ارسالها: 2642
#141
Posted: 17 Oct 2011 16:53
1- من كمی عجیب هستم. مثلا" یكی از دوستام شیطان پرسته و حیلی هم با همدیگه خوب هستیم. خودم مسلمونم ولی بیشتر حرف و حدیثهای منتسب به پیامبر و امامها و كلا" اسلام رو قبول ندارم. اصلا" شجاع نیستم ولی همیشه ظلم میبینم نمیتونم ساكت بمونم
2- ساغر وقتی اومدی اینو بخون: من از اولش گفتم مطمئن نباش كه من میرم. دیدی كه آخرش هم همین شد و حتی خودمم فكر نمیكردم اون كارو كنم ولی گفته بودم منو هنوز كامل نشناختی و احتمال موندنم بیشتره
3- حالا كه خیالمون راحت شد دوباره یه مشكل جدی و جدید ولی این بار هم درست میشه یعنی درست میكنیم. قول میدم. و شاید این آخرین مشكل سر راه ما باشه.
بذار آدما بدونن میشه بیهوده نپوسید
میشه خورشید شد و تابید
میشه آسمونو بوسید
یا علی
عقده یعنی کسی که اولین بار میره تو لیست، مدتش طبق قوانین باید سه روز باشه ولی یهو میشه دو ماه
ارسالها: 75
#142
Posted: 17 Oct 2011 17:16
امروزم گذشت بازم هیچی تغیر نکرد بجز تاریخ تقویم با اینکه خسته ام دو هفته ای میشه خسته ام و تغیر محسوسی تو زندگیم هست ولی خب اگه فقط خودمو نبینم بازم میشه گفت هیچ اتفاق خاصی نیفتاده...راستی چقد اتفاقات خاص دیر به دیر می افتن
گفت بی احساسی....
میگم در حدی نیستی که حست کنم...چه برسه بخوام احساسی خرجت کنم....
ارسالها: 106
#143
Posted: 17 Oct 2011 19:06
" بستن چشم هایت چیزی را عوض نمی کند .. چون نمی خواهی شاهد اتفاقی باشی که می افتد، هیچ چیز ناپدید نمی شود .. در واقع دفعه ی بعد که چشم باز کنی، اوضاع بدتر می شه .. واقعا حقیقت دنیایی که توش زندگی می کنیم اینطوریه .. "
کافکا در کرانه .. هاروکی موراکامی
:.آرامترین ساعتهای عمرم این روزها تو ماشین میگذره..وقتی كه زیره سایه درخت كناره خیابون روی صندلیه ماشین خوابم میبره..یا وقتی كه كناره جاده روی یه تپه خاكی میزنم كنار و دراز میكشم و موسیقی گوش میدم و فكر میكنم تا خوابم ببره.یه چاردیواری اختیاری كه كسی بهش راهی نداره.فعلا تمام افكار و رفتارمون درگیر یك موضوع. شده.یك شخص یك حس.یك جور آه.یك حسرت.
روزهایی كه دوست داشتن رو مثله دلار تو صرافی ها راحت خرید و فروش میكنن.بازار دوست داشتن هم گرم و پر رونقه.ولی.....من یكی كاسب خوبی نمیشم..
" گاه نیز ِ دیگری آید از این بدتر ... "
:روزهای ملالت بار برای من...فعلا سكوت ..سكوت..سكوت..
.:. خاموشی به هزار زبان در سخن است .:.
ارسالها: 2470
#144
Posted: 19 Oct 2011 11:07
الان حرفی نیست...فقط یك جمله:
دستانم یخ كرده....دلم تنگ است...سرم درد می گیرد..تنم از سرما می لرزد...
و
در
ابن
سكوت
تو
نیستی!
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#146
Posted: 20 Oct 2011 14:03
1_
بعضی ها امواج درونشون رو میشنوند و با شنیده هاشون زندگی میکنند، بعضی ها هم دچار جنون شده و دیوانه وار زندگی میکنند، اما بعضی ها تبدیل به افسانه میشند و برای همیشه زندگی میکنند.
"افسانه های خزان...ادوارد زوئیک"
2_
یه وقتایی از یه چیزهایی می ترسم كه اصلا ترس ندارند..
یه وقتایی به چیزهایی دل می بندم كه اصلا واقعیت ندارن..
یه وقتایی به چیزهایی گیر می دم كه اصلا اهمیت ندارن..
یه وقتایی در چیزهایی شجاعت دارم كه بیشتر از شجاعت حماقتن...
یه وقتایی عشق هایی رو بروشون چشم میبندم كه بیشتر از هر چیزی صادقانه و واقعیتن..
یه وقتایی در چیزهایی بی خیالم كه بیشتر از هر چیزی زندگی ام رو تغییر میدن...
یه وقتایی ...
زندگی من پر از این "یه وقتایی" های بی موقع و گاهی بی منطق و حتی احمقانه هست...پر از "یه وقتایی" هایی كه هم خودم رو آزارمیده و هم باعث رنج و كدورت دیگران میشه...
من در این بی موقع بودنم..در این بی منطق بودنم و در این حماقت ها دنبال منطق شخصی خودم میرم...چیزی كه در لحظه فكر میكنم درسته..شاید برای همین از بدترین اشتباهات زندگیم هم پشیمون نمیشم...
اما دیوانگی ها و منطق های احمقانه بهای زیادی دارن..اینو می فهمم..اینو میدونم و اینو پذیرفتمش و حسش میكنم با تمام وجودذم..با تمام پوست و استخوانم...
3_
هیچ چیز اقناع كننده ای نیست..
هیچ هیجان دلپذیری نیست..
هیچ تن كشف نشده ای نیست..
هیچ عشق لمس شده ای نیست...
همه چیز در جلوی چشمان تو باز شده اند..
چقدر زندگی مسخره هست..بدون عشق..بدون هیجان..بدون لمس تنی پر از شور و خواستن..خواستن تو..دقیقا خود خود تو..
بدون صدایی كه لرزان بگویی "دوستت دارم!"
4_
_
مرا كشف كن..
مرا در جنون های پایان ناپذیر..
در اشتباهات تمام نشدنی..
در زیر تگر گ های تند..
در بلندی های ترسناك..
در تنهایی های غمناك...
در وحشت ها و كابوس های تمام ناشدنی...
در تاریكی های پر از اشباح..
در بغض های همیشه فرو خورده..
كشف كن میان دلتنگی های ساده ام..
میان لبخند های كمرنگ و همیشگی ام..
میان خطوط رو چهره ام..
میان دستهای همیشه یخ كرده ام..
میان بازوهای همیشه زیبا!
میان لب های همیشخه لرزان..
میان چشمهای همیشه غمگین...
میان...........
مرا كشف كن از درون نگاه های مات و یخ زده..
از سكوت های تلخ همیشگی..
از شعرهای گیج و اشفته
...
آه..من اشتیاق عجیبی به كشف شدن دارم...مرا كشف كن نازنینم!
5_
بر زمین هموار
پلی خواهم ساخت
عاقبت
رودخانه ای از اینجا عبور خواهد کرد
"علیرضا حسینی"
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2642
#148
Posted: 22 Oct 2011 13:53
Avizoon2: بنیامین، احسان، لیدرلاور علی نامبر7 پارسا آبادان ساغر علی 2012، پرنسس آویزون2 جواد اف
شما خودتونم میگید؟ من و ساغر و بنیامین رو نباید با بقیه یكی كرد كه
یه موضوعی تو دلم مونده از چند سال پیش كه حتی مادرم هم نمیدونه و فقط به ساغر گفته بودم تا حالا. خلاصه كنم: من مشكل قلبی كمیابی دارم كه به گفته دكترهای متخصص خیلی كمتر از حالت عادی عمر میكنم. تازه این خوبه. قبلا" دكترا میگفتن حداكثر 5 سال زنده ای
حالا كه كسی منو تو این سایت و كلا" نت شاید نشناسه دیدم گفتن این مطلب زیاد ضرری نداره برام. میخوام به اون بیماری بگم من هیچ وقت تسلیم نمیشم و ریشه تو میكنم. مهم نیست راه درمان نداری و هزار تا چیز دیگه... ولی من قصد ندارم جلوی هیچ كی خم شم
عقده یعنی کسی که اولین بار میره تو لیست، مدتش طبق قوانین باید سه روز باشه ولی یهو میشه دو ماه
ارسالها: 106
#150
Posted: 24 Oct 2011 18:43
گاهی باید بیرحم بود...حتی با دلت...باید رك وراست بهش بگی اون چیزی رو كه دوست نداره یاباور نداره بشنوه..
همینه ..گاهی زود تموم میشی..تاریخ مصرفت هم میگذره..
این روزها بیشتر از هر چیزی حس میكنم برای دیگران خاصیتی ندارم..برای خودم هم همینطور..شاید باید دور انداخته بشم...حس میكنم خیلی تكراری شدم...حس بدی داره،وقتی میبینی و میفهمی و حس میكنی..این سكوت دقیقا یه بغضه كه داره خفم میكنه...
فعلا فقط زنده ایم به قدر گذشتن روزگار...
.:. خاموشی به هزار زبان در سخن است .:.