ارسالها: 12930
#321
Posted: 10 Feb 2014 22:06
وقتی جوانان آبکنار ایمان آوردند به آغاز فصل سرد...
رادیو فردا : در کوچه برف میبارد. در کوچه برف میبارد و این ابتدای ویرانی ست. آن روز یازدهم بهمن ماه بود و برف آن قدر بارید و بارید که یکشبه در ۱۰ استان کشور به کولاک تبدیل شد. جادهها بسته شد و باد، سقف خانهها را با خود برد. در ۱۶ روستای آمل و بابل آن شیروانیهای قشنگِ روستایی که بوی تنور و نان تازه را در پناه خود میگرفتند، ناگهان از جا کنده شدند.
آن شب، سردترین شبِ زمستان بود. هوای سر ماندگار شد و موج شدید بارش ادامهدار. اولش، کسی باور نمیکرد که آسمان این قدر ببارد. اولش برف زیبا و تازه و نشاطآور بود و بحران، کوچک و محلی. کمکم اما استانهای غربی و مرکزی و شمالی ایران، سفید و سفیدتر شدند. انگار آسمان با همهی حجمش به زمین میآمد. جادهی چالوس که بسته شد، نگرانی تازه انگار جدیتر شد. سیزدهم بهمن ماه، شش هزار و ۳۰۰ نفر در کولاک گیر کردند. اما اینها همه در برابر آنچه در دو استان گیلان و مازندران اتفاق افتاد مثل شوخی بود.
کارِ سرما در شمال ایران جدیتر و دردناکتر بود. حتی سازمان محیط زیست نگرانِ یخ زدنِ حیوانات شد. مردم پیامهای درخواست کمک میدادند و میگفتند کسی بحران گسترده در شهرها و روستاهاشان را آن طور که باید جدی نگرفته. مسئولان استانی اما با دستور رسیدگی فوری شخص رئیسجمهوری، لودرهای معمولیِ روزهای کشاورزی و مزرعه و کاشت و برداشت را راه انداختند تا به جنگِ برفِ دو تا دو و نیم متری بروند.
نمیشد. زورِ برف بیشتر بود. امکانات و تجهیزات، ناکافی. مردم آب آشامیدنی و نان برای خوردن نداشتند. قطع گاز و برق، گریز از سرما را ناممکن میکرد و رساندن پتو و تجهیزات هم به کندی پیش میرفت. خبرگزاری ایرنا گزارش داد از سفر وزرای نیرو و راه به مناطق بحران و وزارت کشور هم به تمام دستگاههای کشور آماده باش داد. آبکنار را ولی در کنار همهی اینها، چیز دیگری بود که نجات داد، ایمانِ آبکناریها به اغاز فصل سرد.
****
زندگی قرار بود یک بار برای همیشه اینجا تمام شود. قرار بود آبکنار که کوچک و فروتن و سالخورده در کنارهی مرداب انزلی گسترده بود، زیر بارشِ بیامانِ برف مدفون شود. روستای آبکنار با میر محل و مسجد محل و میان محلش. با نزدیک به سه هزار نفر جمعیتش که اغلب هم پیرها و پدربزرگها و مادربزرگهای روستا بودند. ولی جوانترها از همه جا به روستایی که ترکش کرده بودند بازگشتند. این صدای علیآقای آتشی است. از اهالی روستای آبکنار:
«ما تنها توانستیم سقف خانههامان را پارو کنیم که از شکستن[شان] نجات پیدا کنیم ولی حدوداً ۷۰ تا ۸۰ درصد کسانی که در این منطقه زندگی میکنند، سن بالا دارند و اکثراً جوانها از این منطقه کوچ کردهاند و روی این حساب خیلیها نتوانستند این کار را انجام دهند و سقف خانههاشان را پارو کنند. مشکل این بوده، که سقف خانهها پایین آمده...»
او از برفی میگوید که همزمان میکُشد و نجات میدهد از تشنگی:
«برای آب آشامیدنی مجبورند برف را آب کنند و از آبی که به این صورت به دست میآورند استفاده کنند...»
علیآقای آتشی اما نگران سقفها و خانهها نیست. میگوید هرچه باید میدیدیم، دیدیم. او کسانی را یادآوری میکند که به کمک فوری نیاز دارند تا زنده بمانند:
«برفی که در این منطقه آمده بیشتر از دو متر است، نزدیک به دو و نیم متر. فرض کنید دو و نیم متر برف روی سقف خانههای این روستا نشسته، خیلیها سقفشان پایین آمده و آوار شده روی سر مردم. مشکل دیگری که توسط فرمانداری و سپاه رفع شد، این بود که راه دسترسی به این روستا را باز کردند. منطقهای هست در آبکنار به نام ماهروزه که محل کار ساکنان آبکنار است و منطقهای صنعتی و کشاورزی است. کسانی که آنجا در محل کارشان حضور داشتند در برف گیر کردند و هنوز آن مسیر باز نشده. نه جایی برای استراحت دارند، نه گرما دارند، نه برق دارند، شارژ موبایلهاشان الان تمام شده و دیگر اطلاع نداریم وضعیتشان چطور است. همین طور غذا هم برای خوردن ندارند.»
اهالی روستا با سقفهای فروریختهی خانهشان، آنها که جان سالم به در بردند، همه مثل علی آقای آتشی نگرانِ کسانی بودند که پشت برفها مانده بودند و راهی برای نجاتشان نبود. برق نداشتند و با پایان شارژ گوشیهای همراه، آخرین راه ارتباط هم قطع شده بود. اهالی روستا شروع کردند به تقاضی کمک و امدادرسانی.
این صدای آقای میرزاد است، مرد دیگری از آبکنار که قصهاش را به رادیو فردا میگوید:
«شدیدترین برف تا الان، در روستا باریده اما چون روستاست، اطلاعرسانی خیلی ضعیف بوده. بعدش هم ما روز اول سه نفر ازبستگانمان جهات سرزدن به محیط کارشان که همان گاوداری است، رفتند. یعنی اینها تقریباً هفت تا هشت کیلومتر از آبکنار به سمت جنگلهای اطراف پیاده رفتهاند. متأسفانه دیگر نتوانستند برگردند و از همان لحظه به ما زنگ زدند و ما هرکس را که فکرش را بکنید میشناختیم، از فرمانداری گرفته تا نماینده مجلس و استانداری، همه جا و همه جا زنگ زدیم اما متأسفانه دیگر خبری نشد. امروز (۱۷ بهمن)، سه تا لودر فرستادهاند که این سه لودر چون لاستیک داشت [چندان کارآمد نبود]. بولدوزر باید میفرستادند، چیزی که زنچیر داشته باشد و بتواند این حجم برف را حریف شود. برف از قد یک آدم هم در این روستا بیشتر است. متأسفانه سه لودر آمدند و دو کیلومتری هم کار کردند ولی متأسفانه برگشتند.»
آنها سی نفر شدند. آقای میرزاد و بقیه. اول با قایق موتوری اما قایق وارونه شد:
«ما دیگر مستأصل شدیم. آمدیم با قایق موتوری بچهها را ببریم که قایق موتوری هم چپ کرد و بچهها در آب افتادند. الان آخرین خبر این است که بچههای روستا تا حدود ۳۰ نفر جمع شدهاند که با بیل و لوازم ابتدایی، یک مقدار غذا و آذوقه ببرند و برسانند. گویا قرار است یکی از بولدوزرها که از تجهیزات سپاه است، فرستاده شود. فرستادهاند گویا ولی هنوز نرسیده. خانوادهها هم ناراحتند و به ما زنگ میزنند و آنقدر گریه و زاری میکنند، ما هم به مسئولین انتقال میدهیم ولی گویا هیچ خبری نیست. ما امروز به جایی زنگ زدیم که مربوط نیست. زنگ زدیم به آقای مسرور که فرمانده سپاه است و ایشان دلش سوخت و لطف کردند همین بولدوزر را فرستادند ولی هنوز به ما نرسیده. در این تقریباً چهار روز، غذای آنها تنها شیر گاو بوده و ابزار جمع کردن چیزی هم ندارند.»
به خطرهای راه فکر میکنم، زیر کولاکِ شتابان برف. پای پیاده با بیل و کلنگ، چه طور میشود راههایی را باز کرد که لودرهای سپاه و ارتش و شورای شهر و شهرداری و دهیاری و هلال احمر و وزارتخانهها تا این لحظه نتوانستهاند بازش کنند؟ آیا این فداکاری، خطر را بیشتر نمیکند؟ آقای میرزاد میگوید ناچاریم. این جان عزیزان ماست که دارد یخ میزند:
«آخر میدانید، من همان روز اول که زنگ زدم، و به هلال احمر وصل شدیم از آنها تقاضای بالگرد کردیم. متأسفانه گفتند که چون برف [در حال بارش] است، امکان ندارد که بالگرد بفرستند. گفتند اولویتبندی کردهاند که هنوز اولویتشان با عزیزان ما نیست. نمیدانم اولویت یعنی چه. حالا ما در همین شبکهها میبینیم که در بقیه جاها به خاطر یک آهو، یا یک گوزن، یک هلیکوتر میرود، دو تا بولدوزر میرود. اینجا [مسئله] جان آدمیزاد است. الان دیگر مستأصلیم، نمیدانیم چه کار کنیم. میدانیم که این راهی که داریم میرویم هم معقول نیست که با پای پیاده برویم ولی به خاطر آرامش زن و بچههاشان ناچاریم...»
علیآقای آتشی در این میان هم زمان که از فیلتر سرما و برف و کولاک میگذشت، از فیلتر فیسبوک هم عبور کرد و در صفحهای که به نام روستاشان، آبکنار راه انداخت شروع کرد به خبر دادن از احوال مردم. از شاطر دِه که میخواست با آخرین آردها نان داغ بپزد برای خستهها و زخمیهای سرما، تا مغازهی آقای یوسفی که درش از شدت برف باز نمیشد و تانکی که آقای صیادی پشتش نشسته بود، تا حاج پیمان سیفزاده از اهالی روستا که کمک بود زیر رگبارها و برف و کربلایی یوسف و آقا یوسف نعمتی، گازبانِ فداکارِ روستا که تا زانو در برف بود.
آقای آتشی از همهی اینها نوشت. از خانههای فروریختهی پدربزرگها و مادربزرگها عکس منتشر کرد و از آقا سیاوش گفت که پریده بود پشت لودر تا راه را باز کند و از کلاهش که باد آن را میبُرد جایی دور، خیلی دور، وسطِ قلبِ یخی برفها...
جوانهای ده کمکم همدیگر را در صفحهی فیسبوک آبکنار پیدا کردند و همانجا قرارشان برای نجات دادنِ آنها که ۱۰ کیلومتر دورتر از آبکنار هنوز در برف مانده بودند و در اولویت کمکهای رسمی و دولتی نبودند، نهایی شد. ۲۴ ساعت بعد علی آقای آتشی، در صفحهی فیسبوکِ روستا، عکسی منتشر کرد از صورتهای یخزدهی خندان.
عکس آبکنار را هنوز در محاصرهی برف نشان میداد بود اما آفتابِ زمستان هم میتابید. زیر عکس نوشته شده بود راهی را که لودرها و گریدرها نتوانستند باز کنند، ما با خنده باز کردیم. آنها همولایتیهاشان را نجات داده بودند.
***
آسمان حالا آرام شده. برف جایی در دل ابرهاست. همیشه بالای سرِ ما. ولی آیا همهی آنچه اتفاق افتاد واقعاً آن طور که مسئولان اعلام کردند «بحران» و غیرمنتظره بوده؟ آقای کریمی، اقلیمشناس در مجله جامعه این هفته رادیو فردا حاضر شده تا بگوید این وضعیت کاملاً قابل پیشبینی بود:
«این [شرایط] تقریباً به طور متوسط هر ۱۰ سال یک بار رخ میدهد. پس ما هر ۱۰ سال یکبار در شمال ایران باید منتظر رفتن دما زیر ۱۵ و ۲۰ درجه و برف سنگین باشیم. همچنان که اوایل دهه ۸۰ هم بود، اوایل دهه ۷۰ هم بود، الان هم که اوایل دهه ۹۰ است، رخ داده و باز هم رخ خواهد داد.»
از این اقلیمشناس میپرسم پس چرا مسئولان اغلب در چنین مواردی غافالگیر میشوند و او از سهلانگاریها میگوید:
«گفته میشود که بارش به طور متوسط ۲۵۰ میلیمتر است و متأسفانه امکانات کنترل پدیدههای اقلیمی را بر اساس این متوسط تنظیم میکنیم. در حالی که هر ۱۰ سال حداقل یک بار خشکسالی داریم و یک بار هم ترسالی شدید داریم. هم خشکسالی و هم ترسالی ما را غافلگیر میکند، چون ما سهلانگارانه خودمان را با آن متوسط معمول تنظیم کردهایم، اما طبیعت خودش را با آن متوسط ما تنظیم نمیکند.»
***
از برف و زمینگیری سال ۱۳۸۶ در شمال ایران زمان زیادی نگذشته. برف و زمینگیریِ امسال هم هنوز تازه است. کشاورزی و دامداری در شمال ایران به شدت آسیب دیده و تازه هشدارها دربارهی شیوع عفونتهای ویروسی شروع شده است. برفها هم کم کم آب میشوند و مردمِ شمال باید مراقبِ سیلابهای احتمای هم باشند. برف همیشه جایی در دل ابرها، بالای سر آبادی است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#322
Posted: 10 Feb 2014 22:07
وحشت عروس خانم از انتقامگیریهای زن نامریی
شهروند :عروس خانم وقتی به خانه بخت رفت، تصور نمیکرد در دام انتقامگیری وحشتآور یک زن ناشناس گرفتار خواهد شد.
زوج جوانی با مراجعه به دادسرایی در تهران، خواستار ردیابی ناشناسی شدند که مدتی است آسایش آنان را با تهدیدهای عجیب و غریبش به خطر انداخته است.
تازه عروس ۲۲ ساله که بسیار نگران به نظر میرسید، به بازپرس گفت: چند ماه پیش ازدواج کردیم و بهتازگی در منطقهای نزدیک تهران خانهای اجاره کردیم، هنوز ۲ ماه از زندگی مشترکمان نمیگذشت که ناشناسی که مشخص نبود زن است یا مرد به تلفن خانه زنگ میزد و با صدایی ترسناک تهدید میکرد که مرا خواهد کشت، ابتدا اهمیتی نمیدادم و ماجرا را برای همسرم بازگو نمیکردم تا اینکه این تماسها بیشتر شد و صداهای پشت تلفن مرا بسیار ترساند و شبها کابوسهای بدی در خواب میدیدم. ماجرای مزاحمتهای تلفنی را به همسرم گفتم و وی با پیگیری تماسها و شکایت از مزاحم تلفنی فهمید که تماسگیرنده از چندین تلفن همگانی تهران، کرج و شهریار برای مزاحمت استفاده میکند و ردیابی وی به دلیل پراکندگی جغرافیایی و استفاده از کیوسکهای مختلف امکانپذیر نیست. این زن در ادامه افزود: چند روزی از مزاحمتها خبری نشد تا اینکه از ۱۰روز پیش همان ناشناس به شماره موبایلم نیز زنگ زد و تهدیدهایش به حدی آزاردهنده شده بودند که مجبور شدم چند روزی را برای رهایی از تهدیدها به خانه پدر و مادرم پناه ببرم. وقتی از آنجا به خانه برگشتم و وارد شدم با صحنه هولناکی روبهرو شدم. خروس و مرغی که در حیاط داشتیم، سرشان بریده شده بود و وسط پذیرایی افتاده بود و کاغذ مچالهشدهای نیز کنارشان افتاده بود که نوشته بود تو و شوهرت هم مثل این خروس و مرغ کشته خواهید شد و هیچ راه فراری نخواهید داشت و این پایان راه زندگی شماست. با ادعاهای این زوج، بازپرس به تیمی از پلیس ماموریت داد تا با انجام تعقیب و مراقبتهای شبانهروزی، عامل مزاحمتها را ردیابی کنند که براین اساس تیمی ویژه برای شناسایی وی وارد عمل شدند. ماموران یک هفته به کمین نشستند تا اینکه ساعت ۱۰ صبح، مرد ناشناسی که قصد وارد شدن به خانه زوج جوان را داشت، زیر نظر گرفتند و پس از چندین دقیقه هنگامی که در حال خارج شدن از آنجا بود وی را دستگیر کردند و در بازرسی از خانه با جسد گربهای که شکمش پاره شده بود روبهرو شدند. این مرد که خود را «احمد» معرفی میکرد در بازجوییها ادعا کرد برای نخستینبار است که دست به این کار زده است و از سوی زن ناشناسی اجیر شده که جسد گربه را به داخل این خانه بیندازد.
وی در ادامه بازجوییها گفت: امروز زن جوان به من زنگ زد و گفت که در مقابل انجام این کار به من ۵۰۰هزار تومان پول میدهد، سپس کلید خانه و کیسه سیاه رنگی را با یک پیک موتوری برایم فرستاد و من نیز آن را در خانهای که آدرسش را داده بود گذاشتم. با ادعاهای ضد و نقیض این مرد، ماموران در شاخه دیگری از تحقیقات با ردیابی سوابق احمد متوجه شدند، وی یکی از تبهکاران قدیمی است که بارها به خاطر جرایم مختلف و برهم زدن نظم جامعه روانه زندان شده است. براین اساس، دوباره وی تحت بازجویی قرار گرفت و هنگامی که با شواهد و قراین پلیسی روبهرو شد، لب به اعتراف گشود و گفت: چند هفته پیش زنی جوان به من زنگ زد و خود را از نزدیکان یکی از دوستانم که در زندان با هم آشنا شده بودیم، معرفی کرد. سپس از من خواست تا در ازای پول به خانه این زوج بروم و خروس و مرغها را بکشم و وسط پذیرایی بیندازم و برای هر بار ۰۰ ۵ هزار تومان به حسابم میریخت و هر وقت میپرسیدم دلیل این کارهایش چیست، جواب میداد به تو ربطی ندارد! وی در پاسخ به سوال ماموران که آیا محل زندگی یا مخفیگاه زن ناشناس را میشناسد، ادعا کرد که تاکنون وی را ندیده است و دستورات تلفنی به وی صادر میشد. با بازداشت شدن تبهکار اجیر شده مزاحمتهای تلفنی دوباره توسط صدای نامفهوم آغاز شد و تجسسهای پلیس برای شناسایی وی بینتیجه ماند تا اینکه صداهای ضبطشده برای مشخص شدن نوع صدا به اداره تشخیص صدای پلیس آگاهی ارسال شد و تلاش کارآگاهان پس از چند روز آنالیز به وسیله دستگاههای رایانهای نشان داد که صدا متعلق به یک زن است. با به دست آمدن این سرنخ، زوج جوان به اداره پلیس احضار شدند و صدای بازیافت شده برای آنان پخش شد که مرد جوان با شنیدن صدا ادعا کرد که این زن را میشناسد. وی به پلیس گفت: این زن آزیتا نام دارد و چند سالی با وی ارتباط داشته است و ۲ سال پیش قرار بر ازدواج داشتهاند، ولی به خاطر اختلافاتی که خانوادههایشان داشتند از ازدواج منصرف شدهاند و از آن زمان دیگر خبری از وی ندارد. به این ترتیب با راهنمایی مرد جوان کارآگاهان موفق شدند آزیتا را دستگیر کنند و در بازرسی از خانهاش رایانهای را که از طریق آن اقدام به تغییر صداها کرده بود، کشف کردند. آزیتا که فکر نمیکرد از سوی پلیس دستگیر شود در بازجوییها گفت: من میلاد را از ۴ سال پیش میشناسم و تا ۲ سال پیش قرار بود با هم ازدواج کنیم که نشد، البته اصرار من به ازدواج بیشتر از میلاد بود و وی برای رفع کردن اختلافات خانوادههایمان کاری انجام نداد و خیلی زود مرا فراموش کرد. وی حتی پیامکها و تلفنهایم را جواب نمیداد و رفتارهایش مرا به شدت ناراحت و غمگین کرده بود تا اینکه تصمیم گرفتم هرگاه وی ازدواج کند زندگی را برایش تبدیل به جهنم کنم.وی در ادامه افزود: آن قدر انتظار کشیدم تا اینکه میلاد ازدواج کرد و پس از اجارهخانهای نقشهام را به اجرا گذاشتم و از طریق یکی از تبهکاران که در ساخت کلید یدک و بازکردن قفل باتجربه بود، موفق به تهیه کلید خانه میلاد شدم. سپس با اجیر کردن تبهکار دیگری از وی میخواستم تا دستوراتم را به اجرا بگذارد و برای هر کارش ۵۰۰ هزار تومان پول میدادم. زن شیاد افزود: برای اینکه میلاد مرا نشناسد با استفاده از یک برنامه رایانهای صدایم را تغییر میدادم و گاهی اوقات صدای ضبطشدهام را از تلفنهای همگانی برای همسرش پخش میکردم و با فرستادن اجساد حیوانات به خانه آنان قصد داشتم از این طریق کینه این چند سال را جبران کنم. بنا بر این گزارش باتوجه به اعترافات این زن کینهجو، تحقیقات از وی به پایان رسید و با گذشت نکردن زوج جوان پرونده برای صدور حکم به دادگاه فرستاده شد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#323
Posted: 10 Feb 2014 22:14
اعترافهای دانشجو به قتل پسر 16 ساله
دانشجوی یکی یکدانه عامل اصلی قتل پسر 16 ساله در شهرک غرب شناخته شد. بگومگوی ساده کافیبود تا این جنایت خیابانی کلید بخورد.
ساعت 20 و 30 دقیقه شامگاه دومین روز بهمنماه سال جاری ماجرای درگیری خونینی در برابر مرکز خرید گلستان شهرکغرب به پلیس 110 گزارش شد.
خیلی زود تیمی از مأموران کلانتری 134 شهرک قدس خود را به محل درگیری رساندند و در حالیکه نوجوان 16 ساله ای با پیکر خونآلود روی زمین افتاده بود
شرکت کنندگان در دعوای خیابانی را دستگیر کردند. «پوریا» که از ناحیه چپ سینهاش خونریزی زیادی داشت از سوی امدادگران اورژانس به بیمارستان انتقال یافت و پزشکان پس از معاینات ابتدایی بهخاطر خونریزی و افت فشارخون از مرگ مغزی وی خبر دادند و با اصرار خانوادهاش برای نجات جان وی روبهرو شدند.
با توجه به مرگ مغزی پوریا پرونده وارد مرحله جنایی شد و بازپرس سپیدنامه از شعبه 10 دادسرای امور جنایی تهران دستور داد تیمی از اداره ویژه قتل پلیس آگاهی به تحقیق از مظنونان پرداخته و عامل اصلی قتل را شناسایی کنند.
کارآگاهان جنایی در تحقیقات ابتدایی پیبردند سه جوان به نامهای «صادق»، «اشکان» و «علیرضا» در زمان ورود به ساختمان تجاری گلستان با پوریا و دوستان وی درگیر شدهاند که با چاقوکشی آنان «پوریا» و «مهرداد» زخمی و پوریا در ایستگاه مرگ متوقف شده است.این سه جوان در بازجوییها ادعا کردند در این درگیری چاقویی همراه نداشتند اما دروغ آنها خیلی زود فاش شد و پلیس «صادق» را عامل اصلی این جنایت شناخت.«صادق» که 19 ساله است و دانشجوی ترم اول دانشگاه در اعترفهایش گفت: روز حادثه همراه دوستانم کنار حوض داخل پاساژ نشسته بودیم که پوریا و دوستانش از جلوی ما رد شدند و یکی از آنها برگشت و گفت چرا نگاه میکنید؟ ما که دنبال دعوا نبودیم خواستیم تا آرام باشند و بروند اما بعد از دقایقی آن چند جوان همراه گروه دیگری بهسمت ما آمدند و گفتند اینجا محله آنها است.تصمیم گرفتیم برای صحبت از پاساژ بیرون برویم، اشکان در حال حرف زدن با یکی از آنها بود که ناگهان جوانی با کت طوسی رنگ شروع به ناسزاگویی کرد و درگیری شروع شد.تعداد آنها خیلی بیشتر از ما بود، بههمین خاطر چاقویی را که همراهم بود بیرون کشیدم و ضربهای بهسمت یکی از آنها که «مهرداد» نام دارد زدم، با ترس به فکر فرار بودم که «پوریا» را پیش روی خودم دیدم که در همان لحظه ضربهای به سینهاش زدم و تا خواستیم فرار کنیم پلیس، من، دوستانم و تعدادی دیگر از کسانی که در درگیری حضور داشتند را دستگیر کرد.صادق که تک فرزند است، گفت: چند سال پیش یکی از دوستانم چاقویی را به من هدیه داده بود و چون خانوادهام مخالف نگهداری از چاقو بودند آن را در گوشه ای از اتاقم پنهان کرده بودم تا اینکه روز حادثه وقتی از باشگاه به خانه آمدم دیدم که چاقو دیده می شود، خواستم در محل دیگری پنهانش کنم که دوستانم با من تماس گرفتند تا به پاساژ گلستان برویم، چاقو را زیر لباسم گذاشتم و همراه آنها به پاساژ رفتیم.قصد داشتم بعد از آمدن بهخانه چاقو را در جای دیگری پنهان کنم که این جنایت رخ داد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#324
Posted: 10 Feb 2014 22:23
اقدام آتشین مرد عصبانی بعد از تصادف
مرد عصبانی بعد از تصادف در اقدامی عجیب به روی خود و پدر و پسری بنزین ریخت و کبریت را کشید.
در این حادثه، پدر به کام مرگ رفت و پسر همچنان در بیمارستان بستری است.هفته گذشته حادثهای عجیب در شرق تهران رخ داد. زمانی که 2خودروی نیسان با هم تصادف کردند رانندهها از ماشین پیاده شدند تا به بررسی میزان خسارت بپردازند. یکی از آنها بلافاصله با پدرش تماس گرفت و از او خواست تا مدارک ماشین را به او برساند.
بهگفته شاهدان حدود یک یا 2ساعت طول کشید تا پدر وی برسد. همین موضوع باعث عصبانیت راننده دیگر شد. همزمان وقتی مرد میانسال در محل حادثه حاضر شد و مدارک خودروی پسرش را با خود آورد ناگهان راننده عصبانی از داخل ماشینش یک گالن 4لیتری بنزین خارج کرد و در اقدامی عجیب آن را به روی خود و پدر و پسر ریخت. سپس کبریت را کشید.
شاهدان با دیدن این صحنه بلافاصله با پلیس و اورژانس تماس گرفتند و بعد از آن به کمک آنها شتافتند.بهدنبال این حادثه، 3مجروح که دچار سوختگی شده بودند به بیمارستان انتقال یافتند. همچنین مأموران با دستور بازپرس جنایی تهران راهی بیمارستان شدند تا به تحقیق از شاکیان بپردازند.
متهم که دچار 60درصد سوختگی شده بود قدرت تکلم نداشت. پسر جوان نیز که دچار 40درصد سوختگی شده بود درحالیکه به سختی میتوانست صحبت کند به تشریح جزئیات حادثه پرداخت. وی گفت: حدود یک یا 2ساعت طول کشید تا پدرم برسد، برای همین متهم عصبانی بود چراکه معطل شده و زمان را از دست داده است.
همین موضوع باعث شد که ما را به آتش بکشد.بعد از انجام تحقیقات اولیه، پروندهای در این زمینه تشکیل شد و درحالیکه بررسیها در این زمینه ادامه داشت، روز جمعه از بیمارستان خبر رسید که مرد میانسال (پدری که مدارک خودروی پسرش را به محل تصادف برده بود) بهعلت سوختگی شدید جان باخته است. با مرگ وی پرونده با موضوع جنایت تحت بررسی قرار گرفت. تحقیقات در این پرونده همچنان ادامه دارد تا زوایای پنهان آشکار شود.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#325
Posted: 10 Feb 2014 22:43
زن با وفای بریتانیایی با همسرش خودکشی کرد
یک زن و مرد بریتانیایی پس از 46 سال زندگی مشترک ، همزمان دوتایی خودکشی اقدام کردند. این دو تصمیم گرفتند با خوردن سم به زندگی خود پایان دهند.
به گزارش از العربیه ، "رفائل" 69 ساله از بیماری سرطان رنج می برد اما همسر 72 ساله وی " تامار" گفته بود که نمی تواند لحظه ای پس از مرگ شوهرش زنده بماند بنابر این هر دو تصمیم به خودکشی همزمان گرفتند.
پلیس بریتانیا اجساد این دو زن و شوهربی جان را در منزلشان یافته است . بر اساس این گزارش "تامار" در حالیکه همسر بیمارش را بغل کرده بود ، از دنیا رفته است.
آنها پیش از اقدام به خودکشی تنها عبارت " رفتیم" را نوشته اند.
التمان پسر این دو همسر بریتانیایی می گوید دو روز پیش از مرگ نزد آنها بودم ، فرصتی بود تا چیزهای زیادی بین همدیگر رد و بدل کنیم ، من به آنها گفتم :"شما پدر و مادر خوبی بودید. "
وی افزود:" من به آنها گفتم دوست دارم ارزش های انسانی که از آنها یاد گرفتم، به ارث ببرم تا به فرزندان خود بیاموزم."
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#326
Posted: 11 Feb 2014 19:46
آتشافروزی خواستگار 60 ساله یک دختر
خواستگار 60 ساله یک دختر با آتشافروزی بامدادی به انتقامگیری جنونآمیزی دست زد.در این حادثه تلخ، مرد کینهجو و پدر خانواده دختر مورد علاقهاش به کام مرگ فرو رفتند و مادری با دختر و عروسش و دو نوه کوچولو دچار سوختگی شدید شدند.
خواستگار 60 ساله یک دختر با آتشافروزی بامدادی به انتقامگیری جنونآمیزی دست زد.در این حادثه تلخ، مرد کینهجو و پدر خانواده دختر مورد علاقهاش به کام مرگ فرو رفتند و مادری با دختر و عروسش و دو نوه کوچولو دچار سوختگی شدید شدند.
بامداد آتشین
ساعت 5 بامداد جمعه 18 بهمن ماه سال جاری در حالی که اعضای خانوادهای همه در خواب بودند مردی آشنا و کینهجو آرام و بیصدا به داخل خانه نفوذ کرد تا به انتقام آتشینی دست بزند. ساکنان کوچه نسترن سوم وقتی روشنایی شعلههای آتش را از پنجرههای خانهشان دیدند و فریادهای مردانه، زنانه و کودکانه همسایهشان را شنیدند، از خانه بیرون دویدند و با صحنه هولناکی روبهرو شدند.همزمان با آتشسوزی در طبقه دوم این ساختمان، خانوادهای که در طبقه اول زندگی میکردند با وحشت خود را به کوچه رساندند و به تماشای صحنهای نشستند که نمیدانستند با کینه یک خواستگار شکستخورده کلید خورده است.
آژیر آتشنشانان
دقایقی از این آتشسوزی مرموز گذشته بود که صدای آژیر خودروهای آتشنشانان کوچهنسترن سوم را در شهرک گلستان اسلامشهر پر کرد. آتشنشانان با دیدن صحنه آتشسوزی سریعاً وارد عمل شدند و وقتی شعلههای سرکش را خاموش کردند با پیکرهای نیمهجان و سوخته اعضای خانواده که در محاصره آتش راهی برای فرار نداشتند، روبهرو شدند.بررسیهای میدانی نشان داد مردی 64 ساله بهنام محمدتقی نیکوخواه، همسر 51 سالهاش –اشرف سادات-، عفت 33 ساله، فاطمه 23 ساله، مائده 13 ساله و بهار چهار ساله همه سوختهاند.
دیررسیدن آمبولانس اورژانس
با وجود اینکه آتش نشانی سریعاً شعلههای سرکش را خاموش کرد و اورژانس را در جریان قرار داده بودند یک ساعت طول کشید تا آمبولانسها به صحنه آتش سوزی مرموز رسیدند و پیکرهای سوخته را یکی پساز دیگری به نزدیکترین بیمارستان در رباطکریم رساندند اما به علت شدت سوختگی حادثهدیدگان با نظر مسئولان این بیمارستان، آنان همگی به بیمارستان سوانح و سوختگی مطهری تهران انتقال یافته و تحت درمان قرار گرفتند.
مهمان مرموز
همزمان با این اقدامات اورژانس، مأموران پلیس نیز دست به تحقیقات زدند و با شناسایی بستگان حادثه دیدگان با واقعیت عجیبی روبهرو شدند.یکی از مردان سوخته شریک سابق پدر خانواده بود و داوود اسکندری نام داشت که 60 ساله بوده و مدتها میشد به خاطر خواستگاری از دختر خانواده که پس از طلاق در خانه پدریاش بود، اختلاف شدیدی با «محمدتقی» پیدا کرده تا جایی که شراکت آنها نیز به هم خورده بود.
با توجه به اینکه قرار نبود این مرد مرموز مهمان بامدادی خانه آتشین باشد، تحقیقات نشان داد وی عامل آتشسوزی است خصوصاً اینکه پیکر سوختهاش جلوی در خروجی پیدا شده بود و احتمال داشت وی از فرار قربانیانش جلوگیری کرده باشد.
تنها بازمانده
منصور پسر خانواده شب حادثه بهخاطر شیفت کاری شبانهاش در محیطکارش حضور داشت و همسر و بچههایش را به خانه پدری برده بود. وی که هنوز باور ندارد چنین سرنوشتی برای اعضای خانوادهاش رقم خورده است به خبرنگار شوک گفت: پنجشنبه شب 17 بهمن ماه بهخاطر شیفتکاری مجبور شدم به اداره بروم، به همین خاطر همسرم «فاطمه» و دختر چهارسالهام «بهار» را به خانه پدریام بردم تا شب نزد آنان باشند، روز جمعه از بیمارستان رباطکریم با من تماس گرفتند و مرا در جریان این حادثه تلخ قرار دادند. هنوز باورم نمیشود همه اعضای خانوادهام در آتشسوزی «داوود» گرفتار شده باشند.
مرد جوان که صدایش میلرزید، گفت: پساز شنیدن این حادثه سریعاً خودم را به بیمارستان رساندم و با پیکرهای سوخته و نیمهجان اعضای خانوادهام روبهرو شدم، از آنجایی که شرایط آنان وخیم بود دستور انتقال به بیمارستان مطهری داده شد. در این میان شریک پدرم نیز میان آنها بود که بشدت دچار سوختگی شده بود و همانجا فهمیدم «داوود» بهخاطر شنیدن جواب منفی در خواستگاریاش این کار را کرده است.
منصور ادامه داد: «داوود» حدود پنج سال با پدرم در مغازه لباسفروشی زنانه و بچگانه شریک بودند اما وی از وقتی که به خواستگاری «عفت» خواهرم که نزدیک به 30 سال فاصله سنی داشتهاند، آمد و جواب رد شنید از خانوادهام کینه به دل گرفت. هیچکدام از ما راضی به این ازدواج نبودیم چرا که خواهرم قصد ازدواج با این مرد 60 ساله که شش بچه دارد را نداشت به همین خاطر پدرم از شریکش جدا شد اما از همان ابتدا کینهجویی و تهدیدها شروع شد و آخرین بار حدود یک ماه پیش این مرد با گاز اشکآور مزاحم خانوادهام شده بود که به کلانتری 13 گلستان شکایت کردیم، اما این بار «داوود» دست به اقدام وحشیانهای زد. هیچ وقت فکر نمیکردیم چنین حادثه تلخ دلخراشی برای خانوادهام رخ دهد.
پسرخاله خانواده که برادر زن منصور است نیز به شوک گفت: روزها و شبهای سختی را داریم. خیلی دردناک است که به یکباره همه عزیزانت را در این شرایط ببینی. وقتی از این حادثه مطلع شدیم سریعاً خودمان را به کلانتری 13 گلستان رساندیم.
این مرد گفت: متأسفانه در این حادثه آتشسوزی شوهر خالهام، محمدتقی نیکوخواه، 64 ساله با وجود تلاشهای پزشکان جان باخت، اما هنوز این خبر تلخ را به خانوادهمان اطلاع ندادهایم و جسد به پزشکی قانونی انتقال یافته است.
وی ادامه داد: خالهام اشرف و دخترخالهام عفت نیز شرایط مساعدی ندارند و هم اکنون در بخش مراقبتهای ویژه ICU بستری هستند. خواهرم فاطمه، دخترش بهار و مائده دختر عفت نیز در بخش بستری هستند که حال بهار کوچولو نسبتاً مساعدتر از دیگران است اما به نظر میرسد همه آنها بالای 50 درصد دچار سوختگی شده باشند.
تحقیقات پلیسی
مأموران که با یک جنایت روبهرو شده بودند برای رازگشایی از این حادثه آتشین تصمیم گرفتند از «داوود» تحقیقاتی انجام دهند و این در حالی بود که بررسیهای میدانی نشان داد مرد کینهجو شبانه از روی دیوار خود را به خانه قربانیانش رسانده و با ریختن بنزین آنجا را به آتش کشیده و در اقدامی جنونآمیز با قفل کردن در، جلوی آن نشسته تا اجازه فرار به اعضای خانواده دختر مورد علاقهاش را ندهد.
مرگ خواستگار آتشافروز
در حالی که همه منتظر بودند تا مرد کینهجو چشمانش را باز کند اما داوود نیز به خاطر سوختگی شدید به کام مرگ فرو رفت و اسرار آتشافروزی در دل وی پنهان ماند.
بنابر این گزارش، پرونده جنایی این آتشافروزی هولناک با مرگ عامل حادثه مختومه شد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#327
Posted: 11 Feb 2014 20:02
کلاهبرداری اینترنتی مسافر فرانسه از 75 دختر ساده لوح
پسر جوانی در نقش مسافری از فرانسه به بهانه جشن تولدش و حضور در ایران دختران جوان را در فضای مجازی فریب میداد.
چندی پیش دختری با مراجعه به دادسرای جرایم رایانهای تهران ادعا کرد پسر جوانی قصد اخاذی 60 میلیون تومانی از وی دارد.
این دختر در حالی که بسیار آشفته و پریشان بود روبهروی قاضی روحالله رئیسی قرار گرفت و گفت: از طریق شبکه مجازی با پسر جوانی که خود را «توماس» از فرانسه معرفی میکرد آشنا شدم. بهنظر پسر خوبی میآمد و میگفت دختر رؤیاهایش را پیدا کرده است. او با چربزبانیهایش مرا گول زد. او میگفت خانوادهاش در ایران برای وی جشن تولد گرفتهاند و به همین دلیل سه روزه به ایران میآید و این فرصت خوبی است که با هم آشنا شویم. من هم به مراسم رفتم اما... دختر جوان سرش را به زیر انداخت و گفت: وی از من چند فیلم و عکس تهیه کرده است و میگوید اگر مبلغ 60 میلیون تومان پرداخت نکنم تصاویرم را در فضای مجازی پخش میکند و آبرویم را نزد خانوادهام میبرد. من هم از ترس پدر و برادرم نمیدانم چه کاری انجام دهم، کمکم کنید.با ادعاهای این دختر، پرونده در دادسرای جرایم رایانهای مطرح شد و مأموران برای شناسایی و دستگیری پسر شیاد وارد عمل شدند. آنها با رازگشایی از این پرونده به تجسسهای ویژهای دست زدند و به سرنخهایی نیز رسیدند.کارآگاهان با ترفندهای پلیسی و آموزش لازم به دختر فریبخورده توانستند پسر کلاهبردار را به محل قرار ملاقات بکشانند و در یک عملیات ضربتی وی را در جنت آباد غافلگیر کردند.پسر جوان که تصور نمیکرد از سوی پلیس شناسایی شود با احساس سردی دستبند شوکه شد و سعی کرد خود را بیگناه جلوه دهد اما بررسیهای پلیسی از تلفن همراه این پسر نشان میداد وی در شبکههای اینترنتی از جمله ویچت، تانگو و... با حدود 75 دختر در ارتباط است و حدود 300 فیلم و تصاویر خصوصی از آنان در تلفن همراه وی وجود داشت.
پسر 23 ساله که با مدارک پلیس روبهرو شد به ناچار لب به بیان حقیقت گشود و گفت: در فضای مجازی با دختران جوان آشنا میشدم و با استفاده از سادگی آنان خود را توماس از فرانسه معرفی میکردم و آنان که سودای زندگی در خارج از کشور را داشتند فریب میدادم و پس از گرفتن هدایا ارتباطم را با آنان قطع میکردم یا با در دست داشتن تصاویر خصوصیشان آنها را تهدید میکردم مبلغ بیشتری به من پرداخت کنند.
پسر کلاهبردار در بازجوییها گفت: روز دستگیری نیز با خودروی یکی دیگر از دختران سر قرار ملاقات آمده بودم که از سوی پلیس دستگیر شدم.
با اعترافات این پسر شیاد تحقیقات و بررسیهای پلیسی برای شناسایی فریبخوردگان آغاز شد.
رئیسی، قاضی این پرونده در دادسرای جرایم رایانهای گفت: جالب است اگر بدانید وقتی برای دختران فریبخورده در فضای مجازی با تلفن همراه توماس قلابی، پیام ارسال میکردیم تا به دادسرا مراجعه و از پسر کلاهبردار شکایت کنند این موضوع را به شوخی میگرفتند و باوجود اینکه شماره پرونده و مشخصات وی به آنها ارسال میشد در پاسخ میگفتند: «توماس، شوخی مسخرهای بود، یعنیچی دستگیر شدی؟ بیاییم ازت شکایت کنیم؟! چرا این مدت خبری ازت نبود و قهر کردی حالا بیاییم دادسرا دیدنت و...»
قاضی ویژه جرایم رایانهای گفت: متأسفانه دختران سادهلوح بهراحتی در دام شیادان میافتند و آنها نیز با نقشههایشان به فریب سادهلوحان میپردازند و بهراحتی از کنار این حوادث میگذرند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#328
Posted: 11 Feb 2014 20:04
سههزار خروس جنگی در عملیات بزرگ نیویورک آزاد شدند
پلیس آمریکا در عملیاتی علیه مسابقات غیر قانونی جنگ خروسها هزاران پرنده را آزاد و دهها نفر را دستگیر کرد. در این عملیات یک باند برگزارکننده این مسابقات متلاشی شد؛ مسابقهای که گاهی تا ۱۰ هزار دلار در آن شرطبندی میشد.
پلیس آمریکا با همراهی نیروهای حفاظت از حیوانات در عملیاتی بزرگ یک باند برگزارکننده مسابقات خروس جنگی را متلاشی ساخت. بیش از ۳ هزار پرنده در عملیاتی موسوم به "عملیات پرندگان خشمگین" آزاد شدند و بازرسان ساختمانهایی در کوئینز، بروکلین و همچنین اولستر، واقع در شمال نیویورک را تفتیش کردند.
وبسایت آلمانی "اشپیگل آنلاین" در گزارش روز دوشنبه (۱۰ فوریه/ ۲۱ بهمن) خود به نقل از اریک شنایدرمن، دادستان نیویورک مینویسد، جنگ خروسها مسابقهای بیرحمانه و توأم با وحشیگری است؛ مسابقهای که در آن حیوانات شکنجه میبینند، سلامت مردم به خطر میافتد و راه برای تبهکاریهای دیگر نیز باز میشود.
او عملیات انجامشده علیه این باند را بزرگترین ضربه به باند خروسبازان در ایالت نیویورک و یکی از بزرگترین حملات علیه این نوع از سوداگری در تاریخ آمریکا مینامد.
شرطبندی ۱۰ هزار دلاری
به گفته بازرسان، تماشاگران این مسابقات برای دریافت ورودیه پول پرداخت میکردند. آنها سپس به شرطبندی بر سر خروس برنده میپرداختند که مبلغ شرطبندی گاهی تا ۱۰ هزار دلار میرسید.
در شهر نیویورک ۷۰ نفر در این رابطه دستگیر شده و علیه ۶ نفر به علت دست داشتن در راهاندازی جنگ غیر قانونی خروسها اعلام جرم شده است.
در این عملیات دهها خروس آزاد شد که بیشتر آنها متعلق به یکی از مراکز نگهداری و سوداگری حیوانات بودند. در این مکان مواد و وسایل تزریقی مربوط به دوپینگ حیوانات برای بالا بردن توان بدنی و جنگی آنها نیز کشف شد.
در یک مزرعه در اولستر حدود ۳ هزار حیوان آزاد و به مکان امن انتقال داده شد. از قرار، صاحب این مزرعه آن را به جنگ خروسها و علاقمندان به آن اختصاص داده بود.
دستگیرشدگان در صورت محاکمه ممکن است با ۴ سال زندان و ۲۵ هزار دلار جریمه نقدی به ازای هر خروس جنگی محکوم شوند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#329
Posted: 11 Feb 2014 20:14
پسر 17 ساله : برای دفاع از دوستم چاقو کشیدم
پسر نوجوانی که حین میانجیگری در دعوای دو برادر، یکی از آنها را کشته بود برای دومین مرتبه در دادگاه محاکمه شد و در حالی که اشک میریخت از اولیای دم خواست او را ببخشند.
به گزارش خبرنگار ما، نخستین برگ از این پرونده جنایی که گواهی فوت پسر جوانی بهنام علیرضا بود روز پنجم بهمن ماه سال گذشته توسط یکی از پزشکان بیمارستانی در جنوب تهران تکمیل شد. علیرضا دقایقی قبل به دلیل اصابت چاقو مجروح و به بیمارستان منتقل شده بود. او دچار خونریزی شدیدی بود و پزشکان تلاش کردند وی را از مرگ نجات دهد اما این تلاشها بیثمر بود و او روی تخت بیمارستان جان باخت. با مرگ علیرضا ماجرا به پلیس گزارش شد و پسر 17 سالهیی بهنام رامین که او را به بیمارستان منتقل کرده بود کشتن او را بر عهده گرفت. رامین گفت: علیرضا و برادرش حمیدرضا با یکدیگر درگیر شدند و من میخواستم میانجیگری کنم اما چاقویی که دستم بود به علیرضا برخورد کرد و او مجروح شد. بعد از این حادثه او را به بیمارستان رساندم اما دیگر کار از کار گذشته بود.
به دنبال اعترافات رامین پرونده اتهامی او تکمیل و با صدور قرار مجرمیت و کیفرخواست به شعبه 113 دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد. او در جلسه محاکمه جزییات بیشتری از این حادثه را شرح داد و گفت: من نمیخواستم این اتفاق بیفتد اما یک لحظه چاقو به علیرضا خورد و او مجروح شد. آن روز علیرضا با برادرش حمیدرضا درگیر شده و او را کتک زده بود. میخواستم مانع درگیری آنها شوم که این حادثه اتفاق افتاد. من هیچ عمدی در این کار نداشتم و امیدوارم پدر و مادر علیرضا من را ببخشند.
با وجود این اظهارات، اولیای دم خواستهشان قصاص بود و قضات دادگاه نیز بعد از بررسی محتویات پرونده به قصاص رامین رای دادند.
این رای با اعتراض متهم به شعبه نهم دیوانعالی کشور فرستاده شد. اما قضات دیوان بعد از بررسی دقیق پرونده رای را نقض و اعلام کردند به دلیل اینکه متهم در زمان ارتکاب قتل کمتر از 18 سال سن داشت باید دوباره محاکمه شود. در چنین شرایطی پرونده به دادگاه کیفری بازگردانده شد و اینبار روی میز قضات شعبه 71 قرار گرفت.
در دومین دور از محاکمه که صبح دیروز برگزار شد ابتدا نماینده دادستان به قرائت کیفرخواست پرداخت و گفت: بر اساس تحقیقات انجام شده در دادسرا، رامین متهم است در جریان یک نزاع خیابانی علیرضا را به قتل رسانده است. او در مراحل مختلف تحقیقات اتهامش را بر عهده گرفته و از آنجا که همه شواهد و مدارک از مجرم بودن او حکایت دارد خواستار مجازات او هستم.
سپس اولیای دم در جایگاه قرار گرفتند و برای قاتل پسرشان در خواست صدور حکم قصاص کردند.
در ادامه این جلسه قاضی با تفهیم اتهام قتل به رامین از او خواست در جایگاه بایستد و از خود دفاع کند. متهم ضمن پذیرش اتهامش گفت: قبول دارم که باعث مرگ علیرضا شدم اما من نمیخواستم این اتفاق بیفتد. وی ادامه داد: آن روز من و حمیدرضا قرار بود با هم به خرید برویم. چند دقیقهیی منتظر او ماندم و وقتی که رسید دیدم وضعیتش آشفته است و عجله دارد. او دکمههای پیراهنش کنده شده بود و وقتی به من رسید گفت بهتر است زودتر برویم. وقتی از او درباره وضعیتش پرسیدم گفت با برادرش درگیر شده است. همین که میخواستیم برویم علیرضا سر رسید. او شروع به کتک زدن حمیدرضا کرد و وقتی من جلو رفتم گفت دخالت نکن. او حمیدرضا را زیر مشت و لگد گرفته بود و من باید کاری میکردم. دوباره جلو رفتم تا مانع کتک خوردن دوستم شوم اما علیرضا شروع به فحاشی کرد و با حرفهایش عصبانیام کرد. نمیدانم چه اتفاقی افتاد اما در یک لحظه چاقویی را که در کوچه پیدا کرده بودم از جیبم بیرون کشیدم.
چاقو را بین یک تکه پارچه گذاشته بودم و نمیدانم چطور شد چاقو به گردن علیرضا برخورد کرد. من فقط میخواستم او را بترسانم تا برادرش را رها کند و هیچ عمدی در کار نبود. من برای دفاع از دوستم چاقو کشیدم. بعد از این حادثه خودم او را به بیمارستان رساندم اما خون زیادی از او رفته بود و فوت شد. متهم در حالی که اشک میریخت ادامه داد: حالا هم از کارم پشیمانم و از پدر و مادر علیرضا میخواهم من را ببخشند .
به دنبال دفاعیات متهم، ختم جلسه اعلام شد و قرار است قضات دادگاه به زودی رای خود را در این باره اعلام کنند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#330
Posted: 11 Feb 2014 20:23
تهدید به قتل رئیس باغ وحش کپنهاگ در پی کشتن زرافه جوان
رئیس باغ وحشی که در آن یک زرافه جوان و سالم سلاخی شده، از ارسال پیامهای تهدیدآمیز علیه خود و خانوادهاش خبر داده است. دستاندرکاران باغ وحش کپنهاگ این اقدام را برای حفظ تنوع ژنتیکی زرافههای موجود انجام دادهاند.
سلاخی عمومی زرافهای جوان در باغ وحش کپنهاگ واکنشهای جهانی فراوانی را در بر داشته است. لاشه این حیوان ۱۸ ماهه که "ماریوس" نام داشت، روز یکشنبه (۹ فوریه/ ۲۰ بهمن) در برابر چشم بازدیدکنندگان، از جمله کودکان، تکهتکه و جلوی شیرها انداخته شد.
رئیس باغ وحش کپنهاگ از زمان کشتهشدن این زرافه حدود هزار و ۵۰۰ اساماس و ایمیل دریافت کرده که ظاهرا شمار کمی از آنها لحن دوستانه داشتهاند. به گفته بنگت هولست، «بیشتر پیامها مملو از نفرت بودند. من پنج بار تهدید به مرگ شدهام. پیامها عموما چنین لحنی داشتند: الان میام میکشمت!» رئیس باغ وحش میگوید خانوادهاش هم به مرگ تهدید شدهاند.
دنیای مجازی نیز به این اقدام واکنش تندی نشان داد. کاربران شبکههای اجتماعی خطاب به رئیس باغ وحش کپنهاگ گفتهاند که بهتر است خود را هم خوراک شیرهای گرسنه کند. یک کاربر انگلیسی زبان توییت کرده است: «بنگت هولست، امیدوارم مرگ وحشتناکی داشته باشید.»
تصمیمی برای حفظ تنوع ژنتیکی
انجمنهای مدافع حقوق حیوانات نیز از کشتن حیوان سالم در یک باغ وحش به شدت انتقاد کردهاند. حتی پیش از سلاخی عمومی این زرافه هزاران فعال حقوق حیوانات توماری اینترنتی را برای نجات جان آن امضا کرده بودند.
رئیس باغ وحش کپنهاگ اما در پایگاه اینترنتی این مجموعه از تصمیم جنجالی دفاع کرده است: باغ وحش کپنهاگ بخشی از یک برنامه بینالمللی پرورش زرافه است. در این برنامه در بخش مراقبت و نگهداری از حیوانات بهشدت تأکید شده که تنها جفتگیری زرافههایی مجاز است که از یک خانواده نباشند. این اقدام برای حفظ تنوع ژنتیکی حیوانات در باغ وحش در نظر گرفته شده است.
به گفته وی، بر این اساس و برای حفظ سلامتی زرافههای موجود چارهای جز کشتن "ماریوس" وجود نداشته است.
لمس حیات وحش
باغ وحش کپنهاگ ظاهرا هیچ باغ وحش دیگری را نیافته که مسئولان آن حاضر به پذیرش زرافه جوان بوده باشند. رها کردن این حیوان در محیط طبیعی نیز ممکن نبوده است. دستاندرکاران باغ وحش کپنهاگ تأکید کردهاند که کشتن حیوانات برای پیشگیری از اختلالات ژنتیکی امری مرسوم است.
رئیس باغ وحش کپنهاگ در چت با کاربران اینترنتی یکی از نشریات دانمارکی به موضوع سیرکردن شیرها با گوشت زرافه واکنش نشان داده است.
او بر این نکته تأکید کرده که آشنایی بازدیدکنندگان با زندگی حیوانات وحشی و قوانین حاکم بر آن از وظایف هر باغ وحش است: «اگر لاشه زرافه را به شیرها نمیدادیم، باید آنها را با گوشت اسبی سیر میکردیم که از کشتارگاه میگیریم. اما ما مبدأ گوشت یا زندگی و مرگ حیوانات را پنهان نمیکنیم».
مدیر باغ وحش نورنبرگ آلمان نیز بر همین نکته تأکید کرده است. به اعتقاد وی، سیرکردن شیرها با گوشت زرافه با سیرکردن آنها با گوشت دیگر حیوانات تفاوتی ندارد و اینکه شیر زرافه را بدرد موضوعی کاملا طبیعی است.
انتقاد از موردی برعکس
اوایل سال جاری میلادی موردی برعکس آنچه در کپنهاگ اتفاق افتاده در برلین خبرساز شد؛ یک زرافه اندکی پس از تولد مُرد. دستاندرکاران باغ وحش برلین متهم شدند که از جفتگیری زرافههای همخانواده پیشگیری نکردهاند.
گفته شد که زرافه مادر برای چهارمین بار از زرافهای همخانواده باردار شده و در همه موارد هم بچهزرافه مرده به دنیا آمده است. باغ وحش برلین این مدعا را رد کرد.
با وجود این، یکی از سیاستمداران حزب سبزهای آلمان در آن زمان مسئولان باغ وحش برلین را به نقض قوانین حفظ حیوانات متهم کرد. این سیاستمدار استدلال کرد که جفتگیری حیوانات همخانواده به مشکلات ژنتیکی، انحطاط نسل و بیماری منجر میشود.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟