ارسالها: 175
#251
Posted: 27 Jun 2015 18:57
اعتراف میکنم در حق ی شخصی خیلی بدی کردم تقصیر خودش بود خودش اوممد به مادرم گزارش کارامو داد من هم ازون موقع باهاش بد شدم هر چند معذرت خواهی هم کرد گفت جبران میکنم و اینا
منم گفتم آبروی ریخته شدرو نمیشه جمش کرد و همچنان باهاش درگیرم
الان هم خسته شدم میخوام بکشم کنار اما غرورم اجازه نمیده
دشمنی که صادقانه کینه ورزی میکند ترجیح میدهم به دوستی که مخفیانه تحقیرم میکند
ارسالها: 1135
#252
Posted: 28 Aug 2015 23:50
اعتراف میکنم
امروز خودم قضاوت کردم رفیق هام رو نمیدونم همیشه عر زدم نالیدم که بابا منو قضاوت نکنید میکنید حداقل زود نکنید
خودم زود قضاوت کردم زود دستمو گزاشتم رو دونه دونشون گفتم فلانی هم بی مرام معرفته بابا بعد صد سال یه حرکت ازش خواستم
من میگم کار میکنم انتظار جبران ندارم واسه دلم میکنم اما امروز همچین انتظار داشتم ته دلم کلا ریدم من
نمیدونم خانواده رو با خانواده عمومو سوار ماشین کرده بودم ببرم بیرون من بودم و دامادمون۲ ماشین ماشین خودمون پمپش سوخت
دامادمون گفت زنگ بزنم امداد خودرو گفتم بیخیال تا بیاد زنگ میزنم رفیقم بیاد با ماشین زنگ زدم اولی جواب نداد دومی جایی بود سومی گفت یه نیم ساعت صبر کنی اومدم گفتم تیز باش گرفتار شدم اقا نیم ساعت گذشت
این گفت رفیقات کوشن پس اون گفت همچین ته دلم خالی شد
گفتم میاد صبر کن همچین ته دلم گفتم رضا یه شایی به ۳نفر زنگ زدی گفتی گرفتارم هیچ کسی نیومد دیگه گفتم بزار ماشین بگیرم اینا برن منم خودم یه کاریش میکنم
نمیدونم دلم همچین گرفتا واقعا گرفت اما به روی خودم نمیاوردم ماردم گفت رضا نیومد ماشین بگیر ما بریم
یه اشوبی شده بود تو دل من بیاو ببین همچین تو دلم میگفتم بیا یه بار زنگ زدی خاک تو سرت اصلا چرا زنگ زدی
یه بار کارت افتاد ها ای بابا این دیگه چه زندگیه تو دلم اشوبی بودا حالم خراب
یه جوری هم برخورد میکردم که اصلا انگار نه انگار یهو اون دست خیابون ماشین وایساد هی وایساد هی وایساد
اقا منو میگی همین طوری مونده بودم حیرون چه خبره محل ما اومده اینجا هم اسباب کشی کردن اینا همه باهم دارن میرن کجا چه خبره ؟
کلا شده بودم علامت سوال رفتم اونور خیابون گفتم چی شده رفیقم گفت مگه گرفتار نشدی چی شده باکی دعوا کردی
اینا فکر کردن من دعوا کردم قسم میخورم راحت ۶۰ نفری بودن
گفتم ماشین خراب شده دامادمون اولش هی جرات مسخره کردن نداره اما هی مینداخت رضا رفیقات نمیان ماشین بگیر بیان اینا
دامادمون همین طوری مونده بود مات
امروز اینجوری بود خدایا منو ببخش زود قضاوت کردم
خنده های زندگی را روزگار ازما گرفت
ای خوشا روزی که ماهم روزگاری داشتیم
ارسالها: 22
#253
Posted: 29 Aug 2015 13:21
اعتراف میکنم
۱۳ سالم بود پسر خالم منو نیم ساعت تو دسشویی زندونی کرد منم ترمز دوچرخشو بریدم از سرازیری پرت شد دستش شکست
۱۴ سالم بود پسر عمم ضایم کرد منم تو غذاش بادوم پودر کردم حساسیت داشت کارش به درمانگاه کشید
از شوهر خالم بدم میومد تو دوغش به جای پونه فلفل ریختم نزدیک بود خفه شه
زن عموم دعوام کرد منم تو قابلمه غذاش نمک ریختم فقط یه ذره زیاده روی کردم
.
.
.
خیلی مونده هنوز ولی الان سبک شدم حس میکنم تموم گناهام بخشیده شد
har mojodi ro ke seda nadare dos daram
کسي باور نخواهد کرد
اما من به چشم خويش مي بينم
لبش خندان و دستش گرم
نگاهش شاد
تو پنداري که دارد خاطري از هر چه غم آزاد
اما من به چشم خويش مي بينم
چو شمع تندسوز اشک تا گردن زوالش را
فرو پژمردن باغ خیالش را
ارسالها: 517
#254
Posted: 27 Oct 2015 09:54
اعتراف میکنم عرضه دختر بازی رو ندارم... همین و دیگر هیچ!
The Search for Freedom
درک کردن سخته، درک نشدن سخت تر
ارسالها: 1135
#256
Posted: 19 May 2016 21:12
همه چی رو ابی میبینم
خنده های زندگی را روزگار ازما گرفت
ای خوشا روزی که ماهم روزگاری داشتیم