امپراطور ایران.کوروش بزرگ
ارسالها: 827
#45
Posted: 11 Jun 2011 23:31
در ابتدای قرن ١٩ داستان نویسی که بیشتر داستانهای ترسناک مینوشت، به نام ادگار آلن پو داستانی به این مضمون نوشت: یک کشتی در دریا غرق میشود. فقط ٤ نفر از میان مسافرانش زنده میمانند. به سبب طی شدن روزهایمتوالی ٣ نفر دیگر تصمیم میگیرند فرد جوانتر که نامش ریچارد پارکر بود را کشته و بخورند. در عالم واقع و در سال ١٨٨٤ کشتی باری به نام فوندرد میگوبینتا در دریا غرق شد و تنها ٤ نفر از مسافران زنده ماندند. ٣ نفر از مسافران اقدام به قتل عضو جوانتر گروه نموده و اسم آن جوان نگونبخت، ریچارد پارکر بود.
هر حکومتی که شادمانی را از مردمان بگیرد شکست خواهد خورد و برانداخته خواهد شد.
cyrus the great.king of persia ************************** امپراطور ایران.کوروش بزرگ
ارسالها: 827
#46
Posted: 11 Jun 2011 23:32
در سال ٢٠٠٢ دو برادر دوقلو به فاصله تنها ١ ساعت طی تصادف درجاده به نحوی مشابه کشته شدند آنها در فاصله ٥/١ کیلومتری از هم در جاده شمالی فنلاند در حال دوچرخهسواری بودند. هر دو به فاصله یک ساعت در اثر تصادف با کامیون مردند. اگر چه این جاده که در ٦٠٠ کیلومتری هلسینکی قرار دارد بسیار شلوغ است اما تصادف دوقلوها به شکلی مشابه واقعا شگفت انگیز است.
هر حکومتی که شادمانی را از مردمان بگیرد شکست خواهد خورد و برانداخته خواهد شد.
cyrus the great.king of persia ************************** امپراطور ایران.کوروش بزرگ
ارسالها: 827
#47
Posted: 11 Jun 2011 23:46
تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل،جای اینکه از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفتجاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!اینطوری تعریف میکنه:من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکیبیستکیلومتر از جاده دور شده بودم که یهوماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد.وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت.اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم،نه از موتور ماشین سر در میارم!!راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو کرفتم و مسیرم رو ادامه دادم.دیگه بارون حسابی تند شده بود.با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام وبی صدا بغل دستم وایساد.من هم بی معطلی پریدم توش.اینقدر خیس شده بودم که به فکر اینکه توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم.وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکردیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!پشمم ریخت.داشتم به خودم میومدم که ماشین یهو همونطور بی صدا راه افتادهنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعدو برق دیدمیه پیچ جلومونه!تمام تنم یخ کرده بود.نمیتونستم حتی جیغ بکشمماشین هم همینطور داشت میرفت طرف دره.تو لحظه های آخر خودم رو به خدا اینقدر نزدیک دیدمکه بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.تو لحظه های آخر، یه دست از بیرون پنجره،اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جادهنفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم.ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه میرفت،یه دست میومد و فرمون رو میپیچوند.از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم.در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون.اینقدر تند میدویدم که هوا کم آورده بودم.دویدم به سمت آبادی که نور ازش میومدرفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین تعریف کردموقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودندیهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو،یکیشون داد زد:ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتیما داشتیم ماشینو هل میدادیمسوار شده بود
تینم زنگ تفریح بود
هر حکومتی که شادمانی را از مردمان بگیرد شکست خواهد خورد و برانداخته خواهد شد.
cyrus the great.king of persia ************************** امپراطور ایران.کوروش بزرگ
ارسالها: 827
#48
Posted: 12 Jun 2011 00:16
داستان واقعی “ ازدواج جن و انسان ”
ماجرایی در تاریخ ۱۳۵۹ شمسیمطابق با ۱۹۸۰ میلادی ماه آوریل بوقوع پیوست که اهالی کشور مصر به شهرهای نزدیک و روستاهای مجاور را به خود معطوف داشت، و آن را نویسنده معروف، استاداسماعیل، در کتاب خود به نام `انسان و اشباح جن` چنین می نویسد :مرد ۳۳ ساله ای، به نام عبدالعزیز مسلم شدید، ملقب به «ابوکف» که در دوم راهنمایی ترک تحصیل کرده بود، به نیروهای مسلح پیوست و در جنگ خونین جبهه ی کانال سو ئز، به ستون فقراتش ترکش اصابت کرد و این مجروحیت او منجر به فلج شدن دو پایش گردید، ناچار جبهه را ترک کرده به شهر خود بازگشت تا در کنار مادر و برادرانش با پای فلج به زندگی خود ادامه دهد.در همان شب اول که از غم و اندوه رنج می برد، ناگاه زنی را دید که لباس سفید و بلندی پوشیده و سر را با پارچه سفیدی پیچیده، در اولین دیدار، او را همچون شبحی که بر دیوارنقش بسته مشاهده کرد. زمانی نگذشت که همان شبح در نظرش مانند یک جسم جلوه نموده و به بستر ابوکف نزدیک شد و گفت:ای جوان اسم من "حاجت" است و قادر هستم به زودی بیماری تو را درمان نمایم. لکن به یک شرط که با دختر من ازدواج کنی.ابوکف جوابی نداد، زیرا که وحشت، قدرت بیان را از اوگرفته بود و او را در عرق غوطه ورکرده بود. زن دوباره سخن خود را تکرار نموده، اضافه کرد که من از نسل جن مومن هستم و قصد کمک به شما و به نوع انسانها را دارم و در همین حال از دیواری که بیرون آمده بود ناپدید شد.ابوکف این قضیه را به کسی اظهار نکرد زیرا می ترسید او را به دیوانگی متهم سازند. باز شب دوم دوباره "حاجت" آمد و تقاضای شب اول را تکرار کرد، ابو کف نتوانست جواب قاطعی بدهد. شب سوم باز آمد و گفت: تنها کسی که می تواند خوشبختی تو را فراهم کند دختر من است. ابو کف مهلت خواست که در این خصوص فکر کند، بعد تصمیم گرفت که اول شب، در اتاقش را از داخل قفل کند و به رختخواب برود تا کسی نتواند واردشود؛ اما یکدفعه دید "حاجت" و دخترش از درون دیوار عبور کردند و نزد او آمدند و تا صبح با او مشغول شب نشینی بودند.در همان شب وقتی که ابوکف به چهره ی دختر نگاه کرد، دید چهره ی جذاب، بدن لطیف قد کشیده، گردن بلند و مثل نقره می درخشید. رو کرد به حاجت و گفت: من شرط شما را پذیرفتم.حاجت وسیله ی عروسی را فراهم کرد. شب بعد با موسیقی و ساز و دهل عروسی را انجام دادند، در حالی که کسی از انسانها آن آواز را نمی شنید، عروس را با این وضع وارد خانه کردند. حاجت، عروس و داماد را به یکدیگر سپرد و از خانه بیرون رفت. هنوز داماد عروسش را در بستر به آغوش نکشیده بود که احساس کرد پاهایش جان گرفته است!روز بعد هنگامی که مادر و برادران متوجه شدند که ابوکف سلامتی خود را بازیافته و با پای خود راه می رود خوشحال شدند، لیکن او سر را بهکسی نگفت. این شادی بطول نینجامید، زیرا که به زودی روش و رفتار ابوکف تغییر کرد. او در اتاقش می نشست و بجز موارد محدود بیرون نمی آمد. تمام کارهای لازم را مانند غذا خوردن و استحمام، همانجا انجام می داد، تمام روز و شبش را در پشت در سپری کرد. آخرالامر برادران متوجه شدند که او با کسی که قابل رویت نیست صحبت می کند. گمان کردند که عقلش را از دست داده، اما او با عروس زیبایش در عیش و نوش و خوشبختی بود...!
هر حکومتی که شادمانی را از مردمان بگیرد شکست خواهد خورد و برانداخته خواهد شد.
cyrus the great.king of persia ************************** امپراطور ایران.کوروش بزرگ
ارسالها: 827
#49
Posted: 12 Jun 2011 20:53
صدای ارواح
روزانه موارد زیادی از وقایع عجیب در جهان رخ می دهد که با بررسی مجموعه ای از آنها می توان به نتایج خارق العاده و البته جذابی دست یافت. این نتایج ما را به عالم ناشناخته ها هدایت می کند.در اواسط دهه 1980 محققی به نام «کلاس اسچربر» یکی از کانال های برفکی تلوزیون راانتخاب کرد و دوربین فیلمبرداری را جلو آن گذاشت و به ظبط برفک ها پرداخت. پس از ظبط،تصاویر برفکی را در ویدئو گذاشت و تماشا کرد. خیلی عجیب بود، در تصاویر برفکی، تصاویری از دخترش «کارین» که به تازگی فوت کرده بود، به صورتی مه آلود ظبط شده بود، تصاویر مثل ابر به تدریج ظاهر می شدند. او توانست علاوهبر دخترش سایر اعضای درگذشته خانواده اش را هم ببیند.اگر چه چنین رویدادی عجیب و تا حدی باورنکردنی به نظر می رسید، ولی این تجربه تنها گزارش ارائه شده از این دست نیست.
هر حکومتی که شادمانی را از مردمان بگیرد شکست خواهد خورد و برانداخته خواهد شد.
cyrus the great.king of persia ************************** امپراطور ایران.کوروش بزرگ
ارسالها: 827
#50
Posted: 12 Jun 2011 20:55
نوار خالی کاست«کارول»
رژیم لاغری داشت و به همراه رژیم غذایی، نوار کاستی را هم گوش می داد. یک طرف نوار خالی بود. او یک بار برای آنکه طرف خالی نوار را گذاشت تا صدای محیط اطراف را ظبط کند. بعد از آنکه چند دقیقه از ظبط صداها گذشت، نوار را از اول گذاشت تا ببیند چه چیزی ظبط کرده است. صدای عجیب و غریب به گوشش رسید. خیلی برایش عجیب بود. مجددا به ظبط صدامشغول شد و گوش داد. صدایی می گفت:«من دوستت دارم! آیا تو هم مرا دوست داری؟» این اولین تجربه «کارول»در زمینهصدای الکترونیکی بود.
هر حکومتی که شادمانی را از مردمان بگیرد شکست خواهد خورد و برانداخته خواهد شد.
cyrus the great.king of persia ************************** امپراطور ایران.کوروش بزرگ