ارسالها: 3080
#522
Posted: 20 Mar 2014 17:12
همیشه قبل از تبریک سال نو یه حرفایی هست که مثل اتمام حجته، شایدم یه جور مرور این یه ساله...
خاطراتمونو که مرور می کنیم یه جاهاییش دردناکه... یه آدمایی توی این خاطره ها بیشتر تو ذوق میزنن...
همونایی که رفتن و برای اومدن منتظرمون گذاشتن...
همونایی که اومدن و تنهاییامونو عمیق تر کردن...
بیاید فکر کنیم قبل از این اومدن و رفتنا کی بودیم، بعدش چی شدیم...
شاید بشه که بخشیدشون به شرطی که درسامونو از رفتار و بودنشون گرفته باشیم...
یه کارایی در گذشته کردیم که الان بوی حماقت میده ولی اون لحظه به انجامش اعتقادِ کامل داشتیم؛ پس باید انجام میشده... پس اسمش حماقت و سادگی نیست... بهش میگیم تجربه... تجربه ای که لازمش داشتیم...
ما هم یه وقتایی خوب نبودیم...
قضاوت کردیم...
دل شکستیم
یه جاهایی کم گذاشتیم...
درک نکردیم...
تنها گذاشتیم...
مردد نباشیم اگه خواستیم بگیم " حق با تو بود، من اشتباه کردم "
" منو ببخش " گفتنش شاید یه کم سخت باشه اما سبک می کنه آدمو... تر و تازه میکنه رابطه هارو...
چیزی که مسلمه زندگی ادامه داره، ما هم باید ادامه بدیم...
یه کم سخت، یه کم آسون اما همه چیز در جریان و در گذره...
نترسیم..
در آخر بگم اینکه حس پیام دادن به همه ی شماها دوستان عزیزم نبود،از همینجا عیدُ بهتون تبریک میگم و امیدوارم تو سال جدید سالی توام از شادی و موفقیت باهاتون باشه
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ویرایش شده توسط: shah2000
ارسالها: 23330
#523
Posted: 14 Apr 2014 18:42
بعضی مواقع دیگه نمیکشه آدم ...سن و سال مهم نیست ...فقط دلت میخواد یه کنترل دستت باشه درست مثه زمانیکه میزنی کانالو عوض میکنی بتونی کانال زندگیتم عوض کنی ...
گاهی وقتا میترسی از یه چیزی اما اون چیز ترس نداره فقط ذهنیت خودِ خودتِ ...گاهی وقتا به پوچی رسیدن واسه أدما خوب هستش خیلی خوب...گاهی وقتا از همه چی مینالی واسه چی؟ اصلا بی هدف فقط ناله میکنی ...نمی فهمی چی میخوای چی هستی چیکار میکنی ...بعضی مواقع از یکی متنفری ولی دو دقیقه دیگه میشه دوست صمیمیت عجب چیزیِ روزگار ... یه وقت کز کردیُ تو خودتی دو دقیقه دیگه میشی مثه بچه ها بالا پائین میری
خدایا جدی یعنی این همه آدمو آوردی که چیکار کنن ؟! فقط بخوریمُ بخوابیم که چی بشه بعضی مواقع انقدا جامعه و فرهنگ و خانواده اوههههههه هزار چیز دیگه نه اصلا همه چی بی معنی و مزخزف میشه از خودت خسته میشی میگی یعنی چی اما بعضی مواقع اصلا لحظه لحظه زندگی واست میشه بهشت نمیخوای یه لحظشم از دست بدی
گاهی وقتا باید بچه بشی از کینه و دشمنی خالی بشی بشی مثه یه بچه که قهر کردنش و آشتی کردنش به دو دقیقه هم نمیکشه
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 57
#524
Posted: 19 Apr 2014 17:20
سالیان متمادی فکر میکردم زندگی مثل یک.بازی شطرنجه...دو نفر میشینن رودر رو بدون هیچ عوامل دیگه فقط فکر بهتر وآینده نگر میتونه برنده باشه ...
ولی چتد روزیه که زندگیم شده مثل یک بازی حکم ؛اونایی که بلدن میدونم چی میگم
در این.بازی تفکر نقشش خیلی کمرنگه ...نه اینکه نقشی نداشته باشه ...نقش داره ولی کمرنگ
الان حس میکنم در زندگی من شانس "درست مثل یک دست خوب" یار خوبو وفادار"درست مثل یک شریک خوب توی بازی" و گاه تفکرات خوب من واشتباه حریفانن باعث بردم میشن
قبلا روی شطرنج یک تعصب داشتم وز ندگیمو بر مبنای اون چیده بودم ولی الان دیگه تعصبی بهش ندارم ولی همچنان نمیتونم به خکم هم امیدوار باشم...
" دنیا این قدر بزرگه که هر کسی واسه خودش یه جایی داره
پس سعی کنید به جای اینکه جای کسی رو بگیرید
جای خودتون رو پیدا کنید
ارسالها: 57
#526
Posted: 1 May 2014 02:50
میگریمو میخندم دیوانه چنین باید
یا
هوشیاران در عالم غمی دارن زنم بر طبل بی عاری که اون هم عالمی دارد
یا
من مست می نوشم هوشیار نخواهم شد و ای کاش که واقعا اینجوری بود
واقعا نمیدونم چمه ؛شایدهم میدونم خودمو زدم به خریت ...
ولی هرچی هست این حس نفرته که داره خفم میکنه
نفرت از کی نمیدونم شایو از خودم شاید از خدا شاید اونی که ضایعم کرد و شاید اونیکه شروع کرد
شاید ازدرد های مزمن و ...
به هر حال دیونهگی رو دارم حس میکنم
میگریمو مبخندم دیوانه چنین بادا
" دنیا این قدر بزرگه که هر کسی واسه خودش یه جایی داره
پس سعی کنید به جای اینکه جای کسی رو بگیرید
جای خودتون رو پیدا کنید
ارسالها: 973
#527
Posted: 2 May 2014 01:12
همینه، زندگی ناعادلانَس، شاخ نباشی تا ماتحتت شاخشونُ میکنن. ارزشام داره خیلی عوض میشه، اگه قشنگ نبودی گفتن آدم سیرتش قشنگ باشه دروغِ! گفتن تو هم میتونی دروغ! گفتن خواستن توانستنِ دروغِ! هرروز هم برات اسطوره بیارَن دروغِ! واقعیتِ! واقعیت بعضی وقتا میتونی چیزایی رو عوض کنی ، بعضی وقتام بِت چیزایی میدَن که هیچ وقت، نمیتونی تغییر بدی، این زندگی، برات دل میسوزنن ولی از ته دل خوشحالَن، از این حرف قشنگا حالم بهم میخوره! همیشه سوال داشتم از خدا که اون بچه ای که با هزار معلولیت دنیا میاد با اونی که میشه شاخِ همه فرق نداره؟ چی بجاش دادی بجاش؟ حالا بیا نوشن بده که با پا نقاشی میکنه! نه نمیشه! دیروز داشتم I am sam رو میدیَم sean penn که نقشِ اون آدم کندذهن رو داشت ، حرفِ قشنگی زد که حالا دقیق نیست ولی اینطوریا بود:،" اره شما همتون میگید فرقی نیست ولی من با شماها تفاروت دارم"، سوال دارم زیاد، از خدا، میدونَم هست! هر چیَم انکارِش کنم ولی هست! برامونَم ادا روشن فکرا رو در نیار! خیلی دوس دارَن باور نداشته باشَن تا بگَن باکلاسیم! هزار ریسمون میبافه که نیست! خُب نیست! ولی بدون تو با اونی حداقل اداشُ در نمیاره و واقعا باور نداره فرق داری! نیازی نی بری ارسطو رو از گور بکشی تا ثابتِش کنی به قلبت برو! اون ته تها هس فقط بزا کسی دورِت نباشه! تو یه جا گم و گور بشی اونوقت هست.! اینا رو گفتم تا بگَم سوال دارم ازِش ، خیلی، خیلی..! I am sam نمونه ی خوبی بود، وقتی اون پرسش کُن، داشت اشکشو در میاورد با سوالِش و ناتوانییشُ به رخش میکشید و اون التماس میکرد که نپرس ،نمونه ی خوبی بود، واقعیت بود، جوابِ یکی مثلِ اونُ کی باید بده! یکی هم مثلِ مایکل جکسون خواست سفید بشه چون همین آدمای مثلِ من و تو سیاه رو زشت کردیم! ما همون نژاد پرستیم، حتی تو آریاییِ عزیز که فکر میکنی شاخترینی! نیستی چون یه عربو فوش بارون میکنی، ولی یه کلامم از سیاست نمیدونی و بهت دیکته شده! حرف زیادِ و حرفام پراکنده بود، همین.................!
Not a internet bully
tried not to be fake'o
I'm just Simon
ارسالها: 6368
#530
Posted: 14 May 2014 10:05
به کتابخونه نگاه میکنم ...
چه هوس بی موقعی (!) ولی در حال حاضر باید خودمو آروم کنم .
هوس شعر خوندن کردم.با دقت نگاه میکنم ...
حافظ
رهی معیری
مشیری
بیدل دهلوی
سهراب سپهری
فروغ فرخزاد ...
فروغ فرخزاد ...
فروغ فرخزاد ...
نا خودآگاه چند بیتی رو زیر لب زمزمه میکنم ...
آن آتشی که در دل ما شعله می کشد
گر درمیان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ماکه سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکار رسوا ! نداده بود
دوباره نگاه میکنم تا کتابی انتخاب کنم ، اما حوصله ی شعرهای صادقانه رو ندارم !
دلم ی شعر دو پهلو میخواد ، انگار این روزها اینطور شعرها به مذاقمون بیشتر خوش میاد ؛ حالا چه درد بی درمونی دچار شدیم معلوم نیست !!!
لینک رو میارم و ENTER ...
گذری بر کوچه باغ شعرو سخن
از کوچه باغ شعرو سخن گذر می کنم !
میلاد تهـــرانی
... وقتی قلبت به خواب می رود نمی توانی درست فکر کنی و عاشق می شوی !
- و عشق شروع یک ماجراست ...
مثل زلزله ویرونت می کنه و مثل افیونی ترین موارد به وقت نیاز آرومت میکنه .
به این چیزا اعتقادی ندارم ، اما انگار این قسمت رو در وصف حال من سروده ؛
عشق برای من شبیه انرژی هسته ای شده است ، با تمام دردسرهایش اما لازم است !
می خونم ...
می خونم ...
می خونم ...
یک پست با رنگ آبی ...
یک پست آبیه دیگه و ...
برای یافتن مقصر، زندگی را تلخ و سیاه نکن
بگذار آنچه در پایان یک عشق به جای می ماند
خاطرات خوشی باشد از لحظه هایی که برای هیچکدامتان تکرار نخواهد شد .
به پایانش که می رسم ذهنم درگیر این میشه که همیشه نبودن ها ، نداشتن ها و خیلی فعلهای دیگه که با " ن " شروع میشن حاکی خاطره های خوبی نیستن !
خوندن رو ادامه میدم .
می خونم ، می خونم ، می خونم و ...
هراس
یعنی من باشم و تو باشی
و حرفی برای گفتن نباشد ...
- و نگاه های سرد پایان ماجراست ... !
متنی که تو همون گذرهای اول کوچه باغ شعرو سخن خوندم برام تداعی میشه ...
بیا برای بهبود شرایط چند قدم برداریم
یک ، دو ، سه ...
هشت ، نه ، ده .
چقدر مهربانتر شده ای حالا که از هم
بیست قدم دوریم ...
.
.
.
ببین پیامبر قلبت چه می گوید
نویسنده ها امامزاده نیستند !
......... و گذری بر کوچه باغ شعرو سخن ادامه دارد !
.
.
.
تو پرانتز از دوست خوبم هم ممنونم به خاطر زحمتی که برای این تاپیک میکشه ، تاپیک دوست داشتنییه برام ...
مرسی خانومی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything