انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
گفتگوی آزاد
  
صفحه  صفحه 70 از 77:  « پیشین  1  ...  69  70  71  ...  76  77  پسین »

Daily Entries | روزنوشت ها


مرد

 
چه روز پر از درد و رنج و عذابی رو پشت سر گذاشتم . در سالگرد یکی از تلخ ترین روز های زندگیم ..یکی دیگه از تلخ ترین ماجراهای زندگی من اتفاق افتاد .. حالا که اینو می نویسم پدر خوب و مهربونم ..بهترین بابای دنیا رفته به کما .. خونریزی مغزی کرده .یهو امروز صبح این اتفاق افتاد .. اون دیشب خوابید و دیگه بیدارنشد ..قلب و فشارش مشکلی نداره ... دیگه نمی دونم به چی فکر کنم .. به 4 بهمن 94 ؟ بی مرامی آدم نماها ؟ .. به پدرم که نمی دونم سرنوشتش و آخر این بیهوشی اون چی میشه ؟ یا به خاطرات تلخی که از این بیمارستان دارم ؟.. بیش از هفت هشت بار خانوممو این جا بستری کرده بودم . نه ماه و نیم بود که پامو به این بیمارستان نذاشته بودم . حالمو به هم می زنه از در و دیوار و گوشه کنارش برام خاطرات تلخ می باره . درست یک هفته بعد از آخرین ترخیص همسرم .. اون واسه همیشه چشاشو به روی دنیا بست .. حالا نمی دونم چه بلایی بر سر پدر خوبم میاد . حالم اصلا خوش نیست .تقریبا بیست و چهار ساعت پیش گفته بودم خدایا ! یا رب ! الها ! پروردگارا ! یا هم اینک مرا بمیران یا فردا را ..هیچکدام نشد که نشد .پدر رفته به آی سی یو .. درست چسبیده به همون بخشی که همسرم یک هفته قبل از مرگش اون جا بستری بود . من چه جوری فردااون دور و برا بپلکم ؟ و اگه اون جا نباشم که هستم چه جوری اون دور و برا نپلکم ؟ پدر! تا من زنده هستم نمیر! .. اگه دوستم داری نمیر! .. یادته همیشه بیشتر از خودت .. دلواپس من و خواهرم بودی ؟ اگه دوستم داری تا من هستم نمیر.. آخه اگه تو یک بار بمیری من بی شمار بار می میرم ....... ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
زن

 
فیلمی هست به نام نازک ‌بینی/delicacy.... این فیلم یک دیالوگ قشنگ داره که برای دوست داشتن کل فیلم کفایت می‌ کنه... در یک جایی از فیلم یکی به یکی دیگر می‌گوید که الکل زندگی را آسان‌ تر می‌کند..... آن دیگری در جوابش می‌ گوید که نه! الکل زندگی را آسان‌ تر نشان می‌ دهد... بعد هر دو نفر بر سر همین موضوع به توافق می‌ رسند.
شاید بشه این جمله را برای همه‌ ی خوشی هامون تعمیم بدیم... زندگی واقعن مقوله‌ ی سختی هست.... هیچ چیزی هم آن را آسان نمی‌کند. فقط یک چیزهایی در ما بین این سختی‌ ها وجود داره که رسالت‌ شان این است تا حواس آدم رو پرت کنند و زندگی را آسان نشان دهند.... مثل همان الکل، مثل بوسه های داغ و بغل کردنهای تنگ، چای با طعم دارچین، خواب، چمن، نان زیر کباب و... خلاصه اینکه زندگی مثل عمل جراحی قلب هست؛ اگر داروی بی‌هوشی نباشه، آدم عطای آن را به لقایش می‌بخشد...
پس به سلامتی لبایی که بوسه هاش مدهوشت می کنه و بغلی که دیوونه هست و دیوونه ت می کنه...
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
     
  ویرایش شده توسط: hhastii   
مرد

 
شنبه سیزدهم خرداد ماه نود وشش : حدود دو ساعت مونده تا هوا روشن بشه . تا خورشید در بیاد .. تا هرکی مشغول یه کاری شه .ولی آدمایی هستند که با روشن شدن هوا بازم زندگیشون تاریکه . انگار با ستاره های کم نور و سرد غریبن . دلم می خواد در دل تاریکی شب ..زیر ستاره های چشمک زن یک سفر پر امید داشته باشم .. اون موقع برام تاریکی ها قشنگ میشه .. اون موقع می تونم آرامش شبو حس کنم به صبحی نگاه کنم که خورشیدش دراومده تا منو از جاده انتظار بگذرونه .. من باشم و سر و صدای ماشین ها .. من باشم و بی آرتی ..من باشم و همهمه دخترا و پسرایی که دارن میرن به مدرسه و دانشگاه ..و اونایی که دارن میرن سر کار تا واسه همین حرکت کردناشون یه لقمه نونی به دست بیارن . .. اون موقع شهر کثیف با ماشین دوذی هاش واسم میشه گلستان و منم میشم بلبل اون شهر .و دوست دارم برسم به جایی که حتی صدای تیر شکارچی هم نتونه از خواب شیرین بیدارم کنه تا فریاد بزنم و به همه بگم این روزا رسیدن به لیلی ..اراده می خواد یه خیلی ...برسم به جایی که جز حقیقت .. واقعیت .. صداقت ....محبت و عشق و انسانیت هیچ نبینم .به جایی که من باشم و میوه شیرین صبرتلخ ....ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
یکشنبه چهاردهم خرداد نود و شش : بیست و هشت سال پیش در چنین روزی خمینی فوت کرد .. مردی که عده ای بت پرست از او یک بت ساختند کسی که آمده بود تا بت شکن شود .. اما او جامعه امروز ما را با هزار و چهار صد سال پیش اشتباه گرفته می پنداشت خیلی راحت می توان تمام احکام و دستورات دینی را به هر قیمتی که شده پیاده کرد .. او حصاری از چهار دیواری به روی خود کشیده تنها دستهایی را که به سویش دراز می شدند می دید و فداکاری انسانهایی را که برای دین و وطنشان و دفاع از ناموس خود جان می باختند ... غافل از این بود که در این کشور میلیونها تن دیگر نیز زندگی می کنند .. انها هم انسانند .. به آنها هم باید فرصت فکر کردن و زندگی کردن داد . هرکس پیش او دم از خدا و اسلام و انقلاب می زد خیلی راحت می توانست به قلبش نفوذ کند . آمده بود تا مدینه ای فاضله بسازد اما از این مدینه جز فضله هیچ ندیدیم .. و تاریخ و این همه ویرانی خود بهترین گواه است بر این که او و دوستان و دوست نماهایش چه کرده اند و چه بر سر ملت آورده اند . یادش به خیر به مناسبت فوتش یک هفته تعطیل بودیم .. یک هفته رو رفتم خونه یکی از آشنایانم در مشهد که اون موقع اون جا زندگی می کرد .. خودمو هلاک کردم ازبس فیلم هندی و موزیک ویدیوهای هندی و کلا فیلمهای متفرقه وی اچ اس دیدم .. و به این فکر می کردم آیا راهی هست که خدا از گناهانش بگذره ؟ جواب این همه خون بیگناه رو چه جوری می خواد بده ؟ جواب جنایات خلخالی رو که گماشته اون بوده چه شکلی می خواد بده .. به یاد این شعر استاد بی همتا شیخ سعدی شیرازی می افتم که می فرماید .. خدا را بر آن بنده بخشایش است ..که خلق از وجودش درآسایش است .... ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
باز هم من مانده ام با خدا .. کجایی ؟ یادش به خیر آن شب هایی که خدا ما را به حال خودمان می گذاشت .. تنهایمان می گذاشت .. سرش راآن ور می کرد تا ما را نبیند تا نشنود چه می گوئیم ..شاید خجالتش می آمد ازشرم زیبای ما .. می دانم هرچه را به هم گفته ایم شنیده است شاید زیر چشمی ما را دیده باشد .. مگر می شود خدا چیزی را نشنود ؟!و نبیند و من در انتظار توام ... خدا حالا تنهایم نمی گذارد .. دست مرا گرفته نمی گذارد سوی تو بیایم . می گوید کسی به خانه کسی می رود که بداند درآن خانه به روی او باز می گردد بگذار آن که خود رفته خود بیاید ..و در خانه خدا هرگز به روی من بسته نگردید .. خدا راست می گوید ..درخانه ات را به روی من بسته ای .. مگر چند بار می توان دق الباب کرد .. از کجا بدانم در خانه ای ؟! چه دنیای پریشانی ! اندیشه های بی مقصد .. فریاد های خفه شده در گلو .. ناتوانی .. اشک حسرت ..و چه آسان می میرند لحظات ! و چه آسان می کشی لحظاتی را که می تواند تبلور عشقی پرشکوه باشد ..دلبستگی ..وابستگی .. هرچه نامش را بگذاری زندگی فقط به خواب و بیداری و گرسنگی و سیری نیست . عشق فقط به گفتن از عشق و شنیدن از عشق نیست .. می گویند اگر کسی را دوست داشته ای و او هم دوستت داشته و روابطتان حتی در اوجی عاشقانه سیر می کرده ..اگر طرفتان دلسرد شده رهایتان کرد شما بی خیال باشید ... شاید این گفتاری منطقی باشد .. اما من با یک مثال خود را قانع می کنم که باید صبور بود .. شما در خانه لامپی دارید که نور می دهد ..یک روز دیگر روشن نمی شود .. آیا باید تعویضش کرد ؟ به دورش انداخت .. شاید ایراد جزیی د اشته باشد که رفع شود .. سرکلاهش مشکل داشته باشد .. کمی شل شده باشد و دلایل بسیار دیگر ..چگونه می توان انسانی را که ماهها با او بوده ای حسش کرده ای به همین راحتی فراموشش کنی بی خیالش شوی ؟!.. شاید او تنهایت نگذاشته خود را تنها گذاشته باشد .و تو باید درکش کنی و درک کنی واقعیتی را که هر چه باشد از حقیقت عشق شما مقدس ترنیست . . انسان موجودی پیچیده است .. اگر کسی را دوست می داری باید از خود بگذری صبر کنی .. حسش کنی .. درکش کنی خیلی راحت قضاوتش نکنی ..گذشت داشته باشی .. اگر خطای سخت جبرانی کرده کاری کرده که نباید می کرده است از رحمت و بخشش و کمک خدا نا امید نشوی شاید شرایط هرچند سخت تغییر کرد.حتی اگر لازم باشد خودت هم باید اشتباهاتش را نادیده بگیری ...این جاست که می توانی به خود بگویی که دوستش می داری و او را اول به خاطر خودش دوست می داری ..و زمان بزرگترین داورست .. آن چه را .. آن که را سخت به دست آوری مطمئن باش برای حفظ آن بسیار سخت تر خواهی کوشید .. و خداوند می داند آن چه را که صلاح توست..خداوندا ! بسیار سختی کشیده ام .ناباوریها چشیده ام به ظاهر پاسخ عشق و صداقت و وفایم را بد گرفته ام ... اما همچنان صبوری پیشه می کنم و از تو می خواهم اگر کسی را بد و شتابزده و به ظاهر اعمالش قضاوت کرده ام مرا ببخشایی که تو مهربان ترین مهربانانی ... ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  ویرایش شده توسط: aliazad77   
مرد

 
دوشنبه بیست و نهم خردادماه هزارو سیصد و نود وشش : امروز برام یک روز مهمه .. روز تولد عزیزی که می رفت تا به زندگی من تحولی مثبت ببخشه .. من خودم متولد دوشنبه هستم . حالا امسال این روز هم شده دوشنبه .به غمها گفتم که یک امروز رو دست از سرم بردارن .. پس حالا وقت گفتن از خاطرات خوبه .. فکر کردن و حس و لمس لحظاتی رو که در کنار هم بودیم و هیچ کس و هیچ عاملی ما را به بودن کنار هم مجبور نکرده بود عشقی بی اراده اما با اراده ..به زیبایی لبخند شفق و به زیبایی غروب آفتابی که نوید آمدن ستاره ها را می دهد ..و حال تو عزیزدل من تک ستاره منی و بختم با تو خوش خواهد شدتولدت مبارک ! .... ایــــــــــرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
سه شنبه سی ام خرداد نود و شش : هشت سال پیش در چنین روزی ندا به شهادت رسید و مقدس ترین نگاه دنیا رابرای جهانیان ثبت کرد . روحش شاد یادش گرامی باد .. غروبی رفته بودم بیرون واسه افطار غذا بگیرم ..پنج ماه و یک هفته از آخرین باری که صدای عزیزی رو شنیده بودم می گذشت .. عزیزی که نمی دونم چیکار می کنه ..دلم برای شنیدن صداش تنگ شده بود .. جای این که من ازش دلخور باشم احتمال داشت که اون ازم دلخور باشه حدس می زدم اون دو تا سیمکارتی رو که مختص من قرار داده بود قطع باشه ..ولی خودمو قانع کردم که براش زنگ بزنم به کسی که تا حالا صد ها ساعت باهاش حرف زده بودم ..یا وصل می بود یا خاموش ..در هر دو حالت منو می رسوند به خونه اولم .هردو سیمکارتش خاموش بود چرا دنیا این جوری شده ؟آدماش این جوری شدن ؟سرم داره می ترکه . برای خیلی ها فراموشی خیلی راحت تر شده تا یاد آوری . دوست داشتن و عشق حقیقی اینه که آدم از خودش انتظار داشته باشه نه طرفش ..دوست داشته شدن دیگه دست خود آدم نیست .. هرچند الان چهار شنبه هست ولی خب دیگه چاق سلامتی بهم مرخصی نداده بوداین تیکه آماده شده رو زود تر منتشرش کنم . ..رسیدیم به سی و یکم خرداد ..و زندگی پیچیده خیلی ها با همه پیچیدگی هاش ادامه داره . مشکلات هرگز تموم نمیشه و شیرین ترین و رویایی ترین حالت زندگی همونیه که من می خوام عشقمو متوجهش کنم و اون متوجه نمیشه ..این که به مشکلات فکر نکنیم و درآغوش هم به آرامشی برسیم که اونو با هیچ ثزوتی در دنیا عوضش نکنیم ... ایــــــــــرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
به همه دوستای خوبم بگو ( واسه بهش بگو نوشتم دلم نیومد پاک شه )

قبل اینکه بیام یه حس خیلی خوبی داشتم. الانم هستا ولی......

یه کم خوندم یه کم ذهنم درگیر شد نمی دونم چی به حس قبلی اضافه شد شاید نگرانی شاید چیز دیگه ولی انگار پخته تر شد

نیت کرده بودم وقتی اومدم از حس خوبم یه یادگاری بذارم . نمیدونم چی بگم یا چه کار کنم که یه خط قشنگ ازین حس بمونه ولی فکر کنم حداقلش این باشه که این حس لایق یه گل رو اهدا کردن باشه



برای شما دوستای خوبم

میخام بدونید اگر در محبت ضعیف هستم باعث نا امیدیم از ذره محبتی که ته دلم سوسو می زنه نیست

احساسم منم مثل یه لوح فشرده خش افتاده خش داره. میون همه حس های خوب یه دفعه یه چیزی مثل جیک جیک یا خش خش یه موسیقی زیبا میفته وسط ، مثل وقتی که حافظه ی حمل کننده موسیقی مشکل پیدا کرده. یا شایدم نه ! اصلا ربطی به احساسم نداره حافظم خش داره و سعی میکنه به احساسم راه پیدا کنه ولی انگار موثر نیست فقط پخته ترش می کنه


یه احساس خوب دیگه ام همین الان دارم.

استقلال شخصیتی باشه شاید

یه احساس خوبیه که خش که هیچ احساس می کنی رعد و برق هم توی یه چیزی حل میشه

لبخندم رو دوست دارم

لبخندی که همین الان روی لبام هست

خوشحالم که چشمام اینقدر باز شدن که یادم میفته چقدر نعمت دارم گرچه می دونم از نور ستاره هایی که صدها برابر خورشید هستن کمتر از یه نور چراغ قوه به چشمهای من میرسه

یه چیز دیگه هم هست ته دلم می خواد ای کاش خیلی از سو تفاهما نبود ولی بیشتر دلم میخواد خوب شد که هست

لبخندم کشیده تر میشه وقتی می بینم از چیزی که هست بیشتر لذت می برم

خیلی با کلمات آشتی نیستم ولی نمی دونم چرا الان دوس دارم بنویسم

صدای جیغ میاد

اووووو اووه اوووه اوه

برام تخلیه روانی ترجمه میشه

ازینم خوشحالم که نه نیاز به این جیغا دارم نه قاطیه این جیغا هستم

چاق سلامتی رو یه رفرش کنم....... راستش نگران بودم کسی حرفی زده باشه منتظر جواب باشه ولی حس خوبم مانع این شد برم گفتم منتظر باشه فعلا من با حسم معاشقه می کنم. خبری نبود. حکایت از سو تفاهم هاست این خلوتی. حکایت از حماقتها و هزار چیز دیگه. لبخندم کشیده تر میشه دلم میخواد بلند بلند بخندم به کار دنیا. دلم میخواد ........ هیچی گفتم ولش کن

هاها همین جوری دستمو دادم دست دلم . انگار دلم با حس دوستاش تونل زده. انگار چشمام زوم کرده روی قشنگی ها ، از خودم می پرسم زشتی هاش کدومه؟ نیست یا الان دلم نمی خواد ببینم؟

به خودم میگم بسه مگه مردم بیکارن کاغذ مفت گیر آوردی؟ هه هه . ولی یه حسی بیشتر می خواد

الان که دستم از روی کاغذ بلند شد یهو دیدم سرم کج شده با یه لبخند کشیده به صفحه مانیتور نگاه می کنم

اومدم بنویسم "کیبورد" دلم کشید سمت کاغذ

رفرش کردم دوستام سلام کردن حس خیلی خوبی از حال احوال دارم

شلوغ شد ذهنم حس شاعریم پرید

یه چیزیم گفتن کن فیکون کرد. رعد برق اثر نداشت این حرف اثر داشت
خدا کند مهربانی رسمی شود که از قلبهای پاک میجوشد نه آنکه فریب و دروغی باشد که بر زبانها جاری می شود
------------------
Signature
     
  
مرد

 
alirezadust: صدای جیغ میاد

اووووو اووه اوووه اوه

برام تخلیه روانی ترجمه میشه

ازینم خوشحالم که نه نیاز به این جیغا دارم نه قاطیه این جیغا هستم
اونجا کیه کیه پشت دیوار کیه سایشو من میبینم
صدای جیغ میاد اوه کامان یس چه خبره تو این افکار اشفته تو
خوشحالی که قاطی جیغا نیستی
ای دوسه تا کوچه زما دور تر کاش تو همساده ما میشدی

خنده های زندگی را روزگار ازما گرفت
ای خوشا روزی که ماهم روزگاری داشتیم
     
  
مرد

 
پنجشنبه ۲۶ مرداد ۹۶ ساعت ۵ صبح : یک ساعتی رو توی رختخواب این ور و اون ور کردم تا شاید بخوابم و ساعت ۶ پا شم ولی خوایم نبرد این بار نه به خاطر عصبی بودن بلکه به خاطر آرامش بعداز عصبی بودن ..هرچند نمی دونم این آرامش چقدر دوام داره ولی می دونم یک همراهی دارم که حتی اگه روزی ده دقیقه هم از راه دور با من باشه حس می کنم بیش از اونی که فکر می کنم به هم نزدیکیم و به هم آرامش میدیم و یکدیگر را به شکیبایی دعوت می کنیم .
چقدر برای گل یاس عمامه ای خوشحالم که داره از آب بارون سیراب میشه .. باران نیمه شدیدی در حال باریدنه .. این بار ابر ها واقعا ابری به نظر می رسند شاید بارون دوام بیشتری داشته باشه . چه هوای لطیفی شده ! دلم می خواد چند ساعت دیگه که از خواب پا میشم هوا همین جور بارونی باشه . گل سرخ دم درمون که اونم مثل گل یاس یادگار همسر مرحوممه نیاز زیادی به آب نداره .. خــــــــــدا رو وقت سحر صدا می زنم و ازش به خاطر همه نعمتهایی که بهم داده تشکر می کنم . قدر نعمتهای خــــــــــدا رو باید دونست .. وقتی که از دستش دادیم حسرت می مونه و دعا و تلاش مجدد برای به دست آوردن نعمت هایی شبیه به اون یا در همون مایه ها . انسان در برخورد و مقابله با سختی ها ساخته میشه ..این دو سال خیلی عذاب کشیدم .اما صادقانه زندگی کردم صادقانه گفتم صادقانه نوشتم و صادقانه صداقتم را اثبات کردم و صادقانه خود را به خــــــــــدای خود سپرده تا نگه دار و راهنمایم باشد .. خــــــــــداونــــــــــدا ! این بار دیگر نمی خواهم به راهی بروم که تو نمی خواهی ..بگذار آن چنان گام بر دارم (راه بروم ) که بر زمین نیفتم که بیاموزم راه رفتن در راه تو را .... ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
صفحه  صفحه 70 از 77:  « پیشین  1  ...  69  70  71  ...  76  77  پسین » 
گفتگوی آزاد

Daily Entries | روزنوشت ها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA