ارسالها: 1095
#381
Posted: 8 Jan 2013 21:29
امدم خسته و دلگیر
امدم تا شاید تو کمی با حرفهایت نوازشم کنی
.
.
.
و میروم خسته تر از قبل
و دلگیرتر از همیشه
و مثل همیشه شبت نیلوفری
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 531
#382
Posted: 8 Jan 2013 22:01
چيزهايي هستند كه انگار تكرارشون ديگه به رويا مي مونه.تصويرهايي كه ديگه نميان.روزهايي كه براي هميشه رفته اند.براي هميشه!
دلم گرفته.تلاشم براي از ياد بردن نتيجه اي نميده و حتي اگر غمگينمون كنه نميتونم نگم.
همين ديشب به كسي گفتم دنيا هميشه عادلانه نيست.نمي دونم شايد اين عدالتي هست كه به نظر ما ناعادلانه مياد.
يه دردي پيچيده توي سلول به سلول تنم.امشب ميخوام بدقولي كنم و تا خود صبح فقط گوش بدم به اهنگ ها و ......
تا خود صبح به هميشه فكر كنم.به هميشه اي كه مال من هستي و به هميشه اي كه همه چيز رفته!
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 91
#383
Posted: 8 Jan 2013 23:22
عاشق همين دوره و زمانم
احساس ميكنم من جنبه اين دوره را دارم و زمانه جنبه چون مني را.
باز شب شد و حال من خوش .
ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﺪﻓﺶ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ
ﻫﺪﻓﺶ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﻗﻄﻌﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺳﺖ
سودای حجر ندارم
از تولد مهاجرم
ارسالها: 1095
#384
Posted: 8 Jan 2013 23:25
گاهی چقدر اختیار داشتن برای انتخاب توی زندگی سخت میشه اینقدر که ترجیح میدم تموم اختیارم و بدم دست تو و بگم تو انتخاب کن...
گاهی که نمیدونم باید چیکار کنم با خودم فکر میکنم کاش به قول سهراب مثل انار مردم دانه های دلشان پیدا بود...
سلام خدای همیشه بیدارم
گاهی هجوم تکراری زندگی روحم رو خسته میکنه .من کدر میشم و دلم هوای شلوغ کردنای بی خودی خودم رو میکنه وقتی سر حالم..
دلم هوای خود واقعی م رو میکنه.. منی که شاد و سر زنده است و به غم ها میخنده و زندگی رو اونقدر که خیلی ها جدی میگیرن نمیگیره و دنبال یک کلبه ی چوبی پر از عشق وسط یه جنگل شب هاشو پر از رویا پردازی میکنه.... گاهی دلم هوای خودمو میکنه خودی که واست مینشست و از خاطره هاش تعریف میکرد و تو باش میخندیدی.. خودی که اهنگ میذاشت و با تو می رقصید.. خودی که مردم رو دوست داشت و برای کمک کردن به مردم از هیچ چیزی دریغ نمیکرد...ای بابا.یه جوری حرف میزنم که انگار دیگه اون نیستم.. چرا هنوزم مردم رو دوست دارم و با اینکه همیشه از دست کاراشون عصبانی میشم ولی همیشه احساس میکنم در مقابلشون مسئولم..اما یه اتفاقی افتاده...
یه اتفاقی که من نفهمیدم و افتاد... یه اتفاق مبهم..به اتفاق مه الود.. ..
من چند وقتی که شور و نشاطم رو از دست دادم... و بی جهت به ترک دیوار نمی خندم و از تماشای دزدی یک پوسته ی پفک چیتوز از توی سطل اشغال پارک توسط یه کلاغ لذت نمیبرم..من خیلی وقته کنار اب راه نرفتم..من خیلی وقته به اسمون و ستاره هاش خیره نشدم..خیلی وقته از کارگاه تا خونه رو پیاده نیومدم..من خیلی وقته به خودم فکر نکردم..یه اتفاقی افتاده و من نمیدونم چیه..و من نمیشناسمش.من حتی اسمشم نمیدونم فقط میدونم منو از من گرفته ..
دیگه این شب ها وقتی چشمامو میبندم و میرم تو رویاهام کنار ساحل دریا جای پای خودم رو نمیبینم... دیگه تو رویاهام انگار من نیستم .. دیگه اینده رو ترسیم نمی کنم.. من از خودم دور شدم.و صبح ها با یه اهنگ شاد دست نمیزنم و برگ های سبز گلدون توی راه پله ها رو وقت رفتن به کارگاه نوازش نمیکنم و نمی بوسم..من دیگه خیلی وقته با خودم تمرین نکردم که جلوی اینه بخندم...من دیگه با سگ کوچولوی دوست داشتنیم حرف نمیزنم..من جک جدید یاد نمیگیرم..من دیگه معنای اسمم رو به همه نشون نمیدم.. . این اتفاق هر چی هست منو توی یه بهت گذاشته ...شاید این همه مدتی که ازش دارم حرف میزنم فقط ۲ماه یا شاید کمتر باشه اما واسه من خیلی وقته که گذشته...
فکر میکنم باید همین چند روز اینده از دم کارگاه تا کنار اب رو پیاده برم و بعد خوب کلاغ ها رو نگاه کنم و برای پرنده ها پفک بخرم و به اردک ها ی دریاچه ی دانشگاه کیک بدم.شاید باید یک روز دستهای خودم را محکم توی دستهام بگیرم و به خودم لبخند بزنم و با تو یک جشن دو نفره بگیرم..شاید همین هفته یک روز صبح برای بیدار کردن گل های توی راه رو اهنگ شاد گذاشتم و دست زدم و تمام روز به خودم خندیدم و برای سگم جک گفتم و شب دوباره کنار ساحل رویاهایم نشستم و اینده رو نقاشی کردم..شاید همین هفته من به خودم برگردم...
دلم برای خودم تنگ شده.....این اتفاق مبهم هر چی باشه من دوستش دارم..گاهی بد نیست برای تولدی دوباره گم شد.. من دوباره متولد میشم به همین زودی ها....
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ویرایش شده توسط: mohamafariborz
ارسالها: 1095
#386
Posted: 14 Jan 2013 21:43
سلام
میخواستم یه تایپیک بزنم به نام عاشقانه های من ولی خوب که فکر کردم دیدم نوشته هام همیشگی نیست گاهی بر قلم جاری و گاهی بردلم حک میشود و گاهی هم مثل بچه های دبستانی احساس بیسوادی میکنم تصمیم گرفتم اینجا بنویسم ولی خواهشن کسی به دل نگیره عاشقانه های من برای اینه که فعلا از عشق دورم
سلام مــاه مــن !
دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …!
گفتم بیایم سراغ ِ خودت ..
احوال مهتابیت چطور است ؟!
چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟!
چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟!
چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟!
چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟!
چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است !
راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ….؟!
می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟!
یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود …. هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد !
تو فقط ماه من بمون و باش !
ماه من !
مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودنمان .. خلاصه کنم بهونه موندنم مراقب خودمون باش !
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 91
#387
Posted: 17 Jan 2013 02:52
به خاطر اتفاقاتي كه در طول روز مي افتد ما خواه ناخواه درسهاي زيادي ميگيريم . من هم امروز يكي از درسهايي كه گرفتم اين بود كه از درسهايي كه در طول روز گرفتيم بيشتر استفاده كنيم نه اينكه زوركي اونا رو فراموش كنيم.
ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﺪﻓﺶ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ
ﻫﺪﻓﺶ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﻗﻄﻌﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺳﺖ
سودای حجر ندارم
از تولد مهاجرم
ارسالها: 531
#389
Posted: 18 Jan 2013 23:43
این دنیای تاریک.یک لیوان بزرگ چای که با شنیدن هر اهنگی سرد تر میشه.دود سیگاری که می رقصه.
خیره به عکس روی مونیتور.خیره به خاطره ها.
یک دنیا تو و یک دنیا من بی تو.
کلیک می کنم روی کیبورد.از تو می نویسم.تو رو می کشم توی کلمه ها.توی ذهنم دنبال تصویر می گردم.فقط یک تصویر.
سایه ها تصویرهای مبهمی هستند.کلماتم مبهم میشن.حرفهام مبهم میشن.
همه میگن: های آتنا گیجی!مبهمی.
گیجم.پشت این دودی که کنار لیوانم دور میزنه و سیگاری که میخوام به لبهای تو بخوره.
ببین چقدر من و این سیگار منتطر بوسه هاتیم...
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است