ارسالها: 106
#181
Posted: 21 Dec 2011 17:29
این روزها یادآور روزهایی ست که دیگر نیست...
حالا خسته و فرسوده....گاهی بی هیچ بهانه ای در غم فرو میرود آدمی....
به روزگار که هیچش وفا میسّر نیست
تنها صداست که مانَد به شاخسار دلم ...
.:. خاموشی به هزار زبان در سخن است .:.
ارسالها: 2642
#182
Posted: 21 Dec 2011 22:27
هر وقت دخترای فراری و فریب خورده رو میبینم، تا چند وقت خوابم نمیبره. همیشه فکر میکنم که آرایش غلیظشون بیشتر از اون که واسه تحریک و جلب نظر مشتری باشه، واسه مخفی کردن غمها و گله هایی ه که رو دلشون سنگینی میکنه و هیچ وقت هم سنگ صبور و گوش شنوایی واسه درد دل کردن و سبک تر شدن ندارن...
یه دختر روی یه پل، یکی بود، یکی نبود
جای گنبد قصه، تنش از شهوت، کبود
خسته از مردای نامرد، خسته از ته وجود
زخمی از آغوش ما و زخمی از این تار و پود
خسته از این روزگاره، نکنه بازم خماره!
شاید سیگار و هرویین، اونو به خودش بیاره
یخ زده اشکاش و اما تو دلش غم جاریه
عروس سپیدپوش ما از خونه فراریه!
داماد سفیدپوشی که به بختش رنگ سیاه داد
بین گرگای خیابون، اونو جا و سرپناه داد
عقده یعنی کسی که اولین بار میره تو لیست، مدتش طبق قوانین باید سه روز باشه ولی یهو میشه دو ماه
ارسالها: 106
#183
Posted: 23 Dec 2011 11:08
"سخته وقتی میفهمی همه چیز از مفهوم زوال می آید...زمان که امروز هست و فردا نیست...امروز هست و دیروز نیست..از گذشته که بواسطه آینده از بین میرود..از عشق که زوالش در وصالش بود و هست..از زندگی که دلیل اثباتش در مرگ هست "
به یادگارِ کسی دامن نسیم صبا
گرفته ایم و دریغا که باد در چنگ است
پ.ن ۱:هر جای دنیا هم که باشی این عصر جمعه لعنتی حس غمناک خودش رو داره..
پ.ن۲:روزهایی هست که عجیب دلم میخواد ساعتها با یکی حرف بزنم اما نه زبان گویایی هست و نه گوش شنوایی..چاره ای نیست.همیشه هم خواستن توانستن نیست..
.:. خاموشی به هزار زبان در سخن است .:.
ارسالها: 2470
#184
Posted: 24 Dec 2011 22:29
خستمه..از خیلی چیزها..از خودم..از تو(تو نه...تو نه)..از بقیه..از همه...خودم که اینچنین سیاه....این چنین تاریک ساعتها زل می زنم به سقف این اتاق و به هیچ چیز و به همه چیز فکر میکنم...حتی به چشمهای اون عنکبوت درشتی که اون گوشه ی پنجره خونه کرده و من ماههاست دلم نیومده با یه جارو از این اتاق محوش کنم...در تارهای تنیده شده اش خودمو محبوس تر می کنم...بند بند پاهاشو رو تنم حس میکنم...چسبندگی تارها هی اسیرترم می کنه..هر روز اسیرتر زل میزنم به سقف و به اون گوشه ی پنجره...زهرا میخنده میگه تنبل خانوم خونت تار عنکبوت بسته اما نمیدونه من اسیرم بین اون تارها..نمیدونه اون عنکبوت که بمیره منم همراهش می میرم...من باید زندش بزارم..بخاطر خودم..بخاطر هستی!!
دستامو چسبنده تر میگیرم...بیشتر..بیشتر...صدای خنده ی یکی از بیرون میاد..وای نکنه تو باشی پشت در داری می خندی ..دستامو باز میکنم..دستام باز نمیشه...وای..دوباره کابوس ها..دوباره خنده ها..دوباره تارها..دوباره چشمهای سیاهی که اون گوشه ی پنجره زل زدن...
دوباره تو..دوباره تو..دوباره تو..
میان همه ی کابوسها.. می دوم..دستم رو بگیر...میان همون دیوار..همون دیوار اون شبی و دیشبی و امشب...دوباره دوباره دوباره....
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#186
Posted: 28 Dec 2011 23:13
زمانی برای نوشتن و برای گفتن نیست...
لحظه ای برای بیشتر ماندن..برای بیشتر بودن..برای بیشتر بوسیدن...
جایی در آغوشت برایم بگذار..
جایی میان گیسوان من روی صورتت..
جایی میان شیطنت های لبهایمان...
در همین ابهام
در همین ابهام شیرین
مرا ببوس
آنسان که جاودانه شوم
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#187
Posted: 29 Dec 2011 04:10
امروز چیزی رو خوندم تو فیس بوک که انگار تمام انرژی من برای لبخند زدن رو گرفته...
خبری از ازار یک زن ۱۴ساله در افغانستان و عکس هایی از اون..
واقعا این ددمنشیها تمامی نداره...
درد عمیقی هست وقتی رنج آدمها رو میبینی...
و چقدر من ساده بر سر چیزهای کوچک ناله می کنم!
دلم گرفته از هر انچه هست و نیستتتتتت
دلم گرفته از خودم که اینقدر بی درد فریاد می زنم..
از تو که اینقدر بی تفاوت قدم بر می داری
برای او که با تمام درد و خشم با چشمهایی متورم و ناخن هایی کشیده و بدنی کبود و سوراخ سوراخ شده به دوربین نگاه می کند...
این جا زمین است هستی!
اینجا زمین است...
بهشتی در کار نیست..
اما جهنم همینجاست...
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 106
#188
Posted: 2 Jan 2012 08:29
حالا بی انصاف ..کدام یک از این تک تک شبها وروزها را بی تو زندگی کرده ام که .....
چند شب را مثل سایه منتظر نماندم؟کدام دردت بود که در این دو سال داشتی و من نفهمیم ؟ کدام درد و دلت بود که خواستی و من نشنیدم؟کدام شبی بود که پا به پایت بیدار نماندم؟
چقدر از این حرفایی را که باید میزدم ،با بغض سکوت کردم و نگفتم...
تو که بیش از هر کسی میدانی در این مدت لعنتی ........
حالا دیگر تنها از تو همین بی تفاوتی ها و خستگیهای غیره منتظره ات هست که به یادگار مانده با بهانه هایی که هیچوقت نتوانستم باور کنم...
میدانم که همیشه یک نفر هست..برای شنیدن،بودن،خندیدن،دوست داشتن،برای اعتماد کردن...برای من اما نازنین همین کافی ست تا به تمام دنیا بی اعتمادتر شوم...
"شهر لعنتی من...شبهای جاده،بستنی های بی مزه،موهای پریشان در باد،شعر خواندن ها،سیگارهای نصفه نیمه،کافه های خالی،صبح های زودرس.....و دلشوره های جدایی"
روزی تو هم بزرگ می شوی .. عاشقانه قد می کشی.. مست می شوی بی آنکه کسی صدايت کند از فاصله های دور .. آنقدر دور که دست هيچ حادثه ای تو را به من برنگرداند ..
" حرف مرد يکی نيست! سکوت است ... و سکوت برای يک مرد همه چيز است .."
پ.ن :این پست مخاطب خاص داشت ..
.:. خاموشی به هزار زبان در سخن است .:.
ارسالها: 2642
#189
Posted: 2 Jan 2012 14:58
رهبر کره شمالی همیشه مردمش رو از استعمال جنس های خارجی و صادراتی منع میکرد و قوانینی هم برای این منظور تدوین کرده بود. خیلیا فکر میکردن این کارها جدای از سختیها و محدودیتهایی که پیش میاره، بی نیازی و سربلندی رهبر و ملت رو نشون میده.
بعد از مرگ این رهبر مقتدر، عکسهایی از یخچالش پخش شد که نشون میداد تمام این یخچال از حنسهای خارجی درجه یک پر شده!! یعنی هر چی میگفت، برای ملتش بوده نه برای خودش. کشککککک
حالا نمیخوام زیاد حرف بزنم ولی فقط یه سوال برام پیش اومده
اگه یه روزی یخچال همتای ایرانی این خدابیامرز رو بتونیم ببینیم، چه چیزایی توش پیدا میشه؟؟؟
عقده یعنی کسی که اولین بار میره تو لیست، مدتش طبق قوانین باید سه روز باشه ولی یهو میشه دو ماه
ارسالها: 2470
#190
Posted: 2 Jan 2012 15:09
چقدر بی رحمانه!!!
برای اولین بار ناخنهایت در چشمهایم رفت..
برای همه ی ناخن هایی که در چشمانت فرو برده بودم
شکایتی نیست..
ملالی نیست...
من منبع درد ادمها هستم..
منشا رنج خیلی ها...
و احساس های اغشته به نفرتی که هر روز روی هم بیشتر تلنبار می شود...
میان دوست داشتن ها ..میان بودن ها..میان همه ی عشق ها..در نهایت چیزی هست....
تو..او..آنها...در ترک های قلبتان می مانم...
گفته بودم دوستم نداشته باش!!
دوستم نداشته باشید!!
گفته بودم!!
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!