ارسالها: 1095
#342
Posted: 8 Nov 2012 13:16
در فکر رفتن که می افتی بدون اینکه بدونی برگشتی داری یا نه در گیر افکاری میشوی که نمیدونی شادی و یا ناراحتی از بابت این رفتن
افکار متفاوت وخاطره ها وهمچنین هم همه ی دنیای ناشناخته جدید چنان درگیرت میکنن که نه میتونی احساس خوبی داشته باشی نه احساس بد ....درست مثل مزه تلخو شیرنو باهم داره
ولی بهتر که بهش فکر میکنم یک حس خوبی بهم دست میده که خلاصه تونستم نقرتو بد بینی رو از خودم دور کنم و پا به دنیای جدید بیکینه بذارم
بعد از مدتها که حس بد خیانت در وجودم رخنه کرده بود خلاصه تونستم دلمو به یکی بسپارم ،اوایل برایم ناممکن ولی حالا اتفاقیست که از ان بسیار خرسندم
خلاصه بعد از مدتی که مهمونتون بودم و شما بیشتر غمنامه هایم را تحمل کردین امروز زمان رفتنم رسیده میرم و فقط یاد شما دوستان عزیزم درقلبم جاریست
ولی چون نمیتونم ازتون دل بکنم گاه وبیگاه سری بهتون میزنم
عمرتون بابرکت ودلتون شاد باد
ایام به کام
دوسدار شما فرشاد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 6368
#343
Posted: 13 Nov 2012 10:30
مخاطب خاص با توام که نیستی ، دیدی دنیا انقدرا هم که کوچیک فکر کردی نبود ؟
اینم برای تو نوشتم ، خوب بخونشو بهش فکر کن ...
میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه”
وقتی یه سنگو تودریا میندازی
فقط برای چند ثانیه اونو متلاطم میکنه
وبرای همیشه محو میشه
ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره !
و من هم سعی می کنم مثل دریا باشم
فراموش کنم سن… رو که به دلم زدی
با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم
اما
دلم دریاست !!!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 468
#344
Posted: 13 Nov 2012 13:04
امروز خدا را بسيار سپاسگذارم که از قلبم با خبر است
ديگران ممکن است نسبت به نيتهاي خوبم دچار کج فهمي شوند
کردار و گفتارم را قضاوت کنند
عيب جويي کنند و مرا بخاطر آنچه حقيقتش را نميدانند سرزنش کنند
اما ...
خدا از درون من مطلع است
او ميداند که در حال آموختن سعي و تلاشم تا به آنچه شايسته من است تبديل شوم ....
" برداشت آزاد "
بعضي وقت ها تو زندگي
مجبوري جايي وايسي
که ســـخت ترين جا واسه وايسادنه .... !
ارسالها: 7673
#345
Posted: 22 Nov 2012 22:58
الان دوست دارم که هوا نیمه ابری نه نه ابری کامل شایدم بارونی بود. ههه مثل همیشه نمیدونم چی میخوام خوب حالا باقیشو میگم اینبار فکر کنم بدونم چی می خواستم
دوست دارم که هوا بارونی باشه یه بارون نرم و لطیف که بارون نباشه! نه اینکه بارون نباشه یعنی برف باشه ولی اینقدر کمجون باشه برفه که مثل بارون بنظر بیاد!(چون شهر ما بیشتر برفاش اینشکلیه)، این میشه یه بارون لطیف که من خیلی دوسش دارم حالا چراشو نمی دونم. یعنی میدونم دوست ندارم بگم. چون به هرکسی نمیشه گفت اینارو. کجا بودیم. آهان اینجا بودیم که می می خواستم که
برفتم زیر بارون، مثل همیشه که تکلیفم با خودم مشخص نیست! اینقدر راه برفتمو به قطره های بارون نگاه بکردم، که از این همه حجم زیاد فکر تو سرم راحت بشدم. راحت راحت مثل وقتی که واسه فکر نکردن میشینم پشت لبتامو مشغول برنامه نویسی در مورد موضوعی که نه میدونم شروعش چیه و چطور میخوام تمامش کنم. همراهشم یه آهنگ گوش میدم که فقط واسه این گوش میدم که بخشی از مغزمو درگیر خودش کنه . نزاره اینقدر به این همه موضوع مختلف فکر کنم.
با هر قدمی که برمیدارم و قطره های برف ذوب شده روی بدنم بشیته این سرمای دلبخششون باعث شه یه قسمتی از ذهن ذوب شدم سرد شه و از فکر کردن بیاد بیرون
گاهی اینقدر فکر میکنو و فکر میکنم. که حس میکنم دیوانه شدمه. به همه چیز فکر میکنم همه چیز واسه خیلیها دلم مسوزه که شاید حتی واسشون مهم نباشم اما اونا واسه من مهمن دوتاشون که الان خیلی ذهنمو مشغول کردنه توی همین سایتن یکیش .... که سر یه موضوعی باش بد رفتار کردمو و الان پشیمونم ولی دیره. البت چون به کسی قول داده دوباره رفتم سراغش که کمی باش شوخی کنمو و از اینکه منزوی بشه جلوگیری کنم ولی چون با خودم روراستم میدونم که من نمیتونم کاری واسش بکنم.
شاید هم واسش مهم نباشم یا شاید هنوز ازم دلخوره.
این یکی از این فکرامه که چرا اون موقع نتونستم مثل همیشه از روی منطق تصمیم بگرم چرا! که الان اون ازم دور شده
.
بکی دیگه هم ...... که دارم میبینم که داره خودشو از بین میبره با دنیای محازی که واسه خودش درست کرده ولی بجز اینکه شاهد این کارش باشم کاری از دستم بر نمیاد.
سنی نداری که داری یا اون مزخرفات خودتو دیوانه میکنی. .
اوپس یعنی قرار بود که یطوری خودمو سرگرم کنم که به چیزی فکر نکنم اما انگار نمیتونم.
نمی دونم چرا نمیتونم دست از فکر کردن بکشم. فکر کردن به اینکه چرا ما آدما اینقدر یطوری با هم رفتار میکینم که انگار .... اوف.
نمی دونم چی بگم چرا چرا چرا و بازم چرا؟
بازم هنگیدم فکر کنم برم یکم خل بازی کنم بهتر باشه
الان دقیقا در حد جنون داره فکر مختلف وارد سرم میشه.
دیگه تحمل این همه فکر و فشارو ندارم.
واقعا ندارم.
اما مثل همیشه مطمن ام که اینارو هم مثل باقی مشکلات پشت سرم میزارم. چون تاحالا نذاشتمه مشکلی از پا درم بیاره. نمیزارم چنتا فکر باعث شن از پا در بیام.
دیگه فکر کنم ننویسم بهتر باشه. چون دقیق الان دارم چرت و پرت می نویسم. خیلی زیادم چرت و پرت نوشتم.
.
البت الان فکر کنم دوست داشته باشم که ...... بهم اجازه یده دوباره باهاش دوست بشمو و قولی که به ...... داده بودمو ادا کنم. البت نه تنها اون قول. بلکه جبران رفتار یدمو هم بکنم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 531
#346
Posted: 22 Nov 2012 23:06
گاهی با تو بودن همون معنای بی تو بودن رو میده.با تو وقتی که بی تو هستم
درون این کویر چیزی نمی روید.چون قبل آن تاکستانی روییده بود.تاکستانی از لبان تو.وقتی بر تمام تنم بوسه می زدی.
حالا تاکستان خشکیده چیزی جز کویری پر از ریگ نیست.
بی اعتماد.غمگین.پر از آرزوهای همیشه و هیچ وقت.
حالا همه ی دنیا عاشقم باشند چه فرقی داره.مهم اینه اونی که تاکستانی بر تن من رویانده بود حالا نیست.هیچ وقت نخواهد بود.
هر شب می خوانم:"این فیلم را ببر به عقب"
هر شب
و دوباره دقیقا همان جای داستان هستم که در کویر گم شده ام.در کویر آغوشم.تنها.بی اعتماد.غمگین!
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 1095
#347
Posted: 23 Nov 2012 15:20
دریا دل نیستم
اما اونی هم میگی نیستم
میدانم ایمان قوی نیست اما از دروغ و غیبت بیزارم
اگر خوبی وبدی در بین بود من از هردو گذشتم
من حتی به خدایم نیز واگذار نکردم
شاید ناراحت بودم ولی ناراحتیم از تو نبود از خودم بود که از یک سوراخ دوبار ...
نمیدانم در موردم چه فکری میکنی...هرچند برایم اهمیتی ندارد ولی من از تو گذشتم
بارها گفتم بازم میگم برو خوش باش
.
.
.
.................................................................................
تمام میشود ...
تمام ناگفته های من
فقط چند نقطه چین باقی میماند
تا حرفهای سادگی هایم را
دوباره تکرار کنی...
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ویرایش شده توسط: mohamafariborz
ارسالها: 2642
#348
Posted: 24 Nov 2012 21:25
نمیدونم کدوم خری جمله ی زیر رو گفته ولی هر کی هست، این حرفش واقعا" دست خوش داره. گفته :
باید یه نفر باشه که وقتی مجبوری به همه دروغ بگی، اونو ببری یه گوشه، بهش راستشو بگی
و خب تابلوئه که این یه نفر خاص که صمیمی ترین و نزدیک ترین دوست/یار/آدم به ماست، نقش خیلی مهم و مثبتی تو زندگی مون داره و همون قدر که بودنش نعمته، رفتن یا قهر کردن یا سرد شدنش کلافه کننده س. امان از رفتن ها و بد شدن ها و ...
خوش به حال اونایی که این یه دوست رو دارن، و بدبخت کسایی که ندارنش یا اگه دارن، قدرشو نمیدونن
عقده یعنی کسی که اولین بار میره تو لیست، مدتش طبق قوانین باید سه روز باشه ولی یهو میشه دو ماه
ارسالها: 531
#349
Posted: 26 Nov 2012 17:01
امروز همشون رو دوباره خوندم
اخرین حرف ها..اخرین بدرودها
همشون رو در خونه ی خودمون
خونه ی من و تو.همونجا بود.انگار زمانی نگذشته و من و تو هرگز اونجا رو ترک نکردیم.
دلم گرفته.چشمهام به خاطره ها و عکس ها هست.و به تصویر لبانت که هنوز هوس بوسه داره و هوس بوسه میاره.
چقدر زود گذشت.چقدر زود.
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است