ارسالها: 321
#512
Posted: 16 Jan 2014 01:07
نميدونم كدوم سخت تره اينكه به كسي كه عاشقشي بگي دوست داريش اون تنهات رها كنه يا اينكه نه نگي بهش براي هميشه توي قلبت اين عشق نگهداري ، نميدونم نه نميخوام بدونم نه اينكه بترسم ولي ميدونم از زماني كه فهميدم دوست دارمش و عاشقشم نميتونم براش كارهايي انجام بدم كه موجب شاديش باشه رهاش كردم ، بعضي وقتها براي يه زندگي خوب بايد خيلي چيزها بجز عشق وجود داشته باشه .
حتي فكر اينكه اون با كسي جزء من باشه ديونم ميكنه ولي خوب نميشه كاري كرد ، بودن آدما باهم بعضي وقتها به قدري سخت ميشه كه حتي نميشه با برگشتن به زمان قديم كاري كرد كه پيش هم بمونن ،خيلي سخته تحمل دوري كسي كه عاشقشي ولي تا به امروز بهش در مورد علاقت نگفته باشي نخواي هيچ وقت ديگه هم بهش بگي.
نميدونم جاي دردل كردن درست انتخاب كردم يا نه ولي خوب باز بايد يك جا ميگفتم.
تو دقیقه زندگی کن با اونی باش که فردا غم نبودش نخوری
به فکر فردات باش تا هم امروز هم فردارو داشته باشی
ارسالها: 57
#513
Posted: 16 Jan 2014 01:24
بیخوابی شده خوراک اینروزام ...امشب اولش که نتونستم بخوابم فک کروم به خاطر تعییر ساعته و برام عادی میشه .ولی به گذشته نزدیک که فکر کردم دیدم نه این خوراک اینروزامه ربطی به این جریانا نداره
من حدود دوساله که دارم تو لوتی میچرخم و پیام مینویسم با دوستان درد دل میکنم و میخندم ...و حتی گاهی اشک هم میریزم
روزای اول فقط خواننده بودم و بعد از چند ماه چنتا پیام گذاشتم و اینطوری شد که با خیلی ها ارتباط برقرار کردم
با دوستان خوبی چون کینگ .مرنگ. نازنین سکسی .موهان . سحر عزیزم. شایا و مهسا و مریم تنها و....آشنا شدم و در تمام مدت از اینکه تنهایمو با کسانی که برام عزیز بودن قسمت میکردم خوشحال بودم...تا اینکه
بله تا اینکه بیماری گریبانگیرم شد و مجبور به مسافرت خارج کشور شدم و قبل از رفتن به درخواست یکی از دوستام آیدیمو بهش دادمو رفتم...که بر اثر اشتباه دوست عزیزم ایمیلو رمز آیدیم عوض شد...
بعد از مدتها خواستم بیام که نتونستم با آیدی قبلی بیام نشد که نشد از پرنسس عزیز خواهش کردم برام درست کنه ولی گفت که نمیشه در حالی که قبلا دیده بودم که برای چند نفری شده بود
بگذریم این نوشته ها ی امشب به خاطر اینا نبود ...وقتی بیخوابی زد به سرم برگشتمو چنتا پیانو خوندم
دیدم چه قدر زود مردمان رنگ عوض میکنند ...
روز اولی که برگشتم جهت. احوال پرسی به چنتا از بچه های قدیمی پیام دادم که توی این بین به نفر با پیام اینکه نمیشناسمت و به درک ازم پذیرایی خوبی انجام داد ،؛تا امشب فکر میردم شاید در زمان نامناسبی مزاحمش شدم که حالو احوال درستی نداره و شاید بعدا که حالش بهتر شد کمی باهم حرف خواهیم زد
ولی بعد دیدم که خبری نشد باز فکر کردم شاید واقعا منو نشناخته تا اینکه امشب یه پیامی ازش دیدم و ایندفعه به باور رسیدم که اون خودشو گم کرده
و خواستم بهش بگم زمینو گرد آفریدند تا کارهایی را که انجام دادی بعد از یک گردش به دور زمین دوباره به خودت بر میگرده
همون طوری که در مورد دیگران قضاوت میکنی دید یا زود در مورد قضاوت خواهد شد
بدرود
" دنیا این قدر بزرگه که هر کسی واسه خودش یه جایی داره
پس سعی کنید به جای اینکه جای کسی رو بگیرید
جای خودتون رو پیدا کنید
ارسالها: 23330
#514
Posted: 16 Jan 2014 02:27
امروز بهترین روزی بود که تو سال ۹۲ داشتم به خاطرِ...
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 2470
#516
Posted: 24 Jan 2014 02:55
عشق خاصیت عجیبی داره...گاهی جوری در تو نفوذ می کنه که یهو چشماتو باز می کنی می بینی تمام وجودتو گرفته..ذره ذره با تو آمیخته شده و بعد تو تبدیل میشی به آدمی که حتی دیگه خودت رو هم نمیشناسی...
عشق چیز قشنگی هست...از اون چیزهایی که آدم رو می تونه شاعر کنه...و می تونه در عین حال کارهایی ازت سر بزنه که هیچ وقت سر نمی زده...حتی می تونه باعث ازار معشوق بشه..اما خب خاصیت عشق تغییر آدمهاست...
و من برای همیشه شاعر چشم های تو هستم نازنینم
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 149
#517
Posted: 26 Jan 2014 00:02
روی تخت فلزی دراز کشیده ام
سرد است !!ازسرما متنفرم! ناگهان چیزی روی پاهایم میخزدو بالا می اید جسم سردش را روی تنم احساس می کنم لزر میکنم دارد پیش می اید وحشت وجودم رافرا میگیرد صدای خزیدنش روی پوستم گوش هایم را کر میکند کاری ازدستم برنمی اید دست هایم زنجیرو لبانم قفل شده است. باتمام قدرت فریاد میزنم و چیزی جز سکوت نمیشنوم روی زانوهایم میلغزد بالاوبالاتر ..چشمانم رامیبندم و خودرا تسلیمش میکنم..او تنهاییست .. چنگ در گلویم می اندازد
نفس نفس نفس نفس
نفس نفس نفس
نفس نفس
نفس
تمام
و تمام میشوم به همین سادگی
خودم را میبینم ک بی جان و حرکت افتاده ام با یک هندزفری درگوش و پخش موزیک های غمگین همیشگی کم کم سرد میشوم میخواهم خودم را در اغوش بگیری اما هرلحظه دورترمیشوم و صدای سکوت زجراورم را کمتر میشنوم!
کندم از خنده خودم را و به غم چسبیدم.../
ارسالها: 973
#518
Posted: 3 Feb 2014 13:41
ها ......... ها......
جدا چرا بعضی آدما میسوزَن این همه........... خوب البته حَق دارَن چون بعضی وقتا طرف جوری افتابه بهش میگیره که نگو ، خودتَم این همه ریلَکس نشون نده ، من عوَض شُدم ، اینُ بدون البته اگه بفهمیش .میدونم نمیفهَمی حقیقت کُلُفته حقیقت نمیره تو چرا؟ چون تنگِ...........! من از جانبِ خودَم حرف میزَنَم من از دایره میرَم ولی اوستامون یه چی میگه
notice who's looking down on me , i'm tearing down this balcony
البته این خیلی ضُمختِ ، خیلی....................
مار موزززززز.........!
Not a internet bully
tried not to be fake'o
I'm just Simon