ارسالها: 50
#21
Posted: 20 Jun 2011 08:03
برای یكی از دوستای دانشگاهم هررر كاری كه از دستم بر میومد میكردم و از دوستی چیزی كم نزاشتم براش
اونم به ظاهر میگفت درس چه فایده و اینا و بریم بازار آزاد كار كنیم تا كی التماس بابی جون واسه پوول
الان اون استاد دانشگاهه و من عللاف
هیچوقت نمیبخشمش
خدایا
آنکه در تنهاترین تنهاییم تنهای تنهایم گذاشت
در تنهاترین تنهاییش تنهای تنهایش نذار
ارسالها: 364
#23
Posted: 23 Jun 2011 18:30
والا داستان كلاهی كه سر من رفته یكم طولانیه.....
قضیه از این قرار بود كه من با دوستم كه دوستی چندین ساله داشتیم جایی بودیم ..دوستم از یه دختره خوشش اومد و چند بار بهش پیشنهاد داد كه دوستی داد بالاخره بعد كش و قوس های فراوون این دختررو مخ كرد....یه مدت باهم بیرون می رفتیم تا اینكه یه روز من این دختررو كه اسمش گلناز بود تنها بیرون دیدم بعد از سلام علیك گفتم از علی چه خبر گفت بابا علی رو بی خیال من از تو خوشم میاد ما هم كه شیفته كمالات این گلی خانوم شدیم شماره دادیم و گرفتیم فقط قرار شد علی نفهمه....آقا چششتون روز بد نبینه یه ساعت از این آشنایی نگذشته بود علی زنگ زد گفت خیلی ....
زید مارو می خوری دیگه منو بگی آب شدم خلاصه این كلاهی بود به بزرگی یه خونه واسه یه مورچه...گرچه منو علی رفاقتمون خیلی قوی تر از این حرفهاس ولی خب ....
بدرد نخور هم واژه ایست .....
ارسالها: 51
#27
Posted: 14 Oct 2011 17:00
عاشق شدنم ....
قشنگیه لیاقت اینه که همه نمیتونن داشته باشن . . .
ارسالها: 287
#28
Posted: 2 Dec 2011 19:27
این بوده که به دوستام کمک کردم
شاید ان نقطه نورانی دشت , چشم گرگان بیابان باشد .
ارسالها: 165
#29
Posted: 8 Dec 2011 17:41
شراکت با رفیقم باعث شد بزرگترین کلاه سرم بره فقط پولم نبود بلکه عابرومم رفت
به ارش به کوروش به کاوه به جمشید قسم
به تک تک نقش و نگارهای تخت جمشید قسم
که ایران همین قلب و خون من است
سرشته ز جان از وجود من است