ارسالها: 1095
#391
Posted: 19 Jan 2013 22:13
از ته دل
من کیم؟
کسی میدونه؟
من همون دیوونه ایم که هیچ وقت عوض نمیشه. همونی که همه باهاش خوشحالن اماکسی باهاش نمی مونه. همونی که هق هق همه روبه جون دل گوش میده اماخودش بغضاش روزیربالش میترکونه. همونی که مواظبه کسی ناراحت نشه اماهمه ناراحتش میکنن. همونی که تکیه گاه خوبیه اماواسش تکیه گاهی نیست. همونی که کلی حرف داره اماهمیشه ساکته. اره من همونم.
پس اگه همدم نیستی لاقل یواشتر بشکن ...بی انصاف
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 531
#392
Posted: 20 Jan 2013 22:10
فکر می کنید این مردم برای دیدن مسابقه ی فوتبال اومدن؟
این آدمها آمده اند تا مرگ انسانی رو و شلاق زدن انسان دیگری رو ببینند.در اینکه اون آدمها مستحق مرگ و شلاق بوده اند یا نه حرفی نمی زنم .چون این مقوله ای جدا هست.حرف من در مورد این آدمهایی هست که به تماشا امده اند و در اینکه آنهایی که به تماشا رفته اند خود در درونشان موجود بیماری دارند که در موقعش ازشان هر کار کثیفی برمیاد.
به قول فروغ:
"پیوسته در مراسم اعدام
وقتی طناب دار
چشمان پر تشنج محکومی را
از کاسه با فشار به بیرون می ریخت
آنها به خود فرو می رفتند
و از تصور شهوتناکی
اعصاب پیر و خسته شان تیر می کشید..."
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#393
Posted: 22 Jan 2013 23:08
روزنوشتی برای خودم:
این یعنی جامعه ی بیمار.
جامعه ای که دم از عدالت میزنه در اون دانه درشت ها صاف صاف حالشو می برن و عدالت فقط مال ایناست.در این جامعه حتی مرگ و حکم و عدالت مال طبقه ی ضعیف هست.و مردم ضعیف تر میان تا مرگ یه دانه ریز رو ببینن و لذت ببرن.
جامعه ای که ورزشگاه با هیاهو جمع میشن تا به جای فوتبال و مسابقه و جشن شلاق خوردن و مرگ ببینند.
جامعه ای که با تخمه میرن دیدن صحنه ی اعدام.
جامعه ای که سینماها و تئاترها و نمایشگاهشون خالیه.موزه هاش خالیه. ولی اینجور مواقع....
یه وقتایی بعضی از ماها فقط قمه ور نمی داریم به جون مردم نمی افتیم.وگرنه هزار برابر انگلتریم.ولی هیچکس نیست بیاد ما رو اعدام کنه چون فقط قمه برنداشتیم.
من هم مال همین جامعه ی بیمار هستم.گاهی فقط باید سکوت کرد....
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 24568
#395
Posted: 24 Jan 2013 21:25
امروز تو خیابون شاهد دعوا و کتک کاری دو تا جوون بودم . سیر همدیگرو زدند و خونین و مالین کردند . هیچکس جرأت نمیکرد جداشون کنه . همه تماشا میکردند . پلیس راهنمائی با وجود اینکه ۵۰ قدم با اونا فاصله داشت . از جاش تکون نمیخورد و مشغغول خاموش روشن کردن دستی چراغ بود . من و چند تا خانم هی جیغ میزدیم و یکی دوتا از آقایون جلو رفتند که جداشون کنند اما زورشون نرسید و کنار کشیدند . بقیه هم رد میشدن یا ایستاده بودند تماشا . البته تا حدی حق هم داشتند . اگه یکی از طرفین چاقوئی چیزی می کشید تقصیر اون شخص جدا کننده چی بود که بیشتر هم اونا صدمه می بینند . خلاصه میدونین چه کسانی رفتند جلو و سعی کردند اونا رو از هم جدا کنند . دوتا خانم خیلی مسن ! از رهگذرا ! دفعه او ل که ضربه یکی از پسرا خانمو پرت کرد و انداخت زمین . اما خانمه دوباره رفت جلو و با دوستش دوتا پسرا رو جدا کردند . در این لحظه بود که بقیه مردا رفتند و واسطه شدند . و من دیگه حرکت کردم . از خودم خجالت کشیدم من جربوزه جدا کردن اون دوتا جونو نداشتم و آقایان محترم تماشاچی هم همچنان . راستی ما داریم کجا میریم ؟قانون جنگل و تنازع بقا داره تو مملکت ما دقیقا" اجرا میشه . انسانیت - مروت - مردانگی و گذشت در ما مرده ؟ چرا ؟ چی باعث شده که سر یه موضوع خیلی کوچک به جون هم بیفتیم . پس اون عشق و برادری و صفای ایرانی ، گذشت و مهربونی کجاست ؟
البته هم من و هم شما میدونیم چی باعث این فشارهای عصبی و استرس ها میشه . فشارهای اقتصادی ، فشارهای روانی ، نگرانی از آینده و.............
اما چه کار کنیم تا بیشتر غرق نشیم ؟ و تیشه به ریشه خودمون نزنیم .خدایا بدادمون برس .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 6368
#396
Posted: 25 Jan 2013 14:34
ساعت 11:40 دقیقه ۹۱/۱۱/۶
فردا امتحان آمار دارم و مثلا دارم آمار میخونم اما انگار دارم آمار مغزمو میگیرم !!!
آمار گذشته !
آمار حرفایی که شنیدم !
آمار قضاوتهایی که دیدم !
آمار برداشتهایی که شد !
آمار علاقه ایی که بود و ...!
آمار درست و غلط بودنش !
آمار افرادی که بودن ،نیستند ، اومدند و خواهند اومد وشاید هم نیومدند و فقط هستند !
تنها چیزی که از تمام این آمار حاصل میشه اینه که یه اتفاق ساده گاهی میتونه خیلی فجیع به نظر بیاد و یه اتفاق فجیع می تونه خیلی آروم اتفاق بیافته ، تاثیرشو بذاره و تموم بشه بدون اینکه تو چیزی ازش متوجه بشی .
و فقط یه لحظه ، درست تو یه لحظه ! مثل یه نقطه ی عطف درگیر ویرونیش میشی!!!
تو این وضعیت تو فقط باید مثل یه کالبد شکاف خبره عمل کنی ...
خودش نباشی اما دلت مثل دلش قرص و محکم باشه تا بتونی قلب احساستو با یه تیغ تیز بشکافی ، قلبشو بکشی بیرون ، بندازی تو سطل آشغال کنار تخت سلطنت قلبت که دیگه تار عنکبوت بسته و خاک گرفته بعد هم صدای رسای بوق مرگشو بشنوی .
تا هم خیال خودت راحت بشه و هم اونایی که کنارت هستن.
کاش قدرت رسوخ به مغز آدمها رو هم داشتم تا به مغز استاد آمارم رسوخ میکردمو میگفتم :
توزیع فراوانی درستی هر کدوم از سوالهای فلان دانشجوتو بالاترین فراوانی ممکن قرار بده تاf(x') میانگین برگه اش بالا بره ! فهمیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــدی ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 531
#397
Posted: 1 Feb 2013 01:45
داشتم به این فکر می کردم چرا به ماهی های آزاد می گن ماهی آزاد.
اونها ماهی هایی هستند که بر خلاف جهت آب شنا می کنند.یعنی چون این جسارت رو دارن تا خلاف جریان اب حرکت کنند بهشون آزاد می گن؟
آزاد بودن و رها بودن خیلی وقتا با همین خلاف جریان بودن ایجاد میشه.اما صبوری می خواد.با اب سر بالا رفتن.مدام مقاومت کردن.تازه فکرشم بکنید این خرسا هم که همش در کمین برای شکار.ادمها هم که هیچ.تورهاشون توی راه.
حالا از این تورها بگذری.از خرسها بگذری .از خلاف اب و سر بالایی ها بگذری.انتهای این رود اگر به یک مسیر انحرافی بری که به دریا نرسه چی؟اگر این رودخانه ها اخرش به یه سد و بن بست بخورن.اگر دریایی که میخوای بهش برسی اخرش یه دریای گل آلود باشه؟
آزاد بودن چقدر سخته.وقتی میخوای خلاف جهت باشی.وقتی می خوای بجنگی.همه چیزتو میزاری وسط.قمار میکنی.بعد.....می بازی....
اما باز هم می جنگی.باز هم و باز هم.روزی باید به برد رسید.
باید به این فکر کنم دریایی وسیع در انتظارمه.داره صدا می زنه.های آتنا بیا! من اینجا منتظرم.دودل نباش.فقط بجنگ!
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 2517
#398
Posted: 1 Feb 2013 01:55
امروز سالروز پرواز عاشقانه دو ورزشکار و دوستان عزیزم که متاسفانه در اثر حادثه ریزش بهمن از پیش ما رفتن
کاش آن شب را نمی آمد سحر
کاش گم در راه پیک بد خبر
ای عجب کان شب سحر اما به ما
تیره روزی آمد و شام دگر
دیده پر خون از غم هجران و او
با لب خندان چه آسان بر سفر
ای دریغ از مهربانی های او
دست پر مهر آن کلام پرشکر
غصه ها پنهان به دل بودش ولی
شاد و خرم چهره اش بر رهگذر
در ارزان زان ما بود ای دریغ
گنج پنهان شد به خاک و بی ثمر
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 531
#399
Posted: 4 Feb 2013 03:29
گاهی در زندگی کاری می کنیم که تاوانشو ففط ما نمیدیم.خیلی ها رو درگیر می کنیم.
یه روزهایی میاد که به خاطر تصمیماتمون از خیلی ها دین داشته باشیم
...................
یه روزی میاد ندارمتون.و تا آخر این زندگی.توی هر لبخندی که می زنم.هر جایی که راحت نفس می کشم و هر زمانی که احساس نفس کشیدن دارم.در تمام اون لحظه ها..هر دقیقه اش فکر می کنم.منو می بخشید؟
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 6368
#400
Posted: 5 Feb 2013 02:17
این روزنوشتم دیگه خیلی روزنوشته!
خیلی وقته این موقع اینجا نبودم و امشبم بی خوابی ,بی خوابی و بی خوابی...!!
شایدم هزار دلیل پشت این دلیل هست اما قطعا تو همه ی این دلایل فقط یه چیزه که ,اونم اینکه هنوزم ذهنم درگیره چیزیه که نمیدونم چرا اتفاق افتاد .
گاهی اوقات که فکر میکنی به چیزی مطمئنی اتفاقی میافته که اصلا به اطمینان کردن بهش شک میکنی مثه تجربه , منطق و...
شایدم باید گذشت , اما مشکلم اینه که زمان چراغ قرمزش زیاده و سبزش کم .
گاهی به خودم بودن هم شک میکنم ,درست مثل الان یعنی من همون آدم دو ساعت پیشم ؟!!!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything