ارسالها: 8724
#449
Posted: 31 Aug 2011 12:48
الاغ و امید
کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون اب افتاد.کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد،کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتندچاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاندو زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می امد سعی می کرد روی خاک ها بایستد.
روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا امدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستاییان از چاه بیرون امد...
نتیجه اخلاقی:مشکلات مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم:
اول اینکه اجازه بدهیم مشکالت ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#450
Posted: 31 Aug 2011 12:55
نامه ای به پدر(طنز)
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب ديد که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده. يک پاکت هم روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترين پيشداوريهاي ذهني پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب ديد که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده. يک پاکت هم روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترين پيشداوريهاي ذهني پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :
پدر عزيزم،
با اندوه و افسوس فراوان برايت مي نويسم. من مجبور بودم با دوست دختر جديدم فرار کنم، چون مي خواستم جلوي يک رويارويي با مادر و تو را بگيرم. من احساسات واقعي را با Stacy پيدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما مي دانستم که تو او را نخواهي پذيرفت، به خاطر تيزبينيهايش، خالکوبي هايش ، لباسهاي تنگ و موتور سواريش و به خاطر اين که سنش از من خيلي بيشتر است. اما فقط احساسات نيست، پدر؛ او حامله است. Stacy به من گفت ما مي توانيم شاد و خوشبخت بشويم. او يک تريلي در جنگل دارد و کُلي هيزم براي تمام زمستان. ما يک رؤياي مشترک داريم براي داشتن تعداد زيادي بچه. Stacy چشمان مرا به روي حقيقت باز کرد که ماريجوانا واقعاً به کسي صدمه نمي زند. ما آن را براي خودمان مي کاريم و براي تجارت به کمک آدمهاي ديگري که توي مزرعه هستند، براي تمام کوکائينها و اکستازيهايي که مي خواهيم. در ضمن، دعا مي کنيم که علم بتواند درماني براي ايدز پيدا کند و حال Stacy بهتر شود. او لياقتش را دارد. نگران نباش پدر، من 15 سالم است و مي دانم چطور از خودم مراقبت کنم. يک روز، مطمئنم که براي ديدارتان بر مي گرديم، آن وقت تو مي تواني نوههاي زيادت را ببيني.
با عشق،
پسرت،
John
پاورقي : پدر، هيچ کدوم از جريانات بالا واقعي نيست، من بالا هستم تو خونه. فقط ميخواستم بهت يادآوري کنم که در دنيا چيزهاي بدتري هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روي ميزمه. دوسِت دارم! هروقت براي اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***