انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
گفتگوی آزاد
  
صفحه  صفحه 4 از 28:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  25  26  27  28  پسین »

خنده و تاسف


مرد

 
Princess: نکنـد زیمبـاوه خاورمیـانه شویـم!
ادم این چیزا رو میشنوه از عاقبت خودش میترسه. واقعا نکنه مثل اونا بشیم. البته داریم میشیم
دوستان عزيز گول يوزر منو نخورين .اين يوزرو به عشق عشقم درست كردم. هميييييييييييييييين
     
  
زن

Princess
 
اینجوریـاست ؟! آدم باید زرنـگ باشه ؟!

نقـدی بر خـرده فرهنـگ قاپیـدن و چاپیـدن





آخرين روزهای اسفند ماه سال 1390 همراه بود با خبر تصادف علی دایی كه پس از شكست تیمش در حال عزیمت از اصفهان به تهران، به علت خواب‌آلودگی خودروی وی واژگون می‌شود. اما از آن جا كه برخی حاشیه‌ها برای من جذاب‌تر و جالب‌ توجه‌تر از اصل موضوع است، خبر سرقت اموال علی دایی از داخل خودروی وی انگیزه‌ی من برای نگارش این یادداشت شد. به قول مأموران آگاهی اجازه دهید صحنه را بازسازی كنیم. علی دایی با خودروی پرادوی خود در محور اصفهان به كاشان در ساعت 20:10 دچار سانحه می‌شود، محمد دایی برادر وی از خودرو پیاده شده و در حالی كه علی دایی بیهوش است با استمداد از اورژانس به همراه وی به یكی از بیمارستان‌های كاشان می‌روند و خودروی پرادوی بی‌در و پیكر را به حال خود رها می‌كنند. به نظر شما با آمار و احتمال ریاضی چقدر احتمال دارد كه افرادی كه وسایل علی دایی را به سرقت برده‌اند، سارق حرفه‌ای باشند؟ با بیان برخی توضیحات و شواهدی كه خودم به عینه با آنها روبرو بوده‌ام، اثبات خواهم كرد این قبیل افراد نه تنها سارق حرفه‌ای و سابقه‌دار نیستند بلكه همین آدم‌های معمولی هستند كه در اطراف ما زندگی می‌كنند. امكان دارد شما با این افراد دوست باشید، همسایه باشید، همكار باشید و خدای ناكرده فامیل باشید. قیافه‌هایشان هم كاملاً معمولی است مثل همه‌ی آدمها. اسلحه و نقاب و شاه كلید هم ندارند.

داستان اول
بچه بودم و بنّایی داشتیم. جلوی خانه‌مان یك كامیون آجر خالی كرده بودند تا بنای نیمه‌تمام خانه به سرانجام برسد. پدرم یك روز آمد و گفت احساس می‌كنم از این آجرها كم می‌شود. یك روز صبح زود به كمین نشستیم و دیدیم مردی با فرقون دارد از این آجرها بار می‌كند كه ببرد. با پدرم از خانه آمدیم بیرون و جالب این كه طرف فرار نكرد و همچنان داشت به كارش ادامه می‌داد. پدرم گفت: "آقا چه كار می‌كنی؟! این آجرها برای ماست" با خونسردی گفت: "دو تا كوچه بالاتر داریم برای آقا امام حسین تكیه درست می‌كنیم، راه دوری نمی‌رود" پدرم گفت: "با آجر دزدی؟!" مرد پررو گفت: "یعنی شما از یك فرقون آجر برای امام حسین دریغ می‌كنید؟ واقعاً كه!" و پدرم افزود: "زندگی من فدای امام حسین ولی شما باید اجازه بگیرید" و خلاصه بحث بالا گرفت و با دعوا و اعصاب خرد این آقای زبان‌ نفهم را با دست خالی روانه‌اش كردیم رفت.

داستان دوم
نوجوان بودم و تابستان بود. رفته بودیم به شهرستان‌ آباء و اجدادی‌مان، همراه با پسر یكی از بستگان دور رفتیم به بازار. در حین پرسه‌زدن در بازار به من اشاره‌ای كرد كه "اینو داشته باش" روبروی یك مغازه ایستاد و چند تا سنجاق‌سر را برداشت و درباره‌ی قیمت با فروشنده كه پیرمردی بود وارد صحبت شد و نهایتاً گفت گران است و به ظاهر سنجاق‌ها را سر جایش گذاشت. اندكی كه دور شدیم كف دستش را به من نشان داد و گفت "حال كردی!" و من مات و مبهوت از این حركت وی كه "این چه كاری بود كردی" و او نیز پاسخ داد "آدم باید زرنگ باشه، به تو هم میگن بچه تهران؟!"
این فرد الان زنده است، كاسب است، برای خودش مغازه دارد، زن دارد، آبرو دارد، برای خودش در بازار اعتبار دارد و من سال‌هاست كه ندیدمش. نمی‌دانم الان در شغلش چگونه است. دأبش چیست؟ ولی برای كسی كه دزدی را زرنگی می‌پندارد و می‌گوید كاسب باید زرنگ باشد، بعید است كه اگر جایی فرصتی برای قاپیدن یا تصاحب مال بی‌صاحبی یافت از این فرصت دریغ كند. (منظور از مال بی‌صاحب، مالی است كه هم‌اكنون صاحبش بالای سرش نیست)

داستان سوم
در دوران سربازی بارها و بارها اتفاق می‌افتاد كه اموال هم‌خدمتی‌ها را می‌بردند. خوب دزد كه نمی‌تواند از بیرون بیاید داخل پادگان و پول و اموال سربازها را ببرد. پس نتیجتاً سارق یا سارقین غریبه نبودند. یكی از بهترین چیزهایی كه دزدیده می‌شد پوتین بود. پوتین را نمی‌شد خیلی محافظت كرد. چون كثیف بود و اگر داخل ساك یا زیر سر می‌گذاشتی كثیف‌كاری می‌كرد و چاره‌ای نبود مگر این كه بگذاری بالای سرت و خوابت هم از عمق هزار پا بیشتر نشود كه اگر كسی خواست ببرد تو بیدار شوی و طرف بیخیال شود. دقت كنید چگونه یك نفر می‌تواند پوتین هم‌خدمتی خودش را ببرد و به روی مباركش نیاورد؟! اینها سارق حرفه‌ای سابقه‌دار نبودند، از همین جوانان رشید این مرز و بوم بودند كه دیپلم گرفته یا نگرفته، آمده بودند خدمت سربازی. این قضیه منحصر به گروهان و گردان ما هم نبود. من در گروهان‌ها و دیگر گردان‌ها هم دوستانی داشتم و همه از این مسأله گلایه داشتند و دزدی در پادگان یك پدیده‌ی فراگیر بوده و هست.

داستان چهارم
در دوران دانشجویی چندین بار مواد خوراكی و بعضاً غذاهای مرا با ظرفش بردند و حتی ظرف خالی را نیز نیاوردند. اگر بگوییم سرقت اموال در محیط پادگان شاید طبیعی به نظر برسد، در محیط علمی دانشگاه به هیچ عنوان قابل توجیه نیست. ترم دوم بود كه به یخچال سوئیت ما بچه‌های مهندسی زیاد دستبرد می‌زدند، من در یك اقدام ابتكاری با ماژیك روی در یخچال نوشتم: "بالاخره یه روز می‌گیرمت!" و از آن پس چیزی از آن یخچال جابجا نشد. جالب این بود كه این موضوع با واكنش دانشجویان سارق مواجه شد كه "شما فكر كردید ما دزدیم!" همان ضرب‌المثل بالا بردن چوب و فرار گربه دزده. یك روز صبح در سرویس دانشگاه یكی از همین برادران تحصیل‌كرده‌ی سارق داشت برای دوست بغل دستی‌اش دزدی‌هایش را تئوریزه می‌كرد. او می‌گفت: "ببین ما اینجا همه دانشجوییم، مال من و مال تو نداره". این آقا دانشجوی رشته‌ی دبیری بود و الان معلم است. خدا به خیر كند عاقبت دانش‌آموزانی كه زیردست این فرد تربیت می‌شوند.

داستان پنجم
مسئول بسیج دانشجویی بودم و بسیج را همراه با اعضای فعّال آن در حالی از نفر قبلی تحویل گرفتم كه هیچ شناخت درستی نسبت به اعضای بسیج و فرهنگ سازمانی آن نداشتم. یك روز دو نفر از بچه‌های بسیج آمدند و گفتند: "حاجی! رفتیم از روابط عمومی دانشگاه دو تا یونولیت تك زدیم (یعنی بی‌اجازه برداشتیم) واسه نمایشگاه" گفتم: "شما خیلی بیخود كردید، همین الان میرید میذارید سر جاش" گفتند: "حاجی! اینو از دوم خردادی‌ها كش رفتیم خودت كه دیدی دانشگاه واسه برنامه‌های بسیج بودجه نمیده، ما هم حق داریم سهم خودمون رو این جوری بگیریم" گفتم: "اینجا صحنه‌ی نبرد با نیروهای بعثی نیست كه شما بروید غنیمت بگیرید! اینجا دانشگاه است و برای خودش قانون دارد. ما سهم بسیج را باید از راه قانونی بگیریم. این كاری كه شما كردید اسمش دزدی است!" و سرانجام با اصرار من رفتند و شبانه مجدداً یونولیت‌ها را سر جایش گذاشتند.

داستان ششم
ازدواج كردیم و رفتیم سر خانه‌ و زندگی مشترك. در آپارتمان‌مان دو نفر بودند كه با ماشین كار می‌كردند و به اصطلاح مسافركش بودند. یك روز دیدم یكی از اینها دارد با یك صندوق صدقات خالی، سر و كله می‌زند. رو به من گفت: "آقامحمد! شما كه مدیر آپارتمانی از پول صندوق یه قفل بخر برای این صندوق، همین جا هم نصبش كنیم" پرسیدم: "ببخشید این صندوق رو از كجا آوردید؟" گفت: "این رو سر خط پیداش كردم، قفلش رو شكسته بودن، پولاشم برده بودن، من گفتم صندوق خالیش كه به درد كسی نمی‌خوره" من گفتم: "آقای ...! این صندوق صدقات مال ما نیست! اگر نیاز باشد ما یك صندوق صدقات می‌خریم" با یك حالت خاص گفت: "برو بابا تو هم دلت خوشه! میلیارد میلیارد دارن می‌برن، اونوقت تو به این گیر دادی!" گفتم: "در هر صورت من برای این صندوق هیچ هزینه‌ای نمی‌كنم، نمی‌خوام مال شبهه‌ناك بیاد توی این آپارتمان" با لب و لوچه‌ی آویزان و با بی‌میلی گفت: "باشه هر چی شما بگی!". در این داستان به سلسله مراتب سرقت دقت كنید. یعنی یكی پول صندوق را می‌برد و دیگری صندوق قفل شكسته را. مثل شیری كه گورخری را شكار می‌كند و دل و جگر و رانش را می‌خورد، كفتارهایی پیدا می‌شوند كه گوشت‌های پشت و قسمت شكم را بخورند، پس از آنها لاشخورهایی می‌آیند كه گوشت بین دنده‌ها و استخوان‌ها را می‌خورند، نهایتاً هم مورچه‌ها هر آن چه مانده باشد را صاف و تمیز می‌كنند.

جمع ‌بندی
اختلاس سه هزار میلیارد تومانی كه سال گذشته از آن رونمایی شد (چون از سال 87 شروع شده بود و در 90 به مراحل پایانی و رونمایی رسید) توسط سارقان سابقه‌دار صورت نگرفته است. بلكه خیلی از این متهمان از افراد به ظاهر آبرودار بوده‌اند كه موقعیتی برای بروز و ظهور خرده فرهنگ قاپیدن و چاپیدن مهیا یافته‌اند. حالا یكی در توانش اختلاس سه هزار میلیاردی است، آن دیگری به اندازه‌ی سه میلیارد دستش برای چاپیدن اموال بی‌صاحب باز است، یكی دیگر سه میلیون، یكی دیگر می‌تواند غذای هم‌خوابگاهی‌اش را ببرد، یكی دیگر دستش می‌رسد كه پوتین هم‌خدمتی‌اش را بدزد و ... خلاصه هر كس به اندازه‌ی توانش و بر اساس این فرهنگ غلطی كه در ضمیر بسیاری از ایرانیان درونی‌سازی شده است از این آب گل‌آلود تا بتواند ماهی‌ می‌گیرد و اسمش را هم می‌گذارد زرنگی! ربطی هم به پولدار بودن یا فقیر بودن ندارد. وقتی اسم بلند كردن مال بی‌صاحب را بگذاریم زرنگی، میلیاردر هم كه باشی و اعتقاد داشته باشی آدم باید زرنگ باشد، از بلند كردن یك اسكناس هزار تومانی در خلوت دریغ نمی‌كنی!
همان‌گونه كه در داستان‌های بالا بیان شد، این صفت ناپسند منحصر به یك طبقه یا گروه یا محیط خاص نیست و رفتاری است بیمارگونه و فراگیر كه متأسفم بگویم مردمان برخی از كشورهای دیگر، بر اساس شواهدی كه دیده‌اند ایرانیان را با این ویژگی می‌شناسند که این خیلی بد است ...
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  

 
شش پارادوکس در ایران :

· هیچ کس کار نمی کند، اما تمام برنامه ها اجرا می شود.
· تمام برنامه ها اجرا می شوند، اما بازار راکد است.
· بازار راکد است، اما هیچ کس گرسنه نیست.
· هیچ کس گرسنه نیست، اما همه نا خوشنودند.
· همه ناخوشنودند، اما هیچ کس شکایتی ندارد.
· هیچ کس شکایتی ندارد، اما زندان ها پر است.


مـا تــو گَـلـه یِ گُــرگـا هـنـو مَـرامـِ سَـگــیـمـونــو داریــم



     
  
مرد

 
دلار = 3300
پنت هاوس تو نیاوران = 5 میلیارد
اجاره اپارتمان = زیر 600 تومن وجودنداره
درآمـــد = هم چنان 600 700 تومن به زووووررر
سر همه چهار راه ها = 20 تا دختر بچه 11- 12 ساله گل فروش
دخترای خیابونــی = آمـــار خیـــــــــــــ ـــــــــلی بالا
بیکار = تا دلــــت بخواد
فرهنگ = والا نداریم , بلااا نداریم
دکتر مملکت = مســافرکش
بی سواد مملکت = وزیرو , وکــیل و ........ :| I LOVE YOU IRAN

روزگار غریبی ست نازنین ...
     
  
مرد

 
سانسورفيلم ها چه ايراني چه خارجي.
همیشه معذرت خواهی به معنای غلط کردم نیست
.
.
.
.
.
.
.
.
.
گاهی ینی خفه شو
‏.
     
  
مرد

 
اینا همش گریه دار بود و تاسف بار ن خنده دار.
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
زیمباوه سلام !!! دلار 4000 تومان را هم پشت سر گذاشت ...
همه چی آرومه / همه چی تأمینه
این چقدر خوبه که / قیمتا پایینه!
همه چی آرومه / مسولا خوابیدن
شک نداری دیگه / تو به اوضاع من
همه چی آرومه / من چقدر خوشحالم
صد تومن تو جیبم / به خودم می بالم!
تو داری می میری / ازچشات معلومه
من فقط بیکارم / همه چی آرومه
بگو این آرامش / تا ابدپابرجاست
بگو از یارانه / این تورم بی جاست
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
ما............
ما حجم کتابمان فقط معروف است
ما سیخ کبابمان فقط معروف است
از این همه کشف و اختراع و ابداع
ما کشف حجابمان فقطمعروف است
*********
با صد قسم قاطی و پاطی خوردم
هی نذری شهری و دهاتی خوردم
بوی صلوات می دهد مسواکم
از بس که غذای صلواتی خوردم
*********
هنگام دعا دست نیازش پر شد
با ذکر خدا دهان بازش پر شد
صد شاخه گل محمدی را له کرد
تا شیشه ی عطر جانمازش پر شد
*********
مبعوث شدم حرف حسابم مانده
یک چله نشستم انتخابم مانده
فرق من و حضرت محمد(ص) این است:
در پشت ممیزی کتابم مانده
*********
من بی پدرم چون کهپدر را کشتم
با مرگ مؤلفم اثر را کشتم
فرق من و عیسای نبی در این است:
با بوی دهانم دو نفر را کشتم
*********
لکنت که نه تازه خوش بیان هم هستم
هرچند چنینم آن چنان هم هستم
فرق من و موسای نبی در این است:
من نوکر فرعون زمان هم هستم
*********
موهای من از عقب کمی فر خورده
تهمت بسی از مؤمن و کافر خورده
فرق من و یوسف نبی در این است:
پیراهن بنده از جلو جر خورده !
********
بر دیدن تو خو بکنم کور شوم
تا قافیه را بو بکنم کور شوم
فرق من و یعقوب نبی در این است:
تی شرت تو را بو بکنم کور شوم
*********
این است نشانه ی همین اعجازم
با آتش نمرود زمان می سازم
این فرق من و حضرت ابراهیم است:
در راه خدا مجسمه می سازم
********
رو سوی تو آورده تو کوتاه بیا
افتاده دگر پرده تو کوتاه بیا
گویند که رحمان و رحیمی یارب
شیطان غلطی کرده تو کوتاه بیا
******** از گریه ی ابر آسمان ترساندند
از خنده ی ناظم جهان ترساندند
تاثیر کلاس دینی ما این بود
ما را ز خدای مهربان ترساندند
********
من معتقدم که ما جوان می­میریم
ما بین زمین و آسمان می­میریم
لب­های من و تو لاله ولادن شد
از هم که جدا کنندمان می­میریم
********
انجیل نخوانده اند و قرآن بلدند
صد مرتبه بهتر از مسلمان بلدند
با این همه بارشی که دارد لندن
انگار فقط نماز باران بلدند

روزگار غریبی ست نازنین ...
     
  
زن

 
چند دروغ رایج بین ایرانیها


۱- کار که عار نیست!
2- همه ادما زیبایی خاص خودشون رو دارن
3- پول که شخصیت نمیاره
4- علم بهتر از ثروته
5- فکر کردی چی ، مملکت قانون داره
6- تن آدمی شریفست به جان آدمیت, نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
7- تلاش کنی به هرچی که بخوای میرسی
8- پول چرک کف دسته
9- پدر مادر بچه هاشون رو به یک اندازه دوست دارن
10- خدا ادم ها رو برابر افریده
11- بچه دختر ، پسرش فرق نمیکنه
12- از هر دست بدی از همون دست میگیری ...
دیگر هیچ مزه ای دلچسب نخواهد بود...
من تمام حس چشاییم را...
روی لبانت...
جا گذاشته ام
     
  
مرد

 
چرا به جوک رشتی می خندیم؟



یاداشتی از پروفسور بیات
استاد بخش جامعه شناسی در دانشگاه تهران
"یه روز یه رشتی وارد خونه میشه، می بینه زنش لخت روی تخت خوابیده ...""یه روز یه رشتی در کمد را باز می کنه، می بینه حسن آقا ..."

چه چیزی درباره لطیفه های رشتی خنده آور است؟

هنگامی که یک ماجرایی تعریف می شود که در آن فردی از میان ما بر خلاف همه آن انتظارات عمومی رفتار می کند، ما آن را بانمک و خنده دار می یابیم.

حالا بیایید ببینیم آن بخش از فرهنگ ما که در لطیفه های رشتی پنهان شده چیست.
در مورد لطیفه های رشتی، معمولا محور لطیفه یک مرد رشتی است که مرد دیگری با زنش خوابیده است. آنچه لطیفه رشتی را برای ما خنده دار می سازد معمولا دو حالت دارد. حالت یک اینست که مرد رشتی هالو است و متوجه نمی شود که مرد دیگری با زنش خوابیده است، و ما به حماقت او می خندیم. در این حالت به حماقت کاراکتر لطیفه می خندیم.

حالت دو اینست که مرد رشتی متوجه این رابطه جنسی می شود، اما واکنشی از خود نشان نمی دهد و به سادگی از کنار آن می گذرد. یعنی وضعیت تعریف شده در لطیفه با انتظارات ما بر اساس تربیت و جامعه پذیری و شناخت ما تناقض دارد و از این روست که وضعیت به نظر ما خنده دار می آید.
حالا بیایید حالت دو را در نظر بگیریم و نگاهی عمیق تر به دلیل خنده
داربودن جوک های رشتی بیاندازیم.

مگر نه اینکه انتظار داریم که هر مردی وقتی که مرد دیگری را با زنش می
بیند، عصبانی شده، غیرتش به جوش بیاید و بزند یکی از آن دو یا هر دو را بکشد؟ و واکنش خونسرد و عاری از خشونت مرد رشتی ما را به خنده می اندازد!

در فرهنگ ما، ناموس و غیرت** متاسفانه چنان ریشه دوانده که بدون آنکه آگاهانه بدان بیاندیشیم، در ذهنیت ما همواره جاری است.

اول از همه اینکه ما زن را ناموس مرد می دانیم و هنوز باور نداریم که زن
هم یک انسان است که اختیار خود را دارد. یک دلیل خنده دار بدون جوک رشتی اینست که زن را هنوز ابزار جنسی برای استفاده مرد می دانیم. هر مردی که دستش برسد، به زن مرد رشتی تجاوز می کند و کنار او می خوابد. زن اعتراضی نمی کند، چیزی نمی گوید، و اصولا در همه جوک های رشتی کاراکتری ندارد، و هنگامی که مردی به سراغ او نمی آید هیچ اعتراضی نمی کند. زن رشتی انتخابی ندارد، اعتراضی ندارد، صدایی ندارد، فقط یا لخت روی تخت خوابیده، یا مورد تجاوز مرد همسایه و بقال و حسن آقا قرار می گیرد. زن رشتی در همه ی این لطیفه ها فقط "ناموس" مرد رشتی است! مرد رشتی هم که به ناموس اهمیتی نمی دهد، پس هر مردی می تواند به زنش دست درازی کند.

دوم اینکه مرد باید "غیرت" داشته باشد، یعنی اینکه از "ناموس" خود دفاع کند و اگر مرد دیگری را با زن خود دید، از خود خشونت نشان دهد** و خون بریزد!اینکه مرد رشتی بدون ارتکاب خشونت از کنار ماجرا رد می شود، برای ما بشدت خنده دار است.

آخرین جوک رشتی را که شنیده اید به خاطر بیاورید و به جای "مرد رشتی" یک "مرد سوئدی" را در آن قرار دهید. آیا بازهم بانمک و خنده دار است؟ طبیعی است که از مرد سوئدی انتظار نمی رود که دست به چاقو بزند و زن خود یا مرد دیگر را بکشد! فرهنگ و قانون کشور سوئد متفاوت است.

این وضعیت رقت بار فرهنگی ماست! به عنوان روشنفکر به نقد حکومت جمهوری اسلامی می پردازیم که چرا دست به سنگسار می زند، ولی کمتر به نقد فرهنگ ناموسی و غیرت پرستی خودمان می پردازیم که مسبب قتل زنان و دختران بسیاری در این مملکت بوده و هست.

برای اینکه عمق این وضعیت رقت بار روشن تر شود، اجازه دهید چند خطی از
کتاب «فاجعه خاموش (قتل های ناموسی)» به قلم پروین بختیار نژاد را در اینجا نقل کنم.

***
"شیدا زن 16 ساله مریوانی که یک کودک 2 ساله نیز داشت ... در حال حرف زدن با مردی در خیابان توسط برادرش به قتل رسید.
مردی به علت سوءظن به همسرش او را پس از 29سال زندگی مشترک در برابر دیدگان فرزندانش به قتل رساند.
خانواده‌ای در خوزستان در کیف دختر خود کارت تبریکی بدون امضاء یافتند.
دختر توسط عمویش به قتل رسید و خانواده آن دختر قاتل را بخشیدند.
سعیده دختر 14 ساله بلوچستانی به دلیل شک پدر به او، به وسیله پدر، برادر و دوستان برادرش سنگسار شد و به قتل رسید.
دلبر خسروی، دختر 17 ساله‌ای در دهی نزدیکی مریوان، به دلیل داشتن قصد طلاق از همسر ناخواسته و اجباری خود، توسط پدرش سر بریده شد.
مردی 46 ساله‌ای همسر صیغه‌ای و نوجوانش را که 15 سال بیشتر نداشت به دلیل سوءظن با ضربات چاقو مجروح کرد و مردی که در خیابان در حال حرف‌زدن با او بود را با ضربات چاقو به قتل رساند.
در دزفول، جاسم که خود دارای سه زن بوده دختر 15 ساله‌اش را به دلیل
اینکه فکر می‌کرد عمویش به او تجاوز کرده، سر برید.
باز در دزفول، مردی با سوءظن به همسر دومش و با ادعای اینکه پسرش متعلق به او نیست، سر وی و فرزند 7 ساله‌اش را برید.
زهرا دختر 7 ساله اهوازی زمانی که مادرش بر سر اختلافی با شوهرش (پدر زهرا)، به همراه وی به منزل پدری‌اش می‌رود، پس از بازگشت مورد سوءظن پدر خود قرار می‌گیرد. پدر به زهرای 7 ساله شک می‌کند که شاید زمانی که او در منزل پدربزرگش بوده، مورد تجاوز دایی‌اش قرار گرفته باشد. وی با این سوءظن به دست پدر کشته می‌شود."
***

پروین بختیارنژاد در این کتاب تلاش کرده نمایی از فاجعه خاموش را به ما
نشان دهد. مردهایی که او به ما نشان می دهد، مردهایی که سر دختر 7 ساله، خواهر 17 ساله و زن 15 ساله خود را می برند، مردهایی که هیچکدام "مرد رشتی" نیستند. اینان همه مردان باغیرتی هستند که از ناموس خود دفاع می
کنند و واکنش آنها همخوان با انتظارات فرهنگی ماست، و از این رو برای ما خنده دار نیست!

ولی آیا واقعا اینطور است؟ آیا ماجرای قتل های ناموسی گریه آور نیست؟ اگر ما واقعا از هر مردی که زن یا دختر یا خواهر خود را با مرد دیگری می بیند انتظار نداریم که دست به جنایت بزند، چرا به جوک های رشتی می خندیم؟ وقت آن نرسید
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
     
  
صفحه  صفحه 4 از 28:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  25  26  27  28  پسین » 
گفتگوی آزاد

خنده و تاسف

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA