انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
گفتگوی آزاد
  
صفحه  صفحه 65 از 77:  « پیشین  1  ...  64  65  66  ...  76  77  پسین »

Daily Entries | روزنوشت ها


زن

 
یک روز دیگه هم گذشت ... یه روزی مثل سایر روز ها .. روزی که برای خوردن و خوابیدن و لذت بردن از لحظات زندگیمون تلاش کردیم . روزهای زندگی ما شده شبیه به هم . هیشکی سهم خودشو از زندگی نمی دونه . ولی بیشتر آدما با حس این که زندگی جاودانه ای دارن به زندگیشون ادامه میدن ... جووناش فکر می کنن که همیشه جوون می مونن .. خوشگلاش فکر می کنن که همیشه خوشگلن .. پیراش می نالن از این که چرا دست و پا و کمر و گوششون ضعیف شده ... اما کسی از این نمی ناله یا بهش اهمینی نمیده که چرا مهربونی ها کم شده .. چرا آدما در نمایشی به نام زندگی می خوان یه فیلم دیگه ای رو هم به نمایش بذارن ؟!. امروزاول اسفند 94 برای منم مثل روزهای دیگه گذشت . مثل روزای بهمن سیاه یعنی ماه تولد من .............. یکشنبه چهارم بهمن تلخ ترین روزیا آغازتلخی هاش بود .خورشید من رفته بود . هرچند خلاف تصور من به دلیلی والنتاین .. 25 بهمن ..14 فوریه روز تولد من واسم بهترین روزش بود که البته روز بعدش حسرت خوردم که ای کاش اون شب کنار نت می موندم !اون شب ماه ابر ها رو نوازش می کرد و برای من مرثیه می خواند...اما آسمان زندگی من دیگه رنگ خورشیدو به خودش ندید شاید ابر ها ی تیره.. روشن به نظر می رسیدند .. اما برای کسی که دیگه خورشیدی نبینه .. برای کسی که دیگه خورشیدی نداره چه فرقی می کنه که ابرای آسمونش چه رنگی باشه ! .... ایرانی
     
  
زن

andishmand
 
تا بحال حس کردید که بعضی آدما یه خاطره خوشبو تو ذهن ادم میذارن ؟ درسته ، خاطره خوشبو ، یعنی هر وقت یاد اون شخص میفتید یه رایحه دلپذیر یادتون میاد یا هر وقت یه بو و رایحه خاصی رو به مشام کشیدید یاد یه شخص خاص میفتید . برای من خیلی پیش اومده ، اما افسوس این بار یه خبر بد ، منو یاد رایحه و بوی خوش گل انداخت .

حد فاصل بلوار اندرزگو،قيطريه و بلواركاوه،هفته يی ٣/٤بار حداقل مي‌ديدمش

كت و شلوار و كراوات و كلاه شاپو، با بوی یه ادوکلن خاص ، گل‌هاي رز تك شاخه‌يی لاي زرورق شيشه يی و يك لبخند هميشگی.
توي ترافيك پشت چراغ قرمز سرقيطريه-پل رومي و كاوه-دولت چند باری هم سر میرداماد – شریعتی چند باري باهاش حرف زده و گل خريده بودم. گل های مینیاتوریش همیشه تازه و عالی و بینهایت خوشبو بود .

يه بار هم پارسال اولين نرگس‌هاي پاييز رو گرفتم و تا چندروز روي داشبورد ماشين بود...

چند شب پیش خبر تلخی رو از یکی از فامیلامون شنیدم كه پيرمرد خوش‌تيپ و خوشبوی اندرزگو نيمه‌شب قبل،در يك تصادف توي همين اندرزگو كشته شده،راننده تن نيمه جونش رو رها كرده و رفته و آمبولانس هم طبق معمول دير رسيده و گلهاش كف خيابون پرپر شده و احتمالا خون آلود،بغضم گرفت

هيولاهای آهنی اندرزگو،هيولاهای لعنتی...

دلم گرفت،غصه‌م شد.
كاش راننده نميرفت،ميرسوندش بيمارستان،شايد زنده مي‌موند.
كاش كسی باشه كه به عوضِ همه گل‌هايی كه با لبخند به مردم داد،سر مزارش حداقل ماهی يك بار يك شاخه گل بذاره...
لبخندش و مهربونی ش حتمن يادم خواهد موند تا هميشه،
توی روزگار مردم نامهربون اين شهر..
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

 
امروز برای من چه روز بدی بود .. هنوزم ادامه داره ..ولی از بدی و خطرش کم شده .. بعد از سال ۷۵ که چهارمین پنی سیلین یک و دویست داشت منو می فرستاد اون دنیا هیچوقت مثل امروز به مرگ نزدیک نشده بودم .. کلیه و روده و مثانه و پروستات و ...همه جای ناحیه شکمم قفل کرده درد شدیدی به همه این اندام ها سرایت کرده اومده بود سراغم نمی تونستم نفس بکشم . چند ساعت ادامه ونوسان داشت .. واسه لحظاتی قلبم داشت از کار می افتاد .. حس کردم دارم بیهوش میشم ..نمی دونستم عصبیه یا به خاطر تغذیه بده ..کسی رو صدا نزدم که بیاد کمک ..حتی دیگه نایی نداشتم که با انگشتام به قالی چنگ بندازم ..دیگه حتی به بهشت و جهنم هم فکر نمی کردم .. امیدی نداشتم که نفسم بر گرده ..احتمالا فشارم اومده بود پایین .. خدا و فاطمه و علی و محمدو صداش زدم .. راستش فاطمه رو بیشتر صدا کردم ..می دونم خدا ازم ناراحت نشده ..آخه امروز روز هجرت فاطمه جان بود ..راستش ازمرگ می ترسیدم .. قلبم داشت کنده می شد ... بعد از دقایقی چشامو باز کردم و دیدم هنوز زنده ام . راستی ما آدما یی که به یک نفس و تپش قلبی بندیم ارزششو داره که سر مال دنیا و زرق و برق هاش با هم کلنجار بریم ؟.. نسبت به هم جفا کنیم ؟ غرور بیجا داشته باشیم و بگیم حرف حرف منه ؟ ! امروز یه حرفی بزنیم و فردا فراموش کنیم حرف دیروزمونو ؟! فعلا که نمردم .. درد کمتر شده ولی تب خفیفی همراه با درد خفیف در چند نقطه اذیتم می کنه .. اما هرچی باشه تب بهتر از مردنه و سکه شاه ولایت هنوز پیش خونواده ودوستاشه ...
     
  
زن

 
دلم نمی خواد بیدارباشم ... دلم می خواد زمان متوقف شه و به ده دقیقه و یک ربع دیگه نرسم . چشمم به ساعت زیر صفحه لپ تابه .. قلبم به شدت می تپه ... هفته قبل ..هفته نحس و طولانی و جانگدازی بود . نمیشه به خیلی چیزا فکر نکرد .. فکر کردن تا وقتی ارزش داره که بتونی فکر کنی ... یعنی زنده باشی . ما آدما میریم و خاطره هامون می مونه . حتی دیگه در این لحظات توان نوشتن ندارم .. ای خدا ! یا محمد ! یا علی ! یا فاطمه ! لحظاتی می رسند که دست سرنوشت می گوید باید به سوی حق شتافت . شاید این بزرگان فریاد نیازم را به گونه ای دیگر پاسخ گفته باشند .. شاید ... چه لحظات تلخیست ! چه دقایق تلخی ! ...ایرانی
     
  
مرد

 
دوباره بریدمش بذار خون بیاد بذار بیاد و بره و کم بشه از دردام
     
  
زن

 
از دو و نیم نیمه شب گذشتم .. چه تلخ و درد ناک بود حالا چه جوری از دو و نیم بعد از ظهر بگذرم ! از آفتاب و آسمان ابری گریزانم . از باران گریزانم و از خورشید و حتی از خودم .. چقدر مونده تا پیمانه من پرشه ؟! چند سال دیگه می خوام زندگی کنم ؟ چند روز دیگه ؟ شایدم چند دقیقه دیگه ؟ فکر کنم بیست و دو بهمن پنجاه و هفت هم یکشنبه بود .. یکشنبه سیاه ... ولی همه یکشنبه ها سیاه نیستن .. ایرانی
     
  
زن

 
بعضی وقتا آدم بر سر دوراهی گیر می کنه .. کدومو انتخاب کنه ولی اگه بر سر سه راه گیر کنی چی ؟ ندونی از کدوم راه بری ؟!.. بعد از ظهری از کوچه مادر زنم در اومدم.... بودم خونه شون .. نمی دونستم دست راست برم .. دست چپ برم یا راه روبرویی رو انتخاب کنم ..فقط می خواستم راه برم و فکر کنم .. فکرایی که می دونستم نتیجه ای نداره ..دیگه از اونی که می خواستم کمکم کنه نمی خوام که کمکم کنه ..با ترس و لرز و خجالت از خدا تقاضای کمک می کنم .. آخه حق داره میگه پس کی می خوای به قولت عمل کنی و دست از سکسی نویسی بر داری؟.. خدابهم میگه نمی دونم باید تاپیک آخرو تا آخرش بری دیگه چیه .. تو بنده منی یا بنده خواننده ؟ خداییش خدا حق داره ....بنده پر رو تر از من توی این دنیا وجود نداره ..البته چرا ..یکی هست سید علی چاخان خودمون دارای دکترای همت مضاعف و پرفسورای اقتصاد مقاومتی ... بگذریم آی خدا ... امسال بوی بهار نارنج تعداد روز های بیشتری اهالی شمال به خصوص هم شهری های دلکش و نتان یاهو رو مست کرده .......منم که همچنان از خدا می خوام منو بر گردونه به دنیای قبل از تولد .. به اون زمان و مکان هیچ چیز بودن ..ولی امکان نداره . باید برم برزخ .. نمی دونم برزخ از این جا بهتره یا نه؟ .. همینو می دونم که دیگه کسی کسی رو تنها نمی ذاره .. رو حرفش پا نمی ذاره ... کسی به خاطر جواب نشنیدن از کسی غصه نمی خوره .. آدما مستقل میشن ..خودشون تصمیم می گیرن ..البته اگه به غل و زنجیر بسته نشن . برم ببینم دنیا دست کیه ... ایرانی
     
  
زن

 
درود بهراد جان ..
روز ها یکی پس از دیگری می گذرند .. باغچه کوچک خانه مان شلوغ پلوغ شده .. حال و حوصله اصلاحش را ندارم . یاس کمیاب عمامه ای که زن مرحومم کاشته ریشه محکمی درخاک دارد . شاید حتی بعد از مرگ من هم ریشه درخاک داشته باشد .. گل های شیری خوشگل و خوشبو بدهد .. خیلی ها اومدن و شاخه گلی از این یاس رو با خودشون بردن و تو باغچه هاشون کاشتن .. حالا من با یاس به این یاس نگاه می کنم .. اما فراموش نمی کنم اون دستهایی رو که این یاسو کاشته .. به هر طرف که نگاه می کنم جز نا امیدی هیچ نمی بینم . حتی حوصله رفتن به قبرستون رو هم ندارم تا بتونم همون جوری که یه جلاد سنگدل یادم داده گریه کنم .. خدا رو شکر می کنم که آدمکشی یاد نگرفتم . چه سکوت نفرت انگیزی دور و بر منه ! کاش می تونستم سفری به برزخ داشته باشم ! بعضی آدما نه پشت سرشونو می بینن نه پیش روشونو نه زیر پاشونو .... به آسمونی نگاه می کنن که حتی مرغای عاشق هم باهاش قهرن . شاید مردن خیلی قشنگ باشه .. اون جوری ها که ما رو ازش می ترسونن نباشه . یکی که از سفر مرگ برگشته بودو چند ساعت پس از کفن پیچ شدن از برزخ برگشته زنده شده بود می گفت اون دنیا زیباست . آرام بخشه ...
خوابم میاد .. می خوام بیداربمونم .. نه خدا کمکی می کنه نه بنده ناتوانش ..اما خدا بالاخره کمک می کنه .. دلم نمی خواد آدمی باشم که به بقیه گریه کردن یاد بدم ... هنر آدما و خشنودی خدا در اینه که آدم دلهایی رو شاد و آروم و خندون کنه .. ای آدما ! مهربونی چه ضرری داره که از هم فاصله می گیرین ..خیلی ناامیدم ..سعدی میگه ای که دستت می رسد کاری بکن .. پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار....دنیا خیلی پست تر و بی ارزش تر از اونیه که آدم بخواد دلی رو برنجونه قلبی رو زیر پاش بذاره ...آی آدما ! اگه هزاران بار قلبتون شکست و با وصله پینه گذاشتینش سر جاش ..مبا دا راضی بشین که حتی واسه یک بار دلی رو دل پاکی رو بشکنید ..نمی دونم کی رو صدا کنم ؟! چی رو صدا کنم ؟! اگه خدا بخواد جلاد ها می تونن به آدم خندیدنو هم یاد بدن .... ایرانی
     
  
زن

 
این لحظات دردناک خیلی سخت می گذره ... یک ماه تلخ .. یک ماه زجر آور ... دنیایی که آدماش رحمی به هم نمی کنن .. یک ماه پیش .. آخرین غذاشو بهش دادم .. انگشتاش خیلی کم تا می شد اما تا می تونست قاشقو خودش به دستش می گرفت تا به خیال خودش کمتر منت کسی رو بکشه .. اما اون شام آخر اون شب آخر من با قاشق بهش غذا دادم ... دقایقی گذشته .. سوپ با گوشت قلقلی گوسفندی و سیب زمینی و لپه و عدس وورمیشل و...این آخرین غذاش بود ... نمی دونستم و نمی دونست که شام آخره .. هیچ روزی مثل روز آخر باهاش نبودم ... گام به گام ... از این مطب به اون مطب به درمانگاه ..برای آزمایش ... حالا من موندم و دنیای بی وفا ... با ادمای بی وفاش .. با آدمایی که اگه نخندی بهت می خندن ... با آدمایی که اگه نخندی بهت می خندن .... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
مرد

 
هیچ جز اینکه خاطرات گذشته برام تداعی شد
این غافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
" دنیا این قدر بزرگه که هر کسی واسه خودش یه جایی داره
پس سعی کنید به جای اینکه جای کسی رو بگیرید
جای خودتون رو پیدا کنید
     
  
صفحه  صفحه 65 از 77:  « پیشین  1  ...  64  65  66  ...  76  77  پسین » 
گفتگوی آزاد

Daily Entries | روزنوشت ها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA