ارسالها: 2465
#303
Posted: 21 Jul 2012 12:24
یکی از جوجه هام رو گربه خورد..اینقدر دلم سوخته که نگید..الان من عزادارم فکر کنم..طبیعت همینه...اگه گربه نخوره و بزرگشن ادما میخورتشون...برا همینه من هی میگم گوشت نخوریم..چرا داریم بدن موجودات دیگه رو می خوریم...الان همچین دلم غمگینه برا این جوجه ها که یا باید گربه بخورتشون یا ما آدما..انگار سرنوشتی جز خورده شدن ندارن
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 6368
#304
Posted: 21 Jul 2012 16:10
اولین بار میام اینجا و غمگینم!!! نمی دونم چرا ولی تنها جایی که یکم دلم باز میشد اینجا بود ، راست میگن هر چیزی یه تاریخ مصرفی داره ، انگار تاریخ مصرف لوتی هم داره برام تموم میشه و این یعنی فاجعه ایی دوباره !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 1131
#306
Posted: 23 Jul 2012 21:51
امروز یک روز دیگه بود که گذشت...میدونم، هم سادش گرفتم، هم ساده میگمش...اما شنیدم اینطوری واسه آدم، حداقل پیازچه خرد میکنن...
میگفتم که امروز هم با تمام چیزایی که داشت مثل دیروز و پریروز و اون روز بود...تکراریه، تکراری!
شاید نه، یه فرقی داشت!
امروز یک روز زودتر بود که گذشت...نمیدونم، اینو فرق حساب میکنن یا نه؟
ولی اگه حسابش کنن، میتونم از بغل بازش کنم، تا به قول قدما آلاگارسونی بشه!!!
آره، چه ساده و چه آلاگارسونی، روزهام دارن میرن و من تو کتابها دنبال زندگیمم..
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1131
#307
Posted: 24 Jul 2012 19:10
امروز چند نفر اومدن عیادتم...قبلا" زیاد عیادت مریض رفتم، ولی نمیدونستم که وقتی حال نداری چقدر حال میکنی بیان عیادتت...
راستش امروز چیز خاصی نداشت، جز اینکه امروز بیشتر اومدم لوتی، با بچه ها بیشتر حرف زدم و بعد تو روزنوشت ها یه سری حرف چرند(عین همیشه)نوشتم و گذاشتم تو طاقچه لوتی!!!
اینم از امروز...
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1095
#309
Posted: 28 Jul 2012 02:16
دوباره ...
باز بارقه عشق شروع شد ...
خدایا ... خدایا ... با من مدارا کن ...خودت خوب میدونی که این دفعه دیگه طاقتشو ندارم
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 2465
#310
Posted: 3 Aug 2012 22:14
گاهی باید نسبت به دوستی ها اهمیت بیشتری داد و بهای دوستیها رو پرداخت و بهشون بها داد و نشون داد که ارزش دارند
امروز میخوام از کسی عذرخواهی کنم که در دوستی براش اینکارو نکردم.از "بیلبیلک" عزیز ..همیشه فکر می کنم وقتی می خواست بره من حرفی نزدم بمون...حرفی نزدم چرا؟و اعتراضی نه به خودش و نه به دلیلش برای رفتن و ادمین ها برای پذیرفتن و ساده رد شدن از اینکه یک مدیر فعال به این راحتی کنار گذاشته میشه.
"بیلبیلک" عزیز می دونم که دوستی ما و بودن ما در یک جبهه ی فکری باید باعث میشد بهتون بگم بمونید به خاطر من..ولی من اینکارو نکردم چون در دنیای خودم غرق بودم.و چون اون لحظه عصبانی بودم از اینکه دارید اینکارو میکنید و گفتم هر کاری دلتون میخواد انجام بدید ولی واقعا جاتون همیشه خالی بوده و هست.
امیدوارم هر جا هستید این رو می خونید صمیمیانه بدونید که همیشه خودمو سرزنش میکنم بایت این موضوع حتی اگر برای شما مهم نبوده باشه.
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!