انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
گفتگوی آزاد
  
صفحه  صفحه 16 از 77:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  76  77  پسین »

Daily Entries | روزنوشت ها


زن

 
Alinumber7
الان روزنوشتتو خوندم. نه که ناراحت نشم،برات متاسفم برا تو که شاید چندسال دیگه بین ما نباشی "اینو من بگم که اصلا مساوات افرادو قبول ندارم، من به شخصه به عنوان یک فرد روشنفکر، شجاع و با صراحت کلام به شما احترام میذارم. و مطئنم نبود شما با برابر است با نبود ده هزار نفر مثل من" اما الان بیشتر برا خودم متاسفم منی که تو هجده سالگی برا مرگ یک همستر کوچولو دو روز تموم گریه میکردم الان با شنیدن این خبرای بد، اینقدر ساده برخورد میکنم. دیروز یک پیرمردو تو کوچمون ماشین زده بود اونقدر که برا دیر شدن کارم ناراحت شدم برا مرگ اون بیچاره ناراحت نشدم. چرا تو این چند سال اینقدر سنگدل شدم. خیلی وقته تو مراسم خاکسپاری و عزاداری هیچ کس شرکت نمیکنم، اصلا خودمو میکشم یک قطره اشکم ندارم همه اتفاقات دوروبرم حالت یک فیلمو پیدا کرده چراشو نمیدونم ولی انگار قلبم تبدیل به سنگ شده....
     
  
مرد

 
Avizoon2: مرسی از جواب قشنگی که دادی. امیدوارم هر چه زودترسلامتیتو بدست بیاری
ممنون برادر آویزون

این روزا هم خیلی خاطرات شیرینی برام یادگار گذاشته و میذاره، هم خیلی خاطرات بد...
بدها بیشتر بودن ولی میخوام یكی از خوباشو بگم كه حس خوب قدیمو برام زنده كرد.

بعد از سه سال با موسیقی آشتی كردم و هم ترانه گفتم هم دست به گیتار بردم منی كه با آهنگهای سیاوش قمیشی و ایگلز و ... بزرگ شدم، دوباره هتل كالیفرنیا رو زدم و خوندم. هنوز صدام غیر قابل تحمل نشده

صدامو ضبط كردم و با اون موزیك استثنایی گروه ایگلز دوباره حس عجیبی بهم دست داد. چه خاطراتی با این آهنگ و گیتار و ... داریم
عقده یعنی کسی که اولین بار میره تو لیست، مدتش طبق قوانین باید سه روز باشه ولی یهو میشه دو ماه
     
  
زن

 
1_
زن ها ... تا حالا به زن ها فكر كردی؟ كی خلقشون كرده؟ خدا بايد يه نابغه بوده باشه.
"بوی خوش زن..مارتین برست"

2_
امروز پر از احساس خوب هستم..
بعد مدتها باری رو از دوشم برداشتم که حس میکردم سنگینه...از حسی رها شدم که اینهمه مدت با خودم حملش می کردم..
چقدر خوبه...
اره تو راست می گفتی..این رهایی خیلی ارزشمنده..یادته یه روز بهم گفتی تو لیاقت رهایی رو داری؟
چقدر خوبه ادمها همو بفهمن..
چقدر خوبه زبونشون و کلماتشون مشابه باشه..
چقدر خوبه که گاهی ما زودتر کارهایی که میدونیم اشتباهه رو استپ کنیم..
3_
و هنوز دوستت دارم ..چون هنوز موجود دوست داشتنی هستی..
هنوزهم وقتی رژ قرمزت رو میزنی خواستنی ترین زن روی این زمین میشی...
4_
مادر برایم سالاد می کشد
من به مرگ درخت ها فکر می کنم
مادر برایم گوشت می گذارد
من به مرگ گوسفندان فکر می کنم
تهی شدن هر چیز از هر چیز
و جریان نامرئی مرگ در باد صبح
در لیوان آبی کنار قرص جلوگیری
در تارعنکبوتی
که با دسته ی جارو از این متن پاک می شود
پشتش را به من کرده
و خرناس می کشد
خرناس یعنی زندگی
اما ساعت زنگ می زند
و زنگ زدن آغاز مردن است
در صفحه ای که با مدادی کهنه سیاه می شود
در اسپری حشره کش در اتاق کار
در تراشیدن مدادی بی حوصله
و زنگ زدن آغاز مردن است
وقتی خرناس های تو را قطع می کند
و مرا هل می دهد به سمت آشپزخانه
اما مادر
برایم شیر تازه ریخته است
که از تولد خبر می دهد
از گوساله ای
که چند سال بعد
در کشتارگاه تکه تکه می شود
"مهدی موسوی"
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
     
  ویرایش شده توسط: hhastii   
زن

 
alinumber7: ولی من قصد ندارم جلوی هیچ كی خم شم
میدونی علی جان..مهم نیست كه ما چقدر هستیم و چقدر دیگه می مونیم..مهم همین خم نشدن هست..
اینكه خواسته هات چقدر برات مهمن..اینكه هدف چقدر ارزش داره..
یه روزی داشتم با یكی حرف می زدم..صحبت سر این بود ایا برای هدفت جونتو هم میدی یا نه..من هنوز تردید دارم..فكر میكنم من برای هدفم ممكنه خیلی سختی به خودم بدم و حتی تو خطرات بندازم ولی اگر از پیش تعیین شده باشه كه ممكنه جونم بره نمیرم سمتش...
نمونش تظاهرات های بعد انتخابات بود..ما میدونستیم گلوله و باتوم و دستگیری و یه عمر به فنا رفتن زندگیمون ممكنه باشه اما میرفتیم...اما نمیدونم اگر به من میگفتن مثلا اون شنبه حتما تو یكی از كشته ها هستی بازم مبرفتم یا نه..
با همه این حرفها باز هم معتقدم تو زندگی خم نشدن یه اصله..اگه كمی خودتو خم كنی همه میخوان شكستت كنن..خوردت كنن تا از تو چیزی به نام اعتراض و چیزی به نام خودت و چیزی به نام هدف نمونه..حالا چه در نكته های ریز زندگی و خانوادگی و یا درشت تر اجتماعی عقیدتی..
.
پ.ن:برات ارزوی موفقیت و شادابی و سلامتی دارم و مهمتر از اون شادی در تك تك لحظاتت..حالا هر چقدر هم طول كشید.
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
     
  
زن

 
روزنوشته امروز شاید برای کسی جزخودم معنی نداشته باشه تا حالا برای یکی وقت گذاشتید بیشتر از همه چیزای واجب زندگیتون توجه کردید بعد اون بره پیش یکی دیگه به ناحق در صورتی که مطمئنه شما دروغی نگفتید بگه احمقید؟ گاهی تحقیر شدن ذره ذره نابود میکنه هیچوقت مرگ تدریجی رو دوست نداشتم اما میخوام دیگه تمومش کنم.
دلم برای هم آغوشیِ صمیمی‌ِ تنها یمان
برای نوازش
برای صدا کردن‌های تو
برای حرف‌های خوب
تنگ شده
صدایم کن!
دلم برای دوست داشتن‌های بی‌ انتها
برای شب‌های تا صبح ... بدون خواب
برای خودم
برای خودت
پنجره‌ها و مهتاب
تنگ شده
صدایم کن!
     
  
مرد

 
این روزها راحت تر از یاد میرویم..آسان تر فراموش میشویم..
و روزی خواهد رسید كه استخوانهای یاده ما،در زیر خروار ها خاطره دفن خواهد شد..
و مرگ تدریجی یك رویا..
هیچ انتظاری نیست...گله ای نیست..شكایتی نیست..تنها تنهایی ست كه میماند..


و من همچنان.....بماند


" عجیب است که شانه های آدم این همه تنها و درمانده شود .. سر آخر مثل اینکه مال تو نیستند .. و احساس می کنی که با تو بیگانه اند .. و کسی فراموششان کرده و آن ها را جا گذاشته ست .... "

رومن گاری .. لیدی ال ...

حس میکنم کسی مرا جایی از این زمان جا گذاشته...چه غم انگیزه وقتی چیزهایی رو میبینی که هیچکس دیگه نمیبینه.گاهی لازمه به سقف زل بزنی و براش درد و دل کنی..لازمه..وگرنه میترکی..میدونم آخرش میترکم..
.:. خاموشی به هزار زبان در سخن است .:.
     
  
مرد

 
روزنوشت......زندگی سگی......روزنوشت..............تنهایی و این همه عقده..........خستگی.....خستگی....خستگی ممتد.....روزای تکراری....جون کندن ممتد....استرس ممتد.....جون کندن ممتد....جون کندن..........................تکرار........بیزار......سگی......خسته....کلافه.....گم.....گم.....چی باید گفت؟چه باید کرد؟خستگی مو.....بیزاری مو.....این احساس بدمو......استرس لعنتی مو.....درد عمیق...کهنه....و بد زخم بد بد بدمو.....بدمو...خود در گیری مو.......خستگی مو.......دندون قروچه هامو....این احساس بدو....کله ترکیدگیهامو...حد انفجار رسیدنامو.....چه باید کرد؟چرا و چه باید کرد؟چرا؟؟؟چه باید کرد؟؟؟چه باید کرد؟؟؟؟
رفته هامو....حسرتامو.....گذشته هامو....خاطرات مو...........و و و هامو...........به درک..............بقیشو....چه باید کرد؟بقیشو............بقیه............................
بگو..................................بقیشو چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
برای جلوگیری از اعدام سعید ملک پور لطفا اینجا را امضا کنید
     
  
زن

 
1_
رهان:من هرگز نتونستم با كسی همدم بشم
زونی:چرا؟چرا تو نتونستی به كسی اعتماد كنی؟
رهان:چون به خودم اعتماد ندارم

"فنا"

2_
می‌دانی؟ گاهی اتفاقات واقعی آنقدر تلخ هستند، آنقدر نیرومند که ناخودآگاه کم می‌آوری... آن‌وقت یک چاره بیشتر نداری. باید تغییرش ش بدهی. شاخ و برگ‌های اضافی‌اش را هرس کنی.... وقتی برای کسی تعریفش می‌کنی، طوری حرف بزنی که فکر کنند خواب دیده‌ای. ...اینطوری که فکر کنند، خودت هم اینطوری می‌شوی.... خیال می‌کنی خواب بوده.... بعد مثل همه‌ی خواب‌های تلخ و نیرومند، عمرش به سر می‌رسد. کهنه می‌شود. می‌رود توی پستو. صندوق‌خانه. انباری.... لابه‌لای آرزوهای باطله.... دلبستگی‌های کودکانه. خاطره می‌شود. ...حالا اگر نشد که بشود یک خواب. و هر بار که تعریف‌ش می‌کنی، باز هم همه‌اش را نگویی. نگویی تا برگشت بخورد. برگردد. جمع بشود. سنگین بشود. ...سنگین که شد، ضمیرت خودش می‌داند چه کند. ...خوب بلد است خودش را چطور سبک کند. باید حواست باشد. که زیادی شلوغ‌ش نکنی. ...ردپایش را گم نکنی. نشانی‌اش را بلد باشی. یادت نرود. که اگر یک وقتی خواستی‌اش، دم دستت باشد. ...کافی باشد بویی بشنوی...یا هم یک موسیقی...یک جمله...کسی را ببینی.. خانه‌ای را... شهری را. قلمی را... فقط همین کافی باشد که باران بزند. برف ببارد. ...و تو چشم‌هایت را بسته باشی. ...باید حواست باشد گم‌ش نکنی. هر چه باشد یک اتفاق واقعی است. نیرومند است [می‌ماند]. کافی است کلید بخورد. ...کافی است یادت باشد ... حواس‌ت باشد.

3_
سکوت...سکوت..سکوت
در بی اعتمادی هایت و در بی اعتمادی هایم..در دلخوریها و در غم های مبهمی که بر دلت مینشانم سکوت میدانم ازادهنده ترین چیزشان هست..
اما گاهی باید سکوت کرد..به خاطر خودمان و به خاطر دیگران...
کاه باید از اغوشی فرار کرد که نبوده و هرگر نخواهد بود..
گاهی به اغوشی پناه برد که نیست و هرگز هم نخواهد بود...
اغوش های هرگز..بوسه های هیچوقت...سکوت های در این هرگزها و هیچوقت ها...
گذر میکنم و گذر میکنی...
یاد خواهی گرفت همه چیز را و حتی فراموش کردن را...
زل می زنم به اسن سقف لعنتی و به این دیوارهای لعنتی که هر روز و هر لحظه مرا تنگ تر میگیرند مانند قبری خشن که قربانی اش را هر روز بیشتر در دهان مورچه ها و کرم ها می دهد...
در گوشه ی انباری مورچه ها ذخیره می شوم...و از تنم میخورند و پروار می شوند...
در سکوت لانه ی مورچه ها دلم برای جاده ها و اهنگ ها و شعرها و خیابان های نیمه شب و خنده های بی دلیل و سیگارهای هرگز نکشیده تنگ می شوذ...
4_
مرا بغل کن یک لحظه توی خواب فقط!
که حل شود در لیوان
دو چشم قهوه ای ات
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
     
  ویرایش شده توسط: hhastii   
مرد

 
آخرش.........روانی میشی . . . باور کن................
نمیدونم چه دنیاییه..به چی دل خوش کردی؟به القاب؟به ... ....ها؟به چی؟اینقدر عذاب به نظرت می ارزه؟باور کن می ارزه...چون واسه من یا این یا هیچی...تنها راهیه که دارم...شایدم آخرش هیچی نباشه..ولی...باور کن...تنها راهیه که دارم....چقدر دیگه به نظرت بتونی ادامه بدی؟نمیدونم...تا جایی که مطمئن شم به بن بست رسیدم...به ته ته تهش رسیدم...یعنی اونموقع..؟نمیدونم...شاید...شاید...شاید..هم نه...نمیدونم...جواب همه چیم شده نمیدونم...جدن می ارزه؟نمیدونم لعنتی...کثافت نمیدونم...ب ارزه یا نه...واسه من تنها معنی این جهان همینه...باور کن همینه...رسیدن به همین لعنتی....شاید.....شاید.....شاید..بعد رسیدن بهش باشه که زندگی واقعی من شروع شه..من میخوامش...حتی اگه یه ثانیه به عمرم مونده باشه...دوس دارم اون یه ثانیه رو با لذت بچشم..بگم ببین...سیاوش..ببین...این تویی...الان آرومی..بی استرس..بی درد...این تویی...زندگی کن...این یه ثانیه رو زندگی کن...آروم باش....اروووم...آرووووم....زندکی کن سیاوش..نفس بکش.....لذت ببر......نفس بکش...عمیِِِِق....باور کن دیگه تموم شده....بخند...خوشحال باش...دیگه همه چی تموم شد...رااااااحت شدی....این یه ثانیه رو عشق کن.....نفس بکش.....عقده هات تموم شده لعنتی.....تویی...سیاوش..تو...این تویی....تونستی...بالاخره تونستی....عشق کن...نفس بکش....زندگی کن...وااااای....تونستی....وااااااااااااای....سیاوش....تونستی...تونستی....تونستی.................. ..........هررررررررررررررررررررر؟ واقعنم هرررر داره حالت....هرررررررررر هررررررررررررر هرررررررررر....عجب................
برای جلوگیری از اعدام سعید ملک پور لطفا اینجا را امضا کنید
     
  
مرد

 
دهانم بسته است...
و نگاهم آویزان است..
آویزان دهانی که بسته است...
و روزها میگذرد با دهانهایی بسته...

این روزها به حس خودآزاری ذاتیه خودم برگشتم..سرما،درد،گرسنگی...یه جورایی باعث میشه یه دردهایی رو کمتر حس کنی..البته گاهی این دردها خودشون یه جور انگیزه هستن...
.:. خاموشی به هزار زبان در سخن است .:.
     
  ویرایش شده توسط: goodguy   
صفحه  صفحه 16 از 77:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  76  77  پسین » 
گفتگوی آزاد

Daily Entries | روزنوشت ها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA