صفحه 22 از 77: « پیشین 1 ... 21 22 23 ... 76 77 پسین »

Daily Entries | روزنوشت ها

goodguy

کاربر

ارسالها: 106

#211 Posted: 19 Feb 2012 19:37

" بستن چشم هایت چیزی را عوض نمی کند .. چون نمی خواهی شاهد اتفاقی باشی که می افتد، هیچ چیز ناپدید نمی شود .. در واقع دفعه ی بعد که چشم باز کنی، اوضاع بدتر می شه .. واقعا حقیقت دنیایی که توش زندگی می کنیم اینطوریه .. "
کافکا در کرانه .. هاروکی موراکامی ...

ساده نگریستیم
ساده خندیدیم
ساده پوشیدیم
ساده افتادیم
ساده شکستیم
ساده ماندیم
اما چه سخت بزرگ شدیم...
رستگاری در .....سالگی

هر لحظه دل در برم از اندیشه خون شود
تا منتهای کار من از عشق چون شود

.:. خاموشی به هزار زبان در سخن است .:.

Aston

کاربر

ارسالها: 484

#212 Posted: 21 Feb 2012 17:41

امروز خسته بودم نه به خاطر كم خوابي به خاطر گذر عمرم
كه به سرعت جريان دارد,
و متاسفانه هر روز خسته ترم
و ترس از فردا و فردا ها ,واويلا.
خوشحالي من فقط لحظه اي بود مطابق معمول و
ان لحظه ي فراموشي زمان بود كه با يك نمايش طنز همراه بود.
متنفرم از زندگي پر هراسم
اخ لعنتي چه قدر از ندانستن ميترسم و هر روز مي فهمم كه كمتر ميفهمم
اي كاش قدر خدا مي دانستم

لعنت به اين عشق 7 ساله كه بي خيال نميشود
چرا بيشتر نماند
اخ عزيزم رفت
من بين دو جهان سرگردان

اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم

Looti_khoor

کاربر

ارسالها: 808

#213 Posted: 22 Feb 2012 14:48

بعضی وقتا یک اشتباه یا یک حواس پرتی کل زندگی آدمو تغییر میده. مثل همین امروز صبح که بجای اینکه با یوسی پیام بدم با اپرا و اون یکی نام کاربریم پیام دادم و همه چیز لو رفت. داشتیم واسه خودمون زندگی میکردیم به خودم پیام میدادم از پستای خودم تعریف میکردم. به خودم رأی میدادم و حتی از خودم شکایت میکردم.درست مثل اون پیرمرد شطرنج باز که وقتی صندلیش عوض میشد شخصیتشم دگرگون میسد. حیف شد. همه چیز لو رفت و گوشمو پیچوندند. حالا از کجا دوباره خودمو پیدا کنم که با خودم کل کل کنم

ویرایش شده توسط: Looti_khoor

mashgholam

میهمان

ارسالها: 808

#214 Posted: 23 Feb 2012 02:37

روزگار انسانیمان شده است صبح خوابیدن ، عصر بیدار شدن ، رفع گشنگی با نان و پنیر و چیپس و ماست ، تفریحمان شده گوشه ای نشستن و سیگار کشیدن و چای تلخ نوشیدن و آهنگهای تکراری را مرور کردن .
مجموعه ای از بیهودگی ها و خودسردرگمی ها .
وای از لحظه و دمی که با تفکر به فایده مان در این دنیا و هدف و ... بگذرد .
تصویری از سیگاری نیمه و خاکستر نتکانده ایم که با تلنگری خاکسترهایمان زدوده میشود اما با هر روز سوختنمان چه کنیم ؟

پانوشت .
۲ سالی میشد که روزنوشت ننوشته بودم . اما بعضی زخمها را باید خراشید تا دردش ثابت کند هنوز زنده ام

ویرایش شده توسط: mashgholam

Aston

کاربر

ارسالها: 484

#215 Posted: 23 Feb 2012 02:48

سابقه شب روي ندارم ولي ديشب چه شد?
چه طور خوابم برد?
عجيب تر از همه
چه طور موبايلم چند بار زنگ زده و بيدار نشدم?
كي رويم را پتو كشيد?
كسي كه خانه نبود.
فقط ميدانم خودم نبودم.
چه شب عجيبي بود.

اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم

Aston

کاربر

ارسالها: 484

#216 Posted: 24 Feb 2012 09:09

امروز مثل پريروز
نياز شديد به عشقم دارم.
اخه يكي نيست بگه ديوانه اون كه رفت ميدوني ديگه بر نمي گرده پس بي خيال شو بچسب به زندگيت
ولي نميشه
به خدا نميشه وقتي يادش ميافتم خود به خود ميخوام برم طرفش و
اين فقط براي كسري از ثانيه است.دوست دارم برم بوسه بارونش كنم
دوست دارم 100 سال ببويمش
دوست دارم1000 سال حرف بزنه و ته دل من قنج بره يا اصلا فرياد بزنه سرم
دوست دارم پلك نزنم فقط ببينمش
دوست دارم موهاشو خودم ببافم نذارم دست به سياه و سفيد بزنه
اون رفت ولي
دوست دارم كل دار و ندارم بدم فقط ببينمش
دوس دارم فقط خوشحال باشه
دوست دارم از زندگي راضي باشه
دوس دارم هر چي كه دوست داره.

اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم

hhastii

کاربر

ارسالها: 2470

#217 Posted: 24 Feb 2012 20:18

۱_
فقط چیزی را باور کن که چشم هایت می بیند و گوش هایت می شنود! نیز باور نکن چیزی را که چشم هایت می بیند و گوش هایت می شنود! و نیز بدان که باور نکردن چیزی گاه می تواند باور کردن چیزی باشد.
"برتولت برشت"
۲_
چقدر از آدمهای دو رو متنفرم
چقدر از انسانهای دروغگو بدم میاد
چقدر از اینکه منو احمق فرض کنند متنفرم
چقدر از ادمهای حقیری که چیزی جز دروغ برای عرضه کردن ندارن متنفرم
۳_
یادت باشد هستی تو هم گاهی اشتباه میکنی در شناختن آدمها!!
با خودت تکرار کن هزارباره این آدمها نقاب هایشان هزار رنگ است.

چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!

si4v4sh

کاربر

ارسالها: 120

#218 Posted: 24 Feb 2012 23:29

چند مدت پیش ، بالاخره گفتم ، چیزی که باید می گفتم ...
و ... ...
شنیدم ، چیزی که اصــــــــــــلن انتظارشو نداشتم ...
حس کردم ، چیزایی که آزارم می داد و آزار ...
شنیدم ، چیزایی که امیدوارم می کرد ...
حس کردم ، قنج زدنای ته دلمو ...
دیدم ، رفتارای غریب و بعضن شیـــریــــن ...
زدم ، حرفایی که حــــــــــال می کردم از زدنشون ...
خوندم ، چیزی که ... موندم ...
موندن ، چشایی که خیره ...
گفتم ، به خودم ، بهــــــــــــتر ... ........
گفتم ، به خودم ، وااااااااااااای ی ی ی ... ............................
گفتم با خودم ، اگه بشه ... اگه بشه ............
گفتم ، ... ولی ...
شنیدم ، شنیـــــــــــــدم ... شنیدم ... شنی .......
شنیدم ، ...
حس کردم ، هه هه .. هرررررررررررر ...
حس کردم ، نـــه ... شاید ... شاید ...........
.
.
.
و حس کردم ، چیزایی که داره می شکنه ...
و گفتم ، ایـــــــــــــــنو دیگه نه ...
و گفتم ، و غرور ..... نه!
و گفتم ، نه!
و گفتم ، نه! ... نه .... هرگـــــــــز... نه!
نه!
.
.
.
و موندم ، و مــــــــــــوندم .... م و ن د م ... میم واو نون دال میم ... میمـ .............................
.
و ... موندم با خودم و این همه حس ... ف ع لن ن .... ن ... یه فعلنِ بولد ... و مششششششششششتی ... همچین درست درمون ...
.
.
و ........................... راهی که ادامه دارد ................................................................................... .

برای جلوگیری از اعدام سعید ملک پور لطفا اینجا را امضا کنید

Aston

کاربر

ارسالها: 484

#219 Posted: 26 Feb 2012 16:56

بازم زمان از من سبقت گرفت
اره مي خواي بگي زمان همه رو جا ميذاره
ميگم اره
ولي ميشه حداقل همراهش رفت
حالا لوتي هم با زمان شده
من بلعيده ميشم

اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم

mashgholam

میهمان

ارسالها: 484

#220 Posted: 27 Feb 2012 02:32

عجب حس خوبی است ....
با تو بودن ؟
تنهایی ؟
نیایش ؟
....
وقتی ۵ ساعت مدادم شاش داشتی و خودت رو نگه داشتی و بعد یک جای دنج شروع کردی به شاشیدن ...
بند هم نمیاد لامصب !

صفحه 22 از 77: « پیشین 1 ... 21 22 23 ... 76 77 پسین »

گفتگوی آزاد /

Daily Entries | روزنوشت ها

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

↑ بالا