ارسالها: 24568
#642
Posted: 23 Feb 2016 15:57
تا بحال حس کردید که بعضی آدما یه خاطره خوشبو تو ذهن ادم میذارن ؟ درسته ، خاطره خوشبو ، یعنی هر وقت یاد اون شخص میفتید یه رایحه دلپذیر یادتون میاد یا هر وقت یه بو و رایحه خاصی رو به مشام کشیدید یاد یه شخص خاص میفتید . برای من خیلی پیش اومده ، اما افسوس این بار یه خبر بد ، منو یاد رایحه و بوی خوش گل انداخت .
حد فاصل بلوار اندرزگو،قيطريه و بلواركاوه،هفته يی ٣/٤بار حداقل ميديدمش
كت و شلوار و كراوات و كلاه شاپو، با بوی یه ادوکلن خاص ، گلهاي رز تك شاخهيی لاي زرورق شيشه يی و يك لبخند هميشگی.
توي ترافيك پشت چراغ قرمز سرقيطريه-پل رومي و كاوه-دولت چند باری هم سر میرداماد – شریعتی چند باري باهاش حرف زده و گل خريده بودم. گل های مینیاتوریش همیشه تازه و عالی و بینهایت خوشبو بود .
يه بار هم پارسال اولين نرگسهاي پاييز رو گرفتم و تا چندروز روي داشبورد ماشين بود...
چند شب پیش خبر تلخی رو از یکی از فامیلامون شنیدم كه پيرمرد خوشتيپ و خوشبوی اندرزگو نيمهشب قبل،در يك تصادف توي همين اندرزگو كشته شده،راننده تن نيمه جونش رو رها كرده و رفته و آمبولانس هم طبق معمول دير رسيده و گلهاش كف خيابون پرپر شده و احتمالا خون آلود،بغضم گرفت
هيولاهای آهنی اندرزگو،هيولاهای لعنتی...
دلم گرفت،غصهم شد.
كاش راننده نميرفت،ميرسوندش بيمارستان،شايد زنده ميموند.
كاش كسی باشه كه به عوضِ همه گلهايی كه با لبخند به مردم داد،سر مزارش حداقل ماهی يك بار يك شاخه گل بذاره...
لبخندش و مهربونی ش حتمن يادم خواهد موند تا هميشه،
توی روزگار مردم نامهربون اين شهر..
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 5428
#649
Posted: 17 May 2016 20:27
این لحظات دردناک خیلی سخت می گذره ... یک ماه تلخ .. یک ماه زجر آور ... دنیایی که آدماش رحمی به هم نمی کنن .. یک ماه پیش .. آخرین غذاشو بهش دادم .. انگشتاش خیلی کم تا می شد اما تا می تونست قاشقو خودش به دستش می گرفت تا به خیال خودش کمتر منت کسی رو بکشه .. اما اون شام آخر اون شب آخر من با قاشق بهش غذا دادم ... دقایقی گذشته .. سوپ با گوشت قلقلی گوسفندی و سیب زمینی و لپه و عدس وورمیشل و...این آخرین غذاش بود ... نمی دونستم و نمی دونست که شام آخره .. هیچ روزی مثل روز آخر باهاش نبودم ... گام به گام ... از این مطب به اون مطب به درمانگاه ..برای آزمایش ... حالا من موندم و دنیای بی وفا ... با ادمای بی وفاش .. با آدمایی که اگه نخندی بهت می خندن ... با آدمایی که اگه نخندی بهت می خندن .... ایرانی
ویرایش شده توسط: shahrzadc
ارسالها: 57
#650
Posted: 29 May 2016 16:40
هیچ جز اینکه خاطرات گذشته برام تداعی شد
این غافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
" دنیا این قدر بزرگه که هر کسی واسه خودش یه جایی داره
پس سعی کنید به جای اینکه جای کسی رو بگیرید
جای خودتون رو پیدا کنید