ارسالها: 96
#51
Posted: 19 Jun 2011 17:18
خدا بزرگه
-بسپار به خدا
-به خدا توکل کن
-خدا بزرگه
کاش خدا اونقدر بزرگ نبود که نشه وجودشو حس کرد.کاش خدا یه ذره کوچیکتر بود تا بشه حسش کرد تا ملموستر باشه تا وقتی میگن همه چیزو بسپار بخدا دلت هری نریزه پایین که:" این آخرشه"
یکی بهش زنگ بزنه....بگه هنوز عاشقشم!
ارسالها: 2642
#52
Posted: 19 Jun 2011 17:37
hhastii: من که اعتقادی ندارم به دعا..کسانی که اعتقاد دارن براش دعا کنند
یه بار به خاطر دوستت با اعتقاد دعا كن، ضرری نداره
shimaaaa: کاش خدا اونقدر بزرگ نبود که نشه وجودشو حس کرد
یعنی وجودشو حس نمیكنی؟
میخواستم چیز دیگه ای بنویسم ولی وقتی روزنوشتهای هستی و شیما رو خوندم، یه شعری یادم اومد که طبق معمول از افشین مقدمه. نمیدونم چرا بعضی وقتا آدما حس میکنن خدا بهشون نزدیک نیست و دعا و این چیزا کشکه افشین خان یه شعری داره به اسم "خدا با ماست" توش میگه خدا تو زندگی روزمره ی ما جاری شده، با ما نفس میکشه، با ما زندگی میکنه:
من این روزا یه حال دیگه ای دارم
همیشه هیچ وقت این طور نبودم
همیشه نیمه ی خالیو می دیدم
به فکر نیمه های پر نبودم
همیشه فکر می کردم زمین پسته
خدارو سوی قبله میشه پیدا کرد
همین دیروز سمت این حوالی بود
یکی در زد خدا رفتو درو وا کرد
من این روزا یه حال دیگه ای دارم
جهان من لباس تازه می پوشه
من و تو دیگه تنها نیستیم
چون که خدا با ما نشسته چای می نوشه
اگه بارون به شیشه مشت می کوبه
بیا اینجا بشین کنار این کرسی
خدا با دست من دستاتو می گیره
تو از چشم خدا حالمو می پرسی
نه این که بی خیال مزرعه باشم
دیگه از باد پاییزی نمی ترسم
نگو این اسیاب از پایه ویرون شد
خدا با ماست از چیزی نمی ترسم
عقده یعنی کسی که اولین بار میره تو لیست، مدتش طبق قوانین باید سه روز باشه ولی یهو میشه دو ماه
ارسالها: 3981
#53
Posted: 20 Jun 2011 08:28
منم میخوام روزنوشتمو واسه اونی که بی وفایی کرد و رفت بنویسم اگه نثرش بده ببخشید کار خودمه
تو را دوست دارم به وسعت و عشق و محبت.به وسعت زمان های گذشته. تو را دوست دارم به ناله های دل شکستگان و به اشک مظلومان
تو را می پرستم به اندازه وجودم به اندازم هستی ام
تو را دوست داشتم اما ؟
به خدا از تمام وجودم می پرستیدمت اما بی وفا چگونه دل کوچک مرا با نگاه تندی با کلام تندی به درد آوردی؟
به تو علاقه داشتم.عشق من به تو هوس نبود عشق زودگذر نبود ....من تو را برای خود می خواستم.
چرا جوابی دادی و عشق پاک مرا هوس نامیدی و با بی وفایی خود زمن راندی
عشق تو سراسر وجود مرا گرفت و با بی وفای مرا تنها گذاشتی
من عاشق تو نمیدانستم تمام حرف هات فقط دروغ بود همین و بس.
حرف های من به تو هیچوقت تمام نمی شود چرا که عشق کور تو تا ابد دل شکسته مرا آزرده خواهد ساخت
تقدیم به عشق بی وفایم.
hi dr!
ویرایش شده توسط: leaderlover
ارسالها: 2642
#54
Posted: 21 Jun 2011 12:36
بعضیا با خدا خوبن، بعضیا بد. بعضیا خدا رو توی زندگی و توی لحظات مختلف كنار خودشون حس میكنن و بعضیا نه. بعضیا خدا رو دوست دارن، بعضیا نه. بعضیا از خدا متنفرند، بعضیا نه. و از همه جالبتر بعضیا خدا رو میپرستند، بعضیا نه ...
اما من تو این موج به ظاهر روشن فكرانه ای كه چند ساله راه افتاده، هنوز خدا رو هم قبول دارم، هم دوست دارم، هم میپرستم.كلا" رابطه مون با هم خیلی خوبه. نمیدونم، شاید هر كس دیگه ای جای من بوده باشه و دو سه بار از خطر مرگ با چیزی شبیه معجزه نجات پیدا كرده باشه، از من بیشتر عاشق خدا باشه و با خلوص بیشتری خدا رو بپرسته.
حالا هر دلیلی داره، مهم نیست. مهم اینه كه من خدا رو قبول دارم. روشن فكر نیستم.ادعای روشن فكری و دانش و منطقم گوش فلك رو كر نكرده. هر چقدر هم مخالفت بعضیا با خدا رو میبینم، بیشتر عاشقش میشم و بیشتر به این حرف میرسم كه خدا تو زمین خیلی غریب واقع شده...
عقده یعنی کسی که اولین بار میره تو لیست، مدتش طبق قوانین باید سه روز باشه ولی یهو میشه دو ماه
ویرایش شده توسط: alinumber7
ارسالها: 2470
#55
Posted: 22 Jun 2011 18:08
1_
صحبت کردن با دوستان خوب قدیم..یعنی به یاد آوردن لحظات خوب زندگی...
دلم براتون تنگ شده لحظات خوب زندگی من!
2_
از همه چیز گذشتن و به همه چیز رسیدن مهم نیست ، مهم از چه گذشتن و به چه رسیدن است .دارم به چیزهایی که بهشون رسیدم فکر میکنم و بهایی که براشون پرداختم و دارم می پردازم...کدومشون به کدومشون می ارزید؟چرا از بزرگترین اشتباهاتم هم پشیمون نیستم؟برای بهایی که اونقدر سنگین پرداختم..برای تاوانی که هر روز روی دوشهام باید باشه..هر روز که از خواب پا میشم و چشمام به دیوارهای این خونه می افته...هر روز در این زندان طلایی حسرت برانگیز..دختران شهرم حسرت زندان منو دارن...بهای سنگینی بود...بهای سنگینی هست...
3_
سارا دوست داشتنی ترین دوستی بوده که بین دختران داشتم... امروز باهاش حرف که میزدم دلم هوس کافی شاپ رفتن و بستنی فروشی رفتن کرد..دلم هوس اب طالبی بستنی کرد..
سارای من! من که نیستم با کی میری اون میز همیشگی البالو سیاه میشینی و دود سیگارتو به سمتش فوت میکنی و غش غش میخندی..دلم برای خنده هات تنگ شده دختر خوب!
4_
مرا ببوس آنسان که جاودانه شوم!
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2642
#56
Posted: 22 Jun 2011 18:26
برای هر كسی پیش میاد كه یه وقتایی از خدا طلبكار بشه و ازش چیزی رو بخواد كه زیاد معقول نیست و با تمام قوانین طبیعت ناسازگاره.
مثلا" من خیلی روزا از خدا طلبكار میشم كه چرا یه خواهر همسن یا بزرگتر از خودم ندارم كه حرفایی كه نمیشه به مادر و دوستهام بزنم، به اون بزنم.
و این كه یكی رو داشته باشم كه بعد چند مدت به خاطر محبتهام ازم طلبكار نشه.
یكی باشه كه بدونه جواب محبت، اگه محبت هم نباشه، نامردی و غرور بی جا نیست.
و از همین چرت و پرتا
خدایا به خاطر چه چیزایی ازت طلبكار میشما
عقده یعنی کسی که اولین بار میره تو لیست، مدتش طبق قوانین باید سه روز باشه ولی یهو میشه دو ماه
ارسالها: 395
#57
Posted: 23 Jun 2011 18:56
بعضی اوقات پیش میاد که حس میکنم خیلی از آدما قدر نمیدونن، قدر چیزایی که اطرافشون دارن، بعضیا اوقات خیلیا همین حس رو نسبت به من داشتن که قدرشونو نمیدونم.
همیشه زورم رو زدم که حالا اگر هم سپاسگزار هم نبودم، نبودم، فقط جزو ناسپاسها نباشم.
نمیدونم کاملن موفق بودم یا کاملن ناموفق، یا به امکان خیلی بیشتر یه چیزی بین این دو تا.
الان که دارم اینو مینویسم، یاد ناسپاسی هام می افتم، پس الان حداقل مطمئنم کاملن موفق نبودم.
واقعن بعضی اوقات که خیلی از یکی ناراحتین، این فکر رو بکنین که اون شخص نبود چی؟
چی میشد؟
چه بلایی سر شما و سر چیزایی که بهش علاقه داشتین میومد؟
اون وقت اگه دیدین هیچ اتفاقی نمی افتاد همه چیز بهتر میشد، دوباره دقیقتر روش فکر کنین، ولی اگه بازم چیزی نشد و همه چیز تو اون تصور خوب بود، باشه، به ناسپاسیتون ادامه بدین، ولی اگه اتفاقها خوب نشد چی؟
واقعن چه حسی بهتون دست میده وقتی زحماتی که براتون کشیده رو تو ذهنتون مجسم میکنین؟
چه حسی بهتون دست میده وقتی میبینین چه تأثیر مهمی تو حفظ و تشکیل اون چیزایی که مورد علاقتون بوده داشتن؟
عذاب وجدان نمیگیرین؟
شاید شما نگیرین، ولی من که میگیرم، بد نیست خیلی اوقات فقط خودمون رو و زمان حال رو نبینیم، بهتره آینده رو هم ببینیم، بقیه هم ببینیم، مشکلی ایجاد نمیشه. چند دقیقه بیشتر نیست.
الان بیاین یه سری چیزارو نگاه کنیم. من که نگاه کردم، با اینکه عمومن(تقریبن همیشه) معترض نبودم، عذاب وجدان گرفتم که چرا کم تشکر کردم؟
که چرا قدر ندونستم، که چرا سپاسگزاری، اون طور که لیاقت دیگران بوده، نکردم.
که چرا... و چرا های دیگه.
الان واقعن ببینین چندتا ناسپاسی به ناحق داشتین؟
چقدر و چند تا از دوستاتون رو رنجوندین؟ چقدر و چندتا از نزدیکانتون رو؟
چقدر و چندتا های دیگه هم بذارین روش.
حالا ببینین عذرخواهی کردین؟ از دلشون درآوردین؟
بد نیست به یه سری چیزا فکر کنیم، من که فکر میکنم، الان هم دارم لیست ناسپاسی هامو مینویسم برم عذر خواهی،برم از دلشون دربیارم. خدا کنه بتونم. شما ... دیگه میل خودتونه.
وقتی میتوانی با سکوت حرف بزنی ، بر پایه های لغزان واژه ها تکیه نکن.
پس
سکوت میکنم.
ارسالها: 2470
#59
Posted: 23 Jun 2011 20:48
1_
امروز یه ابگوشت جانانه درست كردم .سبزی خوردن هم گرفتم با ترشی..جووووووووون..خیلی حال داد جای همتون خالی..فقط حیف مامان جونی برام گوشتكوب نفرستاده وگرنه دیزی بار میزاشتم..شاید این چیزا برای كسانی كه مادرشاون براشون آشپزی میكنه یه چیز معمولی و ساده باشه و اینقده ذوق كردن نخواد اما كسان مثل من میفهمن یعنی چی این حرف كه میگم..
.
2_
اینروزها رشد موهام سریع شده..برا من كه موی فر داشتن همیشه باعث میشد مجبور باشم با موهای كوتاه زندگی كنم این رسیدن به ارزوی چندین ساله هست...
.
3_
نمیدونم تا حالا تجربشو داشتین وقتی یه نفر تو زنگیتون چند روزی نباشه حس كنین فضای زندگیتون رو سكوت گرفته؟اینروزها من همین حس رو دارم..انگار یه سكوت مبهمی وجود داره جوری كه حتی با دیگران هم در سكوت رفتار میكنم...
.
4_
از بس تكیه دادم به ارنجم و تایپ كردم یا نوشتم و یا كتاب خوندم ارنجم سیاه و پسنه بسته شده..نمیدونم راهی هست بدون كرم و این حرفا خوب بشه؟اگه تجربشو دارین بهم امار بدید...
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 1079
#60
Posted: 23 Jun 2011 21:04
هم رو دوست داشته باشید تا انسانیت بینتون موج بزنه
نه خدایی وجود داره نه چیزی و در آخر از بین خواهید رفت و شما تنها تابع قوانین طبیعت و هستی هستید.
پس زیاد خودتون رو درگیر نكنید شاد زیست باشید و دوراندیش
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس