ارسالها: 32
#343
Posted: 1 Oct 2015 13:26
گفتم بهش :
برای آخرین بار ازش خواستم باهام بمونه .
گفت: نه .
گفتم بهش : امیدوارم جدایی و رفتنت ، ارزشش رو داشته باشه !!
الان خودش فهمیده که ارزشش رو نداشت اما هم برای من و هم اون دیگه دیر شده .
زندگی یک معادله چند مجهولی ریاضی است ، فقط مشکل در این است که تنها معلوم این معادله خودتی،در مقابل هزاران هزار مجهول و باید تنها با همین یک معلوم معادله را حل کنی .
ارسالها: 181
#347
Posted: 31 Oct 2015 17:25
دیگه برا حرف زدن خیلی دیره
یه دل سیر نگاهش می کنم
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
ارسالها: 517
#350
Posted: 2 Nov 2015 12:39
مطمئنم اگه کسی باشه که واقعا دوستش دارم، با رفتنش از بین میرم... ولی این شعر رو خیلی دوست دارم و اینو بهش میگم:
آمدی گریه کنی، شعر بخوانی بروی؟
نامه ای خیس به دستم برسانی بروی؟
در سلام تو خداحافظی ات پیدا بود
قصدت این بود از اول که نمانی بروی
خواستی جاذبه ات را به رخ من بکشی؟
شاخه سیب دلم را بتکانی بروی؟
جای این قهوه ی فنجان که به آن لب نزدی
لتخ این بود که به جان لب برسانی بروی؟
بس نبود این همه دیوانه ی ماهت بودم؟
دلت آمد که مرا سر بدوانی بروی؟
جرم من هیچچ ندانستن از عشق تو بود
خواستی عین قضات همه دانی بروی؟
چشم آتش، مژه رگبار، دو ابرو ماشه
باید اینگونه نگاهی بچکانی بروی؟
باشد این جان من این تو، بکشم راحت باش
ولی ای کاش که این شعر بخوانی بروی...
The Search for Freedom
درک کردن سخته، درک نشدن سخت تر