انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
گفتگوی آزاد
  
صفحه  صفحه 10 از 77:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  76  77  پسین »

Daily Entries | روزنوشت ها


زن

 
1_
ماتیلدا : زندگی فقط وقتی بچه ای اینقدر بده یا همیشه همینطوره؟
لئون: نه همیشه همینطوره . . .
.
لئون _ به کارگردانی لوک بسون
.
2_
گاهی وقتا نمی دونی به بعضی ها چجوری حالی کنی..آره منم دلم تنگ میشه!
.
3_
تنبلی اینروزهای من آخرش كار دستم میده...اینو میدونم..دقیقا اینو می دونم...
.
4_
وای چقدر دلم میخواد با قلم و كاغذ دوباره پیوند بخورم...باید یه مدت كلا از كامپیوتر دور بشم و برم سمت واقعیت..واقعیت هایی مثل خودكار..مثل مداد و مثل كاغذ..به یاد نمیارم آخرین نوشتن هامو روی كاغذ!
5_
I am Sad
So Sad
On the behaviors
of relations
Whenever I think
Why any person hurt someone?
Then my heart
answer me
Its only possible
when we see any relation
in vision of materialism
when we see any relation
in vision of hatred
So I am Sad
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
     
  
زن

 
1_

‌[کلوزآپ چشمهای زن]
: نمی دونم...فکر کنم...بالاخره هر کسی خودش رو یک چیزی تعریف کرده
.

رد ویولون از فرانسیس جرارد
2_
مسخرست..خیلی چیزها مسخرست..حتی همین كه ما تمام شب فقط با كلمه ها خودمونو سرگرم می كنیم..در نهایت هیچ چیزی نیست..همه چیز خاطره میشه..همه چیز..حتی تو..حتی من..انكار نكن نازنین!
3_
خوشحالم..جراشو نمیدونم..فقط می دونم خوشحالم..هه هه!
4_

""چه فلاکتی ! به این دختران از خستگی درمانده ای فکر می کرد که هنوز آن قدر احمق بودند که بچه هم درست می کردند؛ گوشتی برای بار بردن و کالبد هایی برای رنج کشیدن. اگر اینها همچنان به درست کردن بچه هایی به گرسنگی محکوم ادامه دهند فلاکتشان هرگز تمام نخواهد شد. آیا بهتر نبود سوراخ زیر شکمشان را چفت کنند و رانهایشان را مثل وقت رسیدن مصیبت جفت؟؟""
تكه ای از رمان ژرمینال نوشته امیل زولا
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
     
  ویرایش شده توسط: hhastii   
زن

 
1_
«دلمون برات تنگ میشه، بهت عادت کرده بودیم، به اخم و تخمات، اولدرم بلدرمات، سگ صلحیات، ولی گور پدر دل ما، دل تو شاد!»
سوته دلان/ علی حاتمی

.
2_
نازنینم دلتنگ کسی نباش که نیست و نبوده این سالها برات!!
.
3_
از رسیدن روزهای بعد حالم بد میشه..حوصله ی هیچکدومشون رو ندارم..از تصور اینکه اونهمه آدم رو ببینم مخم قات می زنه از همین الان..چقدر از روابط خانوادگی زورکی بیزارم!
.
4_
«از رابط ادبی ام پرسیدم که چگونه می توان بدون کشتن شخصیت ها داستان را به پایان رساند؟ چواب داد پسر عزیزم! هیچ کاری راحت تر از این نیست: قهرمان سوار اسبش می شود و به سمت غروب حرکت می کند.»
زمان لرزه / کورت ونه گات
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
     
  ویرایش شده توسط: hhastii   
زن

 
1_
روز تولدم همه رو بوسیدم، برای اینکه بتونم تو رو ببوسم!

(به پیانیست شلیک کن/ فرانسوا تروفو)

.
2_
خنده داره وقتی یه پسر رو نیمیه برهنه تو وب ببینی بعد وقتی بفهمه خودش رو با دستهاش بپوشونه...یه ذره شرمت رو به دیگران اطرافت قرض بده...دیدی بازی رو یه دست باختی..من غافلگیرت کردم..
.
3_
تو زرق و برق اونجا..تو دیسکوهای رنگ و وارنگشون..میون دود سیگار و موسیقی و پیچش هوسناک اندام دخترکان زیبا اندام وقتی اس ام میدی یهو میگم چرا؟راستی چرا؟
دلتنگ میشی برا کسی که نیست و نبوده و شاید هیچوقت نباشه تو زندگیت؟!!
.
4_
وقتی می خوابم و وقتی می خوابی..هیچ چیزی نیست جز اندکی رهایی از فکر کردن...
.
5_
«یک جای قوزک پای من بنا کرد به خاریدن؛ بعد گوشم بناکرد به خاریدن؛ بعد پشتم، درست وسط شانه‌ها. دیدم اگر خودم را نخارانم الان است که می‌میرم. من این را بارها امتحان کرده‌ام. پیش آدم‌های جاسنگین، توی تشییع جنازه، یا وقتی که خوابت نمی‌آید و می‌خواهی خودت را بخوابانی، خلاصه هرجا که نباید خودت را بخارانی- درست همان وقت هزار جای آدم بنا می‌کند به خاریدن.»
«سرگذشت هکلبری فین/ مارک توین/ نجف دریابندری»
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
     
  ویرایش شده توسط: hhastii   
زن

 
1_
«:انیشتن اعتقاد داشت خدا با جهان تاس بازی نمی کنه
- درسته! خدا باهاش قایم موشک بازی می کنه!» زنان و شوهران/ وودی آلن

2_
دارم سکوت می کنم..تا به سکوت عادت کنی..باید به خیلی چیزها عادت کرد..اینروزها روزهای عادت کردنه..روزهای بودن و نبودن...
3_
که بند بند زند گی ام هی جدا می شود..
که بند بند زندگی ام هی وصل می کنی..
که همه چیز نه جدا و و نه وصل است..
معلق از نردبام وحسی این دنیای وحشی..من مثل ادمی وحشی چنگ می اندازم به هوا..هیچ چیزی نیست..هیچ چیزی دیده نمیشه انگار که در توهمات من ریسمانی هست که همینجور معلق مونده من بگیرمش...گاهی گمش میکنم و گاهی اینقدر واضح که...........
4_
خسته نیستم..من هیچوقت خسته نمیشم..این قانون منه..این طبیعت منه..من در این گوشه ی دنیای نا آشنایی ها هیچوقت از لبخند زدن خسته نمی شم..آدمها من هیچ وقت نمی شکنم...حتی اگر هزاران بار در هاون بکوبید..
من
هرگز
هرگز
نخواهم شکست..
تمام تلاشتان را بکنید!
5_
3- اگر با آن همه خلافی که انجام داده بودم موفق می شدم به بهشت بروم، آرزو داشتم فقط چند دقیقه جلسه خصوصی با پروردگار داشته باشم. دلم می خواست بگویم ببین، من میدانم منظور تو این بود که دنیا و همه چیز را خوب بیافرینی. اما چطور توانستی اجازه دهی همه چیز این گونه از دست تو خارج شود؟ چه طور توانستی روی نظریه اولیه ی خودت درباره ی بهشت ایستادگی کنی؟ زندگی همه آدمها به هم ریخته است!
(زندگی اسرار آمیز زنبورها / سومانک کید / صدیقه ابراهیمی)
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
     
  
زن

 
1_
"دیگر دیر شده بود، و هر دوی‌مان مجبور بودیم برویم، ولی دیدن دوباره آنی بسیار عالی بود. فهمیدم که او چه انسان فوق‌العاده‌ای است و تنها، آشنایی با او چقدر لذت‌بخش می‌تواند باشد. و یاد یک جوک قدیمی افتادم: "فردی سراغ روانپزشک می‌رود و می‌گوید دکتر برادرم دیوانه است؛ او فکر می‌کند مرغ است." دکتر می‌گوید چرا او را برای درمان نمی‌آوری؟ و یارو می‌گوید: “می‌خواهم اما تخم‌مرغ‌هایش را نیاز دارم!”. خب، فکر می‌کنم این تقریبا همان چیزی است که اکنون من در مورد رابطه [زن و مرد] احساس می‌کنم؛ می‌دانید، آن‌ها [روابط] کاملا غیرمنطقی، احمقانه و پوچ هستند و … ولی، آه …، حدس می‌زنم ما همچنان به آن‌ها ادامه می‌دهیم چون، اکثر ما تخم‌مرغ‌هایش را نیاز داریم""

انی بال..وودی الن
.
2_
حالم به هم می خوره از روابطی که به قول "شاهین" فقط یک معامله است. معامله ای که یک طرف قضیه "سکـس" می خواهد و طرف دیگر "ازدواج". ارزش هیچ کدام هم واقعا بیشتر از دیگری نیست. حالا هر طرف که قدرت و قابلیت های بیشتری داشته باشه برنده می شه!

یعنی همه چی دروغه جز اشکای اون مردی / که توو آینه خودشو میبینه و گردی
نشسته رو موهاش همه چی‌ شو باخته / توی سلولی که دنیا واسش ساخته
همه چی دروغه جز شاعری که نیومده / همه چی دروغه جز شعری که کسی نسروده
همه چی‌ دروغه جز پاکت سیگارم / نتی که یه روز گم شده رو گیتارم
همه چی‌ دروغه جز فصل سرد فروغ / یعنی همه چی‌ دروغه حتی دروغه این دروغ!

این وسط چیزی که نیست، که واقعا نیست، عشق است. منظورم از ان عشق های افلاطونی بچه دبیرستانی ها نیست. منظورم اون حسی است که به خاطرش از همه چیز و همه کس می گذری حتی از خودت. می گذری نه به خاطر طرف مقابل بلکه فقط به خاطر عشق! که تنها فراروایتی ست که هنوز و تا همیشه برایم مقدس است! واقعا مقدس...
3_
وقتی اومدی یادم بنداز یه چیزو بهت بگم...البته اگه یادم بود و اگه یادت موند و اگه هر دو غرق در اشفتگی های الان و بعدنمون نبودیم..
.
4_
2- «احساس و شور اگر با مقدار زیادی آنارشی همراه نباشد چندان ارزشی ندارد، نه به خاطر اصول، بلکه به این خاطر که در دنیای فاسدی زندگی می‌کنیم. متأسفانه همهٔ روشنایی مال جاهای ممنوع است.» لویی فردینان سلین/ دیوید هیمن/ ترجمه مهدی سحابی
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
     
  ویرایش شده توسط: hhastii   
زن

 
1_
"تو هم بروتوس؟!!"
زولیوس سزار

.
2_
می‌گويم می‌گذاری مثل دورترها؟ ... ديگر لازم نيست بگويم آن‌دورترها چه می‌کردی با من که بترسم از روزی که غرور در من آن‌قدر بزرگ شود که نتوانم بلند شوم.نوک انگشتانم را می‌گذارم زير حاشيه‌ی صورتی لب‌هايم. می‌پرسم برايم سخت بود می‌دانی چند ماه سال است نرفته ام خیابان طالقانی..چند وقت است پارك هنرمندان انتظار من و تو را می كشد بنشینیم روبروی ان كاجی كه مال ما بود..
بعد بگردیم
بعد راه برویم..
بعد بخندیم..
بعد گریه كنیم..
بعد بگویی هستی یه چیزی الان كمه..
منم بگم چی؟
بگی بنشینیم..
و بگی برام شعر بخون..صداتو دوست دارم وقتی شعر میخونی...بعد وقتی هنوز دارم به باقالی های همیشه بی نمك اونجا نمك میزنم نمیكی بخندی..دستهاتو ببری تو جیب مانتوت و بگی هستی..صدات دیوونه ام میكنه...كاش یه پسر بودم...میومدم میگرفتمت هر روز برام شعر بخونی..بعد غش غش بخندی...
چند ماه است نشده که بنشينم روی همان نيمکت سبزی که بود؟ ... می‌دانی چند سال است ... سرم را به سينه‌ای فشار نداده ام... ... می‌دانم که می‌دانی ... می‌گويم من خيلی کثيف شده‌ام مگه نه؟!... يادت هست؟! ... می‌گويی يادت باشد من می‌شويمت! توی چشمهای خیس ات دست می اندازم و روش بازوهای خسته ات ارام میلغزانم لبهایم را..
آه!اینجا كسی ما تیك صورتی لبهایم را دوست ندارد..هیچ كس مثل تو از رنگ ماتیك هایم خوشش نمیاید.
3_
حتی شايد بتوانم غذاهايی را بخورم که تو دوست داری و حتی اگر دوست نداشته باشم هم سيرابی و کله پاچه بخورم هر روز صبح؛با تو باشم و با به به و چه چه همراهت شوم در خوردن مغز يک گوسفند!!!
حتی اگر بخواهم می توانم ميان لانه يک عده مورچه ولو شوم و بگذارم روی لبهايم،توی چشمهايم و سوراخهای بينی ام حرکت کنند و بخندم!می دانی که اگر بخواهم می توانم خيلی خيلی شبيه تو شوم اما باز هم نمی توانم مثل تو نفس بکشم و مثل تو نگاه کنم...

خيلی راحت می شود گفت:دوستت دارم! و مثل بچه ها گفت:اين هوا!!!...حتی گفت :پنج تا دوستت دارم!...اما چقدر سخت می شود دوست داشت!
.
4_
«هنگامی ‌که آن خانم مهربان از طرف سازمان حمایت کودک به دیدن ما آمد و مثل دیگران از ما پرسید: چرا ما این‌همه بچه داریم؟ زنم، که آن ‌روز خلق خوشی نداشت، صادقانه و بی‌غل و غش جواب داد: اگر وضع مالی ما اجازه می ‌داد شب‌ها به سینما می‌رفتیم... ولی حالا که پول نداریم شب می‌خوابیم و بچه‌ها هم دنیا می‌آیند.» کودک/ آلبرتو موراویا
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
     
  ویرایش شده توسط: hhastii   
زن

 
1_
اینها برای دل خودم است
2_
داشتم می‌نوشتم
می‌خواستم بنویسم که ترسیده بودم، اگر بنویسم فراموشم شود که چقدر زندگی‌ام شبیه شده است به قصه‌هایم، بهگراندما رویاهایم ... که خود آفریدگاری بودم که دست به چنین خلقتی زده بودم که حیرت کنم از این دستان، از این ذهن پریشان ... از این عظمت مفلوکی که مانده است میان بودن و نبودن ... نوشتن و فراموش کردن تمام لحظه‌هایی که خود کودک‌م را سر بریدم تا در بزرگواری‌ی این سرهای افتاده، پردردترین زندگی را آغاز کنم ... از ترس هم‌بازی‌هایی که هرگز نبودند، و عروسک‌های پارچه‌ای ... کاغذهای رنگی، چشم‌های کاغذی ... پولک‌ها ... نخ‌های رنگی، سوزن‌ها ... بزرگ بشوم، عاشق بشوم و بمیرم...
دروغ بگویم و از فاش این دروغ نترسم! آنقدر به این فریب بزرگ دل ببندم که خود فریبی شوم. و تو در چارچوب مضحکی از تن‌آلودگی‌هایی متعفن، دل سپردن دخترکی را نظاره کنی که آبستن می‌شود ...
من معشوقه‌ی این مردها بودم! نگاه که می‌کنم، این همه مرد، توی زندگی‌ی سگی‌ی من دست و پا زدن‌هاشان و تقدسی که همزادم بود ...
ترس از شکمی که برآمدن‌ش، طنابی بود به گردن آرزوهایم ...
سادگی‌ این آرزوها، کودکی شدن در بزرگ‌سالی، و بزرگی بودن در کودکی، آمالی که هرگز تن برنیاوردند ...
خواستن‌هایی که بر زبان رانده نشدند، ستیز جاودانه با خدایی که می‌شنید و گوش نداشت، می‌گفت و دهان نداشت، در آغوش می‌گرفت و دست نداشت ... و در خواب‌هایم جاری بود، عبادت چنین خدایی ... و بعد..و در انتها ستیز با چنین خدایی ...
.
3_
می نویسی" تو چرا نزاشتی ببوسمت؟بدهكاری به من..یه بوس بی هیج حرفی"
در دلم می گویم حالا؟حالا كه اینهمه زمان می گذرد از شبهای دیوانگی هایمان؟
حالا كه در كابوسهای من دندانهای خونی هر روز بیشتر فرو می روند در گشوتم..در تمام اندامهایم..حالا كه مرا می بوسند ..با درد..با زخم این آدمهای زخم و درد..این ادمهای دو رو با حرفهای منزجر كننده ی شان وقتی از خوب بودن حرف می زنند..وقتی قضاوتم میكنند..وقتی مرا به خوب و بد بودن تقسیم بندی می كنند..از این دندانها متنفرم..از این ناخن هایی كه در گوشتم فرو می روند..
حتی از خودم كه اینهمه ناخن را نگاه می كنم و دم نمی زنم...
مرا ببوس..به اندازه ی تمام بوسه هایی كه به دیگران بدهی دارم..
مرا ببوس به اندازه ی تمام بوسه هایی كه نكرده ام..
مرا ببوس به اندازه ی تمام عشق هایی كه نداشته ام..
مرا ببوس به اندازه ی تمام اغوش هایی كه به تو بدهكارم..
مرا ببوس نازنینم..مرا در اغوش تمام زنهای دنیا ببوس..
.
4_
قلب‌م تیر می‌کشد ... روی زمین خیس زیر باران می نشینم و شعر میخوانم.
چیزی از مچم می‌غلطد روی پایم، درست همان‌ جایی که انگشت کوچک وصل می‌شود به یک برآمده‌گی و می‌رسد به مچ، بعد تا بالا امتداد پیدا می‌کند، گرم و لزج، تو هنوز خوابی، تا صبح خیلی مانده است. دست‌م را می‌گذارم روی شکمم ... چشم‌هایم سیاهی می‌رود. روی زمین می‌افتم. روی پهلوی چپ‌م، ، سرم گیج می‌رود، ... چیزی سرخ و لزج از زیر انگشتانم می‌خزد تا زیر ساعدم، سرم گیچ می‌رود، چشم‌هایم را می‌بندم. سرم روی پاهای توست انگار... انگشتانت را فرو می‌کنی لابه‌لای موهایم، صدایت با صدای قلبم، توی گوش‌هایم طبله می‌شود ...
چیزی گرم و لزج مرا خیس می‌کند ...
چیزی سرم را گیج می‌آورد. چیزی مرا از خود خالی می‌کند ...
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
     
  ویرایش شده توسط: hhastii   
زن

 
1_
هستم. دارم به "هستم " می‌رسم. به دلیل "بودم" . دارم با منم می‌جنگم. دارم می‌کاوم خودی را که نمی‌دانم کجای این رفتن‌ها و ماندن‌ها گم‌اش کرده‌ام. دارم رها می‌شوم از خودی که ناخود است. نه من است و من نه توان این دارم که بپذیرم‌اش. دلم برای خودم تنگ شده است. برای "او" . برای حضور گرم و مهربان‌اش. برای "هست" بی‌بدیل‌اش. و ناگزیر "نیستم"!
.
2-
چقدر عجيب است که اين روزها کمتر می آيم سراغ کاغذها و خودکارها و چموشی کلمات، مات! و اين همه حرف که توی کله ام جمع شده اند و از کاسه چشمانم، از سوراخ گوشهايم، دماغم و دهانم بيرون می زنند؛ چقدر دلم تنگ شده است برای نوشتن و نوشتن برای خودم و از خودم!
.
3_
نمیتوانم راحت لبخند بزنم و به این فكر كنم هیچ اتفاقی نیفتاده و نخواهد افتاد..نمیتوانم ارام بنشینم و هر روز در اس ام اس هایت غرق شوم و بعد دوباره همان لبخند محو و كمرنگم بگوید هیچ چیزی نیست...
چیزی هی در رگهایم ول می زند...در رگهایم دنبال جسارتی می گردد..میدانی من جسارت هایم را مدتهاست كه دفن كرده ام..
دیگر شاید خیلی دیر شده باشد برای نبش انهمه خواستن ها و شجاعت ها و دیوانگی ها..این قبر خیلی وقت است جنازه اش پوسیده است..این را در شبهای دراز كه بیدار مانده ایم فهمیده ام!
من لباس مشكی ام را به در كرده ام...برایم آواز بخوان..برایم در میان دود سیگارهای تك نفره ات آواز بخوان!
اینجا كسی بر سر قبری خالی پیراهنی مشكی جا گذاشته است
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
     
  ویرایش شده توسط: hhastii   
مرد

 
رفت....دوووود شد رفت...این یه چیکه خاطراتم رفت...پرپرپر...حیف شد...حیـــــــــف..هر از گاهی مرور خاطراتی می کردیم...چیکه اشکی شاید جمع می شد...دنبال ردپایی می گشتیم!!!....ناقص بود..ولی همینم خوب بود...آرشیوی جمع می کردیم....داغ دلمون تازه می شد..ولی بازم خوب بود...خیلی خیلی حیف شد.....ناراحتم الان...خیلی...واقعن دود شد یعنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اون همه خاطره......دود شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟واااای...آویزون...چه کردی با خودت...با ما...با ما.............................با ما........................................................................
برای جلوگیری از اعدام سعید ملک پور لطفا اینجا را امضا کنید
     
  
صفحه  صفحه 10 از 77:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  76  77  پسین » 
گفتگوی آزاد

Daily Entries | روزنوشت ها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA