ارسالها: 34
#471
Posted: 9 Jan 2018 11:45
خیلی وقتها به امتحان دیکته فکر میکنم، اولین امتحانی که در کودکی با آن روبرو شدم.
چه امتحان سخت و بی انصافانهای بود.
امتحانی که در آن، نادانستههای کودکی بیدفاع، مورد قضاوت بیرحمانه دانستههای معلم قرار میگرفت.
امتحانی که در آن با غلطهایم قضاوت میشدم نه با درستهایم.
اگر دهها صفحه هم درست مینوشتم، معلم به سادگی از کنار آنها میگذشت اما به محض دیدن اولین غلط دور آن را با خودکار قرمز جوری خط میکشید که درست هایم رنگ میباخت. جوری که در برگه امتحانم آنچه خود نمایی میکرد غلطهایم بود.
دیگر برای خودم هم عادی شده بود که آنچه مهم است داشتهها و تواناییهایم نیست بلکه نداشتهها و ضعفهایم است.
آن روزها نمی دانستم که گرچه نوشتن را میآموزم اما ...
بعدها وقتی به خواهر کوچکترم دیکته میگفتم همان گونه قضاوت کردم که با من شد وحتی بدتر.
آنقدر سخت دیکته میگفتم و آنقدر ادامه میدادم تا دور غلطهای خواهرم خط بکشم.
نمیدانم قضاوتهای غلط با ما چه کرد که امروز از کنار صفحه صفحه مهربانی دیگران میگذریم اما با دیدن کوچکترین خطا چنان دورش خط میکشیم که ثابت کنیم تو همانی که نمیدانی، که نمیتوانی.
کاش آن روزها معلمم، چیز مهمتری از نوشتن به من میآموخت.
این روزها خیلی سعی می کنم دور غلطهای دیگران خط نکشم.
این روزها خیلی سعی میکنم که وقتی به دیگران میاندیشم خوبیهایشان را ورق ورق مرور کنم.
کاش بچه هایمان مثل ما قضاوت نشوند.
در قلب کوچکم فرمانروایی میکنی
بدون هیچ نائب السلطنه ای ♥♥
نمیدانی چه لذتی دارد
بهترین پادشاه تاریخ را در دل داشتن...♥H
ارسالها: 2324
#472
Posted: 9 Jan 2018 18:48
امروز وقتی امتحان دادم سه تا سوال دیگر را میدانستم اما از ان جایی هل کرده بودم خودکار را در دست گرفته بودم و انگار خودکارم نمینوشت .استادم بالاسرم امد گفت تو سخت تر از این هم امتحان دادی فقط الان هل کردی ارام باش منم سه سوال اخر را حوصله نداشتم جواب بدم امدم خانه .خوابیدم خواب دیدم خواب های مزخرف .یه حسی داشتم نمیدونم چی بود و چی هست ادم هایی که دوست داشتم و دارم هیچ وقت به اونا نمیرسم یا اتفاقی برا اونا میوفته یا اتفاقی برا من . یه جور مثل اخته گی فلسفی شدم و انگار که دارم علاقه پیدا میکنم که غیر مسقیم زندگی مازوخیسم همرا ه با میل غیر مسقیم داشته باشم واقعا دارم دیوونه میشم نمیدونم چرا میدونم چرا نمیتونم مثل ادم مثل همه انسان های دیگه زندگی کنم .احساس کودن بودن دارم .
ویرایش شده توسط: Erfan1993
ارسالها: 1264
#473
Posted: 10 Jan 2018 13:40
The person I'd trust with my life is myself
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 8967
#474
Posted: 13 Jan 2018 20:02
آدم ها ثانیه به ثانیه رنگ عوض میکنند
از آدم های یک ساعت دیگر میترسم
چون درگیر هزاران ثانیه اند
ثانیه هایی که در هرکدام
رنگی دگر به خود میگیرند !
جرات کنید راست و حقیقی باشید. جرات کنید زشت باشید! اگر موسیقی بد را دوست دارید، رک و راست بگویید. خود را همان که هستید نشان بدهید. این بزک تهوع انگیز دورویی و دو پهلویی را از چهره روح خود بِزُدایید، با آب فراوان بشویید!
96/10/23
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 24568
#475
Posted: 15 Jan 2018 00:00
من هنوز در خدا نمرده ام
و برای رهایی از زندگی تهی از خدا
تلاش نکرده ام
من هنوز عاشقِ تاریکیِ توام
هنوز تنفسِ مه آلودت گرمم می کند
هنوز در خود زنده ام
و درخدا نزیسته ام
هنوز درخششِ چشمهای تو
خورشید را به زیر می کشد
هنوز تبسمِ لب هایت
طوفانی است که خانه خرابم می کند
هنوز در خدا نمرده ام
در خدا نزیسته ام
و در خویش زنده ام
و مانده ام زندگی در خشکسالیِ من
بدون هیچ رویشی از شعر
بدون هیچ معنایی
به چه می ماند؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#478
Posted: 19 Jan 2018 18:46
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 1264
#479
Posted: 20 Jan 2018 15:20
حکایت آن سربازی نباش که آنقدر نامه داد
تا عشقش، عاشق پستچی شد...
هر چیزی اندازهای داره حتی خوبی!
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من