ارسالها: 106
#132
Posted: 4 Oct 2011 19:51
" چه بوی مطبوع رمانتیکی می دهم ،این روزها
فهمیدن آنچه سالهاست بر من می گذرد
و برای دیگران همچنان مضحک باقی مانده است .
دوست داشتن ر ا می گویم /
و همچنان سخت است خوب بودن برای دیگران و پوچ بودن "
.:. خاموشی به هزار زبان در سخن است .:.
ارسالها: 2470
#133
Posted: 5 Oct 2011 12:04
1_
ب...ب...ب... بهتره روی پاهات بميری تا رو زانوهات زندگی كنی...
آخرین سامورایی
2_
_من مستم امشب...
_نه!حرفای فوق عقل می زنی...
_من مست مستم باور کن!...
_چی خوردی مست شدی؟...درد!سیب!...انار!...
_نه!اینا مست نمی کنن...
_یه روز خودم مستت می کنم که تمام دنیا رو سیر کنی...
_همه دنیا؟؟همه دنیا خودمم!...خوابم میاد!حالم بده...خرابم...
_بیا بشین رو زانوهام...می خوام تو گوشت حرف بزنم...
_من خوابم میاد...من مستم!مراقب باش...
_من مراقبم...
_ وای هستی..هستی! چرا گوش نمی دی به حرفم؟؟...
3_
دیشب به یكی گفتم وقتی داستان داش آكل رو تو نوجوونی خوندم تمام آرزوم این بود یه روز منم مثل مرجان بشم..شبها با رویاش میخوابیدم وقتی یكی منو دوست داره و وقت مرگش..شایدم نه جلوی خودم با گریه میگه..هست! عشق تو منو كشت یا عشق تو داره منو می كشه...ولی بعد كه بزرگتر میشی میبینی..نه..مرجان بودن اونقدرا هم جذاب نیست..نمیدونم چرا از مرجان بودن خوشم نمیاد..چرا دوست ندارم عاشقم بشن..چرا دوست ندارم كسی از عشق من بمیره یا احساس مرگ كنه...نمیدونم...گاهی حس می كنم دلم میخواد فراموش بشم..اصلا از یاد همه برم...از یاد همه..
دلم میخواد یه جزیره ای برم..كسی حتی ندونه اسمم چیه..كی ام..و بدون هیچ امنظاری و بدون هیچ احساسی منو بپذیرن...
اما بعد میبینم هنوزم ته دلم میخوام دوستم داشته باشن..ته دلم از اینكه ابراز عشق میشه بهم یه چیزی اب میشه..همچین گاهی قلبم میلرزه از بعضی از حرفها...
نمیدونم...باید به یه توافقی برسم..آخرش میخوامش یا نه...
4_
هملت_ بياييد،بنشينيد،نمی توانيد بگريزيد.من حالا
آيينه ای برابر شما قرار خواهم داد که در آن...
گرترود_ چه می خواهی بکنی؟...ای وای!به دادم
برسيد،بياييد!
پولونيوس(از پشت پرده)_اوهوی!بياييد!کشتند!بياييد!
هملت(شمشير می کشد)_ ها!...
پولونيوس(از پشت پرده)_ آخ!کشتندم!
...پشت تمام پرده ها که پنجره نيست نيچه!! گاهی
خرچنگی است که می افتد بغل هملت!!!زز
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 106
#134
Posted: 5 Oct 2011 20:37
" خودش می گوید که مسافر بی اراده ی زمان است و بر گشت و گذارهایش هیچ تسلطی ندارد .. می گوید در ترس ِ دائم به سر می برد ... زیرا هرگز نمی داند در مرحله ی بعد، کدام نقش زندگی اش را باید بازی کند .... "
کورت ونه گات .. سلّاخ خانه ی شماره ی 5 ...
زمانی میرسه كه ممكنه به این نتیجه برسی بسیاری از ادمها یا چیزهایی كه دوست داری یا برای تو نیستند،یا تو برای اونها كافی نیستی و یا دیگرانی هستند كه به اونها لایق ترند....
این روزها همه چی در فضای سكوت و تفكر، معلق و سرگردان هست...تا شاید به نتیجه درستی برسیم و یا حتی نتیجه گیریهامون هم غلط از آب در بیاد...همه چیز رنگ دور شدن گرفته.رنگ دوباره تنهایی.رنگ هیچ كس نفهمیدن.همه چی رنگ خودم رو گرفته..و باز هم نمیدانم ..
و ذهنی كه همیشه اسیر خواهد بود.و دائم در حال خیانت به روزمره گیهایم...
زندگی ایكه شده سراسر قمار..قماری به ارزش زندگی...
و سرفه های لعنتی.....
.:. خاموشی به هزار زبان در سخن است .:.
ارسالها: 2470
#135
Posted: 6 Oct 2011 07:08
یه سوتی باحال:
دو روز پیش من فکر کردم 15 مهر هست..برا همین تولد بیلبیک عزیز رو بهش تبریک گفتم...
امروز رفتم فال روزانه دیدم نوشته 14مهر..فکر کردم جوان اشتباه داره مینویسه میخواستم تذکر بدم برا احتیاط زنگ زدم از یکی پزسیدم گفت چهارده مهر هست...
اصلا همش تقصیر این بچه ها هست..خب تولدتون رو به میلادی هم بگید آدم قاتی نکنه
خوشم میاد خودشون هم نگفتن هنوز تولدشون نیست
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#136
Posted: 6 Oct 2011 12:15
1_
انسانهای زیادی هر روز در این دنیا می میرند و اب از اب این دنیا تكان نمیخورد و انسانهایی هستند كه مرگشان حسرت همه را بر می انگیزد..انسانهایی كه متفاوت زندگی كردند..انشانهایی كه شجاعت پدید اوردن داشتند و انسانهایی كه دنیای بهتری رو برای مردم دیگر میخواستن و براش تلاش میكردند...
2_
امروز خبر سریع همه جا پیچید...همه ی صفحات فیس بوك و صفحه های اینترنتی دیگر مهمترین تیترشون همین بود:
استیو جابز بنيانگذار اپــــل کامپیوتر، قدرتمندترین کمپانی جهان، نابغه دنیای تکنولوژی و یک انسان خارق العاده در سن ۵۶ سالگی به علت بیماری که داشت درگذشت....
.
چقدر زیباست زندگی در تلاش..زندگی در خلاقیت و هیجان انگیزه مدام خطر كردن و مرزها رو پشت سر گذاشتن...راستش حسودیم میشه یه این ادمها..
3_
""مرگ یک واقعیت مفید و هوشمند زندگی است.
هیچ کس دوست ندارد که بمیرد حتی آنهایی که میخواهند بمیرند و به بهشت وارد شوند.
ولی با این وجود مرگ واقعیت مشترك در زندگی همهی ماست.
شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است.
مرگ کهنهها را از میان بر میدارد و راه را برای تازهها باز میکند.
یادتان باشد که زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی کردن در زندگی بقیه هدر ندهید.
هیچ وقت توی دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید که هیاهوی بقیه صدای درونی شما را خاموش کند.
و از همه مهمتر این که شجاعت این را داشته باشید که از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروی کنید""
استیو جابز
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#138
Posted: 8 Oct 2011 12:34
1_
بعد از سیصد سال من اولین وایکینگی هستم که نخواسته ازدها رو بکشه
"مربی اژدها"
2_
همیشه خط شکنی و هنجار شکنی تاوان داره..وقتی کاری رو انجام میدی که خط قرمز خانواده یا جامعه هست باید بپذیری که ازت بدگویی بشه..باید بپذیری که طردت کنند..باید بپذیری که همیشه توبیخ بشید..باید بپذیری که خیلی جاها خیلی چیزها رو از دست بدی حتی عزیزترین کسانت رو...
3_
خب چی ارزش چیو داره؟کدوم هنجارشکنی ارزش توهین شنیدن و هر روز جنگ و دعوا رو داره؟
ما از این هنجار شکنیمون به چی میخواهیم برسیم؟
ایا دیگرانی که در اون هنجارها زندگی کردن و ریسک نکردن و بی دردسر زندگی کردن یعنی دیگه شاد نیستن؟زندگی نمی کنند؟نمی خندند؟لدت نمیبرند؟
چی میخواهیم در پس دریدن و پاره کردن عرف و هنجار؟
مرز بین اینکه گذشت کنیم و گذشت نکنیم چیه؟
چه بهایی هست که ارزش پرداختن نداره؟
4_
باید فکر کنم
باید بیشتر از گذشته فکر کنم
باید چیزی رو میزان قرار بدم و بر اساس اون بسنجم
باید چیزی ارزشمند پیدا کنم برا ماندن و چیزی ارزشمند برای رفتن
باید فکر کنم............
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 106
#139
Posted: 10 Oct 2011 14:12
و گاهی زندگی چنان بیخ گلویت را می گیرد، و راه نفست را میبندد، که حتی مرگ هم، با آن همه عظمت، هرگز نمی تواند ..
حالا خنده ها و لوده گیها هم ظرفیت پنهان كردن تلخیه این روزهای آدم رو ندارند...هر روز یكی رو از دست میدی..به همین راحتی...عقربه های ساعت دیواری هم از سردیه این روزگار كرخت شدن و كند حركت میكنند..
و من اما همچنان نظاره گر در سكوت ....سخت میگذرد این روزها در مقابل دیدگان من...
.:. خاموشی به هزار زبان در سخن است .:.
ارسالها: 2470
#140
Posted: 10 Oct 2011 20:27
1_
"مردی که زنی را دوست دارد، تنها به نقصهای معشوق، به هوسها و ضعفهای او نیست که وابسته است: چینهای صورتش، خالهایش، لباسهای ژندهاش، و یکوری راه رفتناش، او را استوارتر و بیرحمانهتر از هرگونه زیبایی به زن وابسته میکند. این را دیریست همه میدانند.
خیابان یکطرفه -- والتر بنیامین "
2_
مرا بگیر در اغوش لعنتی ات عزیز وقتی كه میخوام از بوسه های داغ در كلمات فرار كنم..وقتی كه دكمه ها اغوشی نمی شوند و وقتی كه داغترین حروف نیز نمی توانند مرا هات كنند..
مرا بگیر در اغوش لعنتی ات عزیز وقتی كه میگویی تو مال منی وقتی من مال تو نیستم...اصلا مال هیچكس نیستم..و هیچ كس مال من نیست..
مرا بگیر در اغوش لعنتی ات عزیز وقتی كه می رقصم..شرمگین..وقتی راه میروم با ترس از چشمهایی كنجكاوو..آه چه رویاهایی داریم ما....
مرا بگیر در اغوش لعنتی ات عزیز وقتی..............
3_
كمی ترس..كمی ابهام....
می دانی قبل تر ها سهراب این را گفته:
"و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی كه غرق ابهامند"
4_
هنوز بارون میاد و من فكر میكنم زیر باران در اغوش تو چه شكلی می شوم وقتی از پشت بغلم كرده ای و محكم در خود فشار میدهی...
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!