ارسالها: 273
#481
Posted: 30 Sep 2013 12:50
لعنت به روز
از روزا بدم میاد از سرو صدای ماشینا و موتورا از خیابون توی روز بدم میاد،از افتابش که مستقیم داره میزنه توی مغزم،از منی که توی این شلوغی خیابونا ذهنم و فکرم نمیتونه یه جا وایسه،داشتم به این فکر میکردم که بعضی وقتا یه نفرو خیلی خاص توی زندگیت دوس داری،همین کسایی که دوسشون داری از قدرت بیشتری برای ازرده خاطر کردنت برخوردارن،بعضی وقتا که خسته میشی دیگه نمیتونی حرفی بزنی نه که بی تفاوت شده باشی،فقط نمیتونی به زبون بیاری که ناراحتی،میشینیو نگاه میکنی،ولی بعضیام هستن که میزنن به درو دیوار میمیرنو زنده میشن ولی سعی میکنن با شرایط کنار بیان،چون باید کنار بیان،باید!!!!بعضی وقتام با یه محبت هر چند خیلی کم از طرف همون ادم میشی اروم ترین و خوشبخت ترین ادم روی زمین،بعضی وقتا ادمیزاد دوس داره احساساتشو با احساساتشون بفهمن و درک کنن نه با منطق!!!!
نمیدونم چی نوشتم حوصله ی دوباره خوندن حرفامو ندارم،هنگ کردم!!!!!فقط دوس دارم برسم خونه قبل از ساعت یک،هر چند شاید یه کم دیرتر برسم
من اگر کشته شوم باعث بد نامي توست!
موجب شهرت بي باکيو خود کاميه توست!
ارسالها: 1782
#482
Posted: 1 Oct 2013 19:37
خدا هیچ عزیزی رو از کسی جدا نکنه
این روزا حال و روز خوشی ندارم . بد جور خوابم میاد چشامم میسوزه فکر کنم از گریه باشه
اندوه بزرگی ست انبوه انتظار
ارسالها: 2470
#484
Posted: 3 Oct 2013 00:39
روزهای سختی بود..روزهای سختی هست...
خوش به حال تو..........
.......
چقدر ساده...یادم باشد گله ای نکنم مبادا.........
......
نباشی خواهم رفت از این خاک غریب...........
......
در همه جا..در هر زمان...برای همیشه......
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 24568
#486
Posted: 3 Oct 2013 14:51
شده توی زندگیتون همیشه منتظر باشین ؟ منتظر یه اتفاق خاص ، یه آشنائی ، یه حس بدیع و تازه ، یه چیز خاص که نمیشه اسمی براش گذاشت ؟ اما از بدو تولد این انتظار باهاتون بوده و تا الان ادامه پیدا کرده ، و حالا اون انتظار به سر اومده و اون اتفاق براتون افتاده . حالا میشه براش طی یه مراسمی جشن گرفت و براش نام گذاری کرد .
من منتظر بودم و اون حس ، اون اتفاق اون چیزی که در تمام زندگیم منتظرش بودم برام پیش اومد . به قشنگترین شکل و زیباترین تصوری که میشه کرد . حالا برام مهم نیست که این جرقه یا این رخداد منو احیا می کنه یا فرمانی است برای زیر گیوتین بردن تمام عشق و عواطفم برای بقیه زندگیم . من اون حس رو شناختم و سعی دارم از تمام لحظات زیبائی که گذشت و لمس کردم برای بقیه عمرم خاطره شیرینی بسازم و اون راز مگو رو مثل یه در گرانبها در درون قلبم ، احساسم ، مغز و رگ و پی ام مخفی کنم . تا هر زمان که بخوام برگردم در اون خاطره زندگی کنم و غرق شم . من از خدای خودم سپاسگزارم که به من فرصتی داد که این طعم شیرین رو بچشم و مدیون اون کسی هستم که با من و در کنار من موند و کمکم کرد تا در کنار اون به وادیهائی برسم که فراموش شده و ره گم کرده بود.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 9253
#487
Posted: 10 Oct 2013 01:11
يکي از فانتزيام اينه که با مخاطب خاصم تو خيابون راه برم بعد
يه پسره بياد تيکه بندازه مــنم عين ايـن فيلما وايسم يواش برگردم و بگم :
"هي پــسر ... چـيزي گفتي ؟"
پسره هم با پـررويي بگه آره ...
و بعد با هم گلاويز بشيم و خيلي سنگين همـديگه رو بزنيم و مخاطب خاصم هي جيغ و داد
و گريه ... ملت دورمون ، اصن خيلي خفن ، بعـد کـه پسر رو زدم با لباس خاکي برميگردم يه لبخند نرم مـيزنم و ميرم سمت مخاطبم ...
نزديکش کـه ميشم صداي گلوله مـياد و من ميوفتم رو زانوهام ...
نگو پسره اسلحه داشته و با سر و صورت خوني نفساي آخرو ميزنه و ميميره ...
مخاطب خاصمـم مـن رو بغل ميکنه و فرياد زنان ميگه : "نـــه تو بايد زنده بموني"
منم ميگم : "ديدار بــه قيامت عزيزم" و ميوفتم و جان به جان آفرين تسليم ميکنم ...
خداييش حقمو خوردن ، مـن لايق اسکارم ، والا به مولوی قسم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 531
#488
Posted: 17 Oct 2013 01:15
با خودم فكر مي كردم كمي ميگذره و تموم ميشه اما حالا كوچكترين تلنگر به يادم مياره تموم نشده.همه چيز ادامه دارد اونم در بدترين شكل.نه بيماري و نه درد و نه نوازش ها هيچكدوم پايان نميده.همه چيز هست همونجور.همونجور كه بهت گفته بودم.هر دستي كه نزديك ميشه سردتر از حسي هست كه بايد باشه و هر لبخندي بي رنگ تر از تبسم هاي تو هست.همه چيز در هاله اي از درد پوشيده ميشه.بهت گفته بودم سخته.بهت گفته بودم نمي كشم.بهت گفته بودم اين حس، اين حس لعنتي تموم نميشه.تموم نميشه و من توي همه ي خواب ها و كابوس هام دارم دستي رو مي بينم كه تو رو از من براي هميشه گرفته.بهت گفته بودم مي ترسم از اين مسير از اين بازي اما توي لعنتي توي اين مسير توي اين بازي خيلي چيزها رو قمار كردي.حالا مي خواي ببازي؟مي خواي ببازم؟
ميان دود سيگار و طعم تلخ قهوه فقط به ياد ميارمت .خسته تر از هميشه.........
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 273
#489
Posted: 28 Oct 2013 21:47
ﺗﻌﻬﺪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻋﻤﯿﻖﺗﺮﯾﻦ ﺣس ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ... ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺗﻌﻠﻖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﯾﻦﮐﻪ ﺑﺪﻭﻧﯽ ﺳﻬﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻧﯽ ﻫﻤﻪ ﻭﺟﻮﺩِ ﻋﺸﻘﺖ، ﺣﺘﺎ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﻫﺴﺖ ﻧﻪ ﻫﯿﭽﮑس ﺩﯾﮕﺮ! ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﯽ ﺗﻮﯼ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺩﻟﺶ ﺑﺮﺍت ﺗﻨﮓ میشه ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﯾﻦ ﺗﻌﻬﺪ ﺍﻣﻀﺎﺀ بشه ﺗﻮﯼ ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﯽﺍﺭﺯﺵ ﯾﺎ نه! ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﻏﺬ ﭘﺎﺭﻩﻫﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﻣﻀﺎﺀ ﺷﺪن ﻭ ﭘﺎﯾﺪﺍﺭ ﻧﻤوندن! ﻋﺸﻖ ﺍگه ﻋﺸﻖ ﺑﺎشه ﺍصلش ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﻪﺍﯼ ﺳﻨﺪ ﺧﻮﺭﺩﻩ... ﺗﻮﯼ ﺩل ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ؛ ﺩﺭﺳﺖ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻣﯽﮔﯿﺮه ﺍﺯ ﺍحساس ﻭﺟﻮﺩﺵ؛ ﺟﺎﯾﯽ ﻭﺳﻂ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ
من اگر کشته شوم باعث بد نامي توست!
موجب شهرت بي باکيو خود کاميه توست!
ارسالها: 24568
#490
Posted: 8 Nov 2013 13:31
شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي !
تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد!
تنهايي ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ،دلتنگی ، خفقان ، صبوری ، اشک بیصدا ،؛
هق هق شبونه ؛ افسردگي ،پشيموني، حسادت ، بي خبري و دلواپسي و .... !
براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد
و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد
تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد !!!
متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد...
و از انتظار ... از انتـــــــــــــــــــــــــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم.
کاش انتظـــــار این شش حرف و چهار نقطه ، معنی نداشت .
کاش!!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand