اگر واقعاً شجاعی،پس اعتراف كن! - صفحه 59

Nasim44

کاربر

ارسالها: 257

#581 Posted: 9 Jun 2021 11:41

اعتراف میکنم زندگی بدون مازیار خره
اگه نباشه مثل یه مرغ بی بال پرم

afshin__tahm

کاربر

ارسالها: 60

#582 Posted: 9 Jun 2021 17:24

اعتراف میکنم کار میکنم پول در بیارم فقط برای کیرم و شکمم

mlody

کاربر

ارسالها: 55

#583 Posted: 9 Jun 2021 17:25

اعتراف می کنم در حد خودم شجاعم ولی چیزی واسه اعتراف ندارم

Streetwalker

ارسالها: 7032

#584 Posted: 9 Jun 2021 19:33

اعتراف میکنم که این روزها نه تو خونه آرامش دارم و نه بیرون از خونه.
درست مثل بمبی هستم که با کوچکترین چیزی منفجر میشه.
برای همین مصرف سیگارم وحشتناک بالارفته...

💔تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،دلت میگیره،دنبالم نیا بی عشق
تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،همینه تا همیشه حال من بی عشق...❤️‍🩹

ویرایش شده توسط: Streetwalker

Nemesiss

کاربر

ارسالها: 342

#585 Posted: 9 Jun 2021 21:06

Streetwalker:

درست مثل بمبی هستم که با کوچکترین چیزی منفجر میشه.

Fire in the Hole !

To Live Is To Die

Erfan1993

کاربر

ارسالها: 2323

#586 Posted: 11 Jun 2021 10:17

من اعتراف میکنم عاقشتم

Nasim44

کاربر

ارسالها: 257

#587 Posted: 12 Jun 2021 05:02

اعتراف میکنم دیروز با بچهام رفتیم خونه خواهرم و به دروغ به بچهای خودم و خواهرم گفتیم داریم میریم خرید و خواهرم تا سر کوچه با من اومد رفت سوپری خرید بعدش هم به بچها گفت مامانتون یه شلوار داشت برد برا خیاط

منم رفتم پیش عشقم مازیار و تا ساعت ۶ عصر کنارش بودم
۲ ماهی میشد ندیده بودمش حسابی خوش گذشت .
ولی بعدش عذاب وجدان داشتم چرا به بچهام دروغ میگم

HMazloom

کاربر

ارسالها: 141

#588 Posted: 12 Jun 2021 10:48

Nasim44:

منم رفتم پیش عشقم مازیار و تا ساعت ۶ عصر کنارش بودم
۲ ماهی میشد ندیده بودمش حسابی خوش گذشت .

خوش بحال مازیار. ای کاش من هم یک مازیار بودم.

ببین چــه آسون زدی قلبمو شکستی

Nasim44

کاربر

ارسالها: 257

#589 Posted: 12 Jun 2021 11:32

HMazloom

خوش بحال من که مازیار دارم

majidbibak

کاربر

ارسالها: 48

#590 Posted: 12 Jun 2021 12:42

Nasim44:

اعتراف میکنم دیروز با بچهام رفتیم خونه خواهرم و به دروغ به بچهای خودم و خواهرم گفتیم داریم میریم خرید و خواهرم تا سر کوچه با من اومد رفت سوپری خرید بعدش هم به بچها گفت مامانتون یه شلوار داشت برد برا خیاط

منم رفتم پیش عشقم مازیار و تا ساعت ۶ عصر کنارش بودم
۲ ماهی میشد ندیده بودمش حسابی خوش گذشت .
ولی بعدش عذاب وجدان داشتم چرا به بچهام دروغ میگم

اگر یه نفر اینقدر عاشقم بود هر طور میخواست براش حال درست میکردم... چه جنسی و چه روحی.... خوشبحال مازیار....