ارسالها: 1135
#634
Posted: 6 Nov 2015 00:03
سلام
خوب من اصلا نمیخواستم این اتفاقی که برام افتاد رو بنویسم بعد گفتم بزار بنویسم کوتاه مختصر مفید
خوب اینی اتفاقی که برام افتاد برای صبح روز تاسوعا هستش
خوب از قبلش بگم درست یادم نیست چند روز قبل از تاسوعا بود من یه کاره بدی از نظر خودم که اون کار جزو نبایدهامو خط قرمز هام بود کرده بودم من هیت رو بهم زده بودم
خوب من یه نمه روانم ضعیفه خراب کاری زیاد کردم تو اعصبانیتم بعد به خودم اومدم عین سگ پشیمون شدم
بعد اینکه هیت رو بهم زدم یه جورایی حالم خیلی بد بود خیلی خیلی بد
تا حدی که باعثو بانیش رو بالنگه کفش زده بودم اما ته دلم راضیم نمیکرد بماند که چه نقشه ای واسه باعث بانی اون کارکشیده بودم چون میگفتم تا قبل از این اتفاق ولش کنم دروغ گفتم و بلا میخواستم سرش بیارم
کاری نداریم بعد اون شب دیگه من درستو حسابی هیت نرفتم یه جورایی همچین عذاب وجدان داشتم از خودم بدم میومد حالم از خودم بهم میخورد تا یه شب قبل از تاسوعا اونشب رفتم هیت نتونستم تو هیت بمونم زدم بیرون اومدم خونه هیچ کسی خونمون نبود پسر خالمم اومد خونه ما انقدر عصبی بودم انقدر حالم بد بود تا خوده صبح هر چی از دهنم در میومد به خدا میگفتم عربده میزدم فحش میکشیدم به خدا کاری ندارم اصلا یه بغضی ته گلوم گیر کرده بود
نمیتونستمم گریه کنم دم صبح خوابم برد به صدای گوشی که روز زنگ گزاشته بودم از خواب بیدار شدم چند روز قبلشم موتورمو از رفیقم گرفته بودم برای صبح تاسوعا که میخواستم سره کار برم باید میرفتم ۲ساعت می موندم تا اون کسی که قرار بود جای من وایسه بیادو من برگردم
تو راه که از شهرم دور بود یه نمه هی تو دلم میگفتم بیا اینم از محرم من اعتقاد شدیدی به یه شخصیتی دارم با اون داشتم تو دلم صحبت میکردم اینم یادم رفت بگم موتور ترمز اصلا نداشت بعد عین ادمم داشتم می رفتم صحبت کردن تو دلم یواش یواش گله شد اعصابم خراب شده بود حقیقتش گله هم تبدیل شد به گرو کشی تو دلم میگفتم مشتی من یه سال سرمو اندختم پایین عین ادم زندگی کردم اخرش چی شد تو نباید میزاشتی من اون کارو اونشب بکونم
مگه حواست به من نیست تو هم منو ول کردی کلا دیگه خر شدم گفتم نه خودتو میخوام نه خدای خدتو جمع کنید بابا اعصابم خورد تر شد دیگه کاملا خر شده بودم اون روزم کلی کار داشتم شبشم هیت قمه زنی بود قمه ها رو باید می شستم تیز میکردم وسایل پانسمان واسه کل بچه های هیت هماهنگی جاش شیر نذری واسه کسی بود باید هماهنگ میکردم گوله کردم شیرین ۱۱۰ یا ۱۰۰ سرعت رو داشتم پیچ اول نه پیچ دوم تو لاین روبه رو بودم یه هو دیدم ماشین داره میاد یارو منو دید ترسید کشید تو لاین من که مثلا من از لاین اون فرار کنم پشتم ماشین بود دیگه نفهمیدم چی شد زارت رفتم با ۱۰۰ تا ۱۱۰ تا سرعت تو شونه خاکی پره چاله چوله بعد چند دقیقه به خودم اومدم
دیدم بالا سرم اینایی که گفتم کمتر از ۲۰ ثانیه شداچنند نفرن راننده ماشین اولیه زده بود کنار از ترسش از ماشین پیاده نمیشد پیاده شده بود میلرزید گریه میکرد خدایش خودمم موندم زنده بودم اصلا یه چیزای تو مایه های هشدار برای کبرا ۱۱ یعنی یکی برای خودم تعریف کنه موتورو ببینم میگم چرت نگو با این موتور متور سوارش مرده دراین حد حالا کار خدا بود کار اونی که من دوسش داشتم بود که صد درصد همون بود صورت من سمت راشت کلا زخم کبود کتف سمت راستمو اون موقع اصلا تکونش نمی تونستم بدم
خودم کلا هنگ کرده بودم فقط دنبال سیگار بودم بعد همین اتفاقی که برام افتاده بود رو خدا شاهده به شرافت امام حسین به حضرت عباس که الان زندم دارم نفس میکشم صدقه سره اونه تو خواب دیده بودم قبلا قشنگ یادمه از خواب پریدم اولش ترسیده بود بعد کلی خندیدم اون روز پیش خودم گفتم من یه همچین جایی عمرا من چیکار دارم اونجا که بخواد اتفاق بی افته برام
کاری نداریم منو تا در کارخونه ای که توش کار میکردم یه وانتی رهگذر برد تو کارخونه سیگار پشت سیگار گریه میکردما یه جورایی هم عین سگ پشیمون بودم که چرا بدو بیراه گفتی چرا حرمت نگه نداشتی
من باورم این بود الانم همین هست پیش خودم گفتم ببین گفتی ولت کرده بیا مشتیه بابا کجا ولت کرده حواسش هست یه دقیقه ولت کرد دیدی چی شد خاک بر سرت رضا
موتور داغون شد خودم هنوز کتفم درد میکنه من باید میمردم یا با ید ضربه مغزی میشدم یا کتفم حداقل میشکست
با ۱۰۰ تا سرعت بری تو شونه خاکی میدونی یعنی چی شونه خاکیه چاله چوله پره سنگ پام فقط کبود شده بود
اون موقع یه اب به سرو صورتم زدم گفتم یا حضرت عباس دمتگرم هوامو داری منم دیگه نه گناه میکنم نه دعوا
گفتم برگردم خونه اون طرفم که باید میومد اومد
وایسادم تو خیابون بعد ۲ساعت یه وانتی وایساد سوار شدم تا سره خیابون خیلی راهه اوردتم تا سره خیابون که یه سه راهی بود پیاده شدم یه یارو هم وایساده بودم بهم خندید خاکی بودم سرو صورتم زخمی بادگیرم یه نمه پاره کلا خاکی بود رفتم جلو نه حرفی نه چیزی با دست چپ یه چک افسری بهش زدم گوش خودم سوت کشید
کاری نداریم یه کتک مفصلم خوردم ماشین اومد سوار شدم تو دلم گفتم یا حضرت عباس این داشت مسخره میکرد اینو نادیده بگیر دیگه دعوا نمیکنم قول دادم کاری نداریم بعد از اون روز تا امروز کلی دعوا کردم هر دفعه گفتم این اخریشه من ادم نمیشم دیگه دستم خودم نیست
اما خدای حضرت عباس شکرت
من نمیدونم با من پدر کشته گی داری چی داری دهنمو سرویس کردیا اما حال دادی منو خودت ادم کن من ادم بشو نیستم
خنده های زندگی را روزگار ازما گرفت
ای خوشا روزی که ماهم روزگاری داشتیم
ویرایش شده توسط: charli1369
ارسالها: 23330
#639
Posted: 17 Dec 2015 22:45
بازم امروز مثل شش سال و خورده ای همش فشار باشه رو ادم دیگه از فرد چیزی نمیمونه دیگه باید گفت بریدم هی خودتو دلداری بدی اما فایدش چی هستش...میگذره میگذره میگذره ...اما کی این گذشتن تموم میشه فقط اون بالایی میدونه...همیشه هم حوالت میدن به اون میگن اگه صلاح بدونه به خواستت میرسی نخاد نمیرسی...ولی بعضی مواقع میمونی که واقعا واسه بنده هاش یه اندازه بدبختی میفرسته واسشون...
بدبختی که بیاد بچه ، پیر و جوون نمیشناسه...به قول معروف هر کی خربزه میخوره پای لرزش میشینه شده حکایت من...اشتباه نوجوونی تا الان ادامه داشته که دارم درجا میزنم یه سال نه دو سال نه ۶ سال تموم هم نمیشه لعنتی صبر ایوب میخاد تحمل کردنش...هر روز فشار روحی به ادم بیاد خیلی حرفه فقط زودتر تمومش کن خدا فوق فوقش یه سال دیگه نمیکشم.میدونم اخرش خوشه اما خدا دیگه کاسه صبرم داره لبریز میشه این یک ماه رو هم بگذرون...
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7