ارسالها: 14
#721
Posted: 6 Jun 2015 03:38
استفاده از موتورهای جستجوگر حرام شد!
مفتي مصري طي يک ادعاي جنجالي اعلام کرده است که موتورهاي جستجوگر دجالاند و بکارگرفتن آنها حرام است!.
روزنامه القدس العربي نوشت: "مصطفي العدوي" از مفتي هاي مصري فتوا داده که استفاده از موتورهاي جستجوگر و پايگاه هاي الکترونيکي حرام است.
برپايه اين گزارش، اين مفتي مصري گفته موتورهاي جستجوگر هنگام بکارگرفتن آنها کليدواژهها را به سرعت براي کاربر روي صفحه مي آورند. اين مسئله نوعي پيشگويی بوده که در اسلام حرام است!
وي اظهار داشت موتورهاي جستجوگر مانند دجال به پيشگويي مي پردازند و کليدواژه ها را براي جمله مورد نظر به سرعت در اختيار کاربر قرار مي دهند.
اين فتوا موجي از واکنش ها و اعتراضات کاربران شبکه هاي اجتماعي را به دنبال داشته است.
Stay healthy chameleon who taught that everyone should behave like himself
ارسالها: 12930
#722
Posted: 6 Jun 2015 22:10
زنانی که برای دیگری بچه میآورند
ایران وایر : "هما" میگفت جلسه خانوادگی گرفتند. پدرشوهر، هر سه برادر شوهرش و مردهای فامیل آنهم پشت درهای بسته، حرفهاشان را زدند، تصمیمها که گرفته شد او را به درون اتاق فراخواندند، سر پا ایستاده بود این پا و آن پا میکرد، شرمش میشد بنشیند تا پدرشوهرش با اشاره دست گفت بنشیند. میدانست راهی ندارد و باید تن بدهد و میدانست که تصمیمشان را گرفتهاند، برای چند ثانیه تصاویر نادلخوش هر دو بارداری سابق جلوی رویش رژه رفتند، مسمومیت بارداری از ماه هفتم، ورم شدید پاهایش جوری که هیچ کفشی اندازهاش نمیشد و دمپایی میپوشید، نفس تنگی مدام و حتی دفع خون در ادرار و صورتش که دو برابر حال و روزعادی بود و فشار خون بالا به حدی که در بارداری دوم هر سه ماه آخرش را نصفه نیمه در خانه و بخش اورژانس بیمارستان میگذراند و همه اینها را به عشق بزرگ کردن فرزندانش تاب آورده بود به این امید که درآغوشش بیاسایند و با لبخندشان روزش سر بشود.
پدر شوهرش بدون اینکه توی چشمهایش نگاه کند حکم جلسه خانوادگی را ابلاغ کرد. بایستی هر چه زودتر باردار میشد و فرزندش را همان روز اول میسپرد به جاری و تا آخر هم ادعایی نداشت، برادر شوهرش بچه دار نمیشد، آزواسپرمی بود و اصلا اسپرم تولید نمیکرد. جاری هما پایش را کرده بود توی یک کفش که یا طلاق میگیرد یا بچه میخواهد. و او میبایست بچه دار میشد و بچهاش را همان جا توی بیمارستان به جاریاش تحول میداد و هیچ وقت هم به رویش نمیآورد که آنچه کنارش دارد قد برمی کشد تکهای از وجود اوست.
به دنیا آوردن کودک برای دیگر اعضای خانواده در برخی از استانهای جنوبی کشور رسم چندان غریبی نیست، مصلحت خانواده یا قوم و طایفه ایجاب میکند که یک زن با تصمیم بزرگان خانواده تن به بارداری اجباری بدهد، بخش دردناک ماجرا زیستن در کنار فرزندی است که روبرویت قد میکشد و میبالد و رشد میکند و به دیگری میگوید "مادر".
این اتفاق البته در سایه قانون رخ نمیدهد، به گفته "امیر سالار داوودی"، وکیل پایه یک دادگستری، هیچ ماده قانونی برای توجیه این اقدام وجود ندارد و حتی قانون فرزند خواندهای که که والدین اصلیاش غایبند را به محض ظهور یکی از آنها از خانواده ثانویه گرفته و در اختیار خانواده حقیقی میگذارد. مگر اینکه فرزند خوانده از سن حضانت (تا سن بلوغ) خارج شده باشد که در این وجه هیچ دادگاهی نمیتواند فرزند بالغ را مجبور به زندگی نزد شخص یا خانواده خاصی بنماید.
البته مثل بسیاری از آسیبهای اجتماعی در این باره هم هیچ آماری وجود ندارد و قانون خانواده و قراردادهای درون خانوادگی و فامیلی است که سرنوشت این شکل از بارداری را تعیین میکند.
غالبا پروسه بارداری و زایمان زن از چشم دیگران پنهان نگه داشته میشود تا سرنوشت کودکی که به دیگری سپرده شده در آینده دستخوش اتفاق نشود.
پسر هما الان چهارده ساله است، هما میگوید "هر وقت او را میبینم قلبم شروع به تپیدن میکند، اما این دیدارها فقط در جلسات خانوادگی و جمعی رخ میدهد"، امیرحسین به هما میگوید "زن عمو" و هما برایم تعرف میکند که هر بار با شنیدن کلمه "زن عمو" بند از بند وجودش جدا میشود و دلش میخواهد تمام حقیقت را به پسرک بگوید اما میداند روزی که این راز را برملا کند آخرین روز زندگی مشترکش خواهد بود و زندگی دو فرزند دیگرش نیز دستخوش فاجعه خواهد شد، او ادامه می دهد که تمام این سالها درگیر افسردگی، اضطراب و دلشوره بوده اما برای حفظ زندگی سکوت کرده است.
"امیرسالار داوودی" درگفتوگو با ایران وایر تاکید میکند که "هما قادر است فرزندش را بازپس بستاند و واگذاری فرزند، موجد هیچ تعهد و یا حقی برای گیرنده نخواهد بود. چراکه حضانت همانطور که حق است تکلیف نیز هست".
هما میگوید این روزها شرایط روانی خوبی ندارد و با حمایت یک سازمان فعال غیر دولتی در حوزه زنان به یک روانشناس معرفی شده و او به دکترش تاکید کرده که مایل نیست این راز سر به مهر از پرده بیرون بیافتد. از هما شماره تلفن روانپزشکش را میگیرم و او را مطمئن میکنم که نسبت به حفظ هویتش مراقبت خواهم کرد.
خانم "فائزه. م" روانشناس هماست او میگوید "الان سه ماه و اندی است که هفتهای سه جلسه برای هما جلسات مشاوره گذاشتهام و تشخیصم این بوده که بیمارم دچار بیماری اختلال اضطراب فراگیر یا نگرانی دائمی است او مشکل ارتباط گیری دارد و به علت فقدان اعتماد به نفس و ترس دائم از طرد شدن به ندرت میتواند یک ارتباط عاطفی معمولی ایجاد کند، کم تحمل، ناامید و افسرده است و مداوما نگران بروز اتفاقات بد احتمالی است که ممکن است در آینده رخ بدهد".
"مرضیه شکری" دیگر کارشناس روانشناسی و مشاور خانواده در گفتوگو با ایران وایر در زمینه تبعات چنین اقدامی در دراز مدت بر روی مادر میگوید: "اینکه مادری بخواهد بچهاش را حتی به خواهرش واگذار کند یک تصمیم طبیعی نیست و یقینا سوژه گزارش شما یعنی خانم هما در شرایط خاص روحی قرار گرفته وگرنه اینکار یکی از دشوارترین کارهایی است که کسی میتواند انجام دهد. عموما دیده شده که مادرانی که چنین کردهاند مثلا به دلایل عاطفی یا مشکلات مالی یا فشار اعضای دیگر خانواده، پس از مدتی احساس پشیمانی و گناه به سراغشان آمده و زندگی عادی آنان را مختل شده است".
از او میپرسم آیا کودک معاوضه شده نیزدر معرض مشکلات روانی قرار خواهد داشت و چطور میشود از میزان آسیبهای وارده کاست؟ خانم شکری میگوید "حداقل کاری که میتوان برای بچه انجام داد این است که وقتی به سنی رسید که قادر به درک چنین مسئلهای بود، حتما واقعیت را به او بگویند پیش از آنکه خود بچه به یکباره و از سر اتفاق متوجه مسئله بشود. اگر خودش متوجه چنین اتفاقی بشود ضربه بسیار سختی خواهد بود و احساس طرد شدن از خانواده در او تقویت میشود. احساس اینکه یک موجود اضافی بوده است".
او در ادامه به این نکته اشاره میکند که "البته فهم اینکه او فرزند واقعی خانواده نیست همه بحران کودک نخواهد بود و در صورتی که فردی که به خانواده دیگری سپرده شده بخواهد به خانواده اصلی خود برگردد عموما دچار احساساسات ضد و نقیض میشود به این معنا که وقتی به سن استقلال فکری رسید اگر تمکن مالی پیدا کند عموما زودتر از خانواده جدا شده و اگر هم درآمد اقتصادی نداشته باشد با خانوداه بنای ناسازگاری میگذارد و ترمیم روحش به لحاظ عاطفی بسیار سخت و دشوار خواهد بود".
این مشاور خانواده با اشاره به اینکه احساس تعلق یکی از نیازهای اولیه و اساسیست، میافزاید: "آدمی که به خانواده دیگر سپرده میشود در صورتی که در شرایط مناسب سنی و روحی از موضوع مطلع نشود تا زمان طولانی احساس طرد شدگی میکند".
او در مجموع این اتفاق را ماجرایی ناخوشایند برای مادر میداند که خواه ناخواه موجب پشیمانی خواهد شد و میگوید که برای کودک نیز آثار مخرب روحی و روانی داشته منجر به بحران هویت برای او خواهد شد.
خوشبختانه قانون خانواده نیز در مورد برگشت هر چه سریعتر کودک به آغوش مادر اصلی تمهیدات لازم را اندیشیده است.
به گفته ی "نسرین معروف خانی"، مشاور حقوقی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی "به لحاظ حقوقی و مدنی فرزند متعلق به مادر و پدر واقعی خود است و از نظر ارث و نگهداری و سرپرستی و نفقه و مسائل شرعی مثل حرمت ازدواج با محارم و... با خانواده واقعیش مطابق با موازین باید رفتار شود".
او تاکید میکند که "در صورتی که فرزندی که به خانواده دیگری سپرده شده بخواهد به خانواده اصلیاش بازگردد قانون از او حمایت میکند به ویژه اگر در سن غیر بلوغ باشد. اگر افراد ثانی برای کودک به نام خود شناسنامه گرفته باشند بعد از اثبات صوری بودن شناسنامه کودک میتواند نزد خانواده اصلی بازگردد. مواد ۱۱۵۸ تا ۱۱۷۰ قانون مدنی نیز احکام این موضوع را روشن کرده است".
او تاکید میکند که "هما قادر است فرزندش را بازپس بستاند و واگذاری فرزند موجد هیچ تعهد و یا حقی برای گیرنده نخواهد بود. لذا اساسا تنها استثنا مربوط به مورد زوجین طلاق گرفته است. که دادگاه مطابق قوانین پیرامون اولویت زن و مرد در حضانت فرزند مشترک تعیین تکلیف خواهد کرد".
اما گاهی مورد فرزندآوری برای دیگری از سراجبار نیست و با میل و رضایت خاطر انجام میشود، پزشک زنانی که در مورد موضوع رحمهای اجارهای با او تماس گرفتهام نشانی دختر باکرهای را میدهد که از طریق لقاح مصنوعی باردار شده و مصمم است برای خواهر نازایش فرزندی به دنیا بیاورد. قرار میشود در صورت موافقت نسیم شماره تلفنش را در اختیار من بگذارد.
نسیم در مورد این تصمیمش میگوید: "فرزند ته تغاری خانواده بودم و پدر و مادرم در سن میانسالی مرا به دنیا آورده بودند، عمرشان به دنیا نبود و من زیرسایه خواهرم بزرگ شدم، خواهرم در حقم مهربانترین مادر بود اما نازا بود و همین هم زندگیاش را تلخ کرده بود، او درپی اجاره رحم یک زن داوطلب بود که من قانعش کردم که مایلم بچه را خودم به دنیا بیاورم. خواهرم با توجه به اینکه من باکره بودم اکراه داشت ولی من از پزشک معالجم گواهی گرفتم که این لقاح به شکل مصنوعی انجام شده و اساسا هم برایم مهم نبود. با این کار میتوانستم شادی را به زندگی خواهرم برگردانم و الان هم شش ماهه باردارم، به بهانه یک مسافرت طولانی مدت به خارج از کشور اسباب کشی کردیم و این مسئله را از دوستان و اقوام به شدت پنهان کردهایم، جنین از تخمک خواهرم و از اسپرم همسرش شکل گرفته و عملا به لحاظ بیولوژیکی فرزند آنهاست و فقط در درون من امانت است و من با رضایت خاطر این کار را برای خانواده خواهرم انجام دادهام".
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#723
Posted: 14 Jun 2015 20:42
بررسی یک پرونده جنایی بازگشت از چوبه دار
شرق:هیجان و ترس بود، نه انتقامگیری و برنامهای ازپیش طراحیشده. این قتل چنان سرنوشت کیان را تغییر داد که نهتنها هشت سال از بهترین دوران زندگیاش را در زندان گذراند بلکه یکبار تا پای چوبه دار رفت. او روزهای سختی را میگذراند و هنوز هم نتوانسته از چوبه دار رها شود. کیان که از نوجوانی به اتهام آدمکشی بازداشت شد، همچنان روزها و لحظات دلهرهآوری را در زندان مرکزی رشت تجربه میکند. هرچند درخواست اعاده دادرسی که توسط وکیلش ارائه شده بود پذیرفته شده و روزنههای امید برای کیان به وجود آمده است.
پرونده قتل به دست کیان هشت سال قبل تشکیل شد، زمانی که او نوجوانی ١٧ ساله بود و تصمیم گرفت در حمایت از دوستش وارد درگیری شود اما نه به قصد قتل. کیان میگوید: «دعوا بین دوستم علی و جوانی به نام کیوان بود. آنها اول در خیابان با هم دعوا کردند، محله شلوغ بود و مردم جدایشان کردند. بعد قرار گذاشتند تا در جایی دیگر رودررو شوند. در یک استخر قرار گذاشتند؛ من هم در حمایت از علی به محل دعوا رفتم؛ ما دو نفر بودیم و آنها سه نفر. قطعا زورشان به ما میرسید ضمن اینکه درگیری بین من و کیوان نبود و همان اول کیوان به من گفت خودت را دخالت نده. وقتی با هم گلاویز شدند من دخالت کردم چون آنها چاقو کشیده بودند و ممکن بود این وسط کسی کشته شود. سعی کردم آنها را جدا کنم اما علی دو ضربه چاقو بر بدن کیوان وارد کرد که باعث مرگش شد».
ضربه اول که به بدن کیوان وارد شد او برای جبران این ضربه به سمت علی حمله کرد. در واقع ضربه اول چندان عمیق نبود. کیان میگوید: «کیوان بلند شد و به سمت علی رفت تا او را بزند. در این لحظه علی یک ضربه دیگر به سمت چپ بدنش وارد کرد که همین باعث خونریزی شدیدی شد. ما خیلی ترسیدیم اول علی فرار کرد و بعد من. دوستان کیان من را گرفته بودند و با چوب به سرم میزدند. آنها میخواستند مرا متوقف کنند اما توانستم خودم را از دستشان نجات دهم و فرار کردم».
فرار کیان چندان طول نکشید و او چند روز بعد از بازداشت علی دستگیر شد، آنهم بهخاطر اعترافی که دوستش کرده بود: «کیوان به وسیله دوستانش به بیمارستان برده شد اما پزشکان نتوانستند او را نجات دهند و کیوان فوت شد. علی را که بازداشت کردند فکر کردم حتما همهچیز را میگوید و ماجرا تمام میشود؛ اول من را بهعنوان شاهد به اداره آگاهی دعوت کردند و بعد با توجه به اعترافی که علی کرده بود، بازداشت شدم. او گفته بود یکی از ضربات به کیوان را من وارد کردم. درحالیکه من این کار را نکرده بودم و هر دو ضربه توسط علی وارد شده بود هرچند اول خودش اعتراف کرده بود هر دو ضربه را زده اما بعد اعترافش را پس گرفت و دوباره گفت یکی از ضربات را من وارد کردهام».
کیان اگرچه اکنون ادعا میکند بیگناه است، در بازجوییهای اولیه به واردکردن ضربه بر بدن کیوان اعتراف کرده بود. اگر او چنین کاری نکرده بود چرا باید اعتراف میکرد؟ متهم در پاسخ به این سؤال میگوید: «زمانیکه این اتفاق افتاد من نوجوانی ١٧ ساله بودم؛ حتی یک مأمور پلیس را هم از نزدیک ندیده بودم به همین خاطر وقتی بازداشت شدم و گفتند علی اعتراف کرده یکی از ضربات را من زدم، از ترس حرفشان را تأیید کردم، نمیدانستم میشود با مأمور پلیس هم مخالفت کرد. از ترس واقعیت را نگفتم تا اینکه متوجه شدم فقط یکی از ضربات کشنده بوده است و اتفاقا به همین دلیل هم علی چنین اعتراف کرده است. بعد از اعتراف اول، هرچه گفتم اشتباه کردم و گفتههایم نزد بازپرس و اداره آگاهی درست نیست، جواب دادند حرفهایت با واقعیت منطبق است. بنابراین اعترافاتی که کردهای درست بوده و نمیتوانی آن را منکر شوی».
کیان در دادگاه اظهارات اولیهاش را انکار کرد اما وکیل اولیایدم مدارکی را افشا کرد که وضعیت پرونده را پیچیدهتر کرد. متهم میگوید: «در جلسه دادگاه توضیح دادم هر دو ضربه را علی وارد کرد و من نقشی نداشتم و از ترس اعتراف کردم اما وکیل اولیای دم گفت شاهدانی دارد که گفتههایشان میتواند ثابت کند ضارب من بودهام. بعد هم دوستان کیوان را به جایگاه دعوت کردند آنها هم علیه من شهادت دادند و مدعی شدند دیدهاند من ضربه مستقیمی به سینه کیوان زدهام».
کیان میگوید هیچ دشمنیای با کیوان نداشت، ضارب هم نبوده اما پزشکی قانونی تشخیص داده از دو ضربهای که با دو چاقو بر بدن مقتول وارد شده، یکی از این ضربات که به سینه مقتول اصابت کرده، کشنده بوده؛ آن ضربه همانی است که شاهدان دربارهاش در دادگاه توضیح دادند. شاهدان نزاع مرگبار در دادگاه گفتند بعد از اینکه علی اولین ضربه را بر بدن مقتول وارد کرد کیوان حالش خوب بود و حتی بلند شد و به سمت علی رفت تا او را بزند. آن زمان فقط دستش را روی زخمش گذاشته بود اما به محض اینکه به علی نزدیک شد کیان با چاقویی که روی زمین افتاده بود به سمت کیوان حمله کرد و او را زد. ضربهای که کیان زد چنان کاری بود که کیوان دیگر نتوانست از جایش بلند شود. این گفتهها باعث شد در دادگاه کیفری استان گیلان رأی بر قصاص کیان صادر شود. این اولینباری بود که کیان مرگ را نزدیک خود میدید.
او که حالا ٢٥ ساله است میگوید: «وقتی حکم به دستم رسید انگار نفسم بند آمد. خیلی ترسیدم؛ آن شب تا صبح گریه کردم. حالم اصلا خوب نبود، وکیلم دلداریام داد و گفت به رأی اعتراض میکند و امکان اینکه حکم نقض شود وجود دارد. فکر میکردم این حرفها برای دلخوشی است چون بیشتر کسانی که در زندان بودند و حکم قصاص داشتند حکمشان تأیید میشد. چند ماه بعد باخبر شدم حکم نقض شده است؛ چراکه وکیلم مدعی شده بود کسانی که بهعنوان شهود به دادگاه دعوت شدند خودشان در درگیری حضور داشتند و با من که متهم پرونده بودم خصومت داشتهاند، بنابراین با استناد شهادت شهود نمیتوان گفت من قاتل هستم و باید قصاص شوم».
وقتی حکم نقض شد ١٨ سالگی کیان تمام شده بود و او باید به زندان بزرگسالان میرفت: «من در سنی بودم که همسالانم فوتبال بازی میکردند. سینما میرفتند، درس میخواندند و شاد بودند اما من باید منتظر حکم مرگ میبودم.
در فکر اینکه چه زمانی این حکم اجرا میشود واقعا روزهای سختی را پشتسر گذاشتم. در زندان بزرگسالان همه چیز فرق میکرد؛ زندگی روی خشنش را به من نشان داد و تازه یاد گرفتم باید از خودم مراقبت کنم و فهمیدم روزهای خیلی سختتری در انتظارم است. با این حال امیدوار بودم و سعی میکردم خودم را آرام کنم. هر روز تلفنی با خانوادهام حرف میزدم و در برابر اضطراب مقاومت میکردم. هر هفته هم آنها را میدیدم. تنها شده بودم. دوستی که بهخاطرش متهم به آدمکشی شده بودم، دروغ گفته و خودش آزاد شده بود و من در زندان منتظر مرگ بودم. بالاخره نوبت رسیدگی مجدد برایم تعیین شد. در جلسه دوم هم همان گفتههای جلسه قبل را تکرار کردم؛ اما باز هم کارساز نبود و این بار قاضی با علم خود رأی بر قصاص صادر کرد».
در این مرحله بود که رفتوآمدهای خانواده کیان برای جلب رضایت اولیای دم آغاز شد، اما خانواده کیوان حاضر به گذشت نبودند. حس تنفر از کیان زمانی برای این خانواده داغدار سنگینتر و بیشتر شد که پدر خانواده فوت شد. آنها علت مرگ پدرشان را فشارهای عصبی ناشی از مرگ کیوان میدانستند و همین، ناراحتیشان را بیشتر میکرد.
کیان میگوید: «رفتوآمدها فایدهای نداشت. تعدادی از فعالان اجتماعی و بزرگان شهر هم به دیدار خانواده مقتول رفتند و خواستار بخشش شدند؛ اما آنها قبول نکردند تا اینکه آن روز سخت فرا رسید؛ روزی که هر لحظهاش مرگ و درد بود. داشتم جان میدادم و به تماشای جاندادنم نشسته بودم. من و یک زندانی دیگر را صدا زدند. باید به دفتر مدیر زندان میرفتیم. حکم تأیید شده بود. هر لحظه که بلندگوی بند روشن میشد انگار چیزی در دلم فرو میریخت. حالا نوبت من بود که به دفتر زندان بروم. مدیر گفت زمان اجرا رسیده، هر دو ما حالمان بد شد، انگار زندگی روی سرم آوار شده بود.
همانجا دستبند به دست هر دو ما زدند. از دفتر مدیر با خانوادههایمان تماس گرفتیم تا برای ملاقات آخر بیایند. زمان نمیگذشت، دنیا ایستاده بود؛ انگار آجرهای سلول انفرادی هم منتظر مرگ من بودند. ترس همه وجودم را گرفته بود، به نماز ایستادم تا کمی آرام شوم. بعد از نماز به ملاقات خانوادهام رفتم و وصیت کردم. همه اعضای خانواده را بغل کردم و گفتم خیلی گریه نکنند، ما آمدهایم که برویم و زندگی هرکسی جایی پایان مییابد و من هم باید تا همین سن در زندان میماندم و سرنوشتم مرگ بود. وصیت کردم جسدم را کنار پدربزرگم دفن کنند. او را خیلی دوست داشتم و خاطرات زیادی با هم داشتیم.
مرگش بدترین اتفاق زندگیام بود. بعد از نزدیک به یک ساعت صحبت خداحافظی کردیم و دوباره به سلول انفرادی برگشتم. در آن زمان ٢٢ سالم بود. آن شب به اندازه یک عمر برایم گذشت. صبح قبل از اذان بیدارم کردند، خیلی نخوابیده بودم، شاید ٢٠ دقیقه. وضو گرفتم. نماز خواندم. مردی که همراه من برای اجرای حکم صدایش زده بودند قبل از من برای اجرا رفت صدای گریه میشنیدم. اما گنگ و مبهم بود، بعد از نماز روی صندلی نشستم تا نوبت من بشود. یکی از مأموران اجرای حکم آمد و گفت این جوان را به سلولش برگردانید. اول فکر کردم خواب میبینم، دستها و پاهایم یخ کردند، چند لحظهای روی صندلی نشستم، وقتی مأمور اجرای حکم آمد فکر کردم حالا دیگر وقتش است. به خودم دلداری میدادم و میگفتم مرگ برای همه هست.
یک نفر قبل اعدام شده بود جسدش را در کاور کرده و از مقابل من برده بودند، وقتی مأمور اجرا گفت به سلولت برگرد حتی توان این را نداشتم که بپرسم چرا؟ وقتی فهمیدم حرفی که شنیدم در دنیای واقعی است با خودم گفتم شاید رضایت گرفتهام با اینکه خیلی ترسیده و لحظات پراضطراب زیادی را گذرانده بودم اما ته دلم به زندگی امیدوار بودم. لحظه آخر همیشه لحظه تعیینکنندهای بود. خیلیها بودند که حتی طناب به دور گردنشان افتاده اما رضایت گرفته و برگشته بودند. من هم به همین چیزها امیدوار بودم. تنها چیزی که در موردش فکر نمیکردم، این بود که بهخاطر سن کمی که زمان ارتکاب جرم داشتم جلوی اجرای حکم گرفته شود».
این تنها کیان نبود که لحظههای پر از اضطرابی را پشتسر میگذاشت. خانوادهاش بیرون زندان برای جلب رضایت همچنان تلاش میکردند، بدون اینکه بدانند قرار است اجرای حکم متوقف شود.
کیان میگوید: «همگی خیلی خوشحال شدیم، وقتی با مادرم صحبت میکردم خیلی گریه کرد و گفت از خدا خواستم تو را دوباره به من بدهد. البته چند روزی مریض بودم و حال خوبی نداشتم. چند بار سرم زدم تا فشارم بالا بیاید و مدتی طول کشید تا بتوانم غذا بخورم. مدتها هم داروی آرامبخش استفاده میکردم. حکم متوقف شده بود، اما هیچ اطمینانی وجود نداشت که دوباره من را پای چوبه دار نبرند. در تمام این مدت، خانوادهام اولیایدم را رها نکردند و در هر فرصتی برای اینکه بتوانند رضایت آنها را جلب کنند، اقدام کردند ولی نشد که نشد. آنطور که متوجه شدهام مادر مقتول از همه بیشتر ناراحت است و دیگر اولیایدم رضایت خود را به گذشت او منوط کردهاند. راستش حالا که بزرگ شدهام، میفهمم این زن چه دردی را تحمل کرده است و به او تسلیت میگویم. وقتی مادر خودم را میبینم که چطور گریه میکند و بهخاطر وضعیت من در حالیکه هنوز جوان است مثل یک پیرزن در صورتش چروک افتاده، میفهمم مادر کیوان چه دردی را تحمل میکند و نبود فرزندش چه وضعیتی را برای او درست کرده است، اما هنوز هم میگویم من ضارب نبودم و شرکتم در آن درگیری فقط از سر نادانی و بچگی بود. نمیتوانستم تصمیم درستی بگیرم و فکر میکردم کار درست این است که از دوستم حمایت کنم. معنای آدمکشتن را نمیفهمیدم و فکر میکردم آدمکشتن یک کار عجیب است که فقط افراد خاصی میتوانند انجام دهند و آدمهایی مثل من، هرگز نمیتوانند این کار را بکنند».
توقف اجرای حکم فرصتی دوباره برای کیان بود تا پروندهاش براساس ماده ٩١ قانون مجازات جدید که رشد عقلی را یکی از شرایط اجرای حدود در مورد نوجوانان زیر ١٨ سال دانسته، بررسی شود. او میگوید: «مدتی قبل، من را برای معاینه پزشکی به پزشکی قانونی بردند. در آنجا یکی از پزشکان از من خواست روز واقعه را تعریف کنم. همینطور که داشتم درباره آن روز صحبت میکردم، گفت دیگر بس است و بعد هم مرا دوباره به زندان برگرداندند. بعد از طریق وکیلم مطلع شدم گزارش پزشکی قانونی حاکی از آن است که نمیتوان تشخیص داد متهم در زمان ارتکاب جرم رشد فکری داشته یا نه».
این گزارش هم میتوانست برای کیان خوب باشد و هم بد؛ چراکه میشد از آن برداشت کرد چون ممکن است متهم در زمان ارتکاب جرم رشد عقلی نداشته و حرمت قتل را نمیدانسته پس مشمول ماده ٩١ میشود، اما میشد نظریه پزشکیقانونی را اینطور تفسیر کرد که ممکن است او حرمت قتل را میدانسته است. برداشت قضات از نظریه پزشکی علیه کیان بود و یکبار دیگر برای اجرای حکم وقت تعیین شد. اما با تلاش وکیلش اجرای حکم با پذیرش درخواست اعاده دادرسی از سوی دیوان عالی کشور یکبار دیگر متوقف شد.
متهم میگوید: «به من گفتند چون پزشکیقانونی نداشتن بلوغ فکری تو را تأیید نکرده، بنابراین حکم در موردت اجرا خواهد شد. دوباره اضطراب و هراس به سراغم آمد. چندروز بعد اعلام کردند حکم اجرا خواهد شد و من باید دوباره آماده باشم».
کیان در زندان مرکزی رشت روزهای سختی را میگذراند با اینکه اعلام شده بود او باید برای اجرای حکم آماده شود، اما وکیلش درخواست اعاده دادرسی داده و برای اینکه دیوانعالی کشور این درخواست را بررسی کند، اجرای حکم به صورت موقت متوقف شده است. مسئولان اجرای احکام رشت اعلام کردهاند به وکیل کیان فرصتی کوتاه میدهند تا نتیجه این درخواست مشخص شود و در صورتی که درخواست پذیرفته شود، سرنوشت کیان ٢٥ساله تغییر میکند. «خانواده من منتظر تصمیم دادگاه نیستند و همچنان به اولیایدم مراجعه میکنند تا با عذرخواهی و هر روش دیگری که بلد هستند آنها را قانع به گذشت کنند. اگر خانوادهام بتوانند مادر مقتول را راضی کنند، بقیه آنها که خواهران و برادران مقتول هستند، رضایت میدهند.
آنها همهچیز را منوط به موافقت مادرشان کردهاند. راستش در این سالها من تاوان سنگینی دادم. هرروز منتظر مرگ بودم و این انتظار از ١٧سالگی با من بوده است. قبول دارم در بچگی اشتباهات زیادی کردهام. دوستی من با علی کار درستی نبود. درحالیکه نمیدانستم مسئله چیست، اصلا نباید وارد آن درگیری میشدم تازه بعد از اینکه بازداشت شدم، فهمیدم درگیری علی و کیوان بهخاطر خواهر علی بود و آنها چندبار با هم دعوا کرده بودند. دراینمیان من محکوم به اعدام شدم در حالیکه طرف دعوا را هم نمیشناختم. از اولیایدم درخواست دارم من را حلال کنند و ببخشند. من بچگی کردم و این اشتباه جوانیام را تباه کرد. خواهش میکنم به مادرم رحم کنند و او را داغدار نکنند».
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#724
Posted: 14 Jun 2015 21:27
کودک آمریکایی، خود را با هفتتیر مادرش کشت
به گفته پلیس اوهایو یک پسر سه ساله در حین بازی با هفتتیر مادرش جان خود را از دست داد.
او بعد از پیدا کردن هفتتیر در خانهشان حوالی شهر سین سیناتی، با شلیک گلولهای به قفسه سینهاش، خود را کشت.
در یک نوار صوتی که پلیس منتشر کرده، صدای الیزابت گرین، مادر این کودک، در حین گزارش این حادثه شنیده میشود.
او در حالی که فریاد میزند، میگوید: "پسرم همین الان به خود شلیک کرد؛ من نبضش را نمیتوانم بگیرم".
دادستانی هنوز تصمیمی درباره متهم کردن او نگرفته است.
در این مکالمه تلفنی، مادر کودک به پلیس میگوید که هفتتیر را در کیف دستی خود نگه میداشته و قبل از وقوع این حادثه، کیف خود را در خانه رها کرده است.
او در حین گزارش این حادثه میگوید: "هفتتیر مال من است. در خانه است، من آن را در کیف دستیام حمل میکنم، کیفم را زمین گذاشتم. تازه رسیدهایم خانه."
بنا به گزارش رسانه های محلی، اسم این پسر مارکس گرین بوده است.
گزارش شده است که یک کارآگاه با هفتتیر سیاه رنگ کوچکی که در پاکت مدارک قرار داده، محل حادثه را ترک کرده است.
این دومین سانحه مرگ تصادفی کودک توسط اسلحه در اوهایو است.
بر اساس اطلاعاتی که "انجمن مادران متقاضی کنترل اسلحه در آمریکا" تدوین کرده است، سالانه حدود صد کودک در آمریکا بر اثر شلیک تصادفی اسلحه کشته می شوند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#725
Posted: 16 Jun 2015 12:54
واژگون شدن اتوبوس مدرسه راز تعرض به دختران دانش آموز را فاش کرد
بنا به گزارش پلیس ناکسویل ایالت تنسی راننده سرویس اتوبوس مدرسه در اقدامی بی شرمانه پس از تعرض جنسی به دو تن از شاگردان خود شناسایی و دستگیر شد.
به گزارش باشگاه خبرنگاران، "جیمز دانپورک" ۴۴ ساله به اتهام تعرض و مرگ چند دانش آموز شناسایی و دستگیر شد.
این راننده بی شرم در حالی که سرگرم بازی با گوشی تلفن همراه خود بود در مسیر مدرسه به خانه به دلیل بی احتیاطی مسلم وی از مسیر خارج و واژگون شد.
پلیس پس از حضور در صحنه و برای یافتن علت اصلی این حادثه در دستور کتبی خواستار بازبینی فیلمهای ضبط شده در دوربین نصب شده در اتوبوس مدرسه را صادر کرد.
پلیس در ابتدا در بازبینی در جستجوی مواردی بود تا علت این حادثه را کشف کند که از دیدن صحنههایی که توسط دوربین پخش میشد متحیر شدند و به دستور پلیس"داونپورث" بازداشت شد.
به گفته سخنگوی پلیس ایساکس در ناکسویل این راننده بی شرم سرویس مدرسه دو دختر محصل ۱۱ تا ۱۲ سال را در داخل اتوبوس مورد تعرض جنسی قرار داده بود این راننده از وجود دوربین کوچکی که در تمامی اتوبوسهای مدرسه نصب شده بود، بی اطلاع بود.
زمانی که وی به اتهام جرایم جنسی علاوه بر قتل غیر عمد دستگیر شد هر گونه اتهامی را رد و بر بی گناهی خود پافشاری میکرد.
بازپخش این فیلم در اولین جلسه دادگاه به قدری وی را متحیر ساخت که جای هیچ گونه تردیدی برای متهم کردن وی به تجاوز به عنف باقی نگذاشت.
علت این حادثه بنابر تحقیقات پلیس پس از بازبینی صحنه بی احتیاطی مسلم وی در هنگام رانندگی عنوان شد.
این اتوبوس با ۱۵ سرنشین خود در حالی که در مسیر مدرسه تا منزل مسکونی دانش آموزان در حال حرکت بود از مسیر خود خارج پس از برخورد به گاردریل مسیر واژگون شد.
در این حادثه دو دستیار معلم به همراه ۲ تن از شاگردان ۱۷و ۱۶ ساله کشته شدند.
جیمز داونپورث پس از تکیل شدن پروندهاش و شکایت دو خانواده قربانی تعرض جنسی به اتهام تجاوز به عنف و قتل غیرعمد محاکمه خواهد شد.
ناکسویل سومین شهر بزرگ ایالت تنسی در آمریکا است که به منظور کاهش جرایم جنسی و کودک آزاری در تمامی نقاط مدارس از جمله کلاسهای درس و ... همچنین سرویسهای مدرسه مجهز به دوربینهای مدار بسته شدهاند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 24568
#726
Posted: 16 Jun 2015 21:58
ازدواج رویایی پسر پادشاه سوئد
پرنس کارل فیلیپ سوئد با سوفیا هلکویست که قبلا به حرفه مدلینگ مشغول بوده ، در یک مراسم بسیار باشکوه و بزرگ در کلیسای کاخ سلطنتی استوکهلم ازدواج کرد.
به گزارش پرشین وی سوفیا 30 ساله با ازدواج با کارل فیلیپ رسما پرنسس شناخته می شود و به او لقب پرنسس سوفیا سوئد،دوشس وارملند اهدا شده است. وی قبلا یکی از ستاره های سریال های مستند و همچنین مربی یوگا بوده است.
در این مراسم عروسی بسیار بزرگ، شمار زیادی از خانواده های سلطنتی کشورهای اروپایی شرکت کردند و حتی پرنسس تاکامادو ژاپن نیز حضور داشت.
پرنس کارل فیلیپ سوئد در ردیف سوم سلطنت ، بعد از خواهر بزرگش پرنسس ویکتوریا و دخترش پرنسس استلا سه ساله قرار دارد.
سوئد (به سوئدی: Sverige به تلفظ سْوَریه)، کشوری است در شمال اروپا در شبهجزیره اسکاندیناوی. از غرب با کشور نروژ، از شمال شرق با کشور فنلاند، از شرق با خلیج بوتنی، از جنوب شرقی با دریای بالتیک و از جنوب غربی با کشور دانمارک همسایهاست. نام این کشور در فارسی از نام آن در زبان فرانسوی (Suède) گرفته شدهاست. پایتخت و بزرگترین شهر این کشور شهر استکهلم است.
سوئد با مساحت ۴۴۹٬۹۶۴ کیلومتر مربع، چهارمین کشور بزرگ اروپا (ششمین کشور بزرگ اروپا با احتساب روسیه و ترکیه) از نظر مساحت میباشد. جمعیت سوئد بیش از ۹٫۶ میلیون نفر است که تقریباً ۷٫۹ میلیون نفر آن را سوئدیها تشکیل میدهند. این کشور با تعداد ۲۱ نفر در هر کیلومتر مربع از تراکم جمعیت پایینی برخوردار است که بیشتر این جمعیت نیز در جنوب سوئد مستقر هستند. همچنین بیش از ۸۵٪ مردم سوئد در ناحیه شهری زندگی میکنند.
کشور سوئد از حکومت مشروطه برخوردار بوده و دولت به شکل پارلمانی اداره میگردد. پادشاه در این کشور مقامی تشریفاتی است و کشور توسط نخست وزیر اداره میشود.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 12930
#727
Posted: 17 Jun 2015 00:05
این دختر تشک به دست , یک قربانی تجاوز است
دختری با موهای سیاه، پوستی تیره و چشم هایی بادامی... دانشجوی رشته هنرهای تجسمی در دانشگاه کلمبیای آمریکا... اینها تنها ویژگی هایی نیستند که «اما سالکویز» را به آدم های دنیا می شناسانند.
بیشتر از یک سال است اولین تصویری که با شنیدن نام «اما» در ذهن خیلی از آمریکایی ها رنگ می گیرد تصویر اوست که با دست های ظریفش، به تشکی بزرگ و سنگین چنگ زده است و آن را همراه خود این طرف و آن طرف می کشد.
سالکویز در سال 2014 میلادی، در خوابگاه دانشجویی، مورد آزار جنسی قرار گرفت؛ متجاوز از همدانشکده ای هایش بود. سالکویز از او شکایت کرد اما به نتیجه نرسید و به همین خاطر تصمیم گرفت تشک خوابگاهش را به عنوان نمادی از سنگینی بار تجاوز بر زندگی اش، همه جا همراهش ببرد. او می گوید تا زمانی مسئولان دانشگاه برای تعلیق یا اخراج دانشجوی متجاوز اقدامی نکنند، به اقدام نمادینش ادامه می دهد.
سالکویز این ابتکار را موضوع پایان نامه اش نیز کرد و در مراسم فارغ التحصیلی اش هم با تشک حاضر شد که البته چند دانشجوی دیگر هم تا بالای سکو، او را مشایعت می کردند.
نهضت اما، گرچه مسئولان دانشگاه را بیدار نکرد و رای شان را برنگرداند،اما آمریکایی های زیادی را هوشیار کرد و حتی راهپیمایی در دفاع از « اما» برگزار شد و در رسانه ها گزارش هایی درباره تجاوز به زنان در محیط های دانشگاهی منتشر شد که اغلب شان به آماری عجیب از وضعیت تجاوز به زنان در خوابگاه های دانشجویی استناد می کردند.
بر اساس این آمار که از قول باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا نقل شده است، از هر 5 دختر دانشجوی خوابگاهی در آمریکا،یک نفر مورد آزار جنسی قرار گرفته است که البته بعدها مورد انتقاد از سوی برخی متخصص ها قرار گرفت. آنها اعتقاد داشتند تعداد دانشگاه های مورد مطالعه در پژوهش کم بوده است و شاید پرسش شوندگان هر نوع لمس ناخواسته را هم تجاوز محسوب کرده اند!
اما به هر حال حرکت سالکویز و آمارهای ارایه شده در پژوهش ثابت کرد که مساله تجاوز در خوابگاه های دانشجویی آمریکا – حتی اگر آمارش کمتر از مقدار اعلام شده از سوی رئیس جمهور باشد- جدی است و باید برایش چاره جویی کرد.
اگر سالکویز فقط به خودش فکر می کرد شاید ترجیح می داد ماجرا را تا پایان عمر یک راز مگو نگه دارد اما او درد و اندوه عمیقش را با هدف اطلاع رسانی به مردم و دفاع از حقوق انسانی اش، علنی کرد.
در کشور ما هنوز آمار دقیقی از میزان تجاوزها وجود ندارد و بیشتر دختران یا زنانی که قربانی آزارجنسی می شوند، ترجیح می دهند سکوت کنند و فقط معدودی از آنها جرات می کنند به پلیس مراجعه کنند یا حتی موضوع را با خانواده شان در میان بگذارند و بیم دارند که مبادا زندگی خانوادگی شان از هم بپاشد یا مثل خیلی وقت ها انگشت های اتهام خودشان را نشانه بگیرند.
پنهان کاری قربانیان تجاوز در ایران خیلی وقت ها باعث می شود مجرمان با فراغ خیال به جرم شان ادامه بدهند و شمار زیادی از زنان را شکار کنند در حالی که اگر قربانیان اولیه بلافاصله موضوع را به پلیس گزارش می دادند شاید مجرمان به سرعت دستگیر می شدند و فرصت تکرار جرم پیدا نمی کردند.
از سوی دیگر مجرمان، جز در مواردی که قربانیان شان بسیار زیاد باشند و موضوع رسانه ای شود، با مجازات های بازدارنده مواجه نیستند و زنان قربانی نیز، از ترس ریختن آبرو، خواستار مجازات های سختگیرانه تر برای متجاوزان نمی شوند. همین اوصاف است که هر ایرانی را به فکر می اندازد که شاید ما هم امثال « اما سالکویز » را برای سخن گفتن از مساله آزار جنسی زنان، هشدار دهی درباره آن و درخواست سنگین تر شدن مجازات ها برای مجرمانش، کم داریم.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#728
Posted: 22 Jun 2015 20:59
خالهزادهها بخشیدند تا پسرخاله بالای دار نرود/بخشش در ملاء عام
بخشش اولیای دم در پای چوبه دار به جوان قاتل اراکی که در سال ۹۲ به قصد سرقت، خاله و شوهر خاله خود را کشته بود، روز یک شنبه جان دوباره داد.
به گزارش مرکزی نیوز به نقل از روابط عمومی دادگستری استان مرکزی، پرونده این متهم پس از طی مراحل قانونی و تایید شعبه ۶ دیوان عالی کشور منجر به صدور رای قصاص قاتل ۲۴ ساله شد.
در نهایت، با انجام تشریفات قانونی و تصمیم مسوولان دستگاه قضایی استان مرکزی و تایید رییس قوه قضاییه مقرر شد حکم قصاص در ملاء عام و در محل ارتکاب قتل در سحرگاه روز ۲۴ خردادماه اجرا شود اما اولیای دم از حق خود گذشتند و این جوان را در پای چوبه دار بخشیدند.
به گزارش جام جم، محکوم به قصاص که در آن زمان 19 سال داشت، غروب ششم دی سال 91 وارد خانه خاله خود در خیابان شهدای صفری اراک شد و پس از جنایت با سرقت پول و طلا از محل گریخت اما صبح روز بعد او را دستگیر کردند. «مهران» در بازجویی ها منکر قتل خاله و شوهرخاله اش شد اما به دلیل تناقض گویی و اعتیاد به مواد مخدر، با دستور قضایی بازداشت شد.
در حالی که متهم منکر قتل بود، یکی از دوستان او با مراجعه به پلیس راز جنایت را فاش کرد. او به کارآگاهان گفت:«مهران به خاطر حادثه ای به 30 میلیون تومان دیه محکوم شده بود. او چند روز قبل مدعی شد قصد دارد خاله اش را به قتل رسانده و طلاهای او را سرقت کند تا با فروش این طلاها، بدهی خود را پرداخت کند. دیروز او مقداری طلا و پول نقد به من داد و خواست طلاها را بفروشم که این کار را کردم. امروز وقتی متوجه قتل شدم، تصمیم گرفتم به پلیس مراجعه کنم و موضوع را اطلاع دهم.»
پس از افشای این موضوع، مهران لب به اعتراف گشود. پس از اعتراف به قتل و بازسازی صحنه جنایت، پرونده با صدور کیفرخواست به دادگاه کیفری استان مرکزی ارسال شد که قضات دادگاه پس از محاکمه، متهم را به قصاص و زندان محکوم کردند. پس از تایید حکم در دیوان عالی کشور، او صبح یک شنبه در ملأ عام پای چوبه دار رفت.
فرمانده انتظامی اراک در این رابطه گفت: «فرزندان مقتولان از قاتل پدر و مادر خود گذشت کرده و او را بخشیدند. »
به گفته «حسین ونکی»، مدیر زندانهای اراک تعداد بخشش ها در سحرگاه روز یک شنبه دو نفر بودند که در زمان اجرای حکم و در پای چوبه دار با گذشت اولیای دم مقتولان به زندگی بازگشتند.
وی افزود: «برای گذشت از قصاص این دو محکوم، قاضی ناظر، ریی
س و مددکار زندان شهرستان اراک با خانوادههای مقتولان بسیار رایزنی کرد تا در نهایت اولیا دم در پای چوبه دار از حق خود گذشتند و دو محکوم را بخشیدند.»
ونکی اضافه کرد: «یکی از این زندانیان به جرم قتل عمد دو نفر در زندان به سر میبرد و دیگری مدت سه سال بود که به سبب جرم ارتکابی تحمل حبس میکرد.»
او به تسنیم گفت: «از ابتدای امسال تاکنون پنج محکوم به قصاص در این زندان با تلاش مددکاران و جلب رضایت اولیا دم در زمان اجرای حکم اعدام از مرگ نجات یافتهاند.»
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#729
Posted: 26 Jun 2015 17:52
۲ زندانی را برای کشتن شوهرم فراری دادم
پلیس ایالتی نیویورک اعلام کرد که بیش از هزار افسر و مأمور پلیس و کماندو به همراه سگهای جستوجوگر در پی دو قاتل فراری از زندان نیویورک هستند. یکی از این فراری ها به اعدام و دیگری به 25 سال حبس محکوم شده است.
به گزارش آسوشیتدپرس، ریچارد مت و دیوید سوئیت دو هفته پیش (21خردادماه) گذشته از زندان ایالتی-امنیتی نیویورک با همکاری یک زن زندانبان فرار کردند. طی روزهای گذشته افسران پلیس در سراسر ایالتهای کارولینا، کالیفرنیا، پنسیلوانیا و چند ایالت دیگر در جستوجوی این دو محکوم فراری هستند. آخرین اطلاعات به دست آمده توسط پلیس حاکی است که زن زندانبان به نام «جویس میشل» به یکی از زندانیان قاتل علاقهمند شده و به فرار آنها کمک کرده بود. این زن نگهبان با این دو زندانی قرار گذاشته بود که پس از فرار به سراغ شوهر او بروند و او را به قتل برسانند.
این زن نگهبان نزد پلیس اعتراف کرده که ابزار و تجهیزات لازم برای برش آهن همچون تیغه آهن بری و پیچ گوشتی را درون گوشت همبرگر زندانیان قرار داده بود که پس از منجمد کردن همبرگر آن را به عنوان وعده غذایی در اختیار دو زندانی قرار داده بود. به گزارش پلیس این دو زندانی نیز پس از آب شدن یخ گوشت ابزار برش آهن را از داخل آن برداشتهاند و با ایجاد حفرهای در دیوار سلولشان و با بریدن لوله فولادی پشت سلول وارد سیستم فاضلاب شدهاند و از طریق چاه، خود را به خیابان نزدیک زندان رسانده و از آنجا فرار کردهاند.
پلیس جایزه 50 هزار دلاری برای دستگیری هر یک و در مجموع 100 هزار دلار برای هر دو فراری تعیین کرده است؛ اما هنوز نتوانسته هیچ یک از آنها را دستگیر کند. هر دو زندانی به جرم قتل و آدمربایی به 25 سال زندان و حبس ابد محکوم شده بودند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#730
Posted: 26 Jun 2015 17:53
حمله مسلحانه به هتلی در تونس ۲۷ کشته برجا گذاشت
بر اساس گزارشها از تونس هتلی در منطقهای توریستی در شمال شرقی کشور هدف حملات مسلحانه قرار گرفته است.
به گفته وزارت کشور تونس دستکم ۲۷ نفر در جریان تیراندازی به هتل امپریال مرحبا کشته شدند.
تلویزیون دولتی تونس هم گزارش کرده که دو مرد مسلح به روی افرادی که در کنار بودهاند، آتش گشودند.
محمدعلی عرویی، سخنگوی وزارت کشور گفته که بلافاصله پس از حمله، ماموران امنیتی به سوی مهاجمان تیراندازی کردند و یکی از آنها را کشتند.
آقای ارویی گفته است که احتمال دارد که تعداد کشته شدگان بیشتر باشد.
بر اساس گزارشها، هتلی دیگری در تونس نیز هدف حملات مسلحانه قرار گرفته است.
هنوز جرئیاتی بیشتر در خصوص هویت حمله کنندگان و قربانیان این حمله گزارش نشده است.
این هتل در شهر سوسه در شمال شرقی تونس واقع شده است.
این دومین حمله مسلحانه مرگبار به مرکزی توریستی در تونس در ماههای گذشته بوده است.
در اواسط مارس حمله مسلحانه به موزه باردو در پایتخت تونس ۲۳ نفر کشته شدند که بیشتر آنان را توریست خارجی تشکیل می دادند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟