ارسالها: 181
#461
Posted: 11 Aug 2013 19:04
به به تازه مرد شدی ادم وقتی مرد میشه که پر درد و نفرت وعشق بشه و معادلات جواب ندن و گیج و سر درگم بشی و فرق خوب وبد دیگه واضح نباشه و سایه ات باهات حرف بزنه در حالی که تو تاریکی مطلق سایه ای نیست ! خودشه
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
ارسالها: 1329
#463
Posted: 28 Aug 2013 22:38
چن وقته درگیری با غم من گیر میدم به تو تو گیر میدی به من
بگو بدم بگو دردِ سرم بگو از کارات درمیاد همش لجم بگو لجن!!!
بقول شاعر تو که باختی منم باختم,کی برده پس؟!
دلامونو گرم میکردیم به کیبوردو سردو تکست میدادیم بهَم,تا دم صبح
اون رابطۀ قشنگمون چی شده پس؟! خودتو بذار بجای من یکم
کُلی گِله دارم بذار یکم بگم,تو سرگرم به مهمونی و تفریح...من به سلامتی تو رفت دوباره پِیکم.....
دل پر ولی شده گم لای حرفای مردم یکمی از اون شعارا کم کن
چقد شاه بود اون شبای بیداری تو کافه خلوت نصف نصف ب*اش میدادیم
همه لات بازیات واسه مامانه بوده خون ریزیاتم که عادت ماهانه بوده
...
ارسالها: 468
#465
Posted: 5 Sep 2013 10:42
1. اينروزا وحشتناک فکرم مشغوله. بعضي مسائل هست که هرچي بهش فکر ميکنم بيشتر گيج ميشم و کمتر به نتيجه ميرسم، مثل سياهچاله ميمونه نتيجه که نداره هيچ، سرمم درد ميگيره!
2. ديروز داشتم به اين فکر ميکردم آدما جايگاهشون از نظر احترام،علاقه،مقبوليت،اعتماد و ... پيش همديگه خيلي هم ثابت نيست! داشتم به معايب و مزاياش فکر ميکردم. فکر ميکنم اشکالش توي اينه که توقع ما از ديگران زياده، ازشون توقع داريم اشتباه نکنن،کامل باشن،حرف گوش کن باشن و اگه نباشن توي کسري از ثانيه جايگاه شخصيتيشون توي ذهن ما از اون بالا پرت ميشه پائين!!!!
3. داشتم به دوستايي که اينجا پيدا کردم فکر ميکردم. بعضيا انرژيشون خيلي مثبته،انگار خيلي وقته ميشناسم. بعضيا کمتر،يعني زمان برد که بشناسم و باورشون کنم.
4. به دوستاني فکر ميکردم که مدتهاست نميان، دلم خيلي واسشون تنگ شده. براي دو نفر از همه بيشتر ، يکي مريمي که بي خدافظي رفت،دلم هم واسش تنگ شده هم خيلي دلخورم ازش. و يکي بهترين داداشم فرشاد
5. به اين فکر ميکردم خيلي جاها شده از صداقت و سادگيم سوء استفاده شد و هنوزم ميشه، خيلي وقتا شده دلم شکسته بخاطر اين رفتارا، اما ته ته ته دلم هميشه گفتم خدايي هست که شاهده،خدايي هست که علاوه بر مهربوني،عادله. و به اينم فکر کردم که، دنيا دار مکافاته. يه روزي يه جايي زير سقف همين آسمون، هر چه کرديم بهمون برميگرده، هر کاري !!!
6. و در آخر به اين فکر کردم که بايد از چند نفر معذرت بخوام ، بخاطر قضاوتم دربارشون.
بعضي وقت ها تو زندگي
مجبوري جايي وايسي
که ســـخت ترين جا واسه وايسادنه .... !
ارسالها: 2642
#467
Posted: 8 Sep 2013 09:46
واسه خیلیا دنیای مجازی و آدماش مهم نیستن. واسه بعضیام خیلی مهمه.
مثلا" من خودم دوستای مجازیم برام مهمن ولی کسایی که پشت سرم حرف میزنن یا هر چی، برام مهم نیستن و دایورتن به این ور و اون ور.
تنها خاطره های تلخی که از نت و لوتی و فیس بوک دارم، مربوط میشه به رفتن دائمی یا طولانی دوستام و کسایی که خیلی بهشون اهمیت میدم.
اگه تو لوتی و نت بمونید، زندگی واقعی تون خراب بشه، خب واقعا" حق دارید که برید. منم براتون همیشه آرزوی موفقیت و خوش بختی و شادی میکنم
ولی اگه واسه لج کردن یا ناراحت شدن از کسی یا قهر کردن میرید، واقعا" خودخواهید. چون اون آدم مهم نست. باید به دوستاتون فکر کنید.
باید علاقه و ارزشی که برای دوستاتون قائل هستید، بیشتر از نفرتی باشه که نسبت به بعضیا دارید.
مریم چرا نمیای؟؟؟ هر کس زر مفت میزنه، خب بذار بزنه. مهم نیست. بعضیا با ملاقه میخورن. بذار بخورن. از تو و ما چیزی کم میشه؟؟؟
فرزاد (اخوان) تو دیگه چرا؟؟؟ بی خیال دیگه نیماچی که رفته سربازی و بعدش میاد. اونو کاری ندارم. ولی بقیه چی؟
بنیامین قرار بود برگردی. حتی اگه تو لوتی برنگردی، جاهای دیگه. مگه بهت لینک ندادم؟؟؟ سامان (sa200222) توام مثل بقیه؟؟؟ تاریخ انقضا یعنی چی؟؟؟
بیلبیلک تو چرا برنگشتی بعد این که بن شدی؟؟؟ پلانگتون تو چی؟
نرگس تو چرا دیگه آخه؟؟؟
بخوام همه رو اسم ببرم، زیاد میشن
ما مسخره ی شما هستیم دوستای خوب؟ یعنی هر چقد پر مشغله باشید و هر چقدر از کسی ناراحت باشید، نمیتونید هفته ای یه بار آنلاین بشید که حداقل ما دلمون انقد تنگ نشه؟؟؟
فقط شماها گرفتاری دارید؟ فقط شما با کسی بحثتون شده؟؟ ما هنوز در کمال ناامیدی منتظر همه تون هستیم
عقده یعنی کسی که اولین بار میره تو لیست، مدتش طبق قوانین باید سه روز باشه ولی یهو میشه دو ماه
ارسالها: 2470
#470
Posted: 21 Sep 2013 23:39
گاهی که دلتنگ می شوم، خانه را ترک می گویم. کتاب و کامپیوترم را زیر بغل می گذارم و به یک رستوران دنج می روم. گاهی نشستن در گوشه ی میز یک رستوران در گوشه ی شهر شلوغ سفر به جهان درونی است و تخيل و شهود را بارور می سازد.
در میان خلوتِ میان شلوغی گاهی می شود بیشتر خويشتن خويش را در می يابم و می نگرم تا در ميان شهر و مردم....
لم بدهم روی صندلی و آرام چایم را بنوشم و زل بزنم به همه ی دور و برم تا تنهايی را به چشم سر ببينم و در يابم كه چه قدر تنهايی و افراد دور و برم دروغ می گويند در تنهایی و تنها بودنشان....
در تنهایی گوشه ی یک رستوران دنج با یک غذای ساده ی خیلی مزخرف سیستمت را روشن کنی و به غمگین ترین آهنگ گوش بدهی و بعد آرام سرت را بگذاری و بخوابی....تا حالا شده در سکوت یک رستوران وقتی طعم غذایی دوست نداشتنی در دهانت است به خواب بروی؟..امتحان کن...کمی تنهاتر می شوی...همین!!!
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!