ارسالها: 468
#131
Posted: 19 Aug 2012 15:57
naznazi
درگير من نشو، همدم نميشوم
خيلي قشنگه، با کمال پر رويي برا خودم ورش داشتم
بعضي وقت ها تو زندگي
مجبوري جايي وايسي
که ســـخت ترين جا واسه وايسادنه .... !
ارسالها: 338
#133
Posted: 25 Aug 2012 04:40
Sahar1986: مدتي ست زياد حرف ميزنم
اما...
"حرفم" را نمي زنم .....!!
این درک میشه
اینجا ســـــــــرزمین واژه های وارونه است
جایی که گنج, "جنگ" می شود
درمان, "نامرد" می شود
قهقه , "هق هق" می شود
اما دزد هـــمان "دزد" اســـت
درد هـــمان "درد".
و گـــرگ همـــان گــرگ.
ارسالها: 1784
#134
Posted: 27 Aug 2012 16:59
من امروز به امضای پرنسس رای میدم. واقعا امضای قشنگیه
بهترین زمان برای سکوت زمانی است که حس میکنید باید پاسخی دهید
خدایا تمام خنده های تلخ امروزم را می دهم * یکی از آن گریه های شیرین کودکیم را پس بده
ارسالها: 338
#135
Posted: 29 Aug 2012 02:47
maryam_tanha: تو که رفتی ولی عطرت نمیره
خودت نیستی دلت اینجا اسیره
اگه رفتی ولی عشقت که مونده
بازهم بهترین امضا
اینجا ســـــــــرزمین واژه های وارونه است
جایی که گنج, "جنگ" می شود
درمان, "نامرد" می شود
قهقه , "هق هق" می شود
اما دزد هـــمان "دزد" اســـت
درد هـــمان "درد".
و گـــرگ همـــان گــرگ.
ارسالها: 6216
#136
Posted: 30 Aug 2012 14:15
امروز به امضایی حسن یا همون آرتین
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 468
#137
Posted: 30 Aug 2012 14:33
Hoohoo
آدمها لالت ميکنند
بعد هي ميپرسند: چرا حرف نميزني؟
اين خنده دارترين نمايشنامه دنياست!
MiladBagheri
تنهايي ام را با هيچکس تقسيم نخواهم کرد... يک بار تقسيم کردم چندين برابر شد
حس پشت سر اين 2 تا امضا خيلي برام قابل لمسه، زيباست.....
بعضي وقت ها تو زندگي
مجبوري جايي وايسي
که ســـخت ترين جا واسه وايسادنه .... !
ارسالها: 808
#138
Posted: 7 Sep 2012 01:02
Princess: بهترین زمان برای سکوت زمانی است که حس میکنید باید پاسخی دهید
یکی از استادای دانشگاهمون همیشه میگفت: شاید اگر بموقع نمازتو نخونی، سر فرصت بشه قضای اونو بجا آورد. ولی وقتی جواب طرفت رو همون موقع ندادی، بعدا دیگه نمیشه قضای اون رو خوند
(البته متن جمله اش خیلی قشنگتر بود)
ویرایش شده توسط: Looti_khoor
ارسالها: 1131
#139
Posted: 9 Sep 2012 00:30
hesam32: بعـــــد سالها آوارگی،
دیروز خـــدا را دیدم،
گفتم ببین چه بر ســـــــرم آورده ای...؟ا
...
نفسی کشید و گفــت
. « سیگار » داری ... ؟
پیرمرد، راه خود را کشید و رفت.
زرتشت همانطور که در جنگل قدم میزد، لحظه ای با خود فکر کرد: "پیرمرد بیچاره، هنوز نمی داند که خدا، سالهاست که مرده است!"
»چنین گفت زرتشت-نیچه«
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ویرایش شده توسط: ellipseses