ارسالها: 2470
#492
Posted: 10 Oct 2011 13:23
شیخ را گفتند چه خوری ؟. گفت: گوشت ملت. گفتند:چه نوشی ؟. گفت: خون ملت گفتند:چه پوشی ؟. گفت: پوست ملت. وی را گفتند از چه راه اینها را بدست میاوری ؟. گفت:جهــــــــل مـلـت.
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 3119
#493
Posted: 10 Oct 2011 14:24
گفت و گوی خسرو و فرهاد
یکی محرم ز نزدیکان دربار ،
فرو گفت این حکایت جمله با شاه ،
که فرهاد از غم شیرین چنان شد
که در عالم حدیثش داستان شد.
ملک چون گوش کرد این داستان را ،
هوس در دل فزود ان داستان را .
ز نزدیکان خود با محرمی چند ،
نشست و زد بر این معنی دمی چند ،
که با این مرد سودایی چه سازیم ؟
بدین مهره چگونه حقه سازیم ؟
گرش مانم ، بدو کارم تباه است ،
وگر خونش بریزم بی گناه است !!!
خرمندان چنین دادند پاسخ ،
که ای دولت به دیدار تو فرخ ،
گر این اشفته را تدبیر سازیم ،
نه ز اهن که زرش زنجیر سازیم ،
به زر نزد و ستان کز دین براید ،
بدین شیرین از شیرینی براید ...
چو شه بشنود قول انجمن را طلب فرمود کردن کوهکن را
نخستین بار گفتش کز کجایی؟ بگفت از دار ملکت اشنایی...
بگفت انجا به صنعت در چه کوشند ؟ بگفت اندوه خرند و جان فروشند ...
بگفت جان فروشی در ادب نیست ؟ بگفت از عشق بازان این عجب نیست ...
بگفت عشق شیرین بر تو چون است ؟ بگفت از جان شیرینم فزون است ...
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک ؟ بگفت انگه که باشم خفته در خاک ...
بگفت از دوستیش از طبع بگذر .، بگفت از دوستان ناید چنین کار ...
بگفت اسوده شو این کار خام است ، بگفت اسودگی بر من حرام است ...
بگفت از عشق کارت سخت زار است ، بگفت از عاشقی خوشتر چه کار است ...
به گفتا از غمش میترسی از کس؟ بگفت از محنت هجران او بس ...
بگفت از دل جدا کن عشق شیرین ، به گفتا چون زیم به جان شیرین ...
بگفت او مال من شد زو نکن یاد ، بگفت این کی کند بیچاره فرهاد ...
بگفت گر من کنم در او نگاهی ؟ بگفت آفاق را سوزم به آهی ...
چو عاجز گشت خسرو در جوابش ، نیامد بیش پرسیدن صوابش .
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
ارسالها: 2470
#494
Posted: 12 Oct 2011 19:37
كلاغها تفاوت زن و مرد را میدانند
تحقیقات دانشمندان ژاپنی نشان میدهد كه كلاغها میان زن و مرد تفاوت قائل میشوند.
دانشمندان ژاپنی با مطالعه روی 8 كلاغ جنگلی كه جثه آنها اندكی از كلاغهای شهری بزرگتر است، متوجه شدند این كلاغها تفاوت میان نشانههای مختلف مثلاً اعداد را تشخیص میدهند.
بر اساس گزارش فیزورگ، دانشمندان با انجام آزمایشهای مختلف متوجه شدند كه كلاغها اعداد را از یكدیگر تشخیص داده و بین كمیتها تفاوت قائل میشوند. برای این منظور آنها 2 ظرف را یكی حاوی غذا و دیگری را بدون غذا با درپوشهای مات قرار دادند. محققان برچسب عدد 5 را روی ظرف حاوی غذا و برچسب عدد 2 را روی ظرف بدون غذا چسباندند. 70 درصد از كلاغها عدد 5 را انتخاب كردند.
مطالعات دیگر محققان نشان داد كه كلاغها میان مرد و زن تفاوت قائل میشوند و در برخورد با انسان با توجه به جنسیت آنها واكنش های متفاوتی از خود بروز می دهند.
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 8724
#496
Posted: 13 Oct 2011 17:42
رامین پرچمی را یادتان هست ؟
انصافا یادتان هست ؟
هنرپیشه ای بود که نه عاشق صورتش بشویم
نه با هزار باند بازی سر از گیشه های سینما در بیاورد
آن روز ها ... آن روز ها را میگویم
که قند آزادی در دلت آب میکردی
و خیلی ها که همیشه سر در ِ سینما بودند صدایشان در نمی آمد
همان روز ها که هانیه توسلی کوچه به کوچه دستبند سبز پخش میکرد
همان روزها که خیلی ها شناخته شدن را ، بهانه میکردند تا خیابان های شهر را جدی نگیرند
رامین پرچمی بی آنکه درگیر چیزی باشد ...آمد ... دهنش را باز کرد ... حرفش را زد
حالا آنور میله هاست .. .دارد آب ِ خنک ملتی را می خورد که حواسش به این نیست
از او انتقام بیشتری خواهند گرفت ...
یادتان نرود او هم میتوانست بهانه بیاورد ...
یادتان نرود ... دست از سرش بر نمی دارند ... تا حساب کار دست ما بیاید ...
حالا که زور دستمان به میله های دورش نمی رسد
بگذاریم در خاظرش بماند اینجا ... خیلی ها به یادش هنوز هم پرچمشان ، پایین نیامده
شرف ...چیزی نیست که در سر در ِ سینما ها به دست بیاید
شرف یعنی ...هر که هستی ... یادت بماند سرزمینت اصالت دارد
تاریخ دارد ... فرهنگ دارد ...
شرف چیزی نیست که در گیشه ها بفروشند ...
رامین پرچمی ، بیشتر از تمام ناشناس ها آزار میبیند
تا وقتی که عقده ، شرط اول زندانبان بودن در این سرزمین است ...
خواهــــــــــــــــــــــــــش میکنم ... او را ... از یاد نبرید
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#497
Posted: 13 Oct 2011 17:45
از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمی رسید
از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریهای کردم که فهمید جواب «های»، «هوی» است.
هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پیدرپی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمی کردم!
این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب میبردند.
هیچ وقت درس نخوندم، هر وقت نوبت من شد که برم پای تخته , زنگ میخورد.
هر صفحهای از کتاب را که باز می کردم، جواب سوالی بود که معلمم از من میپرسید.
این بود که سال سوم، چهارم دبیرستان که بودم، معلمم که من را نابغه میدانست منو فرستاد المپیاد ریاضی! تو المپیاد مدال طلا بردم! آخه ورق من گم شده بود و یکی از ورقهها بی اسم بود، منم گفتم اسممو یادم رفته بنویسم!
بدون کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یک ترم نگذشته بود که توی راهروی دانشگاه یه دسته عینک پیدا کردم، اومدم بشکنمش که خانمی سراسیمه خودش را به من رسوند و از این که دسته عینکش رو پیدا کرده بودم حسابی تشکر کرد و گفت: نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید این شد که هر وقت چیزی از زمین برمیداشتم، یهو جلوم سبز می شد و از این که گمشدهاش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر می کرد.
بعدا توی دانشگاه پیچید: دختر رئیس دانشگاه، عاشق ناجیاش شده، تازه فهمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه!
یک روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچهها دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون، منم سرک کشیدم ببینم کجاست که دیدم افتاده تو بغل اون دختره!
خلاصه این شد ماجری خواستگاری ما
و الان هم استاد شمام! درس امروز تمام شد.!!! کسی سوالی نداره!؟
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 2470
#498
Posted: 16 Oct 2011 21:28
ديدگاه هاي مختلف در مورد انواع جامعه با دو گاو
سازمان ملل : دو گاو داريد.فرانسه شما را از دوشيدن آنها وتو مي كند.آمريكا و انگليس گاوها را از شير دادن به شما وتو مي كنند.نيوزلند راي ممتنع مي دهد.
ايده آليسم : دو گاو داريد.ازدواج مي كنيد.همسر شما آنها را مي دوشد.
رئاليسم : دو گاو داريد.ازدواج مي كنيد.اما هنوز هم خودتان آنها را مي دوشيد.
متحجريسم : دو گاو داريد.زشت است شير گاو ماده را بدوشيد.
فمينيسم : دو گاو داريد.حق نداريد شير گاو ماده را بدوشيد.
پلوراليسم : دو گاو نر و ماده داريد.از هر كدام شير بدوشيد فرقي نمي كند.
ليبراليسم : دو گاو داريد.آنها را نمي دوشيد چون آزاديشان محدود مي شود.
دموكراسي مطلق : دو گاو داريد.از همسايه ها راي مي گيريد كه آنها را بدوشيد يا نه
سوسياليسم :دو گاو داريد.يكي را نگه مي داريد.ديگري را به همسايه خود مي دهيد.
كمونيسم : دو گاو داريد.دولت هر دوي آنها را مي گيرد تا شما و همسايه تان را در شيرش شريك كند.
فاشيسم : دو گاو داريد.شير را به دولت مي دهيد.دولت آن را به شما مي فروشد.
كاپيتاليسم : دو گاو داريد.هر دوي آنها را مي دوشيد.شيرها را بر زمين مي ريزيد تا قيمتها همچنان بالا بماند.
نازيسم : دو گاو داريد.دولت به سوي شما تيراندازي مي كند و هر دو گاو را مي گيرد.
آنارشيسم : دو گاو داريد.گاوها شما را مي كشند و همديگر را مي دوشند.
ساديسم : دوگاو داريد.به هر دوي آنها تيراندازي مي كنيد و خودتان را در ميان ظرف شيرها مي اندازيد.
آپارتايد : دو گاو داريد. شير گاو سياه را به گاو سفيد مي دهيد ولي گاو سفيد را نمي دوشيد.
دولت مرفه : دو گاو داريد.آنها را مي دوشيد و بعد شيرشان را به خودشان مي دهيد تا بنوشند.
بوروكراسي : دو گاو داريد.براي تهيهء شناسنامهء آنها هفده فرم را در سه نسخه پر مي كنيد ولي وقت نداريد شير آنها را بدوشيد.
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 228
#499
Posted: 17 Oct 2011 15:31
آیا میدانید علت اینکه خیلی از آدمها شبها را میخوابند چیست؟ آیا میدانید که در ابتدای خلقت تعداد آدمهایی که شبزندهداری میکردند و روزها را میخوابیدند با تعداد آدمهایی که شبها میخوابیدند و روزها را بیدار بودند یکی بود؟ آیا میدانستید که طی تاریخ، شبزندهدارها به مرور دچار یاسها و مشکلات عمیق فلسفی شدند و در اثر افسردگیهای مزمن، پَنیک اَتکهای مداوم، ندیدن جنس مخالف، کم شدن غریزه جنسی، خنگی و حواسپرتی، ندیدنِ تیرچراغ برق، خورده شدن توسط حیوانات وحشی، همیشه در خواب بودنِ جفت و به تبع آن عادت به خودارضایی در تنهایی شب، چسبیدنِ موزیکهای غمناک در سکوت شب، عدم ارتباط با آدمهای عادی و احمق و کاهش اعتماد به نفس، کمبود ویتامین دی، از دست دادن زندگی و به تبع آن امید به آن، خودکشی و از همه مهمتر غیره، نسلشان روز به روز کمتر و کمتر شد؟ آیا میدانستید آن چند درصد جمعیت اندک باقیمانده هم به زودی از چرخهی طبیعت حذف میشوند اگر به شبزندهداری هایشان ادامه دهند؟ میدانستید آیا؟ هان؟
چشـــماش ..
نگـــــــــاش ..
صـــــــداش ..
خــنده هاش
همه زیبایــــی ِ زندگــــــی ِ منـــه ,,,,
ارسالها: 106
#500
Posted: 17 Oct 2011 15:35
" در واقع اغلب، زمانی که عشقی را آغاز میکنیم، تجربه و عقلمان به ما میگویند که روزی به دلداری که امروز فقط به اندیشه او زندهایم همان اندازه بیاعتنا میشویم که امروزه به هر زنی جز او هستیم... روزی نامش را میشنویم و دیگر دچار هیچ لذت دردآلودی نمیشویم، خطش را میخوانیم و دیگر نمیلرزیم، در خیابان راهمان را کج نمیکنیم تا او را ببینیم، به او بر میخوریم و دست و پا گم نمیکنیم، به او دست مییابیم و از خود بیخود نمیشویم. آنگاه این آگاهی بیتردیدِ آینده، برغم این حس بیاساس اما نیرومند که شاید او را همواره دوست داشته باشیم، ما را به گریه میاندازد ... "
خوشی ها و روزها .. آمارسل پروست ...
.:. خاموشی به هزار زبان در سخن است .:.