ارسالها: 2470
#121
Posted: 23 Sep 2011 18:50
1_
گاهی باید مسائل رو از نزدیک تجربه کنی تا بتونی در موردش درست نظر بدی..
اینروزها دارم به این فکر میکنم که این جدایی از همه چیز و همه کس و این تغییر مکان چقدر برای من در عین همه ی مشکلات و سختی ها و تنهایی هاش چقدر مفید بوده..
حس میکنم دنیای دیگه ای رو دارم تجربه می کنم..دنیایی که چشم منو به خیلی از واقعیت ها باز کرد...
سفر واقعا پخته میکنه آدم رو...باید سفر کرد..باید رفت..باید گذشت از خیلی از چیزها..باید خودتو حتی در شرایط سخت قرار بدی تا بدونی چند مرده حلاجی؟
من دارم توانایی هامو محک میزنم..دارم اندازه ی خودمو میفهمم..من اینجا دارم ادمهای دیگه ای رو یم بینم که دنیای متفاوتی رو بهم نشون میدن..
من از ترس ها..از کابوس ها..از تاریکی ها...باید گذر کنم..تنها..بدون اینکه کسی دستی به سویم دراز کنه و این مبارزه در تنهایی به من خیلی چیزها یاد داده!
2_
هوس کردم برم یه جایی تو یه ارتش نظامی یا یه شاخه ی نظامی و چه میدونم یه تشکیلات نظامی شرکت کنم..
نمیدونم چرا این حس اینقدر در من داره تشدید میشه!
3_
کمی تنهام...کمی رنجیده..کمی خسته..و کمی هراسان
مرا در پهنای بازوانت جا بده...
قبل از آنکه غرق شوم..قبل از آنکه بیفتم...قبل از آنکه بریزم..قبل از سرشار شدنم...
.
.
پ.ن:دوستان عزیز اینجا روزنوشت هست سعی کنید اگر متنی میزارید از نوشته ها و افکار و احساسات و خاطرات خودتون باشه..اگرم متن جالبی هست میخواهید بزارید منبع رو بنویسید..ممنون.
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 106
#122
Posted: 25 Sep 2011 13:38
ای شما ابله تر از تعریف خوشبختی،
ای شما خالی تر از بیهودگی هاتان،
ای شما تصویر بودن را خیالی خام....
پی نوشت : مسخرست بعدازپنج سال همه چی رو از دست رفته ببینی بدون اینکه توانی برای نگه داشتنش داشته باشی...
-قسم به مهر که از پاییز شما می گذشت، بانوی مهربان ...
راه که می روم، با تو که حرف می زنم، حتی با تو که حرف نمی زنم، همه و همه مرا به ویرانی می برند ...
که به قول سعدی، در شهر هر که کشته شود در ضمان توست ..
.:. خاموشی به هزار زبان در سخن است .:.
ارسالها: 2470
#123
Posted: 25 Sep 2011 18:05
1_
امشب میفهمی كه فقط تو زرنگ نیستی و منم میتونم گاهی شرطو ببرم..هه هه!
2_
بردن از كسی كه همیشه شرط ها رو ازش میباختی خیلی حال میده..واییییییییییییییییییییییییییی...من خیلی خوشحالمممممممممممممممممم
3_
گفتم تقلب نمیكنم..وقتی برگشتی میبینی بدون تقلب در ده دقیقه پیداش كرذم.............اوفففففففففففففففففففف..این اخر لذته..ازت بردمممممممممممممممممممممممم
4_
همیشه به یاد داشته باش به من میگن هستی جونننننننننننننننننننننننننننننننننننننن
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 106
#124
Posted: 26 Sep 2011 09:54
-"دن کیشوت را یادتان هست، آنجا که به آسیاب های بادی حمله کرد که به خیال خودش از روزگار انتقام بگیرد ... ؟"
این روزها كارمون شده حمله به آدمها برای انتقام از روزگار......تحمل آدمهای عادی زیادی برام سخت شده.. جدا گاهی نیاز داری یكی بیاد دستتو بگیره از بین تمام این هیاهو و غوغا بكشدت بیرون.. كاری كه دیگه حالا از دست خودت بر نمیاد..
-تو هم كه آمدنی نیستی..من اما معلق وسرگردان در خودم. .
.:. خاموشی به هزار زبان در سخن است .:.
ارسالها: 106
#125
Posted: 28 Sep 2011 09:08
زیادی حرف زدن به ما نیومده.همون سكوت قدیمی و همیشگی.نسبت به هر چی و هر كی كه دوست دارم..
تنهاییم را دوست دارم چون بی آنكه بدانی و نخواهی در آن هستی...
.:. خاموشی به هزار زبان در سخن است .:.
ارسالها: 2470
#126
Posted: 28 Sep 2011 19:11
1_
چیزی که غلطه غلطه ... هرکی می خواد بگه، هرجام نوشته باشند.
" جدایی نادر از سیمین"
2_
و خدا ديد و شنيد و احساس کرد که من شايسته ترم به درد يا شايد درد شايسته تر است بر من..و هملت را رها کرديم حيران ميان بودن و نبودن...هياهوی بسيار برای هيچ ...
3_
میان لبخند های من چیزهای زیادی هست...وقتی حرف میزنی..وقتی غمگین می شوی..وقتی عصبانی ات می کنم..وقتی بیشتر از هر دفعه میخوای نشان بدهی خونسردیوو
لبخندهای من پشتش هزار فکر و هزار حرف هست...روزی شاید ..روزی شاید...
4_
امروز مدام داشتم فکر می کردم اولین بار چه کسی عاشقم شده است.."یادم می یاد یه پسری بود کمی تیره بود پوستش..من از رنگ تیرش هیچوقت خوشم نمیومد...جالب این بود با اون رنگ تیره و اون چشمای سبزش کلی خاطرخواه داشت بین دخترا...یه روز یه نامه ی بلند بالا داد به من..من تازه کلاس اول رو تموم کرده بودم و نمیتونستم هر خطی رو راحت بخونم...چیزی که یادمه..نمک در نمکدارن شوری ندارد بود..یه شمع ...بعد هم اخرش نوشته بود دوست داره تو بازی خال خاله بازی و عروسی بازی شوهر من باشه بعد هم هر یه خط در میون نوشته بود به داداشت نگی"..خیلی از اون زمان میگذره..من به اون نامه بی توجهی کردم و هیچ جوابی ندادم و اون غیر از یکی دو بار واسطه فرستادن دیگه به سمتم نیومد و رفت با دخترای دیگه دوست شد ولی شنیده بودم پسرا رو تهدید کرده حق نداره به من نزدیک بشن..اخه باباش پاسدار بود..بهش میگفتیم پسر پاسدار..این خاطره ی خاک خورده مدتها بود از یادم رفته بود..امروز بعد اونهمه سال یادم اومد..و خندم گرفت..هنوز پسرها بزرگ نشدن..فرقی نمیکنه با چه رنگ پوست یا چشمی..هنوز میخوان مالک باشن و تو بازی خال خاله بازی نقش شوهر رو بازی کنند و اگه موفق نشدن برن سراغ اینکه بقیه رو دور کنند..واقعا برام جالب بود..واقعا!
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 106
#127
Posted: 29 Sep 2011 15:19
مادام درگیر روزگاران دیروزم. در حال زندگی فرداهای دیروزم...
.:. خاموشی به هزار زبان در سخن است .:.
ارسالها: 106
#128
Posted: 30 Sep 2011 22:23
در انجیل یوحنا آمده چنین آمده است:"و خداوند چنان به جهانیان مهر می ورزد كه پیامبرش را برای نجات ما فدا كرد"این جشن تن و خون آن قربانی است كه برای رستگاری شما به قتل رسید،همان بره خدایی كه گناهان جهان را بر دوش كشید،همان كه برای گناهان شما مرد."
خرمگس:اتل لیلیان وی نیچ
پ.ن :همیشه تو این دنیا ادمهایی هستند كه ناخوداگاه قربانی هستند.چه خدایی وجود داشته باشد چه تنها زاییده قانون طبیعت باشیم.قربانی برای كسان دیگر...تنها تلاش برای نجات خود از قربانی شدن ادامه داره.تلاشی كه هیچگاه به نتیجه نمیرسه اما همیشه ادامه داره و باید ادامه داشته باشه
.:. خاموشی به هزار زبان در سخن است .:.
ارسالها: 3119
#129
Posted: 1 Oct 2011 12:08
هر روز دوست داشتن را به فردا می انداختی و حالا می بینی دیگر فردایی وجود ندارد
سالها چشمت را به رویش بسته بودی و نمی دانستی
و یا شاید نمی فهمیدی
امروز حرف حقیقت را باور می کنی ...
اما افسوس که خیلی زودتر از آنچه فکر می کردی دیر شده
آن كس كه لذت یك روز زیستن و عاشق بودن را تجربه كند،
انگار كه هزار سال زیسته و آنكه امروزش را قدر نمیداند،
هزار سال هم به كارش نمی آید !
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
ارسالها: 2470
#130
Posted: 1 Oct 2011 13:47
1_
به چیزی که دل نداره دل نبند
" مرسدس..میعود کیمیایی"
2_
“ آتش عشق تو خاكستر كرد ... “ صدایت، توی سرم که از حجمی رنجآور متراکم شده است میپیچد… میشنوم که میگویی و نمیفهمم…. دنبال کلمهای هستم که بدانی چه دردی میکشم. روی زمین سرد زانو میزنم…دستم روی دهانم که مبادا چیزی بگویم که ناراحت شوی و باز.. صدایی در مغزم که مرا در هم میشکند ... دستم که نمیرسد بغلت کنم که توی گوشت بگویم " عزیزم ... عزیز دم ... " میگویم نمیخواهم بشنوم و می گویم مگر چه کاری از دستت برمیآید؟!
سکوت کشداری میان من و تو ... می دانستم و نمیدانستم همه، تمام این روزها نشستهاند تا از میان آنچه گفتهام و می گویم به این برسند که شاید دروغ بودهام...که شاید دروغ هستم...
دلم گنده میشود و سینهام تنگ و نفسم بالا نمیآید...اصلا به همه چه..من در کجای پرواز را می اموزم..اصلا به همه چه من در اغوش گناهکار و بی گناه چه کسی فرو می روم..اصلا به همه چه اگر ...
و اصلا به من چه..نمیخواهم دوست داشته شوم...
کجا اشتباه کرده ام؟
کجا را به بیراهه رتم؟
کدام آدمها را ندیدم و باید می دیدم؟
کدام ادمها را دیدم و نباید می دیدم؟
3_
و خون من پاشید روی دستهاتان............
4_
نه تقصیر توست
نه تقصیر من
و نه تقصیر همه
تقصیر هوای بد این دنیاست که همیشه باردار توهم است در ذهن خیالبافان....
5_
لبخند هی بزن به مخاطب... وتا ابد
از حال من نپرس که حالم گرفته است.
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!