ارسالها: 2470
#252
Posted: 4 Jun 2012 07:19
در زندگی لحظاتی هست که انگار همه ی چاقوها یهو به سمت تو میان..همه ی خنجرها در یک روز بهت زده میشه..بعد یهو یه چیزی میشه که حس میکنی انگار بدتر از همشون هست بعد درد همه ی پچاقوها رو یک آن از یاد می بریم...
زمان قابلیت برگشت نداره و این دردناک ترین چیزی هست که تو زندگی هر روز و هر زو می فهمم..گاهی درد فهمیدنش با تمام سلولهام حس می کنم...
کاش انسان به جای اینکه به کره ی ماه می رفت می تونست دکمه ای برای برگشت زمان اختراع کنه...دنیای دردناکی هست..
خسته...همراه با درد...فقط باید رفت...همین!
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2642
#253
Posted: 4 Jun 2012 09:26
چه حس بدیه وقتی بعد از چندین ماه میری و موهاتو کوتاه میکنی! بعدش حسی شبیه به برهنگی داری!
دیگه هر جای سرتو دست میکشی، دنباله ی موهاتو حس نمیکنی...
موهات هی نمیاد بریزه تو صورتت، بعدش با دست و تکون دادن سرت موهاتو دوباره بدی عقب که بتونی جلوی چشمتو ببینی...
اون حس شبیه برهنگی از همه بدتره!! وقتی کسی نگات میکنه، فکر میکنی خیلی زشت شدی و واسه تمسخر بهت نگاه میکنن. فکر میکنی مثل کسی شدی که اولین باره بدن برهنه شو کسی میبینه...
بعد چند وقت عادت میکنی به ظاهر جدیدت ولی بازم اون موهای بلند یه چیز دیگه بود...
این بار به خودت قول میدی که دیگه نذاری مواهت کوتاه بشه. مصمم تر از همیشه!
عقده یعنی کسی که اولین بار میره تو لیست، مدتش طبق قوانین باید سه روز باشه ولی یهو میشه دو ماه
ارسالها: 2470
#254
Posted: 6 Jun 2012 19:18
۱_
انسان های بزرگ دو دل دارند
دلی که درد می کشد و پنهان است
و دلی که می خندد و آشکار است
"دکتر حسابی"
۲_
برو به جلو بانو!
جایی برای توقف نیست..جایی برای ماندن و حتی برای برگشتن به عقب...فقط به جلو بتاز...
اسبت را زین کن...از حالا تو شوالیه ای تنهایی با زرهی آهنی که قلبی سرخ در آن می تپد...
لبخند بزن...دنیا جایی برای شوالیه های خسته ندارد...
از اسبت که بیفتی لگدمالت خواهند کرد پس محکم روی اسبت بمان و در انتها همانجا بمیر...مانند آخرین سامورایی..تو اخرین شوالیه هستی سامورایی!!
۳_
پایان...حالا نقطه ی پایان هست..
و آغاز...
آغازی که فروکش درد این پایان هست...
سالها..سالهای رفته! می دانم هر گز باز نخواهید گشت اما چشمانم را روی شما می بندم و گذر می کنم از همه ی انچه در شما گم و پیدا کردم..همه را کنار خواهم گذاشت و فقط به تاختن به جلو فکر می کنم...
من در بلندترین دره ی جهان ایستاده ام که پریدنم به پایین دقیقا صعودم به اوج است..
۴_
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی
سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است
"سهراب سپهری"
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#257
Posted: 11 Jun 2012 21:33
Alidashing: همونا كه فقط بلدن انگشتاشون رو v كنن
همونا كه بي بي سي و voa كانال fav شون شده و پيج فيس بوك بچشون شده فضاي سبز! اندازه يه كوه حرف دارن اما اندازه يه كاه عمل!?... همون تو برو منم ميام ها!...همونا كه گنده گنده بلدن تصميم بگيرن و جاش ميفته پشت گوش!
همونا كه به كارهاي ذره ذره اعتقاد خاصي ندارن!!
دقیقا این درد الان ماست...
ما مردم سایت ها و فیس بوک و تویتر و وبلاگ ها...
ما مردم اعتراض ها و بحث های سیاسی در مهمانی ها و تاکس و اتوبوس...
ما مردم در غم نان مانده...
شاملو میگه غم نان اگر بگذارد...
حالا برای ما ...استاتوس ها..غم نان...ترس از مرگ..ترس از رنج کشیدن..ترس از تغییر.ترس از داد زدند همه نمی گذارند که روی پاهایمان بلند شویم..ما زانو زده ایم چون تایپ کردن اسونتر از داد زدن توی خیابون هست...چون بحث های در خفا بهتر از اعتراض هست...ما غرق در دورویی هامون فکر می کنیم زیادی ادمهای متمدن با گذشته ای هستیم و با فحش و جوک ساختن و استاتوس نوشتن می تونیم تغییر کنیم و تغییر بدیم..
مایی که همین الان هر روز زنهای زیاید برای برابری خوایه به زندان و شلاق محکوم میشن غیرتمون تکون نمیخوره بعد یکی میاد میگه ای نقی حکم مرگ و کشتن صادر میکنیم و فحش و بد و بیراه میگیم که به غیرتمون برخورده..ما آدمهای غیرتی به ۱۴۰۰سال پیش به خون ریخته شده ی جوانان امروز بی تفاوت میگذریم...
بازم به قول شاملو
روزگار غریبی است نازنین!
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2642
#260
Posted: 18 Jun 2012 07:19
من مَردم .... و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو
میدانی ؟ درد آور است من در زندان باشم که تو مهریه ت را بگیری
پولهایم به چشم هایت بیشتر از تفکرم می آیند
دردم می آید که باید عشقم را با میزان طمع شما تنظیم کنم
عقده یعنی کسی که اولین بار میره تو لیست، مدتش طبق قوانین باید سه روز باشه ولی یهو میشه دو ماه