ارسالها: 12930
#692
Posted: 19 Feb 2015 08:57
محکومیت ناخدای کشتی کوستا کونکوردیا به ۱۶ سال زندان
ناخدای کشتی گردشگری کوستا کونکوردیا که در سال ۲۰۱۲ دچار سانحه شد، به جرم قتل غیرعمد به ۱۶ سال حبس محکوم شد. این سانحه که در نزدیکی توسکانی و جزیره گیگلیو در ایتالیا روی داده بود، مرگ ۳۲ نفر را در پی داشت.
در روز ۱۳ ژانویه ۲۰۱۲ بود که کشتی سیاحتی کوستا کونکوردیا در نزدیکی جزیره گیگلیو در ایتالیا به صخرها برخورد کرد و واژگون شد؛ سانحهای که در نهایت به مرگ ۳۲ نفر انجامید. در زمان بروز این سانحه مرگبار سکان هدایت کشتی در دست فرانچسکو اسکتینو بود.
پس از وقوع این سانحه اتهامات گوناگونی علیه او مطرح گردید، از جمله اینکه او در هنگام هدایت، کشتی را بیش از حد به نزدیکی ساحل رانده و مهمتر از آن اینکه کشتی را در حالی که هنوز مسافران و خدمه در آن بودهاند، رها کرده است.
کارشناسان نیز از رفتار و عملکرد او در جریان این سانحه حادثه انتقاد کرده و در پی تحقیقات خود به این نتیجه رسیده بودند که اسکتینو کشتی کوستا کونکوردیا را بیش از اندازه به نزدیکی ساحل رانده و با این کار سبب شده که این کشتی ۲۹۰ متری در آبهای جزیره گیلگیو با صخرهها برخورد کند.
در جریان این سانحه خسارات شدیدی به کوستا کونکوردیا وارد آمده و این برخورد سبب شده بود تا حفرهای بزرگ در بدنه کشتی پدید آید.
این ناخدای ۵۴ ساله حال از سوی دادگاهی در ایتالیا به جرم قتل غیرعمد به ۱۶ سال حبس محکوم شده است.
روند محاکمه نوزده ماه به طول انجامید. دادستانها خواستار ۲۶ سال حبس برای او شده بودند، اما دادگاه او را در نهایت به جرم قتل غیرعمد چندین نفر به ۱۰ سال حبس، به جرم تخریب کشتی به ۵ سال حبس و به جرم اهمالکاری و رها کردن سرنشینان کشتی به یک سال حبس محکوم کرد.
کوستا کروسیره، شرکت صاحب کشتی، در سال ۲۰۱۳ با قبول پرداخت ۱ میلیون و ۲۰۰ هزار دلار جریمه از گرفتاریهای قضایی اندکی رهایی یافت، اما بازماندگان حادثه، منطقه توسکانی و جزیره گیگلیو همچنان در تلاش گرفتن غرامت بیشتر از این شرکت هستند.
ناگفته نماند که پیش از آن نیز پنج خدمه دیگر کشتی از جمله یک سکاندار مورد محاکمه قرار گرفته بودند و برای آنان مجازاتهایی از ۱۸ ماه زندان تا دو سال و ۱۰ ماه حبس تعیین شده بود.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#693
Posted: 19 Feb 2015 22:21
اولیای دم چند ثانیه پیش از قصاص فریاد زدند:قاتل را بخشیدیم
ایران وایر : مرد جوانی که به اتهام قتل عمد در زندان اردبیل پای چوبهدار رفته بود، سحرگاه سه شنبه، چند ثانیه قبل از اجرای حکم، با بخشش اولیای دم به زندگی بازگشت.
سایت محلی ساوالان خبر گزارش داده است با گذشت پنج سال از وقوع حادثه ای که پایان آن مرگ دوست متهم بود، سحرگاه دیروز مقدمات اجرای حکم آماده شد و ماموران زندان، متهم را از سلول انفرادی خارج کردند. مرد جوان امیدی به بخشش خانواده مقتول نداشت و با هر گامی که برمی داشت، یک قدم خود را به مرگ نزدیک تر می دید. او با دیدن اولیای دم که در حال گریه بودند، به گریه افتاد و التماس کرد او را ببخشند. آن ها طناب سفید دار را بر گردن متهم انداختند و قرار بود تا چند ثانیه دیگر پرونده زندگی او برای همیشه بسته شود که اولیای دم فریاد زدند «قاتل را بخشیدیم».
بنابراین گزارش، اوایل بهمن سال ۸۸ صدای کمک خواهی مرد جوانی سکوت یکی از محله های شهرستان اردبیل را شکست. اهالی سراسیمه از خانه و محل کارشان خارج شده و جوانی را دیدند که با ضربه های چاقو به شدت زخمی شده است. اهالی محل با مشاهده ضارب که در حال فرار بود، او را تعقیب کردند اما موفق به یافتن وی نشدند.
جوان زخمی به بیمارستان منتقل شد اما ساعاتی بعد بر اثر شدت خونریزی جان باخت. با مشخص شدن هویت مقتول، خانواده او به پلیس آگاهی گفتند پسرشان با فردی اختلاف مالی داشته و قرار بوده با او ملاقات کند و تصور می کنند این مرد در قتل فرزندشان نقش داشته باشد. با مشخص شدن هویت تنها مظنون پرونده، او تحت تعقیب پلیس قرار گرفت و دستگیر شد.
متهم در بازجویی به قتل مرد جوان اعتراف کرد و گفت: «من و مقتول با هم اختلاف مالی داشتیم. روز حادثه قصد پایان دادن به مشکل را داشتیم که دعوایمان شد و پس از شدت گرفتن درگیری، با چاقویی که برای ترساندن وی با خود برده بودم، ضربه ای به او زدم. زمانی که او غرق در خون کف خیابان افتاد، ترسیدم و فرار کردم. قصد آسیب رساندن به او را نداشتم و ناخواسته باعث مرگش شدم. من از کاری که کرده ام خیلی ناراحتم و گرفتار عذاب وجدان شده ام.»
متهم به قتل پس از بازسازی صحنه جنایت به زندان رفت و پرونده نیز با صدور کیفرخواست به دادگاه کیفری استان اردبیل ارسال شد. او با توجه به درخواست اولیای دم برای قصاص متهم، از سوی قضات دادگاه کیفری به قصاص محکوم شد و حکم به تایید دیوان عالی کشور رسید.
«ناصر عتباتی»، دادستان عمومی و انقلاب استان اردبیل در این باره به جام جم گفت: «واحد هیات صلح و سازش اجرای احکام دادگستری استان اردبیل از پیش از اجرای حکم برای جلب رضایت اولیای دم تلاش کرد و این تلاش ها تا ثانیه هایی پیش از اجرای حکم ادامه داشت. سرانجام تلاش اعضای این هیات موفق به جلب رضایت آن ها شدند و این خانواده پس از پنج سال، قاتل فرزندشان را بخشیدند.»
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#694
Posted: 7 Mar 2015 00:20
قاتل اعدامی آزاد شد
قاتلی که به قصاص نفس محکوم شده بود، با گذشت اولیای دم به زندگی لبخند دوباره زد. این مرد که دو بار به پای چوبهدار رفته بود، تنها به لحاظ جنبه عمومی جرم به چهار سال و 9 ماه حبس محکوم شد.
ساعت 6 عصر 13 خردادماه سال 89 مأموران پلیس در خیابان پیشوای ورامین در جریان جنایت هولناکی قرار گرفتند. بلافاصله تیمی از کارآگاهان پلیس جنایی به همراه بازپرس پای در قتلگاه گذاشتند و با جسد خونآلود مرد جوانی که وسط خیابان افتاده بود، روبهرو شدند.
بازپرس در حلقه تماشاچیان دست به تحقیقات میدانی زد و مشخص شد قربانی جنایت «وحید» 21 ساله نام دارد و از سوی یک تبعه افغان به نام «علی» با ضربات چاقو از پای درآمده است. همین سرنخ کافی بود تا تیمی از کارآگاهان برای دستگیری عامل جنایت وارد عمل شوند و کمتر از یک ساعت علی ردیابی و دستگیر شد. مرد قاتل تحت بازجویی قرار گرفت و از همان ابتدا جنایت خونین را به گردن گرفت و گفت: سالهاست که همراه خانوادهام در پیشوای ورامین زندگی میکنیم، از آنجا که روز مادر بود و خواهربزرگم در افغانستان زندگی میکرد با تلفن همراهم با وی تماس گرفته و روز مادر را به او تبریک گفتم. همزمان خواهرم به من پیشنهاد داد که با دختر همسایهشان ازدواج کنم و خواست برای دیدن آن دختر به افغانستان بروم. در حالی که در خیابان با خواهرم سرگرم صحبت بودم وحید با یک زن از کنارم رد شد و ناگهان برگشت و گفت چرا متلک میگویی؟ من جا خوردم و گفتم که من با خواهرم صحبت میکنم اما او نپذیرفت و به من حملهور شد، از آنجایی که یک چاقوفروش کنار خیابان بساطش را پهن کرده بود چاقویی برداشتم و دو ضربه به وی زدم. وقتی وحید را خونآلود دیدم ترسیدم و از محل متواری شدم و به قرچک ورامین رفتم. این مرد افغان در شعبه 113 دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی باقری و چهار مستشار محاکمه و به قصاص نفس محکوم شد و حکم قصاص وی از سوی شعبه 32 دیوانعالی کشور تأیید و پرونده برای اجرای حکم به شعبه دادسرای احکام جنایی تهران ارسال شد. این مرد دو بار برای اجرای حکم قصاص پای چوبه دار رفت اما در نهایت با گذشت اولیای دم از مرگ حتمی نجات یافت و به زندگی دوباره لبخند زد. صبح دیروز مرد افغان تنها به لحاظ جنبه عمومی جرم از سوی قاضی باقری و چهار مستشار مورد محاکمه قرار گرفت و به چهار سال و 9 ماه حبس تعزیری محکوم شد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#695
Posted: 10 Mar 2015 17:17
هزاران هندی بعد از اشغال زندان, متهم به تجاوز را مثله کردند
هزاران شهروند هندی روز پنجشنبه به منظور قتل یک متهم تجاوز به عنف بنگالی در شمال شرق این کشور، به زندان محل نگهداری این متهم هجوم برده او را به طرز فجیعی به قتل رساندند.
به گزارش عصرایران به نقل از العربیه،مهاجمان خشمگین پس از اشغال زندان و کشتن متهم، جسد او را مثله کرده اعضای بدنش را در خیابان های نزدیک زندان انداختند.
به گزارش روزنامه اماراتی «البیان» پلیس ایالت «ناگالند» در مصاحبهای با «سی ان ان» گفت: «نیروهای انتظامی و پلیس تلاش کردند که با شلیک گاز اشک آور و تیراندازی مهاجمان را در اطراف زندان متفرق کنند، اما به علت تعداد زیاد آنها پلیس نتوانست مانع ورودشان به زندان شود.
طبق گزارش پلیس، شخص متهم ۳۶ ساله و شهروند بنگلادش است که بدون داشتن ویزای اقامت در هند زندگی میکرد.
«دونگال» رئیس پلیس ایالت «ناگالند» گفته است، این زندانی پس از ضرب شدید توسط مهاجمان در جا جان باخت.
رئیس پلیس افزود: «جمعیت مهاجمان بقدری زیاد بود که پلیس قادر نبود مانع ورود آنها به زندان دیماپور شود ».
وی اظهار داشت: «تعداد زیادی از دانش آموزان با لباس مدرسه در میان مهاجمان خشگین مشاهده شدند».
این متهم در ۲۳ فوریه سال جاری به اتهام تجاوز به یک زن هندی، بازداشت و روانه زندان شده بود.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 24568
#698
Posted: 26 Mar 2015 12:12
دو خبرنگار ورزشی ایرانی، از جمله قربانیان پرواز جرمنوینگز
دو خبرنگار ورزشی ایرانی هم از جمله مسافران هواپیمای ایرباس متعلق به شرکت جرمنوینگز بودند که روز سهشنبه، چهارم فروردین، در مسیر بارسلون به دوسلدورف در ارتفاعات آلپ سقوط کرد و تمامی سرنشینانش جان باختند.
به گزارش خبرگزاری فرانسه، مدیرعامل شرکت جرمنوینگز وابسته به شرکت هواپیمایی لوفتهانزا روز چهارشنبه اعلام کرد که علاوه بر ۷۲ آلمانی و ۳۵ اسپانیایی، از ملیتهای آرژانتین، ونزوئلا، آمریکا، استرالیا و ایران هم هر یک دو مسافر در این پرواز حضور داشتهاند.
میلاد حجتالاسلامی و حسین جوادی خبرنگاران همراه تیم ملی فوتبال ایران در اردوی اتریش بودند.
حسین جوادی خبرنگار ورزشی روزنامه وطن امروز با هزینه شخصی، تیم ملی را همراهی میکرد. میلاد حجتالاسلامی نیز خبرنگار ورزشی سایت تسنیم بود که او هم با هزینه شخصی عازم سفر اسپانیا شد.
بنا بر گزارش اختصاصی خبرنگار ورزشی رادیوفردا، آنها از اردوی اتریش برای تماشای خبرسازترین بازی باشگاهی جهان راهی بارسلون در اسپانیا شدند، اما به خاطر تمام شدن بلیتها موفق به ورود به ورزشگاه نشدند.
میلاد حجتالاسلامی طرفدار تیم بارسلونا بود و حسین جوادی هوادار رئال مادرید. آنها فقط با هماهنگی مسئولان مسابقه، شش ساعت قبل از بازی، اجازه ورود به ورزشگاه و بازدید از استادیوم را میگیرند و بلافاصله از ورزشگاه خارج میشوند.
این دو خبرنگار ایرانی، پس از ناکامی در تماشای مسابقه و پس از دو روز معطلی در بارسلون، موفق به تهیه بلیت پرواز مستقیم نمیشوند. آنها از قبل و در تهران، بلیت برگشت مستقیم بارسلونـوین را تهیه نکرده بودند.
آنها قصد داشتند به سرعت به اتریش برگردند تا از بازی تیم ملی مقابل شیلی گزارش بگیرند و سپس برای مسابقه بعدی تیم ملی راهی سوئد شوند، اما راهی پیدا نمیکنند.
حسین جوادی که تسلط کامل به زبان اسپانیایی داشت، در آخرین تماس با اتریش، ضمن ابراز ناراحتی از بلاتکلیفی در فرودگاه بارسلون میگوید شاید بتوانیم جایی در پرواز فرانکفورت پیدا کنیم.
این آخرین ارتباط بود و دیگر تماسی برقرار نمیشود. در همین حین، خبر سانحه منتشر میشود و نگرانی بر اردوی تیم ملی سایه میاندازد. فهرست ملیت مسافران هم به تدریج اعلام میشود. اما نام ایران در جمع کشورهایی که اعلام شده درج نمیشود.
شرکت هواپیمایی جرمنوینگز پس از چند پرسش و پاسخ تلفنی با یکی از خویشاوندان میلاد حجتالاسلامی در خارج از ایران، سرانجام حضور او در پرواز را تایید میکند.
صبح چهارشنبه هم وزارت امور خارجه ایران با خانواده این دو خبرنگار تماس گرفته و خبر درگذشتشان را اعلام میکند.
بنا بر اعلام سازمان هواپیمایی فرانسه، خلبان هواپیما پیش از سقوط گزارشی از شرایط اضطراری پرواز مخابره نکرده و دلیل اصلی سقوط هنوز مشخص نیست، اما با توجه به پیدا شدن جعبه سیاه هواپیما احتمالا دلیل این اتفاق بهزودی مشخص خواهد شد.
قرار است آنگلا مرکل صدراعظم آلمان از محل سقوط بازدید کند. وزیران ترابری و امور خارجه آلمان نیز راهی فرانسه شدهاند.
غیر از نخست وزیر بریتانیا، حسن روحانی رئیس جمهور ایران هم پیش از اینکه خبر حضور مسافران ایرانی در هواپیما منتشر شود، با ارسال پیام به پادشاه اسپانیا و صدراعظم آلمان مراتب تاسف خود را از این حادثه اعلام کرد.
منبع خبر رادیو فردا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 12930
#699
Posted: 2 Apr 2015 01:35
شیرینی بخشش پای چوبه دار
وقتی خواستگار مژگان همراه خانوادهاش خانه آنها را ترک کردند دختر جوان بلافاصله به اتاق برادر کوچکش رفت. امیر پسربچهای 9 ساله بود که پس از مرگ مادرشان تنها مونس و پناه دلتنگیهایش مژگان شده بود. او خواهری مهربان و دلسوز بود که از سه سال قبل و بعد از فوت مادر تمام محبت و توجهاش را صرف پدر و برادر کوچکش کرده بود.
به همین خاطر هر بار صحبت از ازدواج و آمدن خواستگار می شد امیر بی قراری و لجبازی می کرد. مژگان در اتاق را که باز کرد برادرش را با چشمانی اشکبار گوشه اتاق دید. دختر جوان با دیدن این صحنه دلش آتش گرفت و او را بغل کرد و صورتش را بوسید و پرسید: چرا گریه می کنی چی شده عزیزم، از چی ناراحتی؟ امیر که هنوز بغض داشت، گفت: می خواهی شوهر کنی؟ باز هم خواستگار آمده بود؟ اگر تو از این خانه بری من چه کار کنم؟ مطمئنم اگر تو از اینجا بری من در امتحاناتم رد می شم. چون دیگر کسی نیست به من دیکته بگه و ریاضی یادم بده!
مژگان که باشنیدن حرف های برادرش حسابی غمگین شده بود بی اختیار به گریه افتاد. پدرشان مردی آرام، اهل کار و زندگی بود که پس از مرگ همسرش کم حرف تر شده و زیاد هم اهل رفت و آمد نبود. او و دو فرزندش زندگی آرامی داشتند تا این که پای خواستگارها به خانه شان باز شد. مژگان دختری زیبا و درسخوان بود. اما پس از مرگ مادر قید ادامه تحصیل را زده و خانه داری می کرد. امیر آخرین بار که برای خواهرش خواستگار آمده بود با توهین و پرخاش و رفتارهای کودکانه مهمان ها را رنجاند و آنها را از خانه رانده بود.
یک هفته پس از این خواستگاری، مادر سعید، با آقای ستوده ـ پدر مژگان ـ تماس گرفت و با اصرار فراوان خواهان دریافت پاسخ مثبت شد. در این میان پدر عروس که از شرایط خواستگار بدش نیامده بود، گفت: «من که حرفی ندارم اما باید نظر دخترم را هم بدانیم. اوست که می خواهد زندگی کند و باید تصمیم نهایی را بگیرد.»
مرد میانسال شب هنگام که به خانه آمد بعد از صحبت با دخترش از او خواست تصمیمش را بگیرد. مژگان که ته دلش ناراضی بود گفت: «من بیشتر نگران شما و امیر هستم. می دانم این بچه بعد از عروسی و رفتن من حسابی غصه می خورد. می ترسم افسرده شود و درس هایش را نخواند. اما اگر سعید قول بدهد نزدیکی خانه شما، برایم خانه بگیرد و هر وقت خواستم اجازه داشته باشم به خانه شما بیایم به این وصلت راضی می شوم، وگرنه قبول نخواهم کرد.»
به این ترتیب وقتی شرایط عروس خانم از سوی خواستگار پذیرفته شد، مقدمات برگزاری مراسم عقد و عروسی بسرعت آماده شد و چند ماه بعد آنها زندگی مشترکشان را آغاز کردند. اما شرایط زندگی برای پسر کوچولو بسیار سخت و دشوار بود. او نخستین شبی را که بدون خواهرش سپری کرد هیچگاه فراموش نکرد. آن شب خیلی گریه کرد و تا صبح کنار پدرش نشست. در این میان مژگان سعی می کرد پدر و برادر کوچکش را تنها نگذارد اما وقتی باردار شد و نخستین فرزندش به دنیا آمد آن قدر سرگرمی و کار پیدا کرد که وقت هم کم می آورد. سال ها می گذشت و امیر با تمام سختی ها، کم کم به نوجوانی رسید اما هنوز هم از علاقه و وابستگی اش به مژگان کم نشده بود. به همین خاطر روزهایی که مژگان فرصت آمدن به خانه پدر را نداشت او به خانه خواهرش می رفت و با خواهرزاده کوچولویش بازی می کرد. اما یک روز که سرزده به خانه آنها رفت با صحنه ای روبه رو شد که حسابی برآشفت. خواهرش را با سر و صورتی زخمی و چشمانی گریان دید. سینا، خواهرزاده اش نیز گوشه اتاق گریه می کرد. امیر در حالی که نمی دانست چه اتفاقی افتاده با مشاهده وسایل شکسته و به هم ریختگی خانه با عجله خودش را به مژگان رساند و او را سوال پیچ کرد. زن جوان وقتی صورت رنگ پریده و هراسان برادرش را دید دستی بر سر او کشید و گفت: چیزی نیست، سرم گیج رفت خوردم زمین. سینا هم ترسیده، برو او را بغل کن تا آرام شود. اما امیر که می دانست اتفاق ناگواری افتاده با این جواب، آرام نگرفت.
شب که به خانه رفت درباره آنچه دیده بود با پدرش حرف زد. اما پدر به نصیحت پسرش پرداخت و گفت: «پسرم، آنها زن و شوهر هستند و مسائل خصوصی شان به ما ربطی ندارد. خواهرت اگر صلاح بداند خودش موضوع را برایم تعریف خواهد کرد.» اما امیر که بهتر از دیگران خواهرش را می شناخت، می دانست او حاضر است تمام مشکلات و سختی ها را به جان بخرد اما حرفی به زبان نیاورد که باعث ناراحتی خانواده اش شود.
حدود هفت سال از عروسی مژگان گذشته بود اما دیگر هیچ چیز مثل روزهای اول زندگی مشترکشان نبود. زندگی زن جوان در نگهداری از پسرش سینا، پدر و برادرش خلاصه می شد و سعید نیز بیشتر وقت ها را با کار و تفریح در کنار دوستانش می گذراند. با این حال مژگان هنوز هم از مشکلات و اختلاف هایش با شوهرش حرفی به میان نیاورده بود. اما مشکلات آن قدر آشکار بود که دیگر نیازی به گفتن نداشت. سرانجام یک شب سرد زمستانی او در حالی که دست پسر کوچکش را در دست داشت راهی خانه پدر شد و دیگر به خانه شوهر بازنگشت. امیر از این که ناراحتی و غم و غصه خواهرش را می دید حسابی به هم ریخته و به فکر راه چاره ای بود تا او را از این مخمصه نجات دهد. پسر نوجوان یک روز بدون اطلاع پدر و خواهرش به دیدن سعید رفت. او که بشدت عصبی بود از شوهرخواهرش خواست به خاطر رفتار اشتباهش از مژگان عذرخواهی کند اما سعید بی توجه به حرف های امیر گفت: «خواهرت خودش قهر کرده، خودش هم باید برگردد اگر هم نیاد مهم نیست، من پسرم را ازش می گیرم و او هم تا آخر عمرش پیش شما بماند، دیگر علاقه ای به دیدنش ندارم.»
امیر از این رفتار سعید ناراحت شد و در حالی که صدایش را بلند کرده بود شروع به تهدید کرد، اما ناگهان سیلی محکمی به صورتش نواخته شد. بعد هم سعید با عصبانیت گفت: «مسائل و مشکلات خصوصی زندگی خواهرت به تو هیچ ربطی ندارد.» اما همین جمله کافی بود تا پسر کله شق و مغرور با سعید درگیر شود و در یک لحظه با پایه مجسمه ای که روی میز بود ضربه ای به سر شوهرخواهرش کوبید. وقتی صدای فریاد سعید بلند شد و غرق در خون روی زمین افتاد پسرک پا به فرار گذاشت. آن شب مژگان و پدرش از غیبت ناگهانی امیر سردرگم بودند. به هر جا که فکر می کردند سر زده و تماس گرفتند اما خبری از او نبود. دو روز گذشت. پدر و دختر بشدت کلافه و نگران بودند سرانجام حضور کارآگاهان پلیس آگاهی که برای دستگیری امیر به خانه آنها رفته بودند گره این معما را گشود. کارآگاهان در حالی که خبر از قتل سعید می دادند از مژگان خواستند تا برای پاره ای توضیحات همراهشان به اداره آگاهی برود. مژگان که از شنیدن خبر قتل همسرش شوکه شده بود، گفت: «من از این ماجرا خبر نداشتم. ما با هم اختلاف داشتیم و من چند روزی بود که به خانه پدرم آمده بودم» در ادامه بازجویی ها زن جوان دریافت که برادرش دو روز قبل به محل کار سعید رفته و پس از قتل وی از محل گریخته است. به این ترتیب تلاش برای دستگیری امیر آغاز شد و سرانجام چند روز بعد وی در یکی از شهرهای اطراف تهران به دام افتاد. او بلافاصله لب به اعتراف گشود. مژگان که از شنیدن اعتراف های برادرش شوکه بود وقتی حرف های او را در دادگاه شنید بر خودش لعنت فرستاد که چرا باعث شده برادر کوچکش به چنین مخمصه ای بیفتد. قاضی دادگاه اطفال پس از محاکمه، پسر نوجوان را به قصاص ـ اعدام ـ محکوم کرد اما از آنجا که متهم به سن قانونی نرسیده بود او را به زندان بازگرداند. مژگان تمام تلاش خود را به کار بست تا شاید بتواند رضایت پدر و مادر همسرش را جلب کند اما آنها تنها یک خواسته داشتند: قصاص.
روزها، شب ها و لحظه های پرالتهاب و کشنده به سرعت سپری شد تا این که روز اجرای حکم فرارسید. سحرگاه یک روز سرد زمستانی امیر با رنگ و روی پریده در حالی که پاهایش توان راه رفتن نداشت به حیاط زندان منتقل شد. نفس های پسر جوان با مشاهده چوبه دار در سینه حبس شد. نه چشمانش جایی را می دید و نه گوش هایش صدایی می شنید. سردی طناب دار را که دور گردنش احساس کرد بی اختیار پاهایش سست شد.
چشمانش را بست و منتظر ماند. لحظات بسختی می گذشت، به همین خاطر نمی توانست به چیزی فکر کند. انتظار سختی بود اما دقایقی بعد...
وقتی طناب دار از گردن امیر باز شد پدر سعید آرام با دست به شانه او زد و گفت: تو را به خاطر نوه ام بخشیدم تا یاد بگیرد باارزش ترین سرمایه زندگی آدم ها گذشت است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#700
Posted: 2 Apr 2015 11:16
حاشیههای یک قتل پر سر و صدا
عصر پنجشبه بود و تعطیلی آخر هفته ام. یکی از خبرنگاران زن برایم پیامک داد و ماجرای قتل زنی را گفت که به دست مردان خشمگین در قلب پایتخت افغانستان کشته شده. بازگشتم به دفتر و ماجرا را دنبال کردم. تایید پلیس را گرفتم و خبرش را که هنوز تا حد زیادی مبهم بود به لندن فرستادم.
فردایش پهلوهای تازه قضیه کم کم روشن شد. رسانهها اما اخبار ضد و نقیضی از ماجرا دادند. یکی میگفت به اتهام آتش زدن قرآن کشته شده، دیگری گزارش میکرد که تعویذ را سوزانده.
با دفاتری که در زمینه حقوق بشر و حقوق زن کار میکنند تماس گرفتیم، هیچ کس اصل ماجرا را نمیدانست. همه با احتیاط حرف میزدند، حتی دفتر رئیس جمهوری. کمیسیون حقوق بشر از انتقال خانواده فرخنده به جایی امن و نا معلوم خبر میداد و پلیس هم میگفت فرخنده روانی بود و آنچه کرده در سلامت کامل نبوده.
جمعه با واکنشهای فوری و تند چند روحانی و چند مقام های حکومتی برای توجیه قتل فرخنده گذشت. عصر روز شنبه صداهای جامعه مدنی کم کم شبکههای اجتماعی از جمله فیس بوک و تویتر را فرا گرفت. کسانی جرأت کردند که مرگ او را محکوم کنند و در مقابل تندروان مذهبی قد علم کنند
وزارت حج و اوقاف هم گفت که دختر ۲۷ ساله محجب بیگناه کشته شده. شب زمزمه ها بیشتر شد و زنان در رخنامههای شان نوشتند که فردا میروند تا تابوت فرخنده را به دوش بکشند. برای من ماموریت سختی داده شده بود. مامور گزارشدهى از مراسم خاکسپارى او شدم. از اولین کسانی بودیم که خود را به خانه او در شمال کابل رساندیم.
جسد فرخنده در تابوت چوبى که بالای آن دریچه کوچک شیشهاى قابل دید داشت، به خانه اش آورده شد.
گفته میشد که گروهى از زنان مصمم اند تابوت را بر دوش خود بردارند و از خانه تا سر خاک حمل کنند.
جماعتى از زنان که این دغدغه را در سر داشتند، گردهم آمده بودند. ولی دست زدن به چنین اقدام متهورانه و بی سابقه به اجازه نیاز داشت: هم از خانواده و هم از روحانیون و مردانی که قرنها حاضر نبودند زنان را حتی در مراسم تدفین فرزندان شان اجازه حضور بدهند.
فضاى متشنجى بود، زنان سعی می کردند از چشم و اشاره خانواده فرخنده بفهمند که آیا اجازه این کار را میدهند یا نه. جرئت هم نداشتند از آنها بپرسند. چشم های همه اشک ریزان بود.
زنی بی خیال از اجازه صدا زد "تابوت را ما بر شانههای خود می بریم". دیگران اما هنوز مصمم نبودند.
زن دیگرى صدا زد، "آنها اجازه نمیدهند"، دیگر گفت "بردارید تابوت را و جرئت کنید آنرا ببرید."
من که داشتم با تیم خود آماده فیلمبرداری می شدم، با خود گفتم این صدا شاید چند قرن در سینهها مانده بود تا اینکه بغض مرگ فرخنده آنرا ترکاند. فاصله خانه تا آرامگاه طولانى بود، شاید بیشتر از هزار متر.
با فیلمبردارم پا به پاى جمعیت رفتم. بغض گلوی مرا هم مى فشرد. دلم مى خواست فریاد بزنم و زیر تابوت روان فرخنده داخل شوم. ولى ناچار سکوت کردم و به راهم ادامه دادم. سعی کردم ماجرا را از دید یک خبرنگار بیبینم و غمم را مخفى نگهدارم.
به فیلمبردار کمک میکردم تا از صحنه و جمعیت فیلم مورد نیازم را بگیرد. ازدحام زیاد بود و مردان بیشماری شگفتزده در حاشیه جمعیت زنان عزادار خیره خیره نگاه مى کردند. شماری هم دور زنان تابوتکش را حلقه زده بودند، مبادا کسی به آنها هم حمله کند. در سیمای بسیاری از مردان ندامت دیده میشد. عدهای هم شرمیده بودند و نمیخواستند از زمین چشم بردارند. مسعود حسینی، عکاسی که در کنارم راه میرفت فریاد زد "شرم باد بر ما مردان".
ساعتی نگذشت که ایاز نیازی، امام شناخته شده مسجد وزیر اکبر خان هم خود را به گورستان رساند. او اول کشتن فرخنده را توجیه دینى کرده بود و عاملانش را که گفته بود زیر احساسات دینى دست به این کار زده، برائت داده بود. عزاداران خشمگین علیه او فریاد کشیدند. چند نفر اطراف آقای نیازی را گرفتند و او را فورا از گورستان بیرون بردند.
بسیارى از زنانىکه جنازه را بر دوش میکشیدند، نه خانواده فرخنده را مى شناختند و نه خود او را. ولى چگونگی مرگ و نشر تصویرهای او در شبکههای اجتماعى موج عظیمى ایجاد کرد تا نه فقط آنها بلکه در سراسر کشور مردم فریاد بلند کنند. من پا به پاى جمعیت همراه جنازه در زمین ناهموار و گورستانى با سنگلاخها و تیغههای قبرها گام بر میداشتم. گاهى این تصور دست می داد که نکند تابوت بر شانه زنانی که هم شعار مى دادند و هم در گرما راه طولانی ناهموار را می پیمودند، سنگینی کند و به زمین بیفتد. مردها میگفتند اجازه بدهید راه طولانی است ما جسد را تا آخر راه ببریم.
زنها مى گفتند: "نه. به جسد نیم سوخته، مجروح و افگار فرخنده نزدیک نشوید."
زنى از میان جمعیت که مرا مى شناخت ناگهان دستش را به گردنم انداخت و فریاد زد؛ بهار این جنازه دختر افغانستان است، جنازه همه ما، جنازه من، جنازه تو جنازه همه زنان افغانستان که زیر خاک می شود.
زنان برخلاف عرف رایج، صف بستند تا نماز جنازه را ادا کنند. مردها اعتراض کردند. روحانیون روایتهاى دینى و قرائت خودشان را در گورستان برای ممانعت از حضور زنان در صف نماز بیان کردند. اما زنهای برآشفته گوش ندادند و در صف ماندند.
سپس از میان زنان، یکی داخل قبر شد و به کمک دیگران فرخنده را به آرامگاه ابدی اش گذاشت. کارى که نمونه اش را تا حال کسى در افغانستان ندیده است. بعد از مراسم خاکسپاری، دکتر عالمه، زنى از جامعه مدنى بلند شد و صحبت کرد و گفت آنها تا اخرین رمق براى دادخواهى مبارزه میکنند و نمىگذارند خون فرخنده به هدر برود.
فردایش در هرات، مزارشریف و کابل و سپس در دیگر شهرها در داخل و خارج کشور اجتماعات اعتراض آمیز دادخواهی شکل گرفت. مردم در دادگاه عالى کشور را هم دق الباب کردند.
شوراى علماى افغانستان این بدرفتاری و قتل را محکوم کرد. حتی گروه طالبان هم در محکومیت قتل فرخنده در کنار جامعه مدنی قرار گرفت و در نکوهش آن اعلامیه داد. اما قتل فرخنده بحث کلانی در جامعه راه انداخته است و آشکارا تندروان مذهبی را در مقابل تجددطلبان قرار داده است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟