ارسالها: 24568
#502
Posted: 30 Nov 2013 22:29
بعضی وقتها که آدم تنهاست میشینه و در خودش غرق میشه. و تمام زندگیشو از جائی که یادشه و در ذهنش نقش بسته بیاد میاره .
منم امروز تنها بودم ، نشستم و با سماجت زیاد بیاد آوردم . از قدیمی ترین خاطرات شروع کردم و پیش اومدم.
از روزهای خوش زندگیم گذشتم و اونها رو مزه مزه کردم . شیرین بودند و دلپذیر با یک طعم و عطر همیشه بیاد ماندنی..
اما از روزهای سخت و بد زندگیم نتونستم سریع رد شم . چون حتی گذشت سالها هم نتونسته کمرنگشون کنه .
اون روزها رو هم مزه مزه کردم .
تلخ بودند و گس مثل اشکهائی که اونروزها ریختم ...!
از اونها هم بهر حال گذشتم و به این روزهام رسیدم . برای این روزهام نمیشه هیچ عطر و طعمی رو اختصاص داد .
چون متفاوته و خودمم سردر گم . نمیدونم باید شاد باشم یا غمگین ؟؟
فعلا خوشحالم چون زندگی ساکن و راکدم معنی پیدا کرده و پویاتر و هدفمند تر شدم .
اما نگران تموم شدنش هستم . مثل اینکه این جزو طبیعت اجتناب ناپذیر سرنوشت انسانه که عمر خوشیها و بیاد ماندنی های ناب و معطر ، کوتاه باشه .
اما شکر گذارم که خودم و خانوادم و دوستان خوبم سلامت هستیم .
و بازم شکر که روزهام رو یه حس قشنگ و ناب به وجد آورده و نشاط بخشیده .. و تشکر کنم ازخدائی که این روزهای قشنگ رو برام رقم زده .
یاد گرفتم شاکر باشم . و خودمو به تند باد سرنوشتم بسپارم . و نا امید نشم و از پا ننشینم و برای بدست آوردن اونچه که میخوام با چنگ و دندون بجنگم ، حتی اگر یه جوری منجر به سقوطم بشه ...
و میخوام به پایان روزهای خوب فکر نکنم . از ثانیه به ثانیش لذت ببرم و شاد باشم و شادی ببخشم و نا امیدی رو از خودم دور کنم .اصلا به پایان فکر نکنم . ..کلمه پایان در قاموس من نخواهد بود....
چون از دو روز بعد کی خبر داره ؟ نه ؟ !!!
کسی خبر داره ؟؟!!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 2470
#504
Posted: 8 Dec 2013 03:13
اينروزها دارم ياد مي گيرم همونقدر كه انتظار داري از آدم ها همونقدر درد مي كشي ازشون...هر چقدر دوستشون داري همونقدر بيشتر مي تونند قلبت رو جريحه دار كنتد و خراشش بدن...همونقدر كه در وجودت نفوذ دارند به همون اندازه مي تونند وجودت رو از هم تكه تكه كنند...همون قدر كه برات مهمن همونقدر مي تونند بسازنند و حتي همونقدر مي تونن ويرانت كنند...اين روزها دارم ياد مي گيرم قدرت سازندگي و تخريب آدمها رو در احساساتمون..
گاهي ياد گرفتن هزينه هاي سنگيني داره..هزينه هايي كه با ذره هاي روح و جسمت مي پردازي...
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 14491
#505
Posted: 28 Dec 2013 16:21
هیچ وقت این تاپیک نیومدم علت خاصی برای امدنش ندیدم !
اما حالا یه چیزایی ذهنمو مشغول می کنه !
تو دنیای واقعی و مجازی دیدم ظاهروباطن ادم ها خیلی فرق می کنه . اینقدر دیدم که عادی شده برامون . اما
اینکه ببینیم ظاهر ادم با ظاهرش فرق می کنه دیگه خیلیه !
خیلی فکر که کردم به این نتیجه رسیدم این ادم ها فکر می کنن زرنگ هستن . ولی دیدم خودم دارم گول می زنم زرنگی کجا بود ... این بیماری هست . که متاسفانه داره همه گیر میشه . اول از یه نام شروع میشه بعدش به همه چی زندگیت می رسه . چند شخصیت می سازی از خودت ....راستی کی وقت می کنی خودتو بشناسی !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 24568
#506
Posted: 31 Dec 2013 19:09
مدت زمان زیادی است که سکوت کرده ام ... حرف بسیار است اما گفتنی نیست ... انگار باید بماند برای خودم...
من هم امانت داری امین... باید بماند ... اینجا ... برای خودم ... برای دلم !
آدم گاهی مانند بتی می شود که نه یکباره ، بله تدریجی می شکنندش ...
آنقدر دردناک می شکنندش که ناگزیر به فروریختن می شود ...
آنگاه که ببینند شکسته ای ، موش هم شیر می شود ویَلی می شود وصف ناپذیر!
آدم است دیگر ... آدم هم که این روزها ،یک رنگ ندارد ... هزار و یک رنگ در وجود ناقابل خود اندوخته است ...
بر پیشانی ما هم حک شده بود " یک رنگ است ، با همه "با آن هزار و یک رنگ مُزیَنش کنید !!!
حرف بسیار دارم اما قدرت بیان ندارم... نمی دانم چه شد که بی مقدمه احتیاج به نوشتن پیدا کردم .
می خواستم همرنگ این جماعت شوم ... اما نمی دانستم چند رنگ و چه رنگ ؟
به گمانم مدتی مرده بودم و حال که زنده شده ام می بینم نمی توانم خود را با این جماعت شاد و بیخیال وفق دهم
از همه فاصله گرفته ام ... اما می بینند چون غریبه ام می خواهند نابودم کنند...
اما خدایم !! سپاس و ممنون که مرا همرنگ این جماعت نکردی ...
و از اون یه ذره رنگی که گرفتم میشود نجاتم دهی؟؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 3194
#508
Posted: 10 Jan 2014 00:57
امروز داشتم فکر میکردم که گاهی بعضی میان توی تاپیک ها حرف هایی میزنن خلاف شرم و حیای زنانه یا مردانه که قطعا اون حرفها نیاز به جواب داره .اما تنها نکته ای که اکثرا من رو درگیر میکنه اینه که من هم شرم و حیا رو بزارم کنار و وارد این جنجال های بیخود و بچه گانه و سبک بشم آیا پرده هارو پاره کنم یا خیر؟ ..خب خیلی وقتها واقعا پیش اومده شاید بیش از ۳۰ چهل خط نوشتم برای اینکه مثل همون افرادی که بی شرم و حیا هستند پاسخ بدم ..اما یک چیزی جلوم رو میگیره خودم اولش واقعا فکر میکردم ترس شاید باشه اما دیدم این ترس عاملش یک چیز بیشتر نمیتونه باشه و اون شرم و حیای زنانست و قطعا در مردها هم هست این موضوع خیلی جاها از جمله توی ازدواج هم وجود داره دلیل اینکه ما نمیریم سراغ پسرها برای خواستگاری چیه؟؟(هر چند در این دوره همه چیز از مردها و زن ها برمیاد:laughشرم و حیا و این چیزا.حالا من نتیجه ای خواستم بگیرم و اون اینکه این افراد چه در واقعیت و احیانا چه در اینجا خیال اینکه پاسخ ندادن من و یا افرادی مثل من دلیلش انزوا یا بی جوابی و یا حق بودن اون فرد هست نکنن ..و مقداری برای یکبار که شده حیا و شرم رو رعایت کنن چرا که وقتی رعایت نکنن نه زن هستند و نه مرد ...نه مردانگی به قول یکی از دوستان عزیزم که چند روز پیش پیام داد به داشتن آناتومی مردانست و نه زنانگی ..توی پرانتز هم بگم که البته و صد البته وقت هم اجازه نمیده که بشینم به اراجیفی که بعضی میگن گوش بدم و یا بخونمشون اما خب وقتی اراجیف بعضی جلوی چشمت مدام میاد مجبور میشی شاید برای اولین بار و یا دومین بار در یک تاپیکی مثل این تاپیک بیای پست بدی...تا بخونن و بدونن کسانی که بیمار روانی هستند که همیشه سکوت من دلیلش همینه نه اون چیزی که شماها در سینه دارید غزیزان قابل ترحم
من حوصله ندارم هر دم تو یک تاپیک تهدید و تمسخر و حرف زشت بزنم..این یکبار هم تا جایی که شد رعایت ادب رو همونجوری که پدرم به خوبی یادم داده کردم...شما هم به خانوادتون رجوع کنید شاید ادب یادتون اومد
خواستم بهشون بگم که من و امثال من میدونیم بی حیا هستید نمیخواد ثابتش کنید بیش از این .یکم آدم باشید هم بد نیست
پایان
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم…
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم…
برای اینکه نگذارم آنها بیایند…!
ارسالها: 6368
#509
Posted: 10 Jan 2014 12:33
چند وقت پیش ی متنی خوندم برام جالب بود وتوی تاپیک هر چه میخواهد دلتنگت بگو هم گذاشتمش . از اون متنهایی بود که وقتی میخوندی قشنگ لمسش میکردی چون بارها برای هممون اتفاق افتاده ... اون متن این بود :
ﻣﺎ ﺁﺩﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯿﺸﯿﻢ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ؛
ﺍﺯ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﻋﺸﻘﻤﻮﻥ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯾﻢ ،
ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩﻧﺶ ﺩﺍﻏﻮﻧﻤﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﻪ ! ...
ﺷﮑﺎﮐﻤﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﻪ ؛
ﺑﺪ ﺩﻝ ﻣﯿﺸﯿﻢ ،
ﺑﺪ ﺧُﻠﻘﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ،
ﺩﻋﻮﺍ ﻣﯿﺸﻪ ؛
ﻗﻬﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺳﺮﺩﺗﺮ ﻣﯿﺸﯿﻢ ...
دلتنگ میشیم ،
کلافه میشیم ،
با همه از در جنگ وارد میشیم ،
و آخرش به این نتیجه میرسیم که ،
بدون اون دیگه نمیتونیم زندگی کنیم و ...
ﺍﯾﻨﺎ ﻫﻤﺶ ﺑﺨﺎﻃﺮِ ﺗﺮﺱِ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﻪ !
حالا دلیل اینکه چرا یاد این متن افتادم بماند ، اما الان به این نتیجه رسیدم که باید یه چیزایی به این متن اضافه کرد .
از ادامه این جمله به بعد باید نوشت :
بدون اون دیگه نمیتونیم زندگی کنیم و ...
.
.
.
اما یادمون باشه که اون آدم ی دل داره ...
که عاشقته و به خاطر عشقت نازکتر هم شده ...
زودتر از اونی که فکر میکنی هم میشکنه ...
حتی اگه بدونه ؛ از رو دوست داشتن شکاک و بد دل شدی
حتی اگه بدونه از رو دلتنگی بد خلقی میکنی و دعواش میکنی
از دوست داشتن زده میشه !!!
دیگه وقتی پیش بیاد ازت دور باشه به جای دلتنگی ، استرسو ناراحتیه که به دلش چنگ میزنه !
به جای لذت حس وابستگی بهت ، به حس ترس از عاشقی میرسه !
پس؛ حواستون باشه که ممکنه یه جایی به احترام عشقتون ،سکوت کنه و برای خراب نکردن خاطراته قشنگتون ی قدم کوچلو جلو بیاد اما ی گام بلند به عقب برداره و اونایی که تو کار میکس فیلمو اینا هستن متوجه میشن که قضیه ی overly یا همون همپوشانی چیه ،که پیش خواهد اومد !!!
به این معنی که این گام بزرگِ به عقب برگشتن ، اون قدم کوچولوها رو همپوشانی میکنه و افکت invert اعمال میشه به رابطه تون!
حالا این افکت invert رابطه رو چه شکلی میکنه ؟!
این شکلی میشه که نتیجه کاملا معکوس میشه ، یعنی هرچی تلاش کنین نزدیک بشین عملا دورتر میشین ، تا جاییکه ترجیح میدین به جای import کردن احساس به رابطه ، سعی میکنید خاطره هاتونو در قالب mp4 یا mpeg شایدم avi یا 3gp اکسپورت کنید تا بتونید لحظه های پر عشقی که داشتین رو فقط مثه یه فیلم برا خودتون توی ذهنتون save کنید تا بشین قاتل همه ی لحظه هاتون !
اونم یه قاتل که همه ی قتلهاش قتل عمد خواهد بود !!!
چون تو هر بار تداعی این فیلمهایی که از جلو چشمتون میگذره خودتونید که نابود خواهید شد و بدبختی اونجایی که این دستگاه پخش ذهنتون ی سره میشه ، یعنی دکمه ی Offاش هیچ رقمه کار نمیکنه
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything