ارسالها: 331
#276
Posted: 13 Apr 2023 20:25
Streetwalker:
هیییی
همین بلا سال ٩۶ سر من اومد و ملکی که ارث پدری بود رو فروختم. فکر میکنم ارزش اون ملک الان بالای ٢٠ میلیارده...
اگر اون ملک رو نگه داشته بودم الان دیگه مجبور نبودم برای چندرغاز برم سر کاری که نه پنج شنبه داره، نه جمعه، نه عید، نه روز، نه شب و هر چند وقت یکبار هم یه ویروسی،میکروبی،انگلی به جونم بیفته که تا لب مرگ ببرتم...
پرستار بخش مسمومین بودم، یک روز یه بیمار جوری تو صورت و لباسم عق زد که از نوک سینه تا ته کفشم عطرآگین شد! باور نمیکنید که استفراغش تو کفشم چلپ چلپ میکرد! رفتم یک گوشه و به حال خودم زار زدم...
همش با خودم فکر میکنم فرق من با یک زن مفتخور بخور و بخواب خونه دار چیه که تا ساعت نه خوابه، تا ساعت ده داره با مامان و خواهر و زیزی خانم تلفنی حرف میزنه و ساعت ده دوست پسر گردن کلفتش میاد دنبالش و با هم میرند ددر. ساعت دوازده از ددر میاد و یه کوفتی درست میکنه و ساعت یک و دو مثل استخوان میندازه جلوی شوهرش.
بعد هم برای رفع خستگی تا پنج لالا! عصر و شب هم که خرید و خرج جناب شوهر! شبم که شام بیرون. بعد شام چی میچسبه؟ چت با زیزی خانم و دوست پسر مربوطه! آخر شب هم اگر دلش خواست و جناب شوهر یه سرویس طلا به طلاهای قبلی اضافه کرده بود یه سرویس نصفه نیمه وبا منت و ناز به جناب شوهر میده و بزرگترین دغدغه زندگیش پدیکور و مانیکور و پروتز و بوتاکس و مژه مصنوعیاشه.....
از هفت سالگی درس خوندم و زحمت کشیدم و آواره شهر غربت شدم و آخرش این شد