ارسالها: 24568
#471
Posted: 22 Sep 2013 18:13
این روزها احساس خاصی دارم که مدتهاست آن را تجربه نکرده بودم اما اکنون به لطف یکی از دوستان بسیار عزیزم که هدیه خداوند به من است. آرامش عجیبی دارم و علیرغم برخی بلاتکلیفیهایی که هنوز هم در زندگیام وجود دارند. راهم را مشخص کردهام و تقریبا میدانم کجا هستم و چه میخواهم.
که این خود از الطاف خداوند است و همینجا در مقابل همه محبتهای دوست مهربانم سرتعظیم فرود میآورم و سپاسگزار نگرانیها و دلسوزیهای همیشگیاش هستم.
او به من آرامش بخشید و منو با خودم آشتی داد . و حسی رو که مدتها بود فراموشش کرده بودم رو دوباره در من زنده کرد.
من مدیون محبتهاش هستم . که همه کج خلقیهای منو تحمل می کنه و به غرغر هام میخنده .
زندگیم با تو دوست خوبم زیباست . و تو منو دوباره زنده کردی . امیدوارم همیشه بخندی و بخندونی....
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 2470
#472
Posted: 22 Sep 2013 23:17
یه وقتایی یه چیزی برات نوستالژی میشه..هر چیزی ممکنه در موردش این اتفاق بیفته...اهنگ..فیلم..کوچه..غذا و خیلی چیزای دیگه...و گاهی رنگ..رنگهایی برات معناهای خاص با نوستالژیهای خاص می سازند...رنگ صورتی برای من همین حالت هست..صورتی رنگی از عشق و خواستن شده..امروز بین لباسهام داشتم دنبال یه لباس خاص می گشتم متوجه شدم تقریبا نصف لباسام صورتی شدن در حالیکه قبلا اینجوری نبوده..انگار صورتی نوعی ارامش میاره..صورتی برام نمادی از عشق و خواستن شده...صورتی برام یاداور عزیزترینم شده...همین حالا که می نویسم لباس صورتی تنمه...
اون موقع ها وقتی رنگ صورتی میزاشتم همه می فهمیدت مخاطبم کیه..امروز اتفاقی امضاها رو و متن ها رو نگاه می کردم می بینم که "تو" ها رنگ صورتی شدن و یا بعضی جمله ها با صورتی مشخص میشن نمی دونم چرا به صورت غیر طبیعی حس خوبی بهم دست نداد...دوست نداشتم رنگ صورتی که رنگ ربط و اشاره بین من و عزیزترینم بوده اینجوری عمومی باشه..ولی خب منطقی این هست اینجا انجمن هست و خیلی ها صورتی رو دوست دارن برای "تو" هاشون استفاده کنند....گرچه همیشه و همیشه صورتی برای من در زندگیم در انحصار "یک نفر" باقی خواهد ماند.....
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#474
Posted: 23 Sep 2013 23:34
خاطراتت سرریز میشه از ذهن..
خاطراتت سرریز میشه از چشم..
خاطرات سرریز میشه از لب ها و سر ریز میشه از انگشتانم به سمت کیبورد...
مثل جوشش چشمه می مونه...خاطراتت می جوشه از نهانی ترین قسمت های ذهن به سمت انگشتانم..دقیقا همانجا که نوازشش زیباترین روزهایمان بود....
نوازشت رگهای دستم رو به جوشش میاره..رگهای مغزم و رگهای تنم رو...خاطراتت همینجور سرریز میکنه...زبانم را می کشم..طعم تو را می دهد..انگار که تمام من هنوز طعم تو را داشته باشد..هنوز و همیشه طعم تو را....
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 6368
#475
Posted: 24 Sep 2013 20:25
اگه اونکه کنارته تورو بیشتر از من میخواد
اگه باهم راحتین اگه باهات راه میاد
اگه روزگار بد تورو ازم گرفته
اگه خاطرات خوبمون از خاطرم نرفته
...
خوشبختیت آرزومه حتی با من نباشی
حتی اگه از خاطره هام جدا شی ...
از همون روزای اول میدونستم نمیمونی
میدونستم نمیتونی عشقو تو چشام بخونی
از همون روزای اول دل تو با دیگری بود
کاش همیشه پات بمونه اونکه عشق بهترین بود .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 2470
#476
Posted: 25 Sep 2013 22:19
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
...
یه وقتایی ساکت ما انگار دوست داشتنی تر هست..وقتی هیچی نمیگی بهتر هستی..وقتی اعتراض نمی کنی قابل تحمل تر هستی..وقتی خودتو به ندیدن می زنی بهتره...
...
چشمامونو ببندیم...بیخیال بشیم... بعد راحت لبخند بزنیم..اینجوری همه چی آرومه...
...
چشمامو می بندم.........................
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 273
#478
Posted: 26 Sep 2013 02:11
داشتم به این فکر میکردم که بعضی وقتا چقدر زود صدات به خدای خودت میرسه،و چقدر زودتر از اون خواستت براورده میشه،یه وقتاییم هست که نباید حتما خواستتو بگی همین که از دلت بگذره بهش جواب میده،چند وقتیه که ازش خیلی چیزا میخوام ولی جواب نمیده،میترسم که دیر بشه،میترسم که یه روزی برسه که خیلی پشیمون بشم از اینکه چرا بیشتر با هم نبودیم،میدونم خیلی چیزا نمیشه دست منم نیست،میگن دوریو دوستی،اونی که میگه دوریو دوستی یا درد دوریو نچشیده،یا دوستیو درک نکرده،بعضی وقتا ادما دلشون میخواد ....... حس میکنم که نباید خیلی چیزا رو بگم یا حداقل نباید اینجا بگم،همیشه فکرام دو تاییه نمیدونم چرا،هیچوقت به "من" فکر نکردم همیشه به "من و تو" با هم فکر میکنم،میدونم احمقانس،بعضی وقتا خداحافظی خیلی سخته،همیشه از وقت خداحافظی تا وقت دوباره دیدنت میمیرمو زنده میشم،دلتنگی خیلی بد دردیه،واقعا دلتنگ شدن خیلی درد بدیه،ولی حضورتو حس میکنم همیشه، توی همه حال،اصلا نمیدونم چرا اینارو اینجا نوشتم شاید همشو پاک کردم شاید پاک نکردم نمیدونم
من اگر کشته شوم باعث بد نامي توست!
موجب شهرت بي باکيو خود کاميه توست!
ارسالها: 3502
#479
Posted: 27 Sep 2013 08:23
یه وقتایی یهو به دور و ورت نگاه میکنی و میبینی هیچکی نیس...
خودتی و خودت...
نه که بی کس باشیا؛نه... همه هستن اما هیچکس نیس...
واسه خیلیا مهمی... اما واسه هیچکس مهم ترین نیستی...
اونوقته که زندگی برات بی معنی میشه... حتی اگه در بهترین دوران زندگیت باشی.....
#جاوید_شاه👑
مرگ بر ۳ فاسد : ملا چپی مجاهد(+پسمانده های ۵۷؛نایاک؛مصومه قمی؛حامد مجاهدیون؛مهتدی کهنه تروریست تجزیه طلب و شرکا)
ارسالها: 6368
#480
Posted: 30 Sep 2013 10:52
میدونم بهش بگو ی تاپیک دیگه است اما ؛دلم میخواد روز نوشتمو هم با بهش بگو بنویسم !!!
پس بهش بگو :
من آخرین دیوانه ای هستم که تو می بینی !
از ارتفاعی به بلندی خودکارم
سقوط کرده ام ،
احساس درد همیشه با من است ،
حتی در رویا هم ،
استخوان هایم تیر می کشد ...
در طول روز مانند یک انسانی عادی هستم !
اما شب ها افکارم داس به دست ،
درو می کند ،تمام بود و نبود ها را
شب ها می نویسم ، می کِشم و می نوشم!
و شروع می کنم به نوشتن !
به نام زیستن ....
اما چشمانم از شدت درد و خستگی
تاب مقاومت در برابر خط های موازی دفترم را ندارد...
و گم شدن سفیدی ، در سیاهی ...
احساس می کنم در خوابم ، اما ؛
این بیداری محض است !
درست است من بیدارم و این
ادامه شب شب نشینی من است
دنیای من تشکیل شده از رخت خوابم و اتاقم !
اتاقی که پر است از همه چیز !
به ندرت از آن خارج میشوم !
و به سرعت به آن باز می گردم .
بهشت من روی زمین است ..... رخت خوابم و خیال آغوشت !
آرامشگاه موقت من ... تا رسیدن به ابدیت ....
چشم هایم ، انتخاب می کنند !
ببینم یا نبینم !
هیچ قسمتی از بدنم از مغزم
دستور نمی گیرد ....
من مدهوش خیال تو هستم و بس !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...