ارسالها: 6216
#481
Posted: 22 Jan 2018 09:34
شاهد بوده ای
لحظه تیغ نهادن بر گردن کبوتر را؟
و آبی که پیش از آن
چه حریصانه و ابلهانه، می نوشد پرنده؟
تو، آن لحظه ای!
تو، آن تیغی!
تو، آن آبی!
من!
من، آن پرنده بودم . . .
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 24568
#482
Posted: 24 Jan 2018 13:11
از او پرسیدم:
مگر تو در کجای این جهانِ ،هستی زیسته ای
که هیچ کسی از سرگذشت تو خبر ندارد؟
کمی سکوت کرد...
به آرامی گفت:
«در آغوش کسی که
فکر می کردم دوستم دارد!»
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 1264
#483
Posted: 24 Jan 2018 20:57
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 24568
#484
Posted: 28 Jan 2018 11:27
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 3706
#486
Posted: 30 Jan 2018 22:41
قو
تنها پرنده ايه كه يک بار عاشق ميشه،
و براي هميشه پاي عشقش ميشينه،
و تو تمام زندگي هر كاري براي راحتي عشقش انجام ميده.
قو تنها پرنده ايه كه زمان مرگشو ميدونه كي هست!
قو يک هفته مانده به مرگش ميره جايي كه براي اولين بار عشقش يعني جفتشو ديده و عاشقش شده؛ اونجا ميمونه تا زمان مرگش فرا برسه
و يک روز مانده به مرگش يه آوازي براي عشقش از خودش سر ميده و ميخونه كه بهترين و زيباترين آواز ميان پرنده هاست.
و بعد سرش رو روي بال هاش ميزاره و میمیره
از پیام های همسرم به من در تلگرام : ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 24568
#487
Posted: 1 Feb 2018 20:35
مرا روی زانوهایت نشاندی
موهایم را بوسیدی و گفتی:
«در آن ساحل باران خورده پاییزی
که موهایت روی شانه هایت می لرزید
چقدر زیبا بودی.»
گفتی:
«یادت می آید
جای لب های صورتی خوش رنگت
روی گونه ام پاک نمی شد
و یک نفر از آن دور دست ها
از بوسه هایمان شماره بر می داشت.»
... بلند شدم
و تکه تکه های خودم را
از روی زانوهایت جمع کردم
اما در میان تکه پاره ها
دهانم را پیدا نمی کردم
تا بگویم
من هرگز
ساحل باران خورده به چشم ندیده ام
هرگز لب هایم را صورتی خوش رنگ نکرده ام
و هیچ وقت موهایم تا روی شانه هایم نبود!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 2470
#488
Posted: 1 Feb 2018 23:28
ما می میریم
با حسرتهایی بزرگ
غم هایی پهناور
و سینه ای فشرده از درد
و از مزارمان بوته های گون می روید
سخت بیرحم
و سخت اندوهگین
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!